𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒆𝒙𝒊
99 subscribers
1 photo
30 files
9 links
کانال داستان سکسی و تصویری👙
https://t.me/Dastan_Sexi_Tanin
گروه فیلم سکسی شبانه ساعت 12💦
https://t.me/+sJ9-9szRckc1ODBk
Download Telegram
سپید؛سلام جووونم بلا .
سا؛اه خاله کجام بلاست دختر به این ارومی .
سپید؛اره مگه اینکه دونفر روت باشند نزارند تکون بخوری اروم باشی.
سا؛چیه بدجنس هوس دوتایی کردی؟
سپ؛اره ارواح کوسم یکیم نیست چه برسه به دوتا
سا؛راسی سپید با بی کیری چی می کنی؟
سپ؛هیچی دیگران چی می کنند
سا؛جووون من اخه تو با اون حشرت چطور طاقت میاری؟
سپید؛سارینا تو هم وقت گیر اوردیا نعشه کیریو داری چرت می پرسی هیچی تو حموم می مالم ابم بیاد
سا؛چه خوب من تا کیر نباشه مگه میاد
سپ؛بدجنس رو دار خجالتم نمی کشه چه کیر کیریم راه انداخته یه دوتاشو بده ما اگه زیادیته.
سارینا؛خخخخ نه زیادیم نیست میخوای؟هستشا
سپی؛کوفت طوری حرف می زنه انگار جدی میگه
سا؛جدی میگم دارما
سپید انگار باورش شده بودپرسید کی شوهرت؟اونکه بی بخاره بازمال من .نیست اگه بود راضیم میکرد.
سارینا غش غش می خندید منم انگشت کرده بودم تو کوسش اونم لباشو میخورد.
سارین؛نه بابا شوهرمن ؟خودم چیم یه پا بکنم.
سپید ؛سارینا چرت نگو دیرمه شام نذاشتم کاری نداری؟
سارینا؛اووه کو تا شام میگم سپید بیا پیش من شب بد نمیگذره یکم ماساژت بدم یا میخوای من بیام؟
سپید؛اتفاقا میخواستم بیام یه سر هم به مادر شوهرت بزنم.
سارینا ؛بیا منم تنهام قول میدم ابتو بیارم حتما میای؟
سپید؛جون من جنده بازی در نیاری میام کاری نداری؟
سارینا؛همین الان بیای یه چیز خوب دارم برات تا تموم نشد جلدی بیا
سپید ؛اخ از دست تو جنده باشه اومدم؛
تا گوشیو قطع کرد گفتم سارینا چی کار کردی می خوای برم؟
سارینا؛نه کجا تا برات کوس جور کردم حالا بکن تا ابت بیاد سپید اومد زرتی شل نشی .
به زور خوابوندمش لنگاشو انداختم زیرم اونم تقلا میزد نزاره هی می گفت نه نه نمیزارم مامانی این مال خودمه.
دوتا دستشو گرفتم بالا سرش با یه دستم کیرمو گذاشتم رو کوسش یه ضرب زدم تو انگار نفسش بند اومد ساکت شد ودستاش و پاش افتاد.بریده بریده گفت اوووخ عوضی چه خبرته از حرص کردن خالم منو جر میدی.گفتم تا تو باشی منو سرکار نزاری
سارینا ؛نه بخدا میاد سپید ه .تو برو تو اتاق اوکی دادم بیا
من؛اخه چطوری؟
سارینا؛ تو کارت نباشه فقط کاری کن بتونی بکنی.
شروع کردم به تلمبه زدن چندتایی زدم ابم اومد دهنمو فشار دادم دهن سارینا بعد ریختن بی حال خوابیدم روش سارینا نازم میکرد خودشو از زیرم کشید بیرون گفت برو تو اتاق الان میرسه.بلند شدم با بی حالی ر

فتم رو تختشون افتادم.نفهمیدم کی خوابم برد که با صدای ایفون بیدارشدم .سارینا دکمه رو زد اومد در اتاقو کیپ کرد ولی نبست کامل .سپید اومد تو حال و احوال ماچ و بوس لباس بیرونشو در میاورد.از سارینا پرسید پس فرشاد نیست؟سارینا؛نه بابا مسافرته خیر سرش
سپیده؛وتوهم از بی کیری داری میمیری.
سارینا؛اخ گفتی عزیز یعنی هرچی باشه الان می زارم توش غریبه هم باشه میدم
سپیده؛ای بدبخت کار ندی دستت؟انگار زده بود لاپای سپیده گفت توخودت الان اینو سیر کردی خبر نداری ازمن گرسنه
سپید؛کجا سیرش کردم الان دوساله نرفته توش .
سارینا؛پس حسابی گریه می کنه کیر میخواد
سپیده؛بدجنس گفتم اسم این ویلانو نیار حالم خراب میشه.
سارینا؛این شربتو بخور الان خودم اشکاشو پاک می کنم
سپیده؛سارینا بدجنس نشیا یه دقیقه اومدم اینجا همو ببینیم بدتر حال ادمو خراب نکن دیروز خالت ازبس گفته از کردن زیر دلم داره می ترکه باد کرده
سارینا؛الهی کوش بزار ببینم.
سپیده ؛نکن سارینا میرما اه نکن دیگه. اوووف نکن بدجنس دستاش چه داغه
معلوم بود شل شده که صدای لب و بوسیدن اومد.
سپیده؛بد جنس کار خودتو کردی حالا چیکار کنیم .سارینا؛هیچی لباستو در بیار من درو قفل کنم سر خر نیاد.در قفل کرد یکم از در اتاق رو باز کرد تا منم بتونم ببینم.رفت پیش سپیده گفت جووون چه سیخم شده ممه هاش .منم اروم سرمو می بردم جلو تا ببینم .دیدم سپیده خوابیده رو تشک سارینا پشت به در داره ممه سپیده رو ورز می ده و می ماله جلو دید سپیده رو گرفته بو د نمی تونست منو ببینه .اوووف سپیده چه ووس گنده ای داشت بزرگتر از مال خواهرش بود و سفیدتر ولی لبه هاش زیاد اویزون نبود معلوم بود زیاد کار نکرده.با این صحنه ها کیرم باز سیخ میشد.سارینا خوابید رو سپیده ودستشو برد رو کوسش شروع کرد مالیدن سر و صداشون در اومده بود.
سپیده؛وای جنده عوضی بمال بخور اوووف تند تر تندتر یه کیر بیار کیر بیار.سارینادهنشو ازرو کوس سپیده برداشت انگشت کرد توش .گفت جووونم کیر میخوای کیر کیو میخوای؟
سپیده هرچی فقط کیر باشه خیار باشه چی میدونم اه یه کاری بکن.
تا سارینا بلند شد من سرمو کشیدم سپیده نبینه.سپیده اههه کجا رفتی داشت میومد .سارینا اومد .دینگ دینگ واسه خاله جووون خیار اوردم.سپیده ؛نه اون سرده داغ می خوام.
دوباره من سرمو اروم بردم جلو.سارینا میدونست چیکار کنه جلو دید سپیده رو گرفته بود داشت خیارو رو کوسش می مالید.گفت الان واست داغش می کنم جیگر. با یه اووفی رد کرد توکوسش خم شد رو سپیده.
سپیده دستشو برد لاپای سارینا.سارینا خیارو گرفت دستش شروع کرد تکون دادن باهم لب گرفتن.یه دستشو برد زیرسپیده پاشو یکم بلند کرد خواست پشت به اون بکنه .سپیده چرخید وسارینا گفت قمبل کن .شانس من طرف دراتاق نگاه نمی کرد و تو حس بود.سارینا انگشت شصتشو گذاشت رو سوراخ کون سپیده اوف چه خوشگل بود داشتم غش می کردم هی خدا خدا می کردم زود اشاره کنه.چند باری رو کوس سپیده دستشو مالید خیارو اورد دهنش خیسش کرد یه تفی هم زد رو سوراخ کون سپیده.
سپیده سرشو بلند کرد ببینه چیکار می کنه من زودی کشیدم کنار.سپیده گفت سارینا نزاری کونم بزار کوسم .کونشو تکون داد گفت بزار دیگه جنده .سرشو گرفته بود تو دستاش .سارینا خیارو گذاشت کوسش سپیده یه اوووفی کشید انگار کیر گنده رفته تو کوسش.
سارینا؛جووون کیف داد
سپیده اره بکن زودتر تندتر
سارینا ؛کاش جای این یه کیر گوشتی بود .صدای سپیده انگار که از ته چاه میادگفت اره هههه ارهههه کیر گوشتی اوووف مامان کیر میخوام کیر میخوام عوضی برو کیر بیا هرکی باشه از تو کوچه یکیو بیار.
سارینا خیارو کشید بیرون یه تف اند
حسین و شیوا

سلام به همه جغیا ،اسمم حسینه ۲۵سالمه ،این داستانی که میخام بگم برمیگرده به ۶سال پیش وقتی که من یه محصل بودم ،اون موقع تازه برنامه های مثله تانگو و بیتالک اومده بود،یروز که موله هولا داشتم تو بیتالک دنبال یکی میگشتم باهاش کس و شعر بگم یه اکانته بدون عکس سرچ شد به اسم شیوا ،خلاصه شروع کردیم صحبت کردن اون ۱۸سالش بود یه سال از من کوچیکتر ،چند ماهی با هم حرف میزدیم اما هرچی اصرار میکردم عکسی نمیفرستاد ، که یه روز قرار گذاشتیم بعد مدرسشون همو ببینیم من بعد از اینکه کلاسم تموم شد سریع رفتم کلی به خودم رسیدمو رفتم دمه مدرسشون وقتی اومد بدجور خورد تو ذوقم اون منو مشناخت پروفایلم عکس داشت ولی من اونو نمیشناختم از دور داشت میومد بسمتم میخاستم بپیچم برم که راستش روم نشد اون منو دیده بود ،خلاصه راه افتادیم پیاده به سمته خونشون ،خانوادش بدجور بهش گیر میدادن نمیتونست زیاد بیرون بمونه ،تو را دو تا رانی گرفتم تا دمه خونشون خوردیم بعدش رفتش بالا منم حرکت کردم بسمته خونه به خودم میگفتم کم کم سیکشو میزنم بره دنباله زندگیش ،یه مدت کمتر بهش محل میدادم دیر جوابه پیاماشو میدادم تا اینکه یروز خونه پسر خالم بودم :
پیام اومد برام دیدم میگه :
مامان بابام دارن میرن تولد
-گفتم خوب که چی
گفت مبخام ببینمت
-گفتم یعنی بیام خونتون
شروع کرد ادای تنگارو دراوردن ،(خودش کرم داشت میخاست بگه خونمون خالیه نمیدونست چجوریه بگه)گفت تو بیا اخه منو میکنیو این حرفا
من زدم تو اون کانال خاکسته بازی که اگه بمن اعتماد نداری چرا با من موندی (این روشا الان دیگه جواب نمیده واسه اون زمان بود ):)
گفتم اصلا دیگه بهم پیام نده
گفت خوب باشه من اعتماد دارمو این حرفا گفت شب ساعت ۱۰ میرن
من زدم بیرون رفتم بسمته خونه رفتم حموم پشمارو ریختم پایین کلی به سالار رسیدم رفتم سمته پارکه محل پیشه رفیقام تا رمان بگذره به ۲تا از رفیقام گفته بودم اونا فک میکردن کس میگم
چند ساعتی گذشتو ما هم کم کم رفتیم سمته کوچه شیوا اینا ،گفتم نزدیک باشم زنگ زد سریع برم
خلاصه گذشت ساعت شد ۱۰شب
وایسادم گفتم زنگ میزنه خودش اخه جلو ننه باباش نمیتونست حرف بزنه با اگه زنگ میزدم اونا بودن براش داستان میشد،،شد ۱۰:۳۰
اعصابم داشت کم کم کیری میشد زنگ زدم بهش دیدم جواب نمیده گفتم کیرم کرده جنده خانوم بعد رفیقامم شروع کرده بودن نیس خند زدن منم هی زنگ میزدم اینم جواب نمیداد ،به بچه ها گفتم بربم میخاستیم بریم که تاکسی بگیرم زنگ زد من کلی غور زدمو قاطی کردم
گفت ببخشید حموم بودم (رفته بوده شیو کنه )
درو میزنم بیا طبقه چهارم لای درو باز گذاشتم بیا تو
منو میگی انگار تو کونم عروسی بود به نگاه با قدرت به دوستام کردم کفتم شما برید من برم سیخو بزنم بعد میام محل 😂
خلاصه درو زدو رفتم بالا دیدمش پشمام ریخت
عجب هیکلی داشت یه لگ با یا تشرت جذب پوشیده بو د که بدجور سینه ها ۷۵ خوشفرمشو زیخته بیرون دهنم باز مونده بود کلی ارایش کرده بود باور نمیشد این همون دختره اونروزه
خلاصه نشستم رو مبلو گفت چیزی میخوری ببخشید زیاد مهمونداری بلد نیستم
گفتم یه لیوان اب فقط جفتمون خجالت میکشیدیم از هم بار دوم بود همو میدیدیم حتی همو بوس نکرده بودیم
من میدونستم زمانه کمی دارم یکمی هم میترسیدم کسی بیاد وقتی لیوان ابو داد بهم دستشو گرفتم نشوندمش بغل خودم رو یه مبله سه نفر ابو که خوردم دستم انداختم دور گردنش شروع کردم لپش اروم بوس کردن وای که چه بوی سکسیی میداد اونم همینجوری نشسته بودو هیچی نمیگفت کم کم رفتم به سمته گوششو شروع کردم خوردن نفساش داشت تند میشد دست میکشیدم رو رونش اروم میمال

یدم دستمو خیلی اروم از رو لباس بردم رو نازشو شروع کردم مالیدن اول یزره مقاومت کرد بعدش خودش ولو شد رو مبل
منم دستم بردم تو تیشرتش سینه هاشو دراوردم وای که چه خوش فرم با نوکای خیلی کوچولو که تاالانم به خوبیش ندیدم داشت (فیتنس کار میکرد که بدنش جبرانه قیافش باشه )افتادم به جونه سینه هاش تند تند میک میزدم شروع کردم به لخت کردنشو فقط یه شرت پاش مونده بود افتادم روشو هم سینه هاشو مخوردم هم نازشو از رو شرت میمالیدم که غرق اب بود
اومدم پایینه مبل میخاستم شرتشو درارم که نمیزاشت گفتم میخام فقط بخورمش که کم کم ول کرد شرت چه ناز کوچولو توپولی داشتی یسری جاهاش موهاشو کامل نزده بود با سرعت داشته میزده جا گذاشته بود معلوم بود کیرم دیگه داشت کنده میشد وقتی کسشو دیدم شروع کردم زبونمو روش کشیدن یه لحظه یه تندی حس کردم بعد دیگه خوشمزه شد یه ربعی فقط لیسش میزدم اون دختر بودو نمیشد از جلو کرد افتادم روسشو یکم کیرمو مالیدم رو کسش گفتم بخور برام گفت من دوست ندارمو منم بیخیال شدمو برشگردوندمو داگی نشوندمش میگفت فقط تو نکنیا گفتم برگرد کس نگو
شروع کردم با انگشت مالیدن سوارخه کونه کوچولوش که اندازه عدس بود اروم اروم با انگش بازش کردمو کسشم با اون یکی دستم میمالیدم بعد از چند دیقه اروم نوک کیرم‌ کردم تو پرید جلو دراومده داشتم از شهوت کلافه میشدم دوباره این سری اروم تر کردمو چند دیقه فقط نوکشو تلمبه میزدم کسش میمالیدم اونم دیگه بدجور حشری شده بودو دردشم عادی کفت بکن ،بکن تا ته کردم تو اروم تلمبه میزدم نازشم میمالیدم جفتمون داشتیم میپیچیدیم که با هم ارضا شدیمو ابمو تو کونش خالی کردم واقعا بی نظیر بود پاشدم خودمو شستمو چند دیقه نشستمو یکم لش کردمو بعدشم رفتم یه مدتی چند وقت یبار خونشون خالی میشدو میرفتم میکردمش بعدشم که کات کردم باهاشبه یکی از دوستام شمارشو دادم ااونم رو همون مبل سه نفره کردش هههه
نوشته: حسین
مامان دوستم رامین
نمیدونم چرا ولی همیشه دوست داشتم با یکی همسن مامانم رابطه داشته باشم تازه سربازیم تموم شده بود و با یکی از هم خدمتی هام خیلی صمیمی بودم اسمش رامین بود چندباری باهم شیطونی کرده بودیم قضیه از اونجا شروع شد که پدر مادر رامین خواستن طلاق بگیرن رامین بهم ریخته بود و ازم خواست یه مسافرت باهم بریم تو هتل برا اینکه فضا عوض شه شوخی شوخی کونشو گاییدم و همونجا شوخی با مامانش رو شروع کردم طلاقشون حدود یکسال و نیم طول کشید و منم همش به شوخی میگفتم میخوام مامانتو بعد اینکه طلاق گرفت صیغه کنم و از این حرفا رامینم بدش نمیومد یه بارم مادرشو آورد باهم رفتیم بیرون و گرم گرفتیم و همونجا به بهانه دعانویس و بختم رو بستن و از این حرفا شمارشو گرفتم که بریم پیش دعا نویسی که مامانش میشناخت سی سالم رو رد کرده بود مامان رامینم که اسمش شهناز بود پیگیر بود که چرا زن نمیگرم نمیدونست ترتیب پسر کونیشو میدم یه روز رامین بهم گفت که طلاق انجام شده اما مادرش خواستگار داره دیدم داره همه چیز بهم میخوره از واتس آپ پیام دادم بهش به بهونه همون دعانویسه قرار گذاشتیم وضع مالی متوسطی داشتن بعد طلاقم چیزی دستشون رو نگرفته بود رامین با مادرش یه خونه اجاره کرده بودن اونم اطراف شهر خواهرشم که از رامین کوچیکتر بود با پدرش زندگی میکرد سر این قانون تخمیه حضانت که اونم 14سالش نشده از خونه فرار کرد و با یه افغانی ازدواج کرد و رفته بود افغانستان پدرش فردای طلاق یه صیغه ای آورده بود و اونم الفرار خلاصه شبیه فیلمای هندی شده بود زندگیشون رامین تو کارگاه نجاری کارگری میکرد و مادرش تو خونه خیاطی بزور داشتن زندگی میکردن رفتم از درخونشون برش دارم که گفت برم سرخیابون اونجا سوار شه بیچاره از حرف مردم میترسید بالاخره اومد از دفعه های قبل بیشتر به خودش رسیده بود منظورم چندباری که دیده بودمش تو راه خودش سر صحبت رو بازکرد و من فهمیدم رامین جریان رو بهش گفته یعنی پدرسوخته مسیجهایی که واسه رامین فرستاده بودم رو نشون مامانش داده بود اینو بعدا فهمیدم خیلی راحت ازم پرسید که میخوام صیغه اش کنم یا نه منم از خدا خواسته قبول کردم قرار شد هماهنگ بشیم حدودا 1 هفته مونده بود تا عده اش تموم شه تو این یه هفته باهم در تماس بودیم و کار رسیده بود به اینکه من چجوری دوست دارم بکنم و فانتزی های سکس و اینکه چه آرایش دوست دارم رو چه لباسی فیتش دارم و از اینحرفا رامینم کلا در جریان بود خودمو برا روز موعود حسابی آماده کرده بودم خودش یه آخوند پیدا کرده بود رفتیم پیش اون و مدارک رو دادیم و من میخواستم صیغه 2 ماهه باشه اما آخونده گفت کمتر از یکسال نمیشه 20 دقیقه طول نکشید با عقدنامه اومدیم بیرون استرس گرفته بودم سر ظهر بود رفتیم بیرون نهار خوردیم رسوندمش خونه گفت عصر با رامین برم پیشش چیزی نگفتم هرچی میگفت فقط میگفتم چشم پیاده شد رفت به رامین پیام دادم که عصر میام کارگاه فک میکردم خبر نداره به خونه هم گفتم میرم مسافرت چن روز نیستم قرص و کاندوم جور کردم عصر با رامین رفتیم خونشون تو راه گفت ترتیب مامانمو دادی که فهمیدم در جریانه گفتم نه و جریان رو بهش گفتم گفت من جای تو بودم جرش میدادم و از اینحرفا پدرسوخته شیرینی مامانشم سر راه گرفت وقتی هم فهمید با ماهی پونصد تومن صیغه اش کردم دادش رفت هوا که گفتم مامانت اینجوری خواست مامانش یه آرایش خلیجی خیلی جیغ کرده بود که تو هیچ جا ندیده بودم البته چادر سرش کرده بود ومعلوم بود اون زیرا چه خبره برامون چایی آورد و با شیرینی خوردیم و به شوخی به رامین گفت میدونی شیرینی چیه که همه باهم خندیدیم خونشون یه طب

قه و نیم بود ولی خیلی کوچیک بود پایین یه اتاق و آشپزخونه بود و بالا هم یه بهار خواب و پشت بوم حصار شده مامانش ازم پرسید که میمونم گفتم آره چن روز در خدمتم که یه لبخند رضایت اومد رو لباش و فهمید بله امشب هرجور شده کار تمومه شام رو خوردیم و با رامین رفتیم طبقه بالا سیگار بکشیم اونجا به رامین گفتم اگه ناراحته از قضیه میتونم الان برم و فردین بازی و از این حرفا که خیلی رک گف مامانش هوس کیر داره میخواسته با یه پیری ازدواج کنه که هم پولی دستشو بگیره و هم به کیر برسه که رامین منو پیشنهاد داده و الانم خیلی راضیه بهش گفتم من فقط بخاطر سکس صیغه اش کردمو اگه فردا روزی از اینکه دوباره ازدواج نکرده پشیمون نشه و این حرفا که گفت نه فکر همه جاشو کردن یه دستی هم به کیرم زد و برگشتیم پایین مامانش قلیون رو چاق کرده بود و تا رسیدیم گفت فهمیدم سیگار کشیدین ما هم زدیم زیر خنده هنوز چادرشو برنداشته بود که رامین گفت این چیه پیچیدی دور خودت که برش داشت یه ست نخی پوشیده بود شرت و سوتینش هم معلوم بود من خجالت میکشیدم نگاش کنم ولی حشرش زده بود بالا رامین چن دیقه بیشتر پایین نموند بمن گفت میره بالا که راحت باشیم منم خواستم دنبالش برم که دستشو گذاشت رو زانوم نذاشت بلند بشم گفت کارتو بکن
اصلا میرم بیرون یکی دوساعت چرخی میزنم قبل اومدن هم زنگ میزنم اوکی شد میام تو مامانش عمدا موند تو آشپزخونه که بره بعد اینکه صدای در اومد اومد بیرون گفت رامین کجا رفت گفتم کار داشت بیرون رفت و نذاشتم حرف اضافه ای بزنه بلند شدم رفتم سمتش گفتم حسابی خوشگل کردی و از آرایشش تعریف کردم و همزمان دستم رفت سراغ پستوناش و انگار دنیام عوض شد جلو در آشپزخونه خوابوندش رو زمین و روش داراز کشیدم یه حس شبیه به ترس داشتم دمر خوابیده بود و کیرم مماس کونش بود میخواست بلند شه نذاشتم تکون بخوره و حسابی کیرمو با مالوندن رو کونش راست کردم بلند شدیم و دستش رو گذاشتم رو کیرم تا از رو شلوار برام بماله یکم ازش فاصله گرفتم و دوباره دست کردم تو کونش لامصب خیلی نرم بود مثل ژله بود حتی از کون پسرشم نرم تر بود برگشتم نشستم رو مبل خودش اومد نشست کنارم و یه حس خجالت و شهوت باهم قاطی شده بود سکوت رو شکست و کقت رامین برنگرده گفتم خیالت گفت وقتی برگده زنگ میزنه شروع کردم به مالوندش به همه جاش دست میزدم بعدش گفتم برام برقصه و اون فانتزی هایی که باهم دربارش حرف زده بودیم با درخواست من زنده شد یه سیگار روشن کردمو و جلوم شروع کرد به عشوه اومدن و رقصیدن یه آهنگ از گوشیش باز کرد با اون شروع کرد به رقصیدن و هروقت اشاره میکردم میومد رو کیرم میشست و دوباره رقص یه ده دقیقه اینجوری گذشت یه شرت خرطوم دار پوشیده بودم که پشتش بندی بود یکی از دوستام مغازه لباس زیر داشت از اون گرفته بودم شلوار و پیرهنم رو در آموردم با دیدن بدنم و اون شرت سکسی کنترلش رو از دست داد و یه آه جیغ مانند حشری کشید و اومد جلو و خاست کیرمو بکنه تو دهنش که دستشو محکم گرفتم و نذاشتم چهارزانو داشت التماس کیرمو میکرد و من گفتم بازم باید برقصه اما اختیارشو نداشت و تمام تنش داشت میلرزید تشنه کیر بود با اینکه 2تا وایگرا خورده بود اما احساس میکردم کیرم داره منفجر میشه و انگار کل آبم میخواد بزنه بیرون اگه آبم میومد خیلی ضایع بود بلندش کردم و بلوزش رو دادم بالا و سینه هاشو انداختم بیرون و شروع کردم به میک زدن تعادل نداشت و تلو تلو میخورد دوباره رو زمین خوابوندمش و مستقیم رفتم سمت کونش و شلوارشو تا نصفه کشیدم پایین یه زنه 40 ساله که دوبارم زایمان کرده و مرتب زیر کیر شوهر بوده اندام ج

نیفری نداره اما کون و پستون ردیفی داری منم عاشق اون اندام بودم یه زن ایرانی که آفتاب به پوستش نخورده مثل یه بچه سفیده سفید و نرم طوریکه هرجا دست میزدی قرمز میشد جاش مخصوصا شکم خط خطیش چون رامینو تو 16 سالگی حامله بود پوست شکمش جر خورده بود و آویزون بود یه تیکه جواهر با اینهمه برنامه ریختن و حرف زدم شرم تمام وجودش رو گرفته بود و این حس قابل وصف نبود مجبورش کردم به حرف بیاد و چندبار ازش پرسیدم چی دوس داری و چی میخوای که با صدای آروم گفت کیر میخوام و منم هی ازش خواستم بلند تر بگه و اجازه دادم کیرمو بگیره تو دستش اما نذاشتم ساک بزنه چهارزانو نشوندمش و بعد ور رفتن با کیرم نزاشتم دست بزنه گفتم فقط دهنتو با ز کن با اون آرایش غلیظ داشتم دیوونه میشدم با ولع تمام چندبار تو دهنش جلو عقب کرد طوری میک میزد که انگار زنده بودنش به کیر وصله چن قدم عقب رفتم که کیرم از دهنش اومد بیرون دوباره کرد تو دهنش و اینکار رو اونقدر تکرار کردم که فکر کنم 10دور خونه رو عقب عقب دور زده بودم خیلی حال میداد حتما امتحان کنین بعد سرشو گرفتمو و چند بار تو دهنش تلمبه زدم و در آوردم ازش پرسیدم سیر شدی از خوردن گفت آره گفتم پس بریم سراغ کردنت کاندوم رو آوردم بکشم رو کیرم که گفت از من میترسی تا حالا تو عمرم فقط به شوهرم دادم گفتم نه ترس نیست تاخیری میخوام حسابی تلمبه بزنم سرخ سرخ شده بود کاندوم رو کشیدم رو کیرم و دوباره دهنشو گاییدم لباش بی حس شده بود کوسش حسابی آب انداخته بود داگی کردم تو کوسش و شالاپ شولوپ حالا نزن کی بزن نه تنگ بود نه گشاد حس ملسی داشت ولی معلوم بود داره درد میکشه داشت آبم میومد که کشیدم بیرون و خودمو با هر بدبختی بود کنترل کردم تا به کونش برسم بهش گفتم بره وازلین بیاره فیمید میخوام از کون بکنمش رفت با یه کرم برگشت گفتم وازلین ندارین گفت پیدا نکردم قمبل کرد منم سوراخشو چرب کردم و کاندوم رو برداشتم و کردم تو دهنش و گفتم حسابی توفیش کنه خودمم چند تف انداختم رو کیرمو و دم کونش حسابی کیرم لزج شده بوده گفتم سوراختو باز کن ببینم این کون با گاییدن اینجوری شده یا از اولش بزرگ بوده گفتم شوهرت انگار نتونسته با کوست کاری کنه ببینم با کونت کاری کرده یا نه و بدون اینکه انگشتش کنم کردم توش خیلی راحتم نه ولی رفت توش و با تلمبه زدنم حشری تر میشد مخصوصا با حرفایی که میزدم بعد چن دیقه کامل داز کشید رو زمین و منم خوابیدم روش و خیلی آروم جلو عقب کردم تا آبم بیاد تو این فاصله برای چندمین بار ارضا شد و منم فشار دادم تا ته و آبم ریخت تو کونش یکم لب بازی کردم و بلند شدم
کیرم طوری خوابید که امیدی به بلند شدنش دیگه نبود رفتم سمت گوشی دیدم میس کال رامین افتادم زنگ زدم گفتم 20دیقه بعد میتونه برگرده بلند شد بره سمت دستشویی که منم همراهش رفتم و گفتم مثل اینکه یادت رفته چه قولی دادای چون قرار بود بشاشم رو صورتش بردمش حموم و شاشیدم رو صورت و سرش و همه جاش بعدش یه دوش فوری گرفتیم اومدیم بیرون رامینم برگشت یه چایی خوردیم و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده زن نعمته بشرطیکه هرچی بگی قبول کنه برده وار در خدمتت باشه تو این یه سال هرکاری خواستم برام انجام داد موندم شوهر بیغیرتش چرا زندگیشونو به لجن کشید و زن به این خوبی رو طلاق داد
نوشته: اسد
:
کمک به مادر

درست قبل از تعطیلات تابستونی بعد از سال دوم دانشگاه بود که مادرم با من تماس گرفت و بهم اطلاع داد که بیژن ناپدریم بهش خیانت کرده و دارن جدا میشن. خیلی راحت می شد فهمید که چقدر ناراحته و بیشتر از یک ساعت با هم صحبت کردیم. من نسبت به این قضیه احساس وحشتناکی داشتم، بیژن با من خوب بود، اما من واقعاً هیجوقت یه رابطه خوب باهاش احساس نکردم و فکر میکردم که اون اونطور که باید با مادرم رفتار نمیکرد. اون لزوماً باهاش بد نبود، اما فکر میکنم تو خیلی از جهات اونقدرا هم رفتاراش محترمانه نبود. پدرم قبل از ۳ سالگی فوت کرد و مادرم تا ۱۳ سالگی بیوه موند تا اینکه با بیژن آشنا شد و من از دانشگاه دیگه ازشون جدا شدم و تو تهران دور از شهر پدریم برای خودم خونه اجاره کردم. من ۲ تا امتحان دیگه داشتم که باید میدادم و بعدش میتونستم به خونه برگردم و بهش کمک کنم تا از این وضعیت عبور کنه، مشخصاً اون نیاز به حمایت عاطفی داشت.
چند روز بعد باهاش تماس گرفتم تا بگم که فردا به خونه برمیگردم. این ترجیح من نبود، من میخواستم تابستون رو با دوست دخترم بگذرونم و با رفیقام سفر برم. اما تک فرزند بودن و دونستن در مورد همه چیزایی که مادرم برای من فدا کرده بود، انتخاب آسونی بود. الان فقط باید با دوست دخترم سحر توضیح میدادم و میدونستم که اون متوجه منظورم میشه. روز بعد با سحر تو یه رستوران برای ناهار قرار گذاشتم و توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده و احساس می‌کنم باید این کارو انجام بدم. اون کاملاً درک میکرد و خیلی ازم حمایت کرد. ما همچنین بحث کردیم که ممکنه مادرم خیلی زود با این شرایط کنار بیاد و به سرعت احساس بهتری کند و بتونه به زندگیش ادامه بده و من اواخر تابستون برگردم تهران
بعد از آخرین امتحان، من وسایلمو جمع و جور کردم و آماده رفتن به شهرم شدم و مسیر ۶ ساعته را برای بازگشت به زادگاهم طی کردم. تمام چیزی که تو ذهنم بود این بود که مادرم لیاقت این تجربه تلخ رو نداشت، اون قلب طلایی داره و کسیه که همیشه تلاش میکنه تا مطمئن بشه همه اطرافیاش و نزدیکاش خوشحال هستن
شب ساعت ۸ غروب بود که بهش اطلاع دادم دارم حرکت میکنم و ممکنه بخاطر خستگیم بین راه بخوابم و موقع طلوع برسم خونه. دیروقت بود، ولی حالم خوب بود، خسته نبودم و ترافیک خیلی کم بود، وقتی فهمیدم فقط ۲ ساعت با خونه مادرم فاصله دارم تصمیم گرفتم به رانندگی ادامه بدم و تو خونه بخوابم. کلید خونه رو داشتم میتونستم مخفیانه برم تو و به رختخوابم برم و صبح چمدونا رو باز کنم
حوالی ساعت ۲ بامداد وارد کوچمون شدم و از بیرون چراغای خونه رو دیدم که خاموش بود. پس بی سر و صدا به خودم اجازه دادم تا مامانم رو بیدار نکنم. به اتاقم رسیدم و روی تخت رفتم. به محض اینکه به رختخواب رفتم، احساس کردم چقدر خستم. چند دقیقه ای دراز کشیده بودم که صدایی مث ناله یا گریه کسی رو شنیدم. بلافاصله نگران شدم که مادرمه، اما اون نمیدونست که من برگشتم. از راهرو به سمت اتاقش رفتم و در باز بود، وقتی به اتاقش نزدیک شدم صداها بلندتر میشد
چیزی که من دیدم فراتر از باورم بود، مادرم به پشت دراز کشیده بود و پاهاشو باز کرده بود، کاملاً برهنه یه دیلدو رو تو کوسش فرو میکرد و با صدای بلند ناله می‌کرد. من یخ زده بودم، نمیتونستم حرکت کنم، این چیزی نبود که انتظار دیدنش رو داشته باشم. یادم میاد که متوجه شدم سینه‌هاش چقدر بزرگ به نظر می‌رسیدن و نوک سینه‌هاشو خیلی خشن فشار میداد
بخشی از قلبم احساس میکرد که به بخش خصوصی زندگیش دارم تجاوز میکنم و احساس گناه می کردم. تقریباً تو همون لحظه متوجه شدم که کیرم داره راست

میشه و دستمو بردم تو شورتم و میمالیدم. مامانم بلند ناله کرد و شروع کرد به لرزیدن، میدونستم داره جلوی چشام به ارگاسم میرسه، سریع برگشتم تو اتاقم که نبینه منو. چیزی که من تازه شاهدش بودم سکسیترین ترین چیزی بود که تا به حال دیده بودم، کیرم تو شورتم داشت منفجر میشد، و سرکیرم با پیش‌منی خیس شده بود، در عرض چند دقیقه بعد از مالیدن کیرم، اندازه یه گالن ارضا شدم و آبمو داخل جورابم خالی کردم. بلافاصله احساس شرم و انزجار میکردم، وای خدا! من برای مادرم جق زدم.
مدت زیادی نگذشت تا در نهایت از خستگی زیاد خوابم برد. حوالی ساعت ۹ صبح از خواب بیدار شدم و فکر کردم شاید داشتم خواب میدیدم و واقعاً این اتفاق نیفتاد. چندتا لباس پوشیدم و رفتم پایین تا مادرمو ببینم. اون تو پذیرایی بود و لبخند زد و منو بغل کرد. بلافاصله به چیزی که شب قبل دیدم فکر کردم و هنوز برام خیلی غیر واقعی بود. با هم گپ زدیم و من مدام به سینه هاش توجه کردم که قبلاً هیچوقت اینشکلی ندیده بودمشون، ازش پرسیدم که وزن کم کردی؟ اون گفت که آره لاغر کرده و میخواد چند کیلو دیگه کم کنه.
تو اون موقع در مورد هر اتفاقی که تو این مدتی که نبودم افتاد، گپ زدیم و گفت که بیژن مدتی بود که با یه زن رابطه داشت. زنه همسن و سال مادرم بود، مادرمم زن خوش هیکل و زیباییه اما به گفته مادرم زنه با سکس با ناپدریم دلشو برده بود. من فقط گوش دادم و بهش اجازه دادم همه چیزو بگه. فکر میکردم اون فقط به کسی نیاز داشت که باهاش صحبت کنه، بهش اطمینان دادم که اون زیباست و یه خانوم خیلی شیرین، مهربون و دوست داشتنیه و این بیژن بود که تو رو از دست داد. اما مادرم سزاوار کسی بود که باهاش صادق باشه
اون بارها و بارها از من تشکر کرد و ما خندیدیم و فکر میکنم او احساس آرامش پیدا کرد و بهم گفت که برم یه دوش بگیرم تا اون نارهارو آماده کنه
دوش گرفتم و لباس پوشیدم و در حالی که منتظر مامان بودم، به سحر زنگ زدم تا بهش بگم که سالم رسیدم. من در مورد صحبتام با مادرم هم بهش توضیح دادم و اون به من اطمینان داد که بهترین کارو میکنم که فقط به حرفاش گوش میدم و بهش دلداری بدم. من سعی میکردم پیشنهادایی که سحر بهم میگه گوش کنم
رفتیم ناهار و مامان خیلی بانمک به نظر می‌رسید، شلوارک، صندل و تاپ پوشیده بود و زیرش سوتینی که به سختی سینه‌های بزرگش رو نگه میداشت. نشسته بودم و صحبت می‌کردم، به مادرم نگاه می‌کردم، حدس می‌زنم اولین باری بود که متوجه شدم اونم یه آدمه و ما تمایل داریم با والدینمون مث فرشته ها برخورد کنیم و گاهی فراموش می‌کنیم که اونا دقیقاً مث ما درگیری‌ها رو تجربه میکنن. اون صحبت میکرد، من گوش دادم و من با نگاه دیگه ای تماشاش میکردم، مادرم خیلی زیبا بود که به خوبی با شخصیتی خارق العاده ای که داشت هماهنگ میشد.
دوباره در مورد بیژن و دو تا ازدواج ناموفقش صحبت کرد که متوجه شدم همونطور که داره حرف میزنه بعض کرده و داره احساساتی میشه، اما بعد گفت که خیلی تلاش کرد تا خودشو از این گودال نجات بده و سعی کرده شرایط خودشو بدون کوچکترین تاثیری از این خیانت تغییر بده
من از فرصت استفاده کردم و بهش توضیح دادم: “مامان من اینجا هستم تا ازت حمایت کنم و هر طور که میتونم بهت کمک کنم. من قصد ندارم به هیچ وجه بهت فشار بیارم، فقط میخوام احساس راحتی داشته باشب که بتونی در مورد هر چیزی که بهت کمک میکنه با من صحبت کنی”
اون به من گفت که چقدر از کاری که انجام میدم قدردانی می‌کنه و از صحبت کردن با من احساس راحتی می‌کنه. او ادامه داد که چگونه به مشاوره رفته و با یک تراپیست جنسی ملاقات داشته. پ

رسیدم: “کمکی هم می کنه؟” اون گفت که قرصایی بهش پیشنهاد داده که بهش کمک کرده اما عوارض جانبی داره. من زیاد در مورد این قضیه بهش اصرار نکردم و فقط بهش اجازه دادم تا جاییکه میتونه راحت جواب بده. اون به من گفت که این قرصا باعث لاغریش شده و حجم سینه‌اش رو هم یکم بالا برده. من مادرم رو زیر نوری کاملاً با نگاه دیگه ای میدیدم و این باعث عذاب وجدانم شده بود
ناهار رو تموم کردیم و گفت که میخواد بره خرید و باهم بلند شدیم که بریم بیرون. از صندلی میزناهارخوری که پاشدم فهمیدم چقدر کیرم سفت شده و توجهم از حرفای مامان پرت شده بود. این آزارم میداد که من هیچوقت نمیتونم با زن به زیبایی اون رابطه داشته باشم.
بیرون بودیم و مادرم خریداشو کرده بود و منم تو ماشین مونده بودم که ازش پرسیدم کار دیگه ای هست که بخواد انجام بده، و اون به من گفت ترجیح میده به خونه بریم تا استراحت کنه.
ما به خونه برگشتیم، و من خودمو تو رویای چیزی که دیشب دیده بودم، سپری میکردم. مجبور شدم دیگر بهش فکر نکنم و از رویا بیام بیرون. اون یه زن عادی با نیازهای عادیه و اتفاقا اون مادر منه. همونطور که تو سالن پذیرایی نشسته بودم این افکار تو ذهنم میچرخید، متوجه پاهای مادرم و خوش فرم بودن و همچنین خوش تراش بودن ساق پاش شدم
نتونستم تحمل کنم و به اتاق رفتم. باید خودمو جمع و جور می کردم، افکاری که در مورد مادرم داشتم اصلاً افکار عادی نبود. زنگ زدم و یکم با سحر صحبت کردم، دلم براش تنگ شده بود. بعد از صحبت با سحر، میخواستم فقط دراز بکشم و شاید چرت بزنم، هر چقدر تلاش کردم نتونستم بخوابم.
بلند شدم و به سمت پنجره رفتم، مامانو تو حیاط دیدم که داشت گلا رو آب میداد. اون خم شده بود طوری که کون گندش روبروم داشت به نما میومد. وقتی بهش نگاه کردم، نتونستم به چیزی که شب قبل تماشا کرده بودم فکر نکنم. سینه هاش اوقدر بزرگ و سفت بود و مثل اکثر خانومای هم سنش آویزون نبود. اون شکم کوچیکی داشت، اما واضح بود که وزن کم کرده بود و بدنش شگفت انگیز به نظر میرسید. موهای بلند بلوندش که دور شونه هاش ریخته بود، مامانم خیلی سکسی شده بود. قایمکی از پشت پنجره نگاش میکردم و دست کردم تو شورتم و شروع کردم به مالیدن کیر سفتم. میدونستم اشتباهه، اما نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم، اون خیلی خوب و جذاب به نظر میرسید. فکر کنم یه دقیقه هم نشدم که ارضا شدم و آبمو تو شورتم خالی کردم
من عصبانی بودم و باید خودمو کنترل میکردم، این موضوع از کنترلم خارج میشد و من اینو میدونستم. لباسامو عوض کردم و دوباره سعی کردم بخوابم اما نمی توانستم بخوابم، تلویزیون تماشا کردم و سعی کردم ذهنمو مشغول کنم. مصمم بودم خودمو از این افکار مزخرف بیرون بیارم و تو زمانی که مادرم بهم بیشتر نیاز داشت کمک کنم.
دو روز گذشت و من داشتم تو تمیز کردن خونه به مادرم کمک میکردم و تو خونه هرکاری میکردم که ذهنم به سمت اندام سکسی مادرم نره. متوجه شدم که اون متفاوت لباس می‌پوشید، با دامن‌های کوتاه‌تر یا شورت‌های تنگ‌تر، لباسای یقه باز، جواهرات و صندل های پاشنه‌دار تو خونه میگشت. اما من به تعهد خودم در مورد اینکه با دیدنش تحریک نشم پایبند موندم
همون شب که مشغول خوردن شام بودیم، می‌تونستم احساس کنم مشکلی وجود داره و مادرم ناراحته، پس ازش پرسیدم: “خوبی مامان؟”. او به من گفت که “بیژن پسفردا میاد که وسایلشو از تو خونه برداره”. بهش گفتم: “همه چیز درست میشه و من کنارت میمونم تا مطمئن بشم هیچ مشکلی پیش نمیاد”. اون به من گفت که دوستم داره، و این برای من خیلی شیرین بود، اما بهم گفت که: “وقتی اومد باید دور از چش

م بیژن بمونی، چون دوست نداره ببینه که تو برگشتی و من و تو اینجا تنهاییم”. و منم بهش اطمینان دادم که این کارو میکنم
من هر روز با سحر صحبت می‌کردم و در مورد زندگیمون باهم رویاپردازی میکردیم، تقریباً یک ماه دیگه باید دور از هم میموندیم. واقعا دلم برای دیدنش تنگ شده بود وقتی روزی رسید که بیژن برگشت تا بقیه وسایلشو با خودش ببره، من تو اتاقم تو طبقه بالا موندم اما میتونستم حرفایی که به هم میزنن رو بشنوم
به نظر میرسید همه چیز به اندازه کافی آروم شروع شده، و بیژن داره وسایلشو تو وانت بار میزنه و اونا عادی صحبت میکردن. شنیدن اینکه چه حرفایی میزنن سخت بود. اما شنیدم که بیژن میگفت: “تقصیر من نبود، خراب کردن این زندگی تقصیر خودت بود” همون موقع بود که احساس کردم جو متشنج شده، صدای مامانمو می شنیدم که بلندتر و بلندتر میشد
که یدفعه بیژن چیزی گفت که شوکه شدم. گفت: “تو همش تو سکس سروصداتو بلند میکردی. همش از من میخواستی که فعالتر بشم. تو خونه وقتی میدیدی توان سکس باهاتو ندارم با دیلدو ور میرفتی. تو حشرت خیلی بالاست. من نمیتونستم انتظاراتت رو برآورده کنم و منو سرزنش میکردی”
بیژن بعد از اینکه داشت بحثش با مامانم بالا میگرفت، دیگه ادامه نداد و رفت و فقط قبلش گفت: “این تو بودی که به زندگیمون خیانت کردی”
صدای گریه مادرمو میشنیدم اما نمیتونستم بهش نزدیک بشم، چیزایی که تازه شنیده بودم نباید میشنیدم و شوکه شده بودم. یعنی این بیژن نبود که به مادرم خیانت کرده. این مادرم بود؟
من کاملاً مطمئن نبودم که باید چه کار کنم و چطور برای کمک به مادرم باید رفتار کنم، فقط روی تختم دراز کشیدم و تمام چیزایی رو که تازه شنیده بودم دوباره مرور کردم. این موقعیت خیلی برام عذاب آور بود. بعد از یک ساعت یا بیشتر، شنیدم که اون از پله ها بالا میاد و در اتاقمو زد و خواست که داخل بشه.
اون وارد شد و به وضوح ناراحت بود و گریه می کرد، اون به من گفت که چقدر از اومدن من به خونه برای کمک بهش خوشحاله و چقدر ناراحته که نباید این چیزا رو میشنیدم. اما خواست که باهام صادق باشه و همه چیزو بهم بگه
نمیدونستم چه واکنشی باید نشون بدم، بدون هیچ قصدی گفتم: “مامان، تو میتونی در مورد هر چیزی که راحتی به من بگی. تو مادرمی هر چی که باشه من همیشه دوستت دارم”
به من لبخند زد و شروع کرد: “من و بیژن برای مدتی با مشکل مواجه شده بودیم، اون می‌خواست من از نظر جنسی آرومتر باشم وحقیقتو بگم، حسم رو بهش از دست دادم. پس سعی کردیم تغییراتی تو زندگی زناشوییمون بدیم، کارای زیادی رو انجام دادیم. شروع کردیم به رژیم گرفتن و ورزش کردیم، با هم لباس‌های جذاب‌تر خریدیم. حتی درمان های هورمونی انجام دادیم، بزرگ شدن سینم هم بخاطر قرصای هورمونی بود نه قرصا ضد افسردگی و لاغری. بیژن معمولا بعد از سکس تا ۳-۴ روز حس سکس نداشت، ولی من این حسو نداشتم و دائم سکس میخواستم. پس فیلمای پورن میدیدم و با دیلدو خودمو ارضا میکردم. اساساً هر کاری که لازم بود انجام دادم تا زندگی زناشوییمونو نجات بدم. فکر میکنم کارساز بود و نسبت به خودم احساس خیلی بهتری داشتم ولی این به بابات کمکی نمیکرد”
اون مکثی کرد، به من نگاه کرد و گفت: “واقعا من حشرم بالاست؟ نباید اینو ازت بپرسم، فقط دوست دارم این حرفا تو سینم نمونه و بهت بگم”
فقط بهش نگاه کردم و گفتم: “مامان هرچی تو دلته بگو. میخوام باهام راحت باشی و بهت کمک کنم”
اون ادامه داد: “رابطمون داشت بهتر میشد و زندگی زناشوییمون بهبود پیدا کرده بود ولی بعد یه مدت مشکل نعوظ و زودانزالی پیدا کرد. اون پیش دکتر رفت که خودشو درمان کنه و من
به تلاشم ادامه می دادم تا براش سکسی تر باشم. من زیاد خودارضایی میکردم، مدام افکار و نیازای جنسی داشتم. لباسای کوتاه و جذب میپوشیدم، صندل پاشنه بلند، دامن کوتاه. برای من این رفتار و پوشش جدید دیگه عادی شده بود. بیژن اما حالش بهتر نمیشد و ناامید بود که باعث شد دیگه حتی به لیسیدن واژنم هم علاقه ای نداشته باشه. با قرصای هورمونی که میخوردم نیازای من هر روز قوی تر میشد و علاقه اون به سرعت کمتر میشد. رابطمون نسبت به قبل کمرنگ تر شده بود. او به تلاش برای حل مشکلاتش ادامه داد و من متوجه شدم که با تغییرات جدیدی که کردم دارم از خودم لذت میبرم و خودمو سکسی تر میدیدم ولی از زندگی زناشویی راضی نبودم، چون بیژن دیگه نمیتونست منو تو سکس راضی کنه”
در حالی که مادرم تو شرایط ناراحت کننده ای داشت هرچی تو دلش بود میگفت، من خیلی سخت داشتم جلوی حشری شدنم و سفت شدن کیرمو میگرفتم. فراموش کردن این واقعیت که او مامان من بود باعث شد کیرم با حرفای مامان راست بشه. پامو گذاشتم رو هم تا متوجه راست شدن کیرم نشه و به حرفاش گوش میدادم
“خودارضایی، فیلمای پورن، دیلدوها، ویبراتورها فقط نیازم به سکس رو بیشتر و قوی تر میکرد. من به یه مرد نیاز داشتم، کسی که کنارم باشه، کسی که منو راضی کنه. من خیلی کارا رو با بیژن امتحان کردم تا حشر بیژنو بالا ببرم. حشرش بالا میرفت، اما زیاد رو تخت دووم نمیاورد. من به یه ارضای شدید نیاز داشتم. شروع کردم به معاشقه با بعضی از مردایی که میشناختمشون. تا اینکه تو یه لحظه ای که نتونستم خودمو کنترل کنم این اتفاق افتاد و من با کسی غیر از بیژن رابطه جنسی داشتم. خودمو اینطوری راضی میکردم که بیژن کسی بود که همه این چیزا رو شروع کرد، تقصیر من نبود که اون مشکل داشت. بعد از این خیلی احساس گناه کردم، اما برای اولین بار بعد از مدت ها همون سکسی رو داشتم که میخواستم. به خودم گفتم این یه اتفاق بود و هیچوقت دیگه تکرار نمیشه. من تونستم برای چند روز به این قول خودم پایبند باشم و بیشتر و بیشتر خودارضایی کنم ولی بعدش تسلیم شدم و شروع کردم به دیدن مرتب اون پسره و سعی میکردم این کارو از بیژن مخفی نگه دارم. معشوق جدیدم تلاش میکرد نیازامو براورده کنه تا اینکه بیژن یه روزی بهم مشکوک شد و تعقیبم کرد و بعد این قضیه رو فهمید. ما چندین روز دعواهای خیلی بدی داشتیم و اون زمان بود که بیژن تصمیم گرفت که طلاقم بده و بره”
همونطور که اون همه اینها رو به من می گفت دستش زیر پتوی تختم بود و من تقریباً مطمئن بودم که داشت پتو رو چنگ میزد، نوک سینه هاش سفت شده بود و از روی تاپش معلوم بود و نفس زدنش سنگینتر شده بود یا حداقل من فکر می کردم که اینطوره. من چیزی نگفتم، اما کیرم داشت بین پاهام منفجر میشد، و پیش‌منی ازم بیرون اومده بود
اون ادامه داد:“این واقعیت چیزیه که اتفاق افتاده، ببخشید که بهت دروغ گفتم اما نمیخواستم تو اینا رو بفهمی. اگر فکر میکنی بعد این حرفا باید از پیشم بری، یا حداقل برای مدتی، من این تصمیمتو کاملا درک میکنم”
نمی‌دونستم چه جوابی بهش بدم، مخصوصاً بعد اینکه واقعیتو فهمیدم که مادرم با کسی غیر از شوهرش خوابیده چه واکنشی باید بهش نشون بدم. من واقعاً هیچ حرفی برای گفتن نداشتم و کاملا تو شوک بودم
مامان: “من احساس وحشتناکی دارم و خواستم بهت بگم تا ازت کمک بگیرم، یا پیش یه مشاور برم، اما از وقتی که طلاق گرفتیم دیگه پیش مشاور نرفتم. جلوت لباسای پوشیده میپوشم تا تو هم راحت باشی. اما من از شرایط خودم خیلی ناراحتم. از وقتی اومدی دیگه رابطه ای نداشتم تا تو رو تو شرایط سختتری قرار ندم. منو ببخش ا

ما از پنهون کردن واقعیت خسته شدم. امیدوارم بتونی بعد این قضیه مامانتو ببخشی”
اون شروع به گریه کرد، من نمیدونستم چیکار کنم، از یه طرف عصبی بودم، از یه طرف حشر خودمم بالا زده بود، اما اون مامان من بود و باید بهش آرامش بدم. بغلش کردم و بهش گفتم: “همه چی درست میشه. ما باید این شرایطو درست کنیم مامان. چیکار کنم تا بهت کمک کنه”
و با گریه گفت: “واقعاً نمی دانم چطور باید جلوی خودمو بگیره، نیازهام خیلی قوی و شدیده”
ازش پرسیدم: “هنوز اون پسره رو میبینی؟”
جواب داد: “نه به محض اینکه بیژن متوجه شد که با من تو رابطس اونم از ترس دیگه باهام تماس نگرفت و منم دیگه پیگیرش نشدم”
گفتم: “باشه مامان تو خیلی ناراحتی و من خیلی گیج شدم، فکر می کنم باید یکم به هم وقت بدیم و به مسائل فکر کنیم. در ضمن من میخوام تو خونه خودت احساس راحتی داشته باشی، پس لطفا طوری رفتار کن که انگار من اینجا نیستم. من پسرتم حداقل با راحت بودن خودتو از استرس و فشار دور کن”
اون با موافقت سرشو تکون داد و گفت: “مرسی که درکم میکنی. با تمام وجود دوستت دارم”. اون بلند شد تا به اتاقش بره، و وقتی پشت بهم داشت راه میرفت متوجه شدم شلوارکش خیس خیس شده.
هنوز نمیدونم چرا این کار رو کردم، اما گفتم: “مامان، صبر کن منو ببخش. من نباید بذارم تو احساس تنهایی کنی”. اون به سمت من برگشت و رفتم سمتشو بغلش کردم و احساس کردم که سینه های بزرگش بهم خورد و کیر سفتم به زیر شکمش چسبید. دیگه نتونستم تحمل کنم. وقتی چشمام تو چشماش بود، لباشو محکم بوسیدم. دستم به طور غریزی سینه بزرگش رو گرفته بود. ممانعت نمیکرد و با دستش کیرمو از روی شورت لمس میکرد. ما خیلی پرشور، جوری همو میبوسیدیم، که انگار گرسنه ی لبای هم بودیم.
تاپ و سوتینشو درآوردم و رو تخت نشوندمش و سینه های شگفت انگیزشو مالیدم و بوسیدم و لیسیدم. اون با ناله و نفس زنان گفت: “میخوام کیرتو بخورم”. از لیسیدن سینه های یاقوتیش دست کشیدم، اون سریع کنار تخت روی زانو هاش نشست و شورتمو درآورد و کیرمو یک راست تا جایی که میتونست کرد تو دهنش، باور نکردنی بود. به پایین نگاه کردم و دیگه مامانمو نمیدیدم، یک بلوند سکسی و حشری رو میدیدم که از کردن کیرم تو دهنش سیر نمی شد. با یه دست موهاشو نوازش میدادم و به دست دیگم سرشو گرفته بود و با شدت بیشتری ساک میزد
بعد از چند دقیقه دیگه نمیتونستم بیشتر از این تحمل کنم و بهش گفتم: “بسه مامان دیگه نوبت منه” به محض گفتن این جمله، اون با شهوت خالصی که تو چشماش بود به من نگاه کرد و گفت: “فقط منو بکن عزیزم”
معطل نکردم داگی استایل گذاشتمش رو تخت و کنار تخت وایسادم و از پشت کمرشو گرفتم. و کیرمو تو خیس و داغترین کوسی که تجربه کرده بودم، وارد کردم. تمام مدت داشت ناله می کرد و جیغ می زد. “منو بکن، وای خدا، من مال تو ام، عاشقتم، جرم بده”
دیگه حس عذاب وجدان و ممانعت توم مرده بود. با تمام وجود میخواستم مامانمو بکم. به هیچ چیزی جز کوسش فکر نمیکردم. پوزیشنو عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و ازش خواستم به صورت پوزیشن گاو چرون رو کیرم سوار شه. و سواری بهش دادم که تو عمرش تجربه نکرده بود. دستمو دور کمرش حلقه زدم. سینه هاش رو صورتم چسبیده بود. جوری تلمبه میزدم که صدای کیرم به کون تپلش تو کل اتاق پیچیده بود. اینقدر محکم تلمبه زدم تا جاییکه با یه ارگاسم شدید کل بدنش لرزید و گفت: “بسه شدم”. ولی اون خسته نشده بود.
از رو کیرم بلند شد و دوباره شروع کرد به ساک زدن ولی من دیگه طاقت ادامه نداشتم وبهش گفتم که: “مامان دارم میشم”. سرشو آورد بالا و گفت: “ای جون. همشو بریز تو دهنم”. به مح

ض گفتن این جمله دیگه نتونستم جلوی نیومدن آبمو بگیرم و همشو تو دهنش خالی کردم و اونم با حرص هر قطرشو قورت میداد. این شدیدترین ارضایی بود که تابحال تجربه کرده بودم و به شدت بدنم سست شده بود. مادرم حشری ترین زنی بود که دیده بودم. اون متوقف نمیشد و همینطور به لیسیدن کیرم ادامه میداد، تا زمانی که کیرم کامل از آب منیم پاک شد.
رو تخت دراز کشیده بودم و نفسمون بالا نمیومد. و در حالیکه سرش روی سینه هام بود و لخت تو بغل هم بودیم داشت خوابمون میگرفت. تموم چیزی که از اون شب میتونم بیاد بیارم اینه که این هیجان انگیزترین و باورنکردنی ترین رابطه جنسی بود که تا به حال داشتم
بهش نگاه میکردم و لباشو عمیقانه بوسیدم، چونَش رو گرفتم و ازش تشکر کردم. به شبایی که قراره از این به بعد باهم داشته باشیم فکر میکردم. اما این برای فردا بود. امشب فقط میخواستم تو آغوش حشری ترین زنی که تو زندگیم دیدم بخوابم
نوشته: ناشناس
تینا و داستان اولین سکسمون (۱)

قبلش بگم که این شروع داستان منو تیناس این پارت ده درصد محتوای فوت فتیش داره که اگه از داستانم خوشتون اومد خاطره های فوت فتیشمم خواستین بدونین برام کامنت بزارید چون با خودم فکر کردم شاید تو شهوانی کسی خوشش نیاد
سلام خاطره ای که میخوام بگم مال چند سال پیشه دختر خاله من تینا
دختری خیلی خوشگل ترکه ای با بدن سفید قدی نسبتا بلند ممه های پرتقالی که تازه داشت رشد میکرد اون۱۵ سالش بودو منم به شدت رفته بودم تو کف اون.
خلاصه پنج سال اختلاف داشتیم خودم یه پسر معمولی هیکلی موهای کوتاه پوست سفید بودم با کیر حدود ۱۷ سانت کار من شده بود فکر کردن به تینا سکس یا حتی خوردن پاهای سکسیش از پاهاش بگم که سفید انگشتای دخترونه کوچیک جذاب پاهای استخونی کشیده جوراب ها کالج فانتزی همیشه میپوشید .
هرموقع میومد خونمون من از بیرون میومدم قبل اینکه در بزنمو وارد خونه بشم بوی اون پاهای سکسی سفیدشو استفاده میکردمچ کفش خودشو خالمو حسابی بو میکردم
ما از بچگی باهم هم بازی بودیم ولی بعد یه مدت به خاطر اینکه باباش حساس بود از هم جدا شده بودیم سرسنگین بودیم اون دختر خونگی بود همیشه توی خونه بود درس میخوند کار من شده بود ازش یواشکی عکس گرفتن شبا براش جق زدن.
یک روز اون یه تیشرت جذب زرد پوشیده بود یا یک شلوار لی جوراب های مچی انقدر که جذاب شده بود دلم میخواست بپرم روش فقط تلمبه بزنم ولی حیف که فقط یا خونه خودشون یا خونه مادر بزرگم یا خونه خودمون میدیدمش.
اون روز کون گردو سکسیش ممه های پرتقالیش داشت خودنمایی میکرد تا اون روز نمیدونست حسی روش دارم ولی اون روز شک کرد که همش گوشیم طرفشه نگاهاش سنگین شده بود منم سریع خودمو جمع کردم یه مدت ازش دوری کردم
خلاصه چند ماهی از اون قضیه گذشتو من حتی دور برش پرسه نمیزدم که نفهمه که عروسی داییم فرا رسیدو همه قرار بود تو یک باغ سالن دار که داییم برای عروسیش اجاره کرده بود خیلی هم بزرگ بود عروسیشون برگذار کنیم
ساعت هشت اینا قرار شد بابام منو دختر خالمو سوار کنه ببره چون خاله و مامانم اونجا بودن وقتی رسیدیم دم خونه تینا داشتم میترکیدم لباس مجلسی ابی پوشیده بود که پاهاش تا مچ پیدا ارایش فوق سکسی ذستاش پیدا با یک روسری بلند روی سرش وقتی دیدمش مخصوصا کفش پاشنه بلند قرمز پاشو اون پاشنه پاهای سفیدشو زبونم بند اومد باهم سلام کردیم اون عقب نشسته بود . خلاصه تا اونجا من فقط داشتم کیرمو تو شلوارم گم میکردم که لو نرم رسیدیم دختر خالم پیاده شدو رفت منو بابامم رفتیم تو سالن اونم رفت پیش خانما تو قسمت مردونه ساعت طرفای ده بود مراسم خیلی بزن برقص منم تو فکر تینا که یهو خالم دیدم تو گوشی بابام زنگ زده برداشتم دیدم تینا پشت خطه فهمید منم بهم گفت میشه بیای کلیدو بیاری من گوشیم تو ماشینتون جا مونده نیازش دارم.
منم گفتم باشه الا میام زدم بیرون فقط نمیدونستم تو این شلوار مجلسی تنگ اگه شق کنم چه گوهی باید بخورم رفتم بیرون اون دم ماشین بود درو براش باز کردم بوی عطرش باعث شد شق کنم همه تو سالن مشغول بزنو برقص بودن ماشین ته پارکینگ بود کسی نبود اونم برای همین روسری نداشت
گوشیشو پیدا کرد لب ماشین نشست گفت تو میخوای بری تو گفتم نه عجله ای نیست گفت خب باشه کفشاشو دراورد لب صندلی ماشین نشست گفت ولی این کفشا پامو داغون کرد کف پاش قرمز شده بود اون پاهای سفید با لاک مشکی یعنی دقیقا مثل پاهای فوت مدلا شده بود رگاش زده بود بیرون از فشار روش .
گفتم اشکال نداره من سیگار بكشم گفت نه بکش اون یکبار دیده بود من سیگار میکشم با یک خنده گفت بکش کسی نیست داشتم میکشیدم تیکه به دیوار دید میزدمش اونم

سرش تو گوشی بود بهش گفتم سیگار میخوای گفت
اووم دوست دارم یبار امتحان کنم.
اومد پایین سیگارمو بهش دادم یه پک زد سرفه کرد سیگارم رژی شده بود گفت اوه چه کوفتیه نمیخوام گفت ببخشید سیگارتم رژی کردم گفتم نه بابا بهتر دیدم یهو نگاهم کرد هول کردم گفتم یعنی خب رژت قشنگه اونم متوجه هول کردن من شد گفت مرسی منم روم بیشتر شد چند پیقه بعدش گفتم امشب خیلی خوشگل شدیا گفت برای همین داشتی انقدر منو دید میزدی باز که عکس نگرفتی اینو که گفت اب سرد انگار ریختن رو من کلی خجالت کشیدم زبونم بند اومد گفتم نهه ببخشید نمیدونم چی میگی گفت نترس بابا چیزی بهت نگفتم اون روز اعصبانی شدم ولی الا نه ولی براچی از من عکس گرفتی واقعن منم سرمو انداختم پایین گفتم روت کراش دارم اونم یه خنده ریزی بهم زدو گفت دیوونهه رو من اخه.
گفتم اره خب تو خیلی جذابی برای من گفت واا من کجام جذابه خیلی معمولیم که گفتم نه نگو تو هم صورت قشنگی داری هم هیکل قشنگی اینارو که میگفتم فقط دستمو به صورت خیلی داغونی جلو کیرم نگه میداشتم نبینه هی میخواستم یه جوریی اونو نفهمه ولی میدونستم فهمیده .
بهم گفت خیلی به خودت ور میری چته گفتم هیچی پسره ها مشکلاتش خنید اونم گفت پس خیلی جذاب شدم که مشکلات پسرونت زیاد شده
قلبم روی هزار بود نبضش گفتم خب چجوری حلش کنم گفت خب بیا بشین تو ماشین حداقل
رفتم کنارش صندلی عقب نشستم لباسش رفت بود بالا تا روی رونش پیدا بود
گغت پیع انقدر هیز نباش گفتم ببخشید خواستم بالشتک ماشینو بزارم روی کیرم گفت نمیخواد ولش کن طفلیوو اینو که گفت داشتم میشدم کم کم
گفتم ببخشید من تا الا دوست دختر نداشتم تو هم خیلی جذابی گفت نه بابا عذر خواهی چی میکنی پسری دیگه منم پرو تر شدم گفتم میخوای ببینش گفت یکی میاد ابرومون میره
گفتم نترس شیشه ها که دودیه انیجا تاریک بعد حرفی نزد منم دراوردم گفت وای من تا الا ندیده بودم انگشتشو کشید روش گفت ایی پس چرا خیسههه
گفتم اخ ببخشید به خاطر توعه با دستمال پاکش کردم اونم دستشو دورش حلقه کرد گفت خوب بزرگم هست ماشالله گفتم میشه برام بخوریش گفت نه نمیتونم حالم بهم میخوره گفتم خب تف بزن برام جق بزن گفت باشه ناخناش بلند بود اونم ناشیانه ولی کف دست نرمش که دور کیرم رفت بالا پایین کرد طولی نکذشته بود که پاشییدمم تو عمرا اینطوری ارضا نشده بودم رو ابرا بودم تینایی که غر میزد ایی یعنی چی چرا نمیگی داره میاد دستشو پاک کردو در ماشینو با عصبانیت بست رفت منم انگار روحم در رفته بود تو ماشیین دراز کشیده بود مچ خوابم رفته بود و کیرم از زیپ شلوارم بیرون که دیدم بابام میزنه‌ رو شیشه پریدم بالا گفت کجایی کل سالن دنبالت گشتیم گوشیتم که برنمیداری…
نوشته: ناخدای بینام
ضربدری ما تو آلمان

سلام این داستان که میخوام تعریف کنم حدود ۷ ماه پیش برای ما اتفاق افتاده و خب من واقعا حس میکنم که نیازه در موردش با یه نفر حرف بزنم … چرا اینجا… چون ادم حس میکنه داره با یه عده صحبت میکنه بدون اینکه نه اونا منو بشناسن نه من اونارو ولی حداقل من حس سبک تر شدن میکنم. من اینجا نوجوون بودم میشناختم و هفته ی پیش یهو یادم اومد و اومدم اینو بنویسمو برم.
من امیدم قد ۱۸۵ و لاغر اندام ۷ سال میشه ازدواج کردم با همسر من مینا اسمشه و ما قبلش هم ۴ سال با هم دوست بودیم از زمان دانشگاه همو میشناسم و نسبتا شناخت خوبی از هم داریم. در مورد. مینا هم قدش ۱۶۸ هست و وزنش اخرین بار ۵۷ بوده کاملا یه هیکل معمولی داریم و هیچ چیز خیلی خواصی در مورد ما وجود نداره حتی سکس لایف ما هم خیلی معمولیه و وقتاییم که مستیم و سکس داریم طولانی تر میشه چون من مست بشم آدم خیلی دیر میاد که فک کنم همه همینجوری باشن یا حداقل خیلیا.
ما حدود ۶ سال پیش از طریق کاری مهاجرت کردیم المان از همون اولا حدود ۵ ماه بعد از اینکه من کارمو شرو کردم یکی از همکارام که اونم ازدواج کرده خودشو دعوت کرد خونمون و اومدن مهمونی خونه ما. این همکار من اسمش مارتینه و وقتی اومدن با خانمش اومد خودش قدش فک کنم ۱۹۰ اینا باشه و هیکل درشت تری نسبت به من داره اینم بگم که من ۳۳ و مینا ۳۲ سالشه همکار من خودش ۴۵ و خانمش ۳۹ سالشه. خانمش هم قد مینا هست ولی هیکل پر تری داره چاق نه فقط یه مقدار پر تر شاید چون یه بچه دارن یه دختر ۱۵ ساله اینا هم ۷ سال پیش تازه ازدواج کردن و مدت زیادی دوست دختر پسر بودن :. خانمش اسمش یوهانا هست و سینه ها به نسبت کوچیکه نسبت به هیکلش داره ولی کون بزرگی داره که یه مقدار نسبت به بقیه بدنش بزرگتره و خب چون المانین جفتشون موهای زرد و چشمای آبی و پوست سفید دارن.
ما توی این ۵ سال از اشنایی زیاد رفتیمو اومدیم خونشون و اومدن و خیلی هم مهربونن اوایل خیلی من در مورد المان و قوانین عجیب غریب سوال میپرسیدم البته هنوزم میپرسم ولی خلاصه اینکه توی این ۵ سال هیچ اتفاق خواصی بین ما نیوفتاده بود و همه چیز دقیقا مثل ۲ تا خانواده که با هم رفتو امد خانوادگی دارن بوده تا ۷ ماه پیش که من اینارو یه شنبه برای مشروب خوری دعوت کردم خونمون که البته این بار اول نبود و من قبلا هم این کارو کردم.
من رفتن یه شراب جدید گرفتم که به نسبت بقیه شرابا خییلی گرونتر بود معمول شرابا بین ۶ تا ۸ یورو هست و اونی که من گرفتم ۳۲ یورو بود که خییلی گرونه (البته بگم که انداختم بهم تعمش تخمی بود).
و کنارش هم ۸ تا ابجو ۶ تا از اون مدلایی که میدونم مارتین و یوهانا میخورن ۲ تا کرونا که میدونم مینا دوس داره و یدونه هم اضافه گرفتمو البته من همیشه همینقدر میگیرم ولی خوب هیچ وقت همشونو نمیخوریم شااااید بعد از شراب ۲ تا ابجو اونم منو مارتین نه خانما.
خلاصه اون روز عصر مارتین و یوهانا اومدن و اونا هم یه شیشه شراب اورده بودنو ماهم خندیدیم که ما هم گرفتیمو امشب امیدوارم با ماشین نیومده باشید که مست برید خونه و نیازی نباشه رانندگی کنید (که با ماشین نیومده بودن). ما شرو کردیم شراب منو باز کردن و هیچ کس خیلی براش جذاب نبود بر خلاف قیمت زیادش ولی چون گرون بود همه خوردیم یه شیشیه شراب دقیقا برای ۴ نفر کافیه یه نکته این که حد مینا برای مشروب خیلی کنه و من میدونم با همون شیشه شراب مست میشه چپ نمیشه ولی قشنگ مست میشه. ما شیشه اولو تموم کردیم و دومیو باز کردیم میخوردیمو گرم صحبت بودیم در مورد همه چی حرف میزدیم این اواخر خیلی در مورد سیاست حرف میزنیم و مینا همیشه به من می

گه حرف نزن اینا ممکنه خوششون نیاد ولی خودشون بحثو همیشه پیش میکشن. خلاصه بحث ما در مورد همه چی میشد سیاست جنگ تو خاورمیانه دین مدرسه و اموزش بازیافت و اونروزم در مورد همه چی حرف میزدیم. مشروب دوم که تموم شد من نگاه مینا کردم و دیدم که دیگه کنسله اون تفریبا براش یه لیوان اب اوردن که یکم استراحت کنه و مارتین گفت میدونم که اب جو هم داری درسته ؟ منم گفتم اره دارم … هیجان زده شدم چون خیلی کم بعد از شراب اب جو میخورن و من هر موقع مشروب میخورم دوس دارم واقعا مست بشم نه فقط حال کنم … خلاصه ۴ تا ابجو اوردم اون ابجوهایی که برای خودمون اوردم سنگین تر از کرونایی بود که برای مینا اوردم و بهش تاکید کردم که خیلی یواش بخوره ولی یوهانا کنارش نشسته بود و بهش میگفت که من میدونم تو میتونی اینو تموم کنی و مینارو شیر میکرد که بخوره که بی تاثیرم نبود و من واقعا نگران بودم چون دیگه از حد مینا گذشته بود و من هواسم ریز ریز بهش بود.
خلاصه اب جو اول رو به تمومی بود که اینا بحثو بردن سر سکس و تخت خواب به قول خودشون و یوهانا از مینا پرسید که شما از کی با هم سکس داشتید؟ مینا رنگ عوض کردو منو نگا کردو نمیدونست چی بگه منو من کنان یه ۱۰ ثانیه همو نگا میکردیمو خنده ی خجالت که من گفتیم بعد از ازدواج و قبلش فقط همدیگرو میبوسیدیم نه بیشتر … که میدونست اینو ما قبلا در مورد فرهنگ کشورمون باهاشون صحبت کرده بودیم بعد یهو برگشت گفت اوه پس روزی که ازدواج کردید باید یه سکس خیلی آتیشی رو تجربه کرده باشید؟ ما واقعا خجالت کشیده بودیم من سعی میکردم عالی باشم چون خب این چیزا برای ماها یکم غیر عادی شاید باشه ولی حس میکردم برای اینا اوکیه و گفتم که اره خوب بود ما تا ۳ شب بیدار بودیم و اونم ول کن نبود میخواست دقیقا بدونه ما چیکارا کردیم یهو ادامه داد که خوب چند بار سکس داشتید شب اول… من گفتم که راستش یادم نیست فک کنم ۲ بار (راستش یادم بود ۳ بار ولی نمیخواستم بگم) اینم بگم من یه جاهایی مست شده بودم و خیلی از جزیات یادم نمیاد بخصوص اینکه ۷ ماه گذشته و دارم سعی میکنم به یاد بیارم.
خلاصه این ول کن ماجرا نبود و سوالاشو ادامه میداد از اینکه پوزیشن مورد علاقتون چیه و دقیقا چقد سکستون طول میکشه که خب فقط من صحبت میکردم و مینا لبخند خجالت میزدو ساکت بود. یهو مارتین برگشت به مینا گفت ببینم تا حالا آنال داشتید شما الان خیلی وقته با همید خواستید تجربه کنید؟ مینا بیچاره واقعا سرخ شده بود و با یه صدای خیلی لرزون پر از خجالت گفت که نه من دوس دارم اصلا تجربش کنم که یوهانا برگشت گفت اره منم هنوزم که بعد از چند سال یه وقتایی مارتین ازم میخواد خیلی دوست ندارم انجام بدم خیلی اولش اذیت میشم تا کونم عادت کنه و منو مینا همو نگا کردیم و هیچ کامنتی نداشتیم بدیم این وسط ما ابجو اولو تموم کرده بودیم سراغ دومی رفته بودیم البته مینا اولی بود و نصفشو خورده بود که بیش از حدی بوده که تو این ۱۰ ۱۱ سال دیدم خورده بود.
مارتین یهو رو به مینا کردو پرسید ببینم تو کجای بدنت خیلی حساسه و فوری تحریک میشی وقتی امید میاد سمتت و دوس داری با چی شرو کنه؟ (من واقعا دیگه نمیخوام بگم ما چقد اون شب خجالت کشیدیم و رنگ عوض کردیم برای تک تک سوالا و اتفاقا ولی خودتون تصور کنید)
مینا یکم مکث کردو گفت راستش من گردنم خیلی حساسه و امید بیشتر وقتا با اون شرو میکنه که یوهانا یهو گفت من عاشق اینم وقتی مارتین کونمو لیس میزنه خیلی حال میده و من واقعا فقط با همون به تنهایی ارضا میشم. تو این حین بود من دیگه نمیتونستم تحمل کنم و پاشدم که برم دستشویی و وقتی بلند ش

دم فهمیدم که منم بد مست شدم و یکی باید دستمو بگیره تا ۳ قدم برم به دستشویی برسم ولی خوب خودمو رسوندمو برگشتم… تو اون لحظه متوجه نشدم ولی بعدش فهمیدم که تایمی که من نبودم مارتین جاشو با یوهانا عوض کرده و کنار مینا نشسته و یوهانا هم بین منو مینا اومده نشسته.
من برگشتمو این سوالا ادامه داشت خیلیاش دیگه یادم نیست ولی از سکس خارج نمیدش از اینکه یبار تو یونان اونا توی تراس هتل سکس داشتن و با جزیات کامل داشت برامون تعریف میکردن که دقیقا چیکار کردن و حتی گفت که یه اسباب بازی برای کون دارن که کوچیکه و مارتین خیلی دوس داره اونو توی کون من ببینه و ما اولین بار اونجا تست کردیم این حین من حس کردم که دست یوهانا روی پای منه روی رون من خیلی نوازش طور داره بالا پایین میره به سمت زانوم و بالا سمت کشاله و من خیلی نمیدونستم که خب الان باید چیکار کردم ولی سعی میکردم که عادی باشم اما نمیشد کیرم تحریک شده بود و سایزش خیلی کم بزرگ شده بود… مینا اصلا هواسش به این موضوع نبود و درگیر جواب سوال دادنا بود یهو یوهانا به مینا گفت یه وقتایی دوس دارم ببینم که مارتین داره یه نفرو بجز من میکنه دوس دارم ببینم که داره با یه نفر سکس میکنه و ما ساکت بودم این وسط من دیدم که همونجوری که یوهانا دستش روی رون منه مارتینم خودشه چسبونده به مینا و داره با انگشتاش با رونش ور میره و هر چند لحظه یه ریز روی پعلوش دست میکشه …واقعیتش الانم که بهش فک میکنه یادم میاد مینا اونقدر مست بود که فک کنم از اون روز ۳۰ درصدش یادش نباشه.
من اصلا نمیدونستم باید چیکار کنم اینا دوستای خیلی نزدیکی بودن برامون خارجی بودن و منم بد مست بودم و اب جوی دومم تموم کرده بودمو سومیو داشتم میخوردم چون میخواستم کم نیارم وبه مینا هم از اب جوی سومم یکم بهش میدادم خییلی کم ولی.
خیلی تلاش کردم که واقعا یادم بیاد که این به کجا رسید که یوهانا خیلی یواش سرشو اورد نزدیک صورت منو بهم گفت تو از من خوشت میاد و همزمان برای یه لحظه کاملا کیرمو گرفت که بعد از اون سایزش ۳ برابر قبل شد منم بهش گفتم که خوب معموله شما دوستای خیلی خوبی برای ما هستید. (ترجمه ها تخمیه میدونم ولی واقعا معنی حرفامون همین بود)
همین که یوهانا این کارو کرد من دیدم که مارتین دستش روی شکم میناستو داره شکمشو میمالونه و مینا دیگه هواسش بودو اونا هم فهمیده بودن که دیگه ما اینو با وجود مستی متوجه شدیم و حدود یه ۱۵ ثانیه ای سکوت بود یوهانا داشت کیر منو میمالوند و دستشو میکشد رو رون من و مارتین خودشو چسبونده بود به مینا و دستش روی شکم مینا بودو دستشو تا بالا میورد جوری که قشنگ به سینه هاش میخورده و انگشت شست دست راستش زیر سینه های مینارو یه نوازش محکم میکرد.
منو مینا همدیگرو یه نگاه کردیم و هیچ حرفی نداشتیم به هم بزنیم واقعا نمیدونستم که حتی من باید چیکار کنم خیلی همه چی غیر عادی بود که من بخوام کاری انجام بدم.
یه چیزی که باید بگم ما هر ۴ نفرمون شلوار پامون بود منو مارتین شلوار جین و تی شرت مینا شلوار ولی کتون تقریبا و با یه بلوز زنونه یوهانا هم یه شلوار پارچه ای و یه بلوز یقه باز ولی نه خیلی باز تنش بود.
یوهانا دستشو بیشتر داشت میکشید روی کیر من و کیر من دیگه قشنگ معلوم بود که راس کرده من یه نگا به کیر مارتین کردم اونم نصفه راس شده بود و کم کم داشت دیگه با سینه های مینا ور میرفت و مینا هم لبخندش از بین رفته بود اصلا تحریک نشده بود و فقط خودشو باخته بود و نمیدونست باید چیکار کنه فک میکنم جفتمون همینجوری بودی مستی و خجالت تعجب همش با هم بود.
مارتین سرشو برد سمت گردن مینا و بوس

یدش مینا سرشو رو به من کردو حرفی نمیزد و مارتین داشت ادامه میدادو با سینه های مینا ور میرد و دیگه کم کم داشت بدون هیچ خجالتی کارشو انجام میداد یوهانا هم هواسش به اونا بودو دستش روی کیر من برگشت سمت مینا و با یه دستش یکی از سینه های مینارو گرفتو صورتشو بوسید بعد دوتاشون داشتن دو سمت گردن مینارو میخوردن و من واقعا فقط داشتم نگا میکردم که یه زنو شوهر دیگه دارن با زن من ور میرن اصلا نمیدونم حسش رو تعریف کنم ولی حس عجیبی بود و واقعیتش یکم تحریک هم شده بودم.
یوهانا گوشو کردن مینارو میخورد یه دستش رو کیر من بودو یه دست رو کمر مینا مارتینم داشت از روی لباس سینه های مینارو میبوسید و با اون دستش رونشو فشار میدادو دستشو تا کنار کسش میورد بالا یه چند دقیقه ای این کارو کردن که یوهانا سمت من برگشت و گفت امروز قرار یه چیز جدیدو تجربه کنی بهتره ادامشو ببریم به اتاق خواب منم بدون هیچ حرفی با سکوتم تایید کردم.
منو یوهانا بلند شدیم و مارتین هم مینارو بلند کرد و ول کن مینا نبود همین که بلندش کرد خودشو از پشت چسبوند بهش و با دستش سینه هاشو فشار میدادو گردنشو میبوسید. یوهانا منو برد سمت اتاق خواب خودمون و گفت بهتره توهم خجالت نکشی و هر کاری میخوای انجام بدی ولی من واقعا فقط هواسم به مینا و مارتین بود. اونا هم اومدم تو اتاق و مارتین مینارو تقریبا بغل کرده بود که اورد چون اونقدر مست بود که تعادل نداشت.
۴ تایی تو اتاق خواب ما بودیم که ۲ تایی یه گوشه تختو گرفتیم مارتین مینارو به کمر خوابود رو تختو با بوسیدن لباساشو دراورد همرو ریز ریز دراورد و شرو کرده بود سینه هاشو خودن کم کم میرفت پایین شکمشو خودن و به کسش رسید و داشت میخورد که مینا دیگه چشماشو بسته بود و تو حال خودش بود منم به خودم اومدم میبینم یوهانا داره کیر منو میخوره و لعنتی چقد حرفه ای میخورد واقعا اینو تجربه نکرده بودم کیرم تو دهنش بود با یه دستش با تخمام ور میرد و با دست دیگش کونمو چنگ میزد یه لحظه حس کردم فیلم پورن دارم میبینم ولی پورن نبود یه زنه دیگه داشت برام ساک میزدو یه مرد دیگه جلو چشم داشت کس زنمو بهتر از خودم میخورد این لحظه منم یه ذره به خودم گفتم که بهتره یه ذره سوار موج بشمو و مستیم داشت به این موضوع کمک میکرد دستمو بردم زیر لباس یوهانا و پیرهنشو یا لباسشو هرچی که بود در اوردم … واقعا سفید بود لعنتی خییلی سفید بود سخت بود چون باید خم میشدم ولی سوتینشو باز کردم سوتینش یه مدل عجیب قریبی بود که چند ثانیه طول کشید تا بازش کنم و خودش درش اورد مارتینم لباساشو دراورده بودو لخت اماده شده بود که مینارو بکنه برای اون لحظه من کاملا خیره شده بودم باید اقرار کنم کیر من واقعا قشنگ تر از کیر مارتین بود خیلی قشنگ تر یه کیر بزرگ نه ۲۰ ثانتی !!‌ولی کلفت اما مهم تر از همه ختنه شده که خیلی قشنگ تر از کیر ختنه نشدس کیر مارتین بزرگتر از من بود ولی نه کلفت تر و زشت بود ختنه نشده بود و انگاری یه پوست کس شعر روی سر کیرش اویزون بود.
مارتین کیرشو گذاشت سر سوراخ میناو کرد تو مینا یه ذره خودشو جم کردو یه ناله ریز و نفس نفس بلند میکشید مینا به کمر خوابیده بود و مارتین پاهای مینارو جم کرده بود توی شکم مینا و داشت به یه سرعت معمولی تلمبه میزد این وسط منم واقعا حشری شده بودم کیرمو از دهن یوهانا بیرون اوردم بلندش کردمو پشتشو کردم رو به خودمو خوابوندمش رو تخت جوری که تا زانوهاش بیرون تخت بودو شکمش رو تخت سرشو برد سمت میناوو شرو کرد به خوردن گردن مینا منم اینوری از رو
شلوار یکم کونشو فشار دادمو شلورشو دراوردم… واقعا کون قشنگی بود گنده

و سفید یه شرت سکسی هم پوشده بود خطیه مشکی که من ندیده بودم تا حالا یه خط روی کونش بودو رو کسش یه تیکه پارچه داشت.
من اصلا نمیخواستم نه کونشو بخورم نه کسشو فقط چون اینا خودشونو نمیشورن. یه کاندوم برداشتم کشیدم رو کیرم که دستام میلرزدی یوهانا فهمیدو خودش کمک کردو خوابید به شکم منم کیرمو یکم رو کسش کشیدمو با دستام کونشو باز کردمو کردم تو کسش این وسط هم سوراخ کون یه نفر که کون دادرو دیدم و با مال مینا که نداده فرق میکرد قشنگ گشاد تر بود ولی باز نبود که یه تف بزنی بره تو معلوم بود یه چند دقیقه ای طول میکشه اگه بخوام کونش بزارم ولی اصلا نمیخواستم این کارو کنم منم کردم تو کسشو شرو کردم به تلمبه زدم… راستش اصلا چیزیی حس نمیکردم نه اینکه اون گشاد باشه من خییلی مست بودم و کاندوم هم روی مستیه شدید رو کیرم بود و فقط کیرم شق مونده بود چون کل ماجرا سکسی بود دیدن مینا از یه زاویه دیگه که با هر تلمبه سینه های کوچیکش تکون میخوره و چشمای بسته و قیافه ی تسلیمش و از اونطرف کیر من تویه یه کس سفیده با یه کون خیلی گنده میرفتو برمیگشت نمیذاشت کیر من بخوابه من تلمبه هامو محکم کردم جوری که وقتی به ته میرسید ضربه میزدم که محکم صدای کونش میومد یوهانا داشت لذت میبرد کیر من کلفت بود به بزرگی مارتین نبود ولی کلفت بود یوهانا اصلا خجالت نمیکشدی که ناله کنه و بلند صداش پیچیده بود تو اتاق… مارتین مینارو به پهلو کرد مینا اصلا در مورد هیچی مقاومت نمیکرد اصلا خودش همکاری نمیکرد ولی مقاومتی هم نمیکرد مینارو به پهلو کردو از پهلو شرو کرد به کردنه میناوو دستشو میکشید رو سینه هاش منم یکم همون حالت ادامه دادمو یوهانارو به کمر خوابوندم مدلی که مارتیم مینارو داشت قبلش میکرد تازه از روبرو داشتم کس یوهانارو میدیدم سفید بود واقعا از مال مینا خیلی باز تر یود ولی خیییلی سکسی بود سفید بود و لبه های صورتی نداشت ولی سیاه یا تیره نبود خودم فک میکردم صورتی باشه ولی قهره ایه خیییلی روشن بود کیر من خییلی راحت رفت تو کسشو منم خودم به شکم خوابیدم رو شکمشو محکم تلمبه میردم که دیدم مارتین انگاری ابش اومده وو داره خیلی یواش تلمبه های اخرشو میزنه و کیرشو از تو کس مینا در اورد و من دیدم اینم کاندو رو کیرشه و نفهمیدم کی کاندوم گذاشته بود. مینا اصلا تکون نمیخورد ولی بیدار بود مینارو به شکم خوابوند رو تختو شرو کرد کونشو نوازش محکم کردم منم داشتم محکم میکردم تو کس یوهانا و سینه هاشو یه مقدار خودن اب مارتین که اومده بود یوهانا فهمیدو کیر منو دراورد کاندومو از روش برداشت گفت بدون کاندوم بکن من IUD دارم… منم کیرو دباره کردم تو کسش و فرقشو یهو حس کردم چقد خوب بود چقد خیس بود راحت میرفتو میومد ولی پوزیشن مورد علاقه من اولی بود دوباره یوهانارو برعکس کردم جوری که اینبار پاهاشم رو تخت باشه و کیرو از پشت کردم تو کسش یوهانا به شکم خوابیده بودو منم میکردم تو کسش مارتینم یه نگا به یوهانا کردو لذتو میشد دید تو چشاش بعدش مارتین شرو کرد با کس مینا ور رفتن مینا ریز ریز ناله میکرد ولی معلوم بود دیگه خیلی خستس منم از اینور با تمام وجود داشتم محکم میزدم که دیگه حس کردم داره ابم میاد بهش گفتم بریزم تو گفت مهم نیست IUD دارم منم تلمبه هایی اخرو محکم زدمو ابم اومد.
ما یه چند دقیقه اونجا موندیم مارتین یه پتو کشید تو مینا و مینا تفریبا خواب بود ما دستشویی رفتیم یکم اب خوردیم و مینا تو اتاق بود در مورد هیچ چیز خواصی صحبت نمیکردیم و در مورد کار یه مقدار حرف زدیم مارتین به من گفت امروز خیلی خوب بود امیدوارم به شما هم خوش گذشته باشه من تشکر ک

ردم و چیز خواصی نگفتم و یوهانا هم گفت من بعدا با مینا حرف میزنم ولی خیلی ممنون برای امشب خیلی خوب بود و رفتن.
من فردا ظهرش با مینا خیلی اروم و با مقدمه چینی خواستم در مورد شب قبل حرف بزنم خیلی اروم و خونسرد و جدی بهم گفت نمیخوام در مورد اصلا حرف بزنم. الان ۷ ماه هم در موردش حرف نزدیم ۲ ۳ باری هم باز خونه هم رفتیمو اومدیم ولی هیچ حرفی یا اتفاقی نیوفتاده ولی واقعیتش دلم نمیخواد اتفاقی هم بیوفته عذاب وجدان ندارم بابت اون شب ولی میدونم مینا اصلا بابت این موضوع خوشحال نیست و میدونم یه روز در مورد حرف میزنه کی این کارو میکنه نمیدونم.
نوشته: امید
گاییدن زن دوستم بعد جدا شدن

سلام و عرض ادب این خاطره برمیگرده به سه سال پیش اسمم علی 25 ساله قد 181.خلاصه ی خاطره رو میگم زیاد وقتتونو نگیرم.بعضی از دوستانم در دوران مدرسه زودتر زن گرفتن و رفتن سر زندگی من هم مجردم موندم بخاطر بی پولی.
یکی از دوستانم همسرش که با ما همسایه بود رو واسش اوکی کرده بودم بعد سرانجام به ازدواج ختم شد و بهم رسیدند. بعد یه سال زندگی کردن فهمیدم که اختلافشون خیلی زیاد شده با هم چون هر مشکلی داشتن من رو قاضی میدونستن و اکثر وقتها هم حق با همسرش بود که نمی‌دونستم چرا دوستم رضا اخلاقش عوض شده و سارا هم تحمل این اخلاق رو نداشت بعد کلی جر و بحث حدود سه چهار ماه تصمیم گرفتن جدا شن و درخواست طلاق دادن با رضایت دو طرف. اون روز دوستم گفت علی بیا می‌خوام سارا رو ببرم خونشون توهم با من بیا با هم بریم گفتم باشه بریم رفتیم دم در خونشون سارا گریه میکرد رفتیم بالا با خانوادشون صحبت کردیم که هیچکونه نارحتی پیش نیاد این طلاق با رضایت دو طرف بوده.
سارا دختری 23ساله 175قد وزنش 76 تقریبا پوست سفیدی داشت سینه های 85کمر باریک خیلی خوشگل بود سارا تا حالا هیچ نظری در موردش نداشته بودم تا این که.نزدیک یک هفته بود که خونه مادرش بود و کارای طلاقو انجام داده بودند بعضی از روزها وقتی میومدم از سر کار همو میدیددیم سلام میکردیم و احوال پرسی حالش خیلی بد بود از چهره ش معلوم بود چه شکستی خورده دختری به این خوشگلی.تا این که یه روز پیام واسم اومد سارا بود سلام و احوال پرسی گفتم مزاحم نیستم گفتم نه مراحمی این چه حرفیه شروع کرد به درد کردن منم چون حالشو میدونستم همراهیش میکردم.بهش گفتم سارا با من راحت باش هرکمکی از دستم بر بیاد واست انجام میدم.بعد اون روز حدود یک ماه با هم حرف زدیم خیلی صمیمی شدیم باهم انگار سارا جون دوباره گرفته بود خوشحال بودم که تونستم سارا رو سر حال بیارم.تا این که یه روز سارا خیلی گرفته بود گفتم سارا چته گفتم علی جون یه چیزی اذیتم میکنه نمی‌خوام بکم سخته برام.گفتم بگو سارا جون هر کمکی باشه انجام میدم.گفت اره فقط تو میتونی کمک کنی گفتنش واسم سخته.گفتم یکمشو بگو خودم کمکت میکنم.گفت مشکلم شخصیه مربوط به خودمه سخته نمیتونم بگم.اینو گفت دو هزاریم افتاد بهش گفتم منم انداختی تو فکر چند مورد نمی‌دونم کدومشونه تو رو خدا خودت بگو خلاص چیه موضوع.گفت باشه میگم.سارا گفت فرزاد الان مدتیه از رضا جداشدم سخته نمیتونم بدون رابطه زندگی کنم میترسم مسیر اشتباهی رو برم می‌خوام تو کمکم کنی.اولش تعجب کردم وله بخاطر همین موضوع عادی بنظر برسه پیش سارا گفتم مشکلی نیست سارا جون این که سخت نیست چکار کنم انجام میدم برات.گفت علی میخوام هفتهه آیی یه بار باهم باشیم حداقل بتونم خودمو کنترل کنم که به راه خراپی خدایی نکرده رو نیارم.گفتم مشکلی نیست‌.تو این حرف ها بدن سارا رو تصور میکردم واای خدای من یعنی من اون اندامو میتونم لختی ببینم.بعد کلی حرف و هماهنگی قرار گذاشتیم یه روز به باغ ما بریم بیرون شهر.روز قرار فرا رسید باکلی استرس سوارش کردم سلام کردیم هر دوتامون خیلی معذب بودیم و سکوتمون بیشتر بود تا این که رسیدیم به باغ رفتیم بالا همین که رسیدیم هر دوتامون سر مبل نشستیم.سارا گفت علی یکم آب میاری گفتم چشم راحت باش الان میارم آبو آورم خورد گفت علی تورو خدا بیا راحت باشیم باید زود برگردم خونه.گفتم باشه بلند شو بلند شد بغلش کردم وای چه بویی خوبی داشت خیلی داغ بود همیشه کیرمو می‌مالید لباساشو در آوردم بدن لختشو دیدم وای خدای من چی می‌دیدم بدن بدون مو سینه بزرگ کون بزرگ دستمو کرد تو کسش خیس بو یه آه کشید

با دستش دستمو بالا پایین میداد گفت علی درش بیار کیرمو در آوردم دادم دستش گفت وااای خیلی از کیر رضا بزرگتره کیرم حدود 18سانت و کلفتم هست.کیرمو خورد گفت بزار تو کسم خودتم ولو شو روم کیرمو انداختم تو کسش خیلی داغ بو و خیلی هم لیز بود یکم تنگ بود کسش ولی خیلی حال میکرد اون روز نزدیک به 20دقیقه مشغول بودیم خیلی لذت برد خیلی تشکر کرد.و بعد اون روز هر هفته می‌رفتیم ولی هر بار قرص می‌خوردم حدود یک ساعت میکردمش.میگفت هیچوقت نمی‌ذارم زن بگیری منم هیچوقت ازدواج نمیکم.
نوشته: علی 25m
شب طولانی خاله زیر پتو
سلام این یه داستان سکسی نیست یه خاطره است
یکی دو سال پیش خاله مذهبی ما بعد از مدت ها نامزد کرد
خالم 35 بود که نامزد کرد قدش 170 وزنش فک کنم 60 ایناست
سینه های کوچیکی داره و یه کون گرد بعد چند وقت پارسال رفتم شهرستان خونه مادربزرگم خاله اینا هم اونجا بودن راستی اسم خاله ام سمیه است رفتیم اونجا و شب خوابیدم وسطای شب دور و بر ساعت 3 دیدم صدای نفس نفس زدن میاد نگران شدم گفتم نکنه مادربزرگمه سرمو آوردم بالا ببینم نَخَبره که دیدم دوتا پای سفید خالم از زیر پتو زده بیرون لای دوتا پای مردونه است و پتو رو کشیدن کامل روشونو سمیه خانوم الان جر نخور کی جر بخور خودمو زدم به خواب گفتم ولشکن نامزدن اومدن شهرستان عشق و حال تهش چند دیقه دیگه تموم میشه دیدم نخیر اینا بیخیال بشو نیستن یه ساعته داره تلمبه میزنه یه دوتا سرفه کردم دیدم همچنان داره می کوبه توش گفتم پاشم برم آشپزخونه سر و صدا رو میشنون بیخیال میشن رفتیم اومدیم دیدیم ای دل غافل سمیه تازه رفته زیر از کجا فهمیدم؟ حالت پاهایی که زده بود بیرون و کله نامزدش که هی تکون میخورد اون زیر بعصی وقتها میزد بیرون از پتو یعنی من داشتم راه میرفتم بالا سرشون خاله ما شل کرده بود و کون میداد شایدم کص نمیدونم😐😂انگار نه انگار من اونجام هیچی دیگه بیخیال شدیم تا صبح صدای نفس نفس زدن سمیه رو گوش دادیم یه هفته اونجا بودم هرشب همین بساط بود سمیه پاهاشو باز میکرد نامزد دیوثش می‌کرد توش آخر سر رفتم خونه عموم موندم من در عجبم خالم با این حد از شهوت چجوری تا 35 سالگی مونده😐😂
خدافز😑
نوشته: ss330
پارادوکس زندگی و خیانت (۱)

>****((بجز اسامی بقیه اتفاقاتی که در این داستان به قلم تحریر درآمده است بر اساس واقعیت میباشد))
سال۱۳۹۹_بیرجند
تلفنم مثل همیشه در حال زنگ خوردن بود،و منم که مشغول به کار بودم حوصله جواب دادن تلفن و نداشتم گذاشتمش رو حالت سکوت
من دانشجو بودم و مجبور بودم برای رفع رجوع کردن نیازهام مشغول به کاری بشم اونم تو یک رستوران سنتی به عنوان ظرفشویی…
طبق معمول بعد از کلاس هام میرفتم اونجا…آخر شب که کارم تموم شد گوشی و برداشتم ۸۰تماس بی پاسخ از سمت پدرم رو صفحه گوشی استرس شدیدی بهم وارد شد چه اتفاقی افتاده باهمون استرس شماره پدرم و گرفتم هوای بیرجند در سردترین حالت ممکن بود و فاصله ی من تا خوابگاه تقریبا نیم ساعتی بود البته پیاده…سوز سردی میومد
بوق اول…بوق دوم…بوق سوم…
+الو سلام بابا جان چیشده؟؟چرا این همه پشت هم تماس گرفتی اتفاقی افتاده!!!؟
_صبر کن پسر کجا میری با این عجله چته تووو!؟معلوم هست کجایی چرا گوشیتو جواب نمیدی نگرانت شدیم؟؟
+من؟من هیچی باباجان سر کار بودم نمیتونستم گوشی دستم بگیرم حالا میگین چیشده باباجان؟چیشده این همه تماس اینم پشت سرهم دلیلش چیه؟؟
_فردا پنج شنبه اس و آخر هفته راه بیفت برگرد بیا خونه میخوام راجع به یه موضوعی باهات حرف بزنم
+اخه نمیشه باباجان من سرکارم بهم مرخصی نمیدن چجوری پاشم بیام!؟
_همین که گفتم مسئله مهمی هستش خودتو برسون…
و بعد گوشی و قط کرد…
استرس هم مثل سرمایی که تو خیابون بود دوبرابر بیشتر بهم رخنه کرد ناخوآگاه لرز شدیدی بدنم و گرفت
ساعت تقریبا یک نصفه شب با وجود خستگی بیش از حد کار و سردی هوا هرجوری بود خودم و رسوندم خوابگاه گرفتم خوابیدم…
ساعت ۱۰ صبح…
طبق معمول گوشیم در حال زنگ خوردن بود به زحمت چشامو باز کردم دیدم شماره مادرمه…با صدایی خواب آلود
+جانم مامان
-سلام پسرم قند عسلم هنوز خوابی مامان
+جان آره مامان خیلی خسته بودم نفهمیدم چجوری خوابم برده…
_خیلی خوبه پاشو پسرم پاشو راه بیفت بیا حاجی کارت داره یه اتفاقی افتاده
+مامان میگی چیشده چه اتفاقی افتاده من مردم از استرس به گوشی یسناهم زنگ میزنم خاموشه اتفاقی برای دخترم افتاده!؟
_نه فدات بشه مادرت شاخ شمشادت جیگر گوشه من حالش خوبه نگران اونا نباش پاشو بیا سوپرایز داریم برات مادر
+ای مادر سوپرایز و کجای دلم بذارم دیگ آخرین سوپرایزتون الان ۳سالشه و من دلتنگشم باز چه خوابی با حاجی دیدی برامون،مسیح به قربونت سوپرایزات باشه برا خودت شما نمیخواد مارو سوپرایز کنی دورت بگردم
_میایی یا بگم داداشت شهروز پاشه بیاد اونجاگوشتو بکشه و بیارتت در ضمن ما برات زن گرفتیم اون دلبری هم که میگی پا داره کاردستی خودته
+باشه مامان جان تسلیمم الان پامیشم میبندم میام
_آفرین پسر زرنگم خدانگهدارت باشه،خداحافظ مادر
بعد از قط کردن مادرم و صحبت کردن باهاش آرامش عجیبی همه ی. وجودمو فرا گرفت خیالم راحت شد از همه چی انگار خدا هرچی حس و حال خوبه تو صدا و تک بغل مادر گذاشته تا بعد از شنیدنش و یا بغل کردنش بدجوری آروم میشی پاشدم جمع و جور کردم و راه افتادم…
ساعت ۲بعد از ظهر(تایباد)
نزدیک در خونه بودم نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت،بخندم یا عبوس باشم،یه حسی بهم میگفت قرار نیست خبری خوبی بشنوم و پاهام به سمت خونه نمیرفت و دستمم به خودش اجازه نمیداد زنگ خونه رو بزنم اما یچیزی که منو دیوونه خودش کرده بود بوی قرمه سبزی مامان بود که کل کوچه رو برداشته بود،همیشه وقتی بعد چند وقت میام خونه با قرمه سبزی های خوشمزه اش پذیرایی میکنه ازم…
زنگ و زدم آبجیم برداشت
+کیه!؟
_منم منم داداشتون
+ای تخس پدر سوخته بزرگ شو تو پدر

یه بچه ای
_خا حالا نمیخواد پیرمردمون کنی آبجی باز کن در و مردم از استرس
+ای به چشم بفرما…
در و زد رفتم تو دیدم یسنا زنم رو به روم واستاده با دخترم چقد دلم براشون تنگ شده بود بعد از ۲ برگشتم خونه تو صورت یسنا یه حس غریبی بود ولی باهمون وجود اومد سمتم بغلم کرد و درگوشم گفت:دل هر۳تامون برات تنگ شده بود!!!
+هر ۳ تاتون!؟
_آره.من و این جگر گوشه با اون بنده خدایی که مسافره ه و توراهه
هاج و واج مونده بودم دیدم دستای یسنا داره میلرزه و با همون لرزش برگه سونوگرافی و میده بهم هم اون هم من میدونیم چه اتفاقی افتاده
و از اونجایی که با مادرم و پدرم زندگی میکرد بدلیلی که من نبودم اونجا نمیخواست آبروریزی بشه واسه همین ترجیح داده به خودم بگه…
من که دنیا رو سرم خراب شده بود برگه سونوگرافی و باز کردم دیدم روش نوشته شده
مسیح جان خودتو نگه دار بذار باهام حرف بزنیم آبروریزی نکن…