𝑫𝒂𝒔𝒕𝒂𝒏 𝑺𝒆𝒙𝒊
97 subscribers
1 photo
30 files
9 links
کانال داستان سکسی و تصویری👙
https://t.me/Dastan_Sexi_Tanin
گروه فیلم سکسی شبانه ساعت 12💦
https://t.me/+sJ9-9szRckc1ODBk
Download Telegram
همین که یوهانا این کارو کرد من دیدم که مارتین دستش روی شکم میناستو داره شکمشو میمالونه و مینا دیگه هواسش بودو اونا هم فهمیده بودن که دیگه ما اینو با وجود مستی متوجه شدیم و حدود یه ۱۵ ثانیه ای سکوت بود یوهانا داشت کیر منو میمالوند و دستشو میکشد رو رون من و مارتین خودشو چسبونده بود به مینا و دستش روی شکم مینا بودو دستشو تا بالا میورد جوری که قشنگ به سینه هاش میخورده و انگشت شست دست راستش زیر سینه های مینارو یه نوازش محکم میکرد.
منو مینا همدیگرو یه نگاه کردیم و هیچ حرفی نداشتیم به هم بزنیم واقعا نمیدونستم که حتی من باید چیکار کنم خیلی همه چی غیر عادی بود که من بخوام کاری انجام بدم.
یه چیزی که باید بگم ما هر ۴ نفرمون شلوار پامون بود منو مارتین شلوار جین و تی شرت مینا شلوار ولی کتون تقریبا و با یه بلوز زنونه یوهانا هم یه شلوار پارچه ای و یه بلوز یقه باز ولی نه خیلی باز تنش بود.
یوهانا دستشو بیشتر داشت میکشید روی کیر من و کیر من دیگه قشنگ معلوم بود که راس کرده من یه نگا به کیر مارتین کردم اونم نصفه راس شده بود و کم کم داشت دیگه با سینه های مینا ور میرفت و مینا هم لبخندش از بین رفته بود اصلا تحریک نشده بود و فقط خودشو باخته بود و نمیدونست باید چیکار کنه فک میکنم جفتمون همینجوری بودی مستی و خجالت تعجب همش با هم بود.
مارتین سرشو برد سمت گردن مینا و بوس

یدش مینا سرشو رو به من کردو حرفی نمیزد و مارتین داشت ادامه میدادو با سینه های مینا ور میرد و دیگه کم کم داشت بدون هیچ خجالتی کارشو انجام میداد یوهانا هم هواسش به اونا بودو دستش روی کیر من برگشت سمت مینا و با یه دستش یکی از سینه های مینارو گرفتو صورتشو بوسید بعد دوتاشون داشتن دو سمت گردن مینارو میخوردن و من واقعا فقط داشتم نگا میکردم که یه زنو شوهر دیگه دارن با زن من ور میرن اصلا نمیدونم حسش رو تعریف کنم ولی حس عجیبی بود و واقعیتش یکم تحریک هم شده بودم.
یوهانا گوشو کردن مینارو میخورد یه دستش رو کیر من بودو یه دست رو کمر مینا مارتینم داشت از روی لباس سینه های مینارو میبوسید و با اون دستش رونشو فشار میدادو دستشو تا کنار کسش میورد بالا یه چند دقیقه ای این کارو کردن که یوهانا سمت من برگشت و گفت امروز قرار یه چیز جدیدو تجربه کنی بهتره ادامشو ببریم به اتاق خواب منم بدون هیچ حرفی با سکوتم تایید کردم.
منو یوهانا بلند شدیم و مارتین هم مینارو بلند کرد و ول کن مینا نبود همین که بلندش کرد خودشو از پشت چسبوند بهش و با دستش سینه هاشو فشار میدادو گردنشو میبوسید. یوهانا منو برد سمت اتاق خواب خودمون و گفت بهتره توهم خجالت نکشی و هر کاری میخوای انجام بدی ولی من واقعا فقط هواسم به مینا و مارتین بود. اونا هم اومدم تو اتاق و مارتین مینارو تقریبا بغل کرده بود که اورد چون اونقدر مست بود که تعادل نداشت.
۴ تایی تو اتاق خواب ما بودیم که ۲ تایی یه گوشه تختو گرفتیم مارتین مینارو به کمر خوابود رو تختو با بوسیدن لباساشو دراورد همرو ریز ریز دراورد و شرو کرده بود سینه هاشو خودن کم کم میرفت پایین شکمشو خودن و به کسش رسید و داشت میخورد که مینا دیگه چشماشو بسته بود و تو حال خودش بود منم به خودم اومدم میبینم یوهانا داره کیر منو میخوره و لعنتی چقد حرفه ای میخورد واقعا اینو تجربه نکرده بودم کیرم تو دهنش بود با یه دستش با تخمام ور میرد و با دست دیگش کونمو چنگ میزد یه لحظه حس کردم فیلم پورن دارم میبینم ولی پورن نبود یه زنه دیگه داشت برام ساک میزدو یه مرد دیگه جلو چشم داشت کس زنمو بهتر از خودم میخورد این لحظه منم یه ذره به خودم گفتم که بهتره یه ذره سوار موج بشمو و مستیم داشت به این موضوع کمک میکرد دستمو بردم زیر لباس یوهانا و پیرهنشو یا لباسشو هرچی که بود در اوردم … واقعا سفید بود لعنتی خییلی سفید بود سخت بود چون باید خم میشدم ولی سوتینشو باز کردم سوتینش یه مدل عجیب قریبی بود که چند ثانیه طول کشید تا بازش کنم و خودش درش اورد مارتینم لباساشو دراورده بودو لخت اماده شده بود که مینارو بکنه برای اون لحظه من کاملا خیره شده بودم باید اقرار کنم کیر من واقعا قشنگ تر از کیر مارتین بود خیلی قشنگ تر یه کیر بزرگ نه ۲۰ ثانتی !!‌ولی کلفت اما مهم تر از همه ختنه شده که خیلی قشنگ تر از کیر ختنه نشدس کیر مارتین بزرگتر از من بود ولی نه کلفت تر و زشت بود ختنه نشده بود و انگاری یه پوست کس شعر روی سر کیرش اویزون بود.
مارتین کیرشو گذاشت سر سوراخ میناو کرد تو مینا یه ذره خودشو جم کردو یه ناله ریز و نفس نفس بلند میکشید مینا به کمر خوابیده بود و مارتین پاهای مینارو جم کرده بود توی شکم مینا و داشت به یه سرعت معمولی تلمبه میزد این وسط منم واقعا حشری شده بودم کیرمو از دهن یوهانا بیرون اوردم بلندش کردمو پشتشو کردم رو به خودمو خوابوندمش رو تخت جوری که تا زانوهاش بیرون تخت بودو شکمش رو تخت سرشو برد سمت میناوو شرو کرد به خوردن گردن مینا منم اینوری از رو
شلوار یکم کونشو فشار دادمو شلورشو دراوردم… واقعا کون قشنگی بود گنده

و سفید یه شرت سکسی هم پوشده بود خطیه مشکی که من ندیده بودم تا حالا یه خط روی کونش بودو رو کسش یه تیکه پارچه داشت.
من اصلا نمیخواستم نه کونشو بخورم نه کسشو فقط چون اینا خودشونو نمیشورن. یه کاندوم برداشتم کشیدم رو کیرم که دستام میلرزدی یوهانا فهمیدو خودش کمک کردو خوابید به شکم منم کیرمو یکم رو کسش کشیدمو با دستام کونشو باز کردمو کردم تو کسش این وسط هم سوراخ کون یه نفر که کون دادرو دیدم و با مال مینا که نداده فرق میکرد قشنگ گشاد تر بود ولی باز نبود که یه تف بزنی بره تو معلوم بود یه چند دقیقه ای طول میکشه اگه بخوام کونش بزارم ولی اصلا نمیخواستم این کارو کنم منم کردم تو کسشو شرو کردم به تلمبه زدم… راستش اصلا چیزیی حس نمیکردم نه اینکه اون گشاد باشه من خییلی مست بودم و کاندوم هم روی مستیه شدید رو کیرم بود و فقط کیرم شق مونده بود چون کل ماجرا سکسی بود دیدن مینا از یه زاویه دیگه که با هر تلمبه سینه های کوچیکش تکون میخوره و چشمای بسته و قیافه ی تسلیمش و از اونطرف کیر من تویه یه کس سفیده با یه کون خیلی گنده میرفتو برمیگشت نمیذاشت کیر من بخوابه من تلمبه هامو محکم کردم جوری که وقتی به ته میرسید ضربه میزدم که محکم صدای کونش میومد یوهانا داشت لذت میبرد کیر من کلفت بود به بزرگی مارتین نبود ولی کلفت بود یوهانا اصلا خجالت نمیکشدی که ناله کنه و بلند صداش پیچیده بود تو اتاق… مارتین مینارو به پهلو کرد مینا اصلا در مورد هیچی مقاومت نمیکرد اصلا خودش همکاری نمیکرد ولی مقاومتی هم نمیکرد مینارو به پهلو کردو از پهلو شرو کرد به کردنه میناوو دستشو میکشید رو سینه هاش منم یکم همون حالت ادامه دادمو یوهانارو به کمر خوابوندم مدلی که مارتیم مینارو داشت قبلش میکرد تازه از روبرو داشتم کس یوهانارو میدیدم سفید بود واقعا از مال مینا خیلی باز تر یود ولی خیییلی سکسی بود سفید بود و لبه های صورتی نداشت ولی سیاه یا تیره نبود خودم فک میکردم صورتی باشه ولی قهره ایه خیییلی روشن بود کیر من خییلی راحت رفت تو کسشو منم خودم به شکم خوابیدم رو شکمشو محکم تلمبه میردم که دیدم مارتین انگاری ابش اومده وو داره خیلی یواش تلمبه های اخرشو میزنه و کیرشو از تو کس مینا در اورد و من دیدم اینم کاندو رو کیرشه و نفهمیدم کی کاندوم گذاشته بود. مینا اصلا تکون نمیخورد ولی بیدار بود مینارو به شکم خوابوند رو تختو شرو کرد کونشو نوازش محکم کردم منم داشتم محکم میکردم تو کس یوهانا و سینه هاشو یه مقدار خودن اب مارتین که اومده بود یوهانا فهمیدو کیر منو دراورد کاندومو از روش برداشت گفت بدون کاندوم بکن من IUD دارم… منم کیرو دباره کردم تو کسش و فرقشو یهو حس کردم چقد خوب بود چقد خیس بود راحت میرفتو میومد ولی پوزیشن مورد علاقه من اولی بود دوباره یوهانارو برعکس کردم جوری که اینبار پاهاشم رو تخت باشه و کیرو از پشت کردم تو کسش یوهانا به شکم خوابیده بودو منم میکردم تو کسش مارتینم یه نگا به یوهانا کردو لذتو میشد دید تو چشاش بعدش مارتین شرو کرد با کس مینا ور رفتن مینا ریز ریز ناله میکرد ولی معلوم بود دیگه خیلی خستس منم از اینور با تمام وجود داشتم محکم میزدم که دیگه حس کردم داره ابم میاد بهش گفتم بریزم تو گفت مهم نیست IUD دارم منم تلمبه هایی اخرو محکم زدمو ابم اومد.
ما یه چند دقیقه اونجا موندیم مارتین یه پتو کشید تو مینا و مینا تفریبا خواب بود ما دستشویی رفتیم یکم اب خوردیم و مینا تو اتاق بود در مورد هیچ چیز خواصی صحبت نمیکردیم و در مورد کار یه مقدار حرف زدیم مارتین به من گفت امروز خیلی خوب بود امیدوارم به شما هم خوش گذشته باشه من تشکر ک

ردم و چیز خواصی نگفتم و یوهانا هم گفت من بعدا با مینا حرف میزنم ولی خیلی ممنون برای امشب خیلی خوب بود و رفتن.
من فردا ظهرش با مینا خیلی اروم و با مقدمه چینی خواستم در مورد شب قبل حرف بزنم خیلی اروم و خونسرد و جدی بهم گفت نمیخوام در مورد اصلا حرف بزنم. الان ۷ ماه هم در موردش حرف نزدیم ۲ ۳ باری هم باز خونه هم رفتیمو اومدیم ولی هیچ حرفی یا اتفاقی نیوفتاده ولی واقعیتش دلم نمیخواد اتفاقی هم بیوفته عذاب وجدان ندارم بابت اون شب ولی میدونم مینا اصلا بابت این موضوع خوشحال نیست و میدونم یه روز در مورد حرف میزنه کی این کارو میکنه نمیدونم.
نوشته: امید
گاییدن زن دوستم بعد جدا شدن

سلام و عرض ادب این خاطره برمیگرده به سه سال پیش اسمم علی 25 ساله قد 181.خلاصه ی خاطره رو میگم زیاد وقتتونو نگیرم.بعضی از دوستانم در دوران مدرسه زودتر زن گرفتن و رفتن سر زندگی من هم مجردم موندم بخاطر بی پولی.
یکی از دوستانم همسرش که با ما همسایه بود رو واسش اوکی کرده بودم بعد سرانجام به ازدواج ختم شد و بهم رسیدند. بعد یه سال زندگی کردن فهمیدم که اختلافشون خیلی زیاد شده با هم چون هر مشکلی داشتن من رو قاضی میدونستن و اکثر وقتها هم حق با همسرش بود که نمی‌دونستم چرا دوستم رضا اخلاقش عوض شده و سارا هم تحمل این اخلاق رو نداشت بعد کلی جر و بحث حدود سه چهار ماه تصمیم گرفتن جدا شن و درخواست طلاق دادن با رضایت دو طرف. اون روز دوستم گفت علی بیا می‌خوام سارا رو ببرم خونشون توهم با من بیا با هم بریم گفتم باشه بریم رفتیم دم در خونشون سارا گریه میکرد رفتیم بالا با خانوادشون صحبت کردیم که هیچکونه نارحتی پیش نیاد این طلاق با رضایت دو طرف بوده.
سارا دختری 23ساله 175قد وزنش 76 تقریبا پوست سفیدی داشت سینه های 85کمر باریک خیلی خوشگل بود سارا تا حالا هیچ نظری در موردش نداشته بودم تا این که.نزدیک یک هفته بود که خونه مادرش بود و کارای طلاقو انجام داده بودند بعضی از روزها وقتی میومدم از سر کار همو میدیددیم سلام میکردیم و احوال پرسی حالش خیلی بد بود از چهره ش معلوم بود چه شکستی خورده دختری به این خوشگلی.تا این که یه روز پیام واسم اومد سارا بود سلام و احوال پرسی گفتم مزاحم نیستم گفتم نه مراحمی این چه حرفیه شروع کرد به درد کردن منم چون حالشو میدونستم همراهیش میکردم.بهش گفتم سارا با من راحت باش هرکمکی از دستم بر بیاد واست انجام میدم.بعد اون روز حدود یک ماه با هم حرف زدیم خیلی صمیمی شدیم باهم انگار سارا جون دوباره گرفته بود خوشحال بودم که تونستم سارا رو سر حال بیارم.تا این که یه روز سارا خیلی گرفته بود گفتم سارا چته گفتم علی جون یه چیزی اذیتم میکنه نمی‌خوام بکم سخته برام.گفتم بگو سارا جون هر کمکی باشه انجام میدم.گفت اره فقط تو میتونی کمک کنی گفتنش واسم سخته.گفتم یکمشو بگو خودم کمکت میکنم.گفت مشکلم شخصیه مربوط به خودمه سخته نمیتونم بگم.اینو گفت دو هزاریم افتاد بهش گفتم منم انداختی تو فکر چند مورد نمی‌دونم کدومشونه تو رو خدا خودت بگو خلاص چیه موضوع.گفت باشه میگم.سارا گفت فرزاد الان مدتیه از رضا جداشدم سخته نمیتونم بدون رابطه زندگی کنم میترسم مسیر اشتباهی رو برم می‌خوام تو کمکم کنی.اولش تعجب کردم وله بخاطر همین موضوع عادی بنظر برسه پیش سارا گفتم مشکلی نیست سارا جون این که سخت نیست چکار کنم انجام میدم برات.گفت علی میخوام هفتهه آیی یه بار باهم باشیم حداقل بتونم خودمو کنترل کنم که به راه خراپی خدایی نکرده رو نیارم.گفتم مشکلی نیست‌.تو این حرف ها بدن سارا رو تصور میکردم واای خدای من یعنی من اون اندامو میتونم لختی ببینم.بعد کلی حرف و هماهنگی قرار گذاشتیم یه روز به باغ ما بریم بیرون شهر.روز قرار فرا رسید باکلی استرس سوارش کردم سلام کردیم هر دوتامون خیلی معذب بودیم و سکوتمون بیشتر بود تا این که رسیدیم به باغ رفتیم بالا همین که رسیدیم هر دوتامون سر مبل نشستیم.سارا گفت علی یکم آب میاری گفتم چشم راحت باش الان میارم آبو آورم خورد گفت علی تورو خدا بیا راحت باشیم باید زود برگردم خونه.گفتم باشه بلند شو بلند شد بغلش کردم وای چه بویی خوبی داشت خیلی داغ بود همیشه کیرمو می‌مالید لباساشو در آوردم بدن لختشو دیدم وای خدای من چی می‌دیدم بدن بدون مو سینه بزرگ کون بزرگ دستمو کرد تو کسش خیس بو یه آه کشید

با دستش دستمو بالا پایین میداد گفت علی درش بیار کیرمو در آوردم دادم دستش گفت وااای خیلی از کیر رضا بزرگتره کیرم حدود 18سانت و کلفتم هست.کیرمو خورد گفت بزار تو کسم خودتم ولو شو روم کیرمو انداختم تو کسش خیلی داغ بو و خیلی هم لیز بود یکم تنگ بود کسش ولی خیلی حال میکرد اون روز نزدیک به 20دقیقه مشغول بودیم خیلی لذت برد خیلی تشکر کرد.و بعد اون روز هر هفته می‌رفتیم ولی هر بار قرص می‌خوردم حدود یک ساعت میکردمش.میگفت هیچوقت نمی‌ذارم زن بگیری منم هیچوقت ازدواج نمیکم.
نوشته: علی 25m
شب طولانی خاله زیر پتو
سلام این یه داستان سکسی نیست یه خاطره است
یکی دو سال پیش خاله مذهبی ما بعد از مدت ها نامزد کرد
خالم 35 بود که نامزد کرد قدش 170 وزنش فک کنم 60 ایناست
سینه های کوچیکی داره و یه کون گرد بعد چند وقت پارسال رفتم شهرستان خونه مادربزرگم خاله اینا هم اونجا بودن راستی اسم خاله ام سمیه است رفتیم اونجا و شب خوابیدم وسطای شب دور و بر ساعت 3 دیدم صدای نفس نفس زدن میاد نگران شدم گفتم نکنه مادربزرگمه سرمو آوردم بالا ببینم نَخَبره که دیدم دوتا پای سفید خالم از زیر پتو زده بیرون لای دوتا پای مردونه است و پتو رو کشیدن کامل روشونو سمیه خانوم الان جر نخور کی جر بخور خودمو زدم به خواب گفتم ولشکن نامزدن اومدن شهرستان عشق و حال تهش چند دیقه دیگه تموم میشه دیدم نخیر اینا بیخیال بشو نیستن یه ساعته داره تلمبه میزنه یه دوتا سرفه کردم دیدم همچنان داره می کوبه توش گفتم پاشم برم آشپزخونه سر و صدا رو میشنون بیخیال میشن رفتیم اومدیم دیدیم ای دل غافل سمیه تازه رفته زیر از کجا فهمیدم؟ حالت پاهایی که زده بود بیرون و کله نامزدش که هی تکون میخورد اون زیر بعصی وقتها میزد بیرون از پتو یعنی من داشتم راه میرفتم بالا سرشون خاله ما شل کرده بود و کون میداد شایدم کص نمیدونم😐😂انگار نه انگار من اونجام هیچی دیگه بیخیال شدیم تا صبح صدای نفس نفس زدن سمیه رو گوش دادیم یه هفته اونجا بودم هرشب همین بساط بود سمیه پاهاشو باز میکرد نامزد دیوثش می‌کرد توش آخر سر رفتم خونه عموم موندم من در عجبم خالم با این حد از شهوت چجوری تا 35 سالگی مونده😐😂
خدافز😑
نوشته: ss330
پارادوکس زندگی و خیانت (۱)

>****((بجز اسامی بقیه اتفاقاتی که در این داستان به قلم تحریر درآمده است بر اساس واقعیت میباشد))
سال۱۳۹۹_بیرجند
تلفنم مثل همیشه در حال زنگ خوردن بود،و منم که مشغول به کار بودم حوصله جواب دادن تلفن و نداشتم گذاشتمش رو حالت سکوت
من دانشجو بودم و مجبور بودم برای رفع رجوع کردن نیازهام مشغول به کاری بشم اونم تو یک رستوران سنتی به عنوان ظرفشویی…
طبق معمول بعد از کلاس هام میرفتم اونجا…آخر شب که کارم تموم شد گوشی و برداشتم ۸۰تماس بی پاسخ از سمت پدرم رو صفحه گوشی استرس شدیدی بهم وارد شد چه اتفاقی افتاده باهمون استرس شماره پدرم و گرفتم هوای بیرجند در سردترین حالت ممکن بود و فاصله ی من تا خوابگاه تقریبا نیم ساعتی بود البته پیاده…سوز سردی میومد
بوق اول…بوق دوم…بوق سوم…
+الو سلام بابا جان چیشده؟؟چرا این همه پشت هم تماس گرفتی اتفاقی افتاده!!!؟
_صبر کن پسر کجا میری با این عجله چته تووو!؟معلوم هست کجایی چرا گوشیتو جواب نمیدی نگرانت شدیم؟؟
+من؟من هیچی باباجان سر کار بودم نمیتونستم گوشی دستم بگیرم حالا میگین چیشده باباجان؟چیشده این همه تماس اینم پشت سرهم دلیلش چیه؟؟
_فردا پنج شنبه اس و آخر هفته راه بیفت برگرد بیا خونه میخوام راجع به یه موضوعی باهات حرف بزنم
+اخه نمیشه باباجان من سرکارم بهم مرخصی نمیدن چجوری پاشم بیام!؟
_همین که گفتم مسئله مهمی هستش خودتو برسون…
و بعد گوشی و قط کرد…
استرس هم مثل سرمایی که تو خیابون بود دوبرابر بیشتر بهم رخنه کرد ناخوآگاه لرز شدیدی بدنم و گرفت
ساعت تقریبا یک نصفه شب با وجود خستگی بیش از حد کار و سردی هوا هرجوری بود خودم و رسوندم خوابگاه گرفتم خوابیدم…
ساعت ۱۰ صبح…
طبق معمول گوشیم در حال زنگ خوردن بود به زحمت چشامو باز کردم دیدم شماره مادرمه…با صدایی خواب آلود
+جانم مامان
-سلام پسرم قند عسلم هنوز خوابی مامان
+جان آره مامان خیلی خسته بودم نفهمیدم چجوری خوابم برده…
_خیلی خوبه پاشو پسرم پاشو راه بیفت بیا حاجی کارت داره یه اتفاقی افتاده
+مامان میگی چیشده چه اتفاقی افتاده من مردم از استرس به گوشی یسناهم زنگ میزنم خاموشه اتفاقی برای دخترم افتاده!؟
_نه فدات بشه مادرت شاخ شمشادت جیگر گوشه من حالش خوبه نگران اونا نباش پاشو بیا سوپرایز داریم برات مادر
+ای مادر سوپرایز و کجای دلم بذارم دیگ آخرین سوپرایزتون الان ۳سالشه و من دلتنگشم باز چه خوابی با حاجی دیدی برامون،مسیح به قربونت سوپرایزات باشه برا خودت شما نمیخواد مارو سوپرایز کنی دورت بگردم
_میایی یا بگم داداشت شهروز پاشه بیاد اونجاگوشتو بکشه و بیارتت در ضمن ما برات زن گرفتیم اون دلبری هم که میگی پا داره کاردستی خودته
+باشه مامان جان تسلیمم الان پامیشم میبندم میام
_آفرین پسر زرنگم خدانگهدارت باشه،خداحافظ مادر
بعد از قط کردن مادرم و صحبت کردن باهاش آرامش عجیبی همه ی. وجودمو فرا گرفت خیالم راحت شد از همه چی انگار خدا هرچی حس و حال خوبه تو صدا و تک بغل مادر گذاشته تا بعد از شنیدنش و یا بغل کردنش بدجوری آروم میشی پاشدم جمع و جور کردم و راه افتادم…
ساعت ۲بعد از ظهر(تایباد)
نزدیک در خونه بودم نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت،بخندم یا عبوس باشم،یه حسی بهم میگفت قرار نیست خبری خوبی بشنوم و پاهام به سمت خونه نمیرفت و دستمم به خودش اجازه نمیداد زنگ خونه رو بزنم اما یچیزی که منو دیوونه خودش کرده بود بوی قرمه سبزی مامان بود که کل کوچه رو برداشته بود،همیشه وقتی بعد چند وقت میام خونه با قرمه سبزی های خوشمزه اش پذیرایی میکنه ازم…
زنگ و زدم آبجیم برداشت
+کیه!؟
_منم منم داداشتون
+ای تخس پدر سوخته بزرگ شو تو پدر

یه بچه ای
_خا حالا نمیخواد پیرمردمون کنی آبجی باز کن در و مردم از استرس
+ای به چشم بفرما…
در و زد رفتم تو دیدم یسنا زنم رو به روم واستاده با دخترم چقد دلم براشون تنگ شده بود بعد از ۲ برگشتم خونه تو صورت یسنا یه حس غریبی بود ولی باهمون وجود اومد سمتم بغلم کرد و درگوشم گفت:دل هر۳تامون برات تنگ شده بود!!!
+هر ۳ تاتون!؟
_آره.من و این جگر گوشه با اون بنده خدایی که مسافره ه و توراهه
هاج و واج مونده بودم دیدم دستای یسنا داره میلرزه و با همون لرزش برگه سونوگرافی و میده بهم هم اون هم من میدونیم چه اتفاقی افتاده
و از اونجایی که با مادرم و پدرم زندگی میکرد بدلیلی که من نبودم اونجا نمیخواست آبروریزی بشه واسه همین ترجیح داده به خودم بگه…
من که دنیا رو سرم خراب شده بود برگه سونوگرافی و باز کردم دیدم روش نوشته شده
مسیح جان خودتو نگه دار بذار باهام حرف بزنیم آبروریزی نکن…
اشکام ناخوآگاه ریختن رو برگه
مامانم دید اشکمو
+خب حالا نتیجه کاردستی و دیدی دیگه چرا گریه میکنی
آبجیم گفت:اخ به قربون اون دل مهربونت برم داداش مبارک باشه این قند عسلت
ولی هیچکس نمیدونست غم دنیا تو دلمه و به اندازه تمام آدمای زجر دیده تو این دنیا داد و هوار تو گلوم که داشت جر میداد حنجرمو ولی نتونستم چیزی بگم اشکمو یسنا پاک کرد صورتمو بوسید گفت بیاباهم بریم بیرون حرف بزنیم…پایان قسمت اول
سخن نویسنده((دوستان عزیز این داستان بسیار طولانی میباشد و خواستم در قسمت اول فقط کلیتی از ماجرا در اختیارتون قرار بدم از قسمتایه بعد داستان بصورت جدی تر پیش میره و مطمئنم شماهم خوشتون میاد بنابراین عجله نکنید ومنتظر باشید،در ضمن با نظرات تون بهم بگین ادامه بدم داستان رو یا نه!؟منتظر نظراتتون هستم))****
نوشته: Fickle
خانم کارگر عادت عجیبی داشت

تو این همه سال تاحالا همچین چیزی ندیده بودم.
مشاوره ی بیمه داشت حرف می‌زد. یکریز و پشت سر هم. کراواتش رو درست می‌کرد. بینیش رو بالا می‌کشید. عینکش رو روی بینی جای درست تری میذاشت. دوباره حرف می زد. از توی قاب عینکش می تونستم ببینم صفحه ی موبایلش رو. عکس ها رو یکی یکی رد می کرد. با هر نگاه دوباره انگار یادش بیافته ادامه می داد. خوابم گرفته بود. نشستم وسط سالن. دوباره گوش کردم. همین حالا از توی سالن پشتی اومدم تو. دوباره برمیگردم بیرون. صدا میاد. پشت سر هم. گروهی ایستادن و حرف می‌زنن. زنی وسط اون ها مشغول حرف زدن و مردها با نگاه های خیره اون رو دارن یکجا می کنن. و زن همینطور حرف می زنه. نزدیک میشم. زن مانتوی بسته ای پوشیده و مقنعه ای بسته تر. و همینطور تن لاغرش رو توی خودش بیشتر جمع می کنه. من ایستادم می‌بینم که حسابی توی خجالتی شدن حرف نداره. من میام توی صحنه. بلغورهایی میکنم. و رد می شم میرم. چند دقیقه ی بعد زن تنها توی سایه ی حیاط پشتی مجموعه مشغول سیگار کشیدنه. میرم نزدیکش. خجالتی میشه و پس می‌کشه. الکی حرف می زنم. هیچ راهی نمیده بهم. راهمو میکشم میرم و قبل از اون خدافظی می کنم. که خیلی هم جو بدی نداده باشم. خیلی آدم حساسی ام‌ ولی رو نمیکنم. متوجه می شم چطوری و چه حالتی میشن افراد همیشه. توی سالن صدای کف زدن میاد. مستقیم میرم تو. می بینم جمعیت که از همه جور آدم توی اون هست ایستاده کف می‌زنن. منم می زنم. با لبخندی پهنای صورتم. توی جیبم موبایلم زنگ می خوره. کولر های اسپلیت کار می کنن. باد خنک روی سر و صورت خودم می خوره. روی شال زن ها و روی غذاهای مشغول خورده شدن روی میز. حالا مجلس خودمونی شده. زنها توی صف وایسادن که برن پیش شخص سخنران. مرد خوش تیپ و خوش بر و روییه. دو ماه بعد همچین فکری درباره ش نمی‌کنم. کت شلوار آبی رنگ. شکم صاف. پیراهن سفید. کراوات سرمه ای. عینک پرفسوری. موهای مشکی فرق. و همه ی این ها در کنار هم جذابیت غیر قابل انکاری بهش داده. زن ها یکی یکی باهاش درباره ی بیمه حرف می‌زنن. من مسوول هیچی نیستم‌. نه دفتر بیمه دارم و نه علاقه ای. من فیلم بردار مجالس اینجام. این سالن‌ همایش. توی کارتم پول ها نشستن و خیالم از این کار راحته. شرکت های بیمه همیشه خوبن و استارت اپ ها. جو گیرن و پولدار. میرم جلو. از مرد می خوام یجوری حرف بزنن که انگار هنوز مساله در جریانه و همه میخوان حتی سر میز غذا هم چیز یاد بگیرن. یکی از کنار مرد بلند میگه :" این که تجاوز به حریم ماست". همه می خندیم. راست میگه گویا. مرد هم ممانعت می‌کنه. و حتی کمی عصبی‌. برمیگردم. کیری ان اینا. یه مشت احمق مسخره که عاشق رنگ ابی و سرمه ای و صورتی ان. زن ها رژ لب هاشون رو دارن پشت سر هم که قایم شدن تازه می‌کنن. همیشه یادمه این حرف رو. هیچ چیزی برای کس بلند کردن بهتر از شهرت غیرواقعی نیست.
شب شده. فیلم هارو ریختم روی حافظه. خوابیدم. صبح بلند شدم. لباس پوشیده سمت محل کار می‌رم. سالن خالی و ساکت. حتی یک نفر هم توش مشغول خاروندن خایه هاش نیست و انگار هیچوقت از بیمه حرفی زده نشده اینجا. حتی هیچ اتاق نابجایی هم نداره که توش ملت جمع بشن و از چیزهای مزخرف حرف بزنن. برمیگردم توی حیاط. جای دختری که دیروز اینجا سیگار می کشد می ایستم. سیگاری و حتی شاید معتاد بود. چون عجب جایی بود. هم در سالن رو می تونستی ببینی. هم حیاط رو و هم ورودی حیاط و هم پنجره های طبقه ی بالا در اختیارت بود. یاد حیاط دانشگاه می افتم. یکهو یاد زنی می افتم که با سمند می اومد دانشگاه. و یه زن قد بلند که استاد رشته ی حقوق بود و خی

لی سفید بود و همیشه به من زل می زد و حتی احساس می کردم خوشش می اومد توی شلوار من رو نگاهی بندازه. و یاد اون می افتم که چقدر دخترهای رشته ی حقوق توی هم با پسرها لول می خوردن ولی صمیمی نبودن. ولی رشته ی ما همه در گوش من توی دانشگاه پچ‌پچ می کردن که " ها توهم وسط این دخترهایی و مرتب گروپ می زنیشون ها". از توی اون دانشکده درنا رو بردم خونه باغ. در حضور سر کوچیک پسر همسایه روی دیوار باغ توی حیاط دست کردم توی موهای رنگ پوست پیازیش و رژ لب صورتی روی لب های غنچه ایش رو خوردم. و تن زیبای سفید رنگش رو توی اتاق تاریک انگشت کردم. کسش مو داشت. چشم های سبزش توی تاریکی مثل چشم گربه ها بود. و صدای ناله ی ارضا شدنش توی گوش چپم هست هنوز. براش سکسی بودم. دفعه های بعد تابستون بود. توی کسش کردم و تمام شد. فرستادمش خونه. دوستم که زن داشت بعدها بهم گفت کاش من هم می‌کردمش. بهش گفتم باید می گفت همون شب که رسوندیمش دوتایی می کردیمش. یکی توی دستش می دادیم و دهنش یکی توی کسش. و… . هیچوقت نشد. درنا غیب شد و تمام.
سیگارم آخرشه که صدایی میاد. یکی از توی دهانه ی سالن رد می شه. من رو نمی بینه. مثل شبح. اشتباه نکردم. زنی بود. پشت سرش می رم. وسط راه یادم می افته که اینجا نگهبان داره و من هیچ کاره ام. می ایستم و خلاص میشم. برمیگردم سرجام. سیگار بعدی رو روشن می کنم. بهتره حالا. یاد زن های دیگه ی دانشگاه می افتم. یاد همه ی زن هایی که هیچوقت نشد بکنمشون. هیچوقت نفهمیدم چطورن. یاد هستی می افتم و چشم های درشت سبز رنگش. عشق چشم رنگی هام. حتی یه گربه ی چشم رنگی هم کیرمو سیخ میکنه. یاد پسری که نداد بکنمش و چشم هاش رنگی بود و کونش درشت نرم. یاد همه ی سفید پوست های چشم رنگی می افتم. یاد زندگی بی رحمانه ی اون زنی می افتم که توی شیراز روی کیرم بالا پایین می شد و مادرش وسط کس دادنش هی زنگ می زد. سرم توی موبایل توی اینستا. بیخودی می‌چرخم. توی سالن میرم تو. یکهو صدایی که دلم رو می‌ریزه پایین میشنوم. یه آه از ته دل انگار یکی رو دارن زجر کش میکنن. میدوم. بی هیچ حرفی. صدا از کجا میاد. سالن طولانی با درهای زیاده. نمیتونم تشخیص بدم. صدا قطع میشه. باز میرم جلو. میرسم به اتاق کنفرانس ۵. می ایستم اونجا. باز میکنم در رو. کسی توی این قسمت اتاق نیست. اتاق ۵ راهرویی داره که ورود می کنه به اتاقکی ویژه تر. و از اونجا راهی به یک سن بزرگ و پهن و عریض. در رو باز می‌کنم. هیچکس اینجا نیست ولی صدای بکن بکن بدی میاد. لحظه ای خنده ام میگیره ولی نه صدای سوپر دیدن نیست. میرم تا پیش سن که مثل سن تاتره. پشت پرده خبریه. پرده رو می‌زنم کنار. چیزی می بینم که خودمم باورم نمیشه. حتی نمی فهمم کیرم باید راست بشه یانه. ولی چهار مرد ایستادن. و دختری وسط دو کیر توی دست هاشه و یکی توی دهانش. و یکی مرتب تند تند پشت سرهم توی کسش تلنبه می زنه. زن موهای نارنجی داره و حالا می فهمم چرا یکهو صدا قطع شد. مرد تلنبه زن موهای فرق و مشکی داره. ولی موها کج شد. یکجور انگار از بغل سرش بیرون اومده. قاط زدم. اومدم بگم چیکار میکنین. سریع جمع و جور شدن. خودمو نجات دادم. " منم میخوام “. بعد زود گفتم. " ندین منم بکنم همه رو خبردار میکنم"‌ اینا گوز نبودن. قاتل نبودن. هیچ گهی نمی تونستن بخورن. همین الانش دوربین زده بودشون. یکیش گفت بیا بابا توهم بیا اینو که همه می کنیم تو هم بیا.
لخت شدم. منم ایستادم پیش زن مو نارنجی. حالا می فهمیدم کیه. دختر سیگاری ای بود که جاش سیگار کشیده بودم. موهاش نارنجی نبود. یجور کلاه گیس سرش بود. مرد سخنران بیمه هم کلاه گیسی بود

پس. چون کلاه گیس کج شده بود. زن لباسی که روی سینه ش بود رو زد کنار. همه بهش گفتن بیاد. منم از لب های ترش فهمیدم حسابی مست خوردن بوده. بطری الکلشون رو بعدا دیدم. چه احمق هایی. کی توی مستی سکس میکنه. یمشت کسخل. زن کیر من رو می خورد. دوتای دیگه رو میمالید. مرد سخنران بیمه میکرد توی کس. نیم ساعت دوساعت سه ساعت گذشت. عادت عجیبی داشت خانم کارگر. دوست داشت احساس کنه هرچقدر بخواد کیر هست. کون لاغری داشت ولی کس تنگ و زیبا. پاهاش روی زمین. زانو زده. بین ما کیر ها داشت گاییده می شد. زن خوشگلی نبود. ولی جندگی از صورتش می بارید. زن سینه هاش آویزون بود. کیر من رو دراورد و با صورت آشفته ی حشری گفت " بکن توی این کسم تو کیرتو”. اقای سخنران اومد جلوی اون ایستاد. من سر کیرم رو لای کسش حرکت دادم. ناله شو دراوردم. کیر اقای سخنران رو نکرده بود توی دهن که دراورد و گفت بکن توش مادرکسه". خندیدم و تپوندم توش. خانم کارگر و با هرچی دق دلی از بیمه داشتم گاییدم. کمر کیرم توی کسش گذاشته بود و خایه هام بیرون. کس تنگی داشت. کسش وقتی میکشیدی بیرون انگار نه انگار. باز کردم تو. همزمان کون لاغرش رو انگشت کردم. " ای خدااا". و دوباره همون ناله رو داد. وسط گاییدن پرسیدم" نگه بان هم میاد بکنه!؟. یکی از مردها گفت " یبار دادیمش کرده. حالا بعد “. من دادم دستش. یکی دیگه کرد کونش. رفتم جدا شدم سیگار کشیدم. میدیدمش چطوری وسط کیر ها دست و پا می زنه. سیر نمی شد. یکهو ایستاد گفت " وای وایسین یه لحظه”. رفت پشت سن. با یه پایپ توی دستش برگشت. زود چندکام گرفت و دوباره اومد توی میدون. من کیرم رو مالیدم. بلند شدم رفتم خوابیدم زیر. اومد روی من. دهانش باز بود که یکی کیر کرد توی لب هاش ت‌و. من توی کسش گذاشتم و همزمان سینه هاشو خوردم. اقای مهندس رفت پیش پایپ. یکیش رو گفتم بیاد بکنه تو کونش. خانم کارگر این وسط گاییده می شد. عادت عجیبی داشت.
نوشته: کایوگا
شروع ماجرا

‏اصل داستان از زمان راهنمایی شروع شد
من توی محله پایین شهر دنیا اومدم و خانواده‌ام چون خانواده سرشناس و اصیلی بودن تا حدی مارو از محیط محلمون ایزوله نگه داشته بودن و چیز زیادی از مسایل جنسی نمیدونستیم
قیافه‌ام نسبت به همکلاسی هام خوش‌ترکیب‌تر بود و به قولی بچه خوشگل کلاسمون بودم
‏چهره سفیدی داشتم و به خاطر عمل جراحی که انجام داده بودم کمی بدنم ضعیف بود حتی توان دویدن بیشتر از چندین قدم رو هم نداشتم.
اول راهنمایی یکی کنارم بود که توی کلاس کونمو لمس میکرد و این کارش برام ناخوشایند بود تا حدی که چندین بار باهاش بحثم شد بدون اینکه حتی بدونم این کار چیه و آخرش اون به خاطر قد بلندش رفت ردیف‌های عقب‌تر و از شرّش خلاص شدم بعد از مدتی یکی دیگه از لات‌ها شروع کرد به اذیت کردنم و بهم هی میگفت که یه روز می‌برمت و کارتو می‌سازم . لحن تحقیرآمیزش برام ناراحت‌کننده بود و بدون اینکه بفهمم بردن و کردن چیه به‏ مادرم جریان رو گفتم. مادرم برق از سرش پرید و فرداش اومد تو مدرسه قشقرق به پا کرد و دعوا با ناظم و مدیر که این لات خونه چیه که درست کردین من بچمو فرستادم درس بخونه یا تهدید بشه و …
این ماجرا مثل توپ توی مدرسه ترکید. من مورد هجوم حرف و تحقیر همکلاسی‌ها و دوستام قرار گرفتم و اوضاع از اون روز بدترم شد.
هرروز مسیر مدرسه تا خونه دستمالیم میکردن و اگه اعتراض میکردم ‏دوره‌ام میکردن و دست و پامو می‌گرفتن و مجبورم میکردن که ببوسمشون و اگه مقاومت میکردم با کتک مجبور میشدم هم بوسه و هم دست کردن داخل شلوارم رو تحمل کنم.
توی زنگ تفریح از ترس حتی دستشویی هم نمی‌رفتم که نکنه اونجا خفتم کنن و بلایی سرم بیاد. داخل حیاط مدرسه هم وضع بهتری از بیرون نداشت. ورشکستگی پدر و فقر از یه طرف و اوضاع ناجور مدرسه از طرف دیگه خیلی اذیتم میکرد.
خیلی از بچه ها میگفتن اگه میخوای از دستش راحت شی یه بار باهاش برو خرابه تا ولت کنه ولی خودم می‌فهمیدم که اون تازه شروع بدبختیه. به زور کلاس تکواندو‏ ثبت‌نام کردم تا حداقل بتونم از خودم دفاع کنم و نذارم بقیه اذیتم کنن.
سوم راهنمایی یه دوست داشتم که تهش مجبورش کردن تو دستشویی برای یکی از لاتهای دوساله ( آنهایی که دو سه سال توی یه پایه میموندن و سنشون از ماها بیشتر بود) ساک بزنه و بعدش همه میگفتن که فلانی رو بردیم و فلان جا کردیمش.
اون بنده خدا هم روز به روز آزارگراش بیشتر شدن و حتی یه بار تا مرز خودکشی هم رفت ،خودشو انداخت جلوی ماشین که دلش شکست و تا آخر سال نیومد مدرسه
چندتا از دوستانم که راضی به رابطه شدن زندگیشون حتی جهنم‌تر از مال من شد.
کلمه رایجی که مارو باهاش صدا میکردن گوت (کون یا سوراخ) بود که از کوره دربریم و اگه از کوره درمیرفتی باهات درگیر میشدن ‏و اگه اعتنا نمی‌کردی میگفتن چون کونیه چیزی نمیگه
تعداد زیاد خواهش و تمناها و گاها اجبارها ‏باعث شد حتی برهه‌ای خودمم علاقه‌مند به رابطه همجنسگرایی بشم.
البته نه از روی علاقه بلکه از روی نوعی ناچاری، چون حس میکردم شاید من توی موقعیت اشتباهی قرار گرفتم که درست هم فکر میکردم. سالها بعد فهمیدم که دوجنسگرا هستم ولی رابطه باید با علاقه شروع میشد نه اجبار و تحقیر .
تعداد آزاردهنده‌ها و حس تحقیر در من روز به روز بیشتر می‌شدن تا اینکه ضربه بعدی رو خوردم…
‏به خاطر اختلالات هورمونی سینه‌هام رشد کردن و به خاطر حس شرم و حقارت نتونستم به خانواده بگم.
دوستان هم میگفتن به خاطر بلوغه و خودش درست میشه که نشد.
سینه‌هام به اندازه یه دختر نوجوان بزرگ شده بود و این باعث تیکه‌پرونی و دستمالی بیشتر میشد.
حتی سر کلاس هم در

‏امان نبودم
سر کلاس قلدرها دوره میکردن و مجبور میکردن که دست بزنیم به آلتشون و بمالی و اگه نمی‌کردی نوک سوزن پرگار رو میزاشتن پهلومون یا زیر گلومون، گاهی کار به چاقو هم میکشید.
پایین کشیدن شلوار و زدن انگشت تفی ‏به سوراخ هم که نمک شوخی‌های آزاردهنده بود.
فقط دوتا انتخاب داشتی یا آزاردهنده باشی یا اینکه آزار ببینی چون اگه آزار نمی‌دادی بقیه تو رو آزار میدادن
یه روز توی استخر و داخل سونای بخار یه پسر هیکلی که انگار از قبل زیر نظرم داشت اومد و از فرصت خالی شدن سونا سواستفاده کرد و با تهدید تا تونست بدن و سینه های منو مالوند. حس وحشتی که بهم دست داد تا مدتها باعث شد که توی استخر نرم سونا . کم‌کم نگاه‌های ‏عجیب و غریب آدما توی استخر باعث شد نسبت به بدن خودم حس اینسکیور داشته باشم و سالهاست استخر نرفتم.
پدوفیل‌های داخل اتوبوس هم درد مضاعف بودن. پشتت وای میستادن و هی از پشت کیرشونو بهت میمالوندن هر کاری هم میکردی نمیتونستی از دستشون دربری.
یه بار که سوار اتوبوس شدم چندتا ایستگاه پایینتر یه مرد سن بالا هم سوار شد اومد و دقیقا کنار صندلی من وایساده من پاشدم که جامو بدم بهش ولی به زور منو نشوند روی صندلی و همونجا موند و گفت که لازم نیست بشین سر جان و من راحتم و …
بعد شروع کرد آروم کیرشو بهم مالوندن. البته کیرش خیلی بزرگ بود و قشنگ حسش میکردم شاید به کلفتی مچ دست من میشد. خلاصه تا مقصد هی کیرشو به بازوم می‌مالید. رفتار آرومش و حرکاتش باعث شد چیزی در من بیدار بشه که تا اون موقع سعی در سرکوبش داشتم. علاقه به همجنس!
چیزی که سالها بعد رسید به دانشگاه اوضاع ملایم‌تر شد ولی اون نگاه‌های عجیب و غریب حس اینسکیور رو بیشتر میکرد. تا جایی که اعتماد به نفسم کلا به فنا رفت و نتونستم حتی با دخترا رابطه برقرار کنم
یکی دوباری هم که کار به دوستی و رابطه رسید از اینکه سینه دارم و بدنم خوب نیست اذیت شدم و هی معذرت میخواستم و سریع رابطه رو تموم کردم
تا جای ممکن سعی کردم خلاصه بنویسم
ولی نکته اینه
استخر نمی‌رم چون بدم میاد مردم به سینه هام نگاه کنن
اگه کسی بهم تکیه بده یا دست بزنه حالت پنیک بهم دست میده
هر کسی باهام مهربونه باشه بهش شک دارم و حس بدی باهاش دارم
نوشته: سامان (دامارچی سابق)
جرأت حقیقت در شمال
🕯️این داستان در جمعی از دوستان دختر و پسر اتفاق افتاده است و اگر اکیپ خیلی خیلی پایه ای دارید این کار را انجام بدهید🕯️
بعد از 3 ماه توی ویلای شمال جمع شدیم 22 نفر که بیشتر دختر بودن فازا که رفت بالا پیشنهاد جرعت حقیقت شد با همون بطری عرق نشستیم دور تا دور هم هی حقیقت حقیقت گفتیم که اشکان گفت همش حقیقت یکم خایه داشته باشید جرعتم بگید البته میدونم دخترا ندارن طنین شجاع ترین دختری بود که می‌شناختم زیبا بود و چشم گیر گفت عه؟ میخوای خایه رو نشونت بدم اشکان؟ باشه از من بپرس جرعتو انتخاب می‌کنم ولی اگه کسشعر بگی همینجا ابروتو میبرم اشکان خواست یچی بگه طنین انجام نده گفت لخت شو طنین گفت فقط همین؟ باشه دونه دونه لباساشو در آورد و با شرت و سوتین نشست گفت اینارم دربیارم؟
اشکان گفت که نه و بپوش لباساتو طنین گفت عه؟ باشه وایسا تا بپوشم تازه گرمم بود معلوم بود پسرا تحت فشار این بی‌پدر از پایین و شرم و حیا از بالا بودند طنین کراشم بود دوست داشتم بدنشو ببینم اما نه تو جمع چند باری به بارفیکس و شنا رفت جرعتا تا اینکه به طنین رسید طنین شروع کرد به خندیدن و گفت اشکان جون لختشو باید کل لباساتو دربیاری حتی شرتت رو رنگ از رخ اشکان پرید اروم آروم لباساشو دراور وقتی شرتشو در آورد کیرش که نیم شق بود زد بیرون طنین گفت ها پس رومن شق کردی آره؟
اشکان گفت بیخیال میخوام جق بزنم بخوابه بطری که داشت حرکت می‌کرد رو به من افتاد منم سریع گفتم اشکان حق نداری جق بزنی و این شد که اشکان با یک کیر کامل شق تو دستش روبه من خشکش زد دخترا دونه دونه پسرا و لخت میکردن و پسرا دخترارو وقتی آخرین پسر که من باشم کیرشو نشون داد بچه ها میگفتن که دارن از حشریت و شق میمیرن منم خوب درد داشتم 14 تا کس و ممه جلوم بود و طنین با ممه های سفید گندش طنین گفت چرا یکم خودمونو راحت نکنیم؟ بیاین یکم شیطونی کنیم و خوب چون من بغلش بودم با دوتا انگشتش آروم اومد به سمت کیرم و کیرمو تو دستای نرمش گرفت و گفت من از این پسره خوشم میاد پایه است میخوام بهش جایزه بدم اونم تو دهنم وکیرمو کرد تو دهنش کل آرزو هام توی یک ثانیه واقعی شد کل بچه ها به کس و کون هم افتادند و من فقط توی اون هیاهو به طنین که داشت واسم می‌خورد فکر میکردم آروم دهنم رو بردم نزدیک گوشش و گفتم آبم داره میاد چیکار میکنی و علامت داد میخوره وقتی آبم پاشید تو دهنش گفت دوست داری باهام چیکار کنی اشکان از پشت داشت میومد سراغ کون طنین میخواست بکنه تو کونش منم توی یک حرکت انتحاری طنینو کشوندم سمت خودم لبامو گذاشتم رو لباش و دستمو بردم توی کسش تا یکم حال کنه اشکان که دید من مراقبشم بیخیال شد رفت سراغ یکی دیگه طنین که حسابی حشری شده بود منو خوابوند زمین کسشو آماده کرد باز کرد پاهاشو و دراز کشید گفت بکن تو کسم منم کردم لذت خوبی داشت کردن و کردنو کردن الان که این رو مینویسم طنین زن عقدی منه و ما 2 تا بچه هم داریم مزه کس طنین عوض نشده طنینم میگه مزه کیر منم عوض نشده اما مزه عشق با یک سکس خیلی عوض شده اون شب بعد چند دفعه که آبم اومد بیهوش شدم طنین لباس پوشوندتم سوار ماشین کرد با یکی از دخترا و برد ماشینو یک جا پارک کرد تا از هیاهوی اونجا دور باشه خودش اعتراف کرد که وقتی بیهوش بودم با کیرم بازی بازی میکرده تا دوباره شق بشه ولی نمی‌شده وقتی بیدار شدم طنین بغلم توی صندلی عقب ماشین خواب بود بیدا. که شدم بیدارش کردم دلش درد میکرد حق داشت دیشب پردشو زده بودم استرس داشت بهش گفتم که دوسش دارم گفتم میخوامش گفتم که خودم میام خواستگاریش و رفتم و شد حالا بعد از 10 سال و 2 تا بچه طنین من امروز مرد سرطان خون امونش نداد امروز سومه عشقمه توی وصیتش گفت که اینکارو بکنم پس راضیه
همتون به اونی که میخواید برسید❤️
نوشته: طنین از بهشت
دیدن کیر غریبه داخل کس زنم

من شهرام هستم . 48 سال دارم . اسم خانمم ستاره  با قد 160 و سن 37 . باسن و سینه ی بزرگ  با چهره ی تو دل برو و سفید سفید است . من و خانمم همیشه دوست داریم نفر سومی بین ما به صورت فانتزی باشه موقع سکس کردن خیلی خوشم میاد یکی زنم رو بگاد و من ببینم  الانم دوست دارم همینجوری  به صورت خیالی در مورد گاییده شدن زنم توسط یکی دیگه صحبت کنیم . بعد از کمی تصورات سکسی با یکی دیگه هر دوتا مون حشری میشیم و یک سکس باحال میکنیم . یک شب دیدم زنم میگه بیا با همین پسری که برامون سفارش غذا از رستوران سر کوچه میاره  یه کم اذیتش کنیم ببینیم چی عکس العملی نشون میده . اونجا بود که فهمیدم زنمم بدجور کوسش میخاره و دلش میخاد و من هم که عاشق اینکار بودم که زنم با بقیه هم سکس داشته باشه . پسره ۱۷ سالش بود و هر وقت سفارش غذا را به رستورانی که نزدیک خونه مون که آپارتمانی و در طبقه چارم یک ساختمان موقعیت دارد  میدادیم همین پسره برامون سفارش را از رستوران  میاورد .  یک شب که قرار بود برامون سفارش بیاره طبق برنامه قبلی  زنم تاپ قرمز چسب با دامن کوتاه که نصف باسنش قشنگ موقع راه رفتن معلوم میشد تنش کرد  و حسابی سرو صورتش رابا آرایش غلیظ آراسته  کرد. رفت نشست روبروی در ورودی  روی مبل پاهاش رو روی هم انداخته بود رونهای سفیدش با اون دامن کوتاه هر  آدمی را حشری میکرد ، در را باز گذاشتیم تا صدای زنگ در شد زنم باصدای بلند گفت بیاتو که دیدیم بجای اون پسره  مردی حدود چهل سال با اندام برومند وقد بلند وارد شد با دیدن زنم بااون لباس ها جاخورد و ستاره هم که انتظار پسره را داشت کمی شوکه شد ، آن مرد گفت  من صاحب رستوران هستم و اسمم بابک است و امروزچون  پسره نیامده بود و من غذاتون را آوردم ، من از ته دل خوشحال شدم و گفتم غذا ها رابگذارد روی میز داخل اتاق و به زنم چشمکی زدم او هم فهمید که چکار باید بکند وخودم رفتم سمت اتاق خواب،،زنم به اون آقا  خوش وبش کرد و حرکاتی انجام میداد تا بابک کاملا مجذوب اندام سکسی زنم شده بود واندامش را ورانداز میکردو میشد حشر را تو چشمهایش دید به  که زنم برخلاف نقشه قبلی به او نزدیک شد و گفت امشب میخواهم ساعتی مهمان ما باشی و رفت تو بغلش و خودشو چسپوند به بابک ،،،بابک تا بخود آمد دید زنم تو بغلشه و کیرش را از روی شلوار داره میماله باسراسیمه گی گفت اخه…خانم…شوهر شما چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ زنم گفت بتو کاری نباشد و هر دو اومدن اتاق خواب که من اونجا منتظر شون بودم زنم بمن گفت الان اون پسره که نیومد به عوضش آقا بابک اومده دوست دارم بما اجازه بدی تا کمی بازی  کنیم از حرکات زنم که هیچ سر در نیاوردم و نمیدانستم چی بگویم مممممن ممممم کردم وآخه آخه اون پسره قرارررر بودو دیدم زنم تو بغل بابک است وملتمسانه بمن نگاه میکند منم  گفتم مشکلی نیست عزیزم و تازه بابک متوجه موضوع شد و خیلی دوستانه با خنده بمن گفت زنت را جوری حال بدم که بار بعدی التماسم کنی تا بیایم و زنت را بگایم و در ادامه با لحن جدی  گفت بیا کوسکش خودت لختم کن ، اول کمی عصبانی شدم اما ستاره با چشمکی بمن فهماند که اطاعت کنم ، من هم بدون عکس العملی پیرهن و بعد شلوار ووو بعد شورتش را وااا عجب کیر بزرگ داشت کیرش را بدستم داد وگفت اینرا الان تو کس زنت میکنم چطوره اول ببوسی؟دوستداری ؟ گفتم اره اره و از کیرش که حالا تو دستم بزرگ و بزرگتر میشد دو ماچ آبدار گرفتم وگفت تخمهایم را هم ببوس ،کیرش را بالا گرفتم و تخمهای پشمالویش را هم بوسیدم بعد گفت حالا میتونی نگاه کنی که زنت را چجور پاره میکنم آنموقع دیدم
ستاره از ذوق داره میخنده،،، بابک ه

م  زنم رو روی تخت خوابوند و دامن و شورت نازک زنم رو در آورد منم نگاه میکردم پاهاش رو باز کرد و کوس سفید و تپل زنم که تازه پشماشو زده بودبیرون زد و  شروع به  مکیدن و لیسیدن کسش کرد منم لذت میبردم که یکی بلاخره از نزدیک کس زنم رو میخوره زنمم انگار دفعه ی اولش بود کوس میداد هی آخ و اوف میکرد و میگفت جوووون بخور مال خودته ,من ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻣﻨﻮ ﺣﺴﺎﺑﯽ بکنی !!! ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﯿﺮ ﺑﺎﺑﮏ راکه حسابی شق شده بود و از اون کیر های بود که نوکش بالا است  ﮐﺮﺩ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ ﻭﻟﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ! ﭼﻪ ﺟﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯿﺸﺪ ﻫﻤﻮﻥ ﺯﻧﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﯿﻪ ﮐﻪ ۱۵ ﺳﺎﻝ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﺎﺑﮏ: ﺯﻧﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻫﻦ ﺑﺎ ﺣﺎﻟﯽ ﺩﺍﺭﻩ !! ﺍﻭﺧﺨﺨﺦ ﭼﻪ ﺳﺎﮐﯽ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺳتاره ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺳﺎﮎ ﻣﯿﺰﺩ ﺗﻮ ﭼﺸﻤﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩ !ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺣﺸﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ زنم بمن گفت :ﺧﻮﺷﺖ ﻣﯿﺎﺩ ﯾﮏ ﮐﯿﺮﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻮ ﺩﻫﻨﻤﻪ؟ ﻣﻦ: ﺁﺭﻩ ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺑﺨﻮﺭﺵ عزیزم :ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﮐﯿﺮﺵ ﭼﻪ ﮔﻨﺪﺱ !! ﮐﯿﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﮕﻦ!ﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻣﯿﺪﻩ ﺑﺎﺑﮏ: ﺍﻻﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯿﻔﻬﻤﻪ ﺯﻧﺶ ﺍﺯ ﭼﻪ ﮐﯿﺮﺍﯾﯽ ﺧﻮﺷﺶ ﻣﯿﺎﺩ بعد دیدم  سینه های پر گوشت و خوردنی ستاره رو از زیر تاپ بیرون کرده وتوی دستاش گرفته و داره فشار می ده و به من اشاره میکرد که نگاش کنم.
بعد آروم صورتشو  بردسمت سینه های زنم و نوک یکی از سینه هاشو بوس کرد و آروم شروع کرد به خوردن و اون یکی سینه ستاره رامحکم تر توی دستش فشار میداد.  بعداز اینکه بابک حسابی سینه های ستاره روخورد صورتشو بلند کرد و رو به من گفت می بینی چه سینه های خوشگلی داره زنت؟ من هم با سر تائید کردم و مرتب آب دهنمو قورت میدادم و از شهوت میمردم  ،بابک شروع کرد به بوسیدن وخوردن  لب های قشنگ زنم و ستاره هم قشنگ تو  بغل بابک  از هم لب میگرفتند، سینه های برجسته ستاره دوباره جلوی چشمام ظاهر شدند(. زنم عجب سینه های سکسی داشته و من تاحال توجه نکرده بودم). تا اینکه بالاخره دیدم پاهای خوش تراش زنم راباز کرده و چشمم به کس زنم افتاد که بابک با دستش میمالیدکس تپل و گوشتالوی زنم توی دست بابک له می شد و  همچنان توی بغل هم بودند و داشتند لب های همو می خوردند و هر از گاهی بابک سینه های برجسته و گوشتالوی زنم رو با دست می گرفت و فشار می داد، طوری که صدای آی و اوی ستاره رو در می آورد. و برایش میگفت جوووونمی قربون شکلت برم بعد رو بمن کرد وگفت دوستش داری گفتم آره خیلی زیاد گفت اره خیلی دوست داشتنیه و دوباره لبهایش را میخورد. بابک آروم خودش رو وسط پاهای ستاره جا داد و همینطور که گردن و صورت زنم را رو می بوسید با یکی از دست هاش کیر بزرگ و بلندشو گرفت و آروم برد سمت کس ستاره بعد رو بمن کرد و گفت اجازه میدی زنت را بگام  منم که  منتظر چنین لحظه ای بودم گفتم اره و پاهای زنم راوا کردم و  بهش گفتم الان کیرت رو داخل کوسش کن تا ببینم این کوس حشری چطوری کیر می خوره  گفت حتماحتما کسکش  تو فقط نگاه کن و لذت ببرو کیرش رو آهسته رو لبای کس زنم گذاشت و گفت تف بنداز بیغیرت من هم لبام و گذاشتم روی کوس زنم و بوسش کردم و  بعد بالای کسش تف انداختم و او هم بدون معطلی آروم کیرش رو توی کس تپل زنم فرو برد. ستاره آه بلندی کشید و گفت واه عشقم ،بابک هم که آروم آروم کیرش رو فرو کرد، شروع به تلمبه زدن کرد و سرش رو از روی صورت ستاره پایین تر اورد و سینه های گرد زنم رو توی دستاش گرفت و شروع کرد همزمان با تلمبه زدن توی کسش سینه هاشو هم مکیدن و خوردن تا ته کیرش رو داخل کس زنم کرد و ستاره هم ناله میکرد هی میگفت بابک محکمتر ااااخ ااااخخ شوهرم نمیتونست من رو بگاد و  هی میگفت پارم کن عزیزم منم دیگه چوچول کسش رو با دهنم محکم گرفته بودم میمکیدم و رفتن ک

یر راداخل کس ستاره از نزدیک میدیدم و بزرگی کیرش را کاملا با لبهایم احساس میکردم و با هربار داخل کردن و بیرون کردن کیر بابک داخل کوس زنم صدای شلپ و شلوپ آبشون میامد و من رو بیشتر حشری میکردبابک پرسید کس زنت را دوستداری گفتم آره آره گفت :جر میدم کس دوستداشتنی را،،،،،با این حرفاش بدون اختیار فهمیدم که تو شورتم انزال شدم زنمم در این اثنا میگفت عزیزمن است  شوهر مهربونی هست تحقیرش نکن و باز صداش میامد میگفت بزن وای محکم اااففف بابک امشب مال توام صدای آه و اوه آنها دوباره توجه ام جلب کرد، و هر چه بیشتر لذت میبردم بابک محکم و پر قدرت داشت تلمبه می زد و من هم
میدیدم  که چطور زنم عاشق دادن به دیگران است  و حالا هم که آه و ناله اش بیشتر شبیه به جیغ شده بود  هی می گفت محکمتر بابک، آآآی، محکم تر، آآآآآآآآآآی بابک هم که انگار اختیارشو از دست داده بود می گفت  جوووووووووون، بکنمت جلو شوهر بی غیرتت، جرت بدم " زنم خودش را چسبونده بود به بابک و او هم که سینه هایش را محکم چسبیده بود به پستونای ستاره می گفت " آآآآآی… جلو شوهرت میگامت افففف خیلی حال میده اااااخ و ستاره میگفت.حالا تو شوهر من هستی.و بمن میگفت . آآآآبیغیرت کسکش ببین چجور زیرکیر بابک جر میخورم،،،،،و من آن لحظه از لذت میمردم،،  یکباره بابک کیر بزرگشو که انگار تمومی نداشت از توی کس زنم که با تناسب کیر بابک خیلی تنگ بود و بزور جا میداد تو کسش  بیرون اورد و در یک چشم به هم زدن ستاره رو بر گردوند و پاهای قشنگشو به طرف داخل شکمش هدایت کرد. زنم  هم کمر و شکمشوپایین آورد و دو زانو روی تخت قمبل کرد، طوری که سوراخ کون خوشگلش از بین لپ های گوشتالوی کونش افتاد بیرون و گفت اااخ جررم بده تا شوهرم ببینه چجور جررر میخورم بابک هم گفت ،،، کیر من مخصوص جر دادنه، جوووون،،،و دوباره کیرشو داخل کس زنم فرو کرد لپ های کون ستاره را به دو طرف کشیده بود و قشنگ سوراخ کون زنم  را نگاه میکرد وقتی کیر بزرگش تو کس زنم رفت و آمد میکردبمن گفت بیا کون تنگ زنت را نگاه کن واااااا چی صحنه یی دیدم،  سوراخ صورتی رنگ کون زنم را میدیدم که چطور دل دل میزند موقعی که کیر بزرگ تو کسش میرفت سوراخ تنگ کونش منقبض تر میشد ووقتی کیرش را بیرون میکرد سوراخ کون زنم باز میشد با دیدن سوراخ کون زنم خیلی شهوتی شدم و یک تف آبدار انداختم رو کیر بابک (وای چرا تاحال به این سوراخ توجهی نداشتم )،  بابک گفت ایول پسر خوب و تا خایه تپوند تو کس ستاره در حین تلمبه زدن از من
پرسید کون زنت را دوست داری و با سیلی به باسن زنم میزد که کون تپلش میلرزید من هم با اشتیاق میگفتم آره زیاد دوست دارم او هم در حالی که لمبرای ستاره را با قدرت میمالیدگفت من هم این کون تپل را دوست دارم فداش میشم ،بعداز چند تلمبه محکم بابک کمی خم شد و دست های تنومندشو زیر بدن ستاره برد و شروع کرد به فشار دادن سینه های بزرگش. دوباره جیغ زدن های ستاره شروع شد. بابک هم که داشت عربده می کشید رو به من کرد و گفت معطل چی هستی  بیغیرت برو حال کن  صورت زنت را موقع کس  دادن نگاه کن وصورت خوشگل زنم که حالا خیلی حشری بود جلوی چشمم بود و لب های قشنگ و دندانهای سفیدش برق می زد و لذتی که توی صورتش بود عشقم رو نسبت بهش بیشتر کرد.(واای موقع دادن چقدر حشری و زیبا شده بود ستاره من) صدای چلپ چلپ تلمبه زدن های بابک توی کس زنم کیرمو بلند تر کرد. بابک گفت به شوهر بیغیرتت بگو که تو زن کی هستی ؟ستاره در حالیکه لبش را گاز گرفته بود با صدای بلند اخیش اخیش ااااخ من زن بابک هستم ، داشتم از فاصله ده سانت صورت زنم را میدیدم از چشمهایش حشر

میبارید ومیدیدم از کیر بابک چقدر لذت میبرد با هر تلمبه سرش تکان میخورد  به طرف من میدید و بلند میگفت ببین زنت را زیر کیر انداختی بیغیرت ،،،،،،، و بابک در حالیکه تلمبه هایش سریع تر شده بود به طرفم میخندید رابادیدن این صحنه بار دوم احساس کردم کمرم خالی شد  و بابک باصدایی بلند گفت اااااخ اومدم اااافففف تو کس زنت خالی میکنم اااااف اااااخ عجب کسی اااااخ اااخ و آب کیرش را تو کس ستاره خالی کردو ستاره را رهاکرد ستاره هم بیحال روی تخت خابید ، بابک لباس هایش راپوشید و موقع رفتن با من دست داد وگفت ازینکه گذاشتی زنت را گاییدم و مخصوصا تف های که سر کیرم انداختی جا دارد از تو تشکری کنم و خودش را خم کردو لبهای ستاره را بار اخر هم کمی مک زد و  موقع رفتن یک ویزیت کارت که شماره تلفون و ادرس رویش بود بمن داد و گفت هر وقت دوست داشتی بازی کنیم در خدمت شماهستم و از در خارج شد، و ستاره در حالیکه از کسش آب سفید و لزجی بیرون میشد در حین رفتن به حموم  در حالی که لب پایینش را با دندون میگزید رو بمن کرد و گفت  اولین بار بود که پشت سر هم سه بار ارضا شدم،،،،،،،،،،،
نوشته: شهرام
اولین سکس در ۱۷ سالگی

سلام دوستان می خوام بهترین خاطره ی سکسی خودم رو که در ۱۷ سالگی برام پیش اومده براتون بنویسم وکاملاً واقعی هست و واقعاً برام پیش اومده مربوط میشه به اولین سکس با یک خانم بسیار زیبا اما متاهل،
ما توی شهر کوچیک زندگی میکردیم مامانم مغازه لباس زنانه داشت و دوستان زیادی از این طریق داشت، یک روز ظهر که از دبیرستان اومدم خونه یکی از دوستای مامانم اومد خونه ما با مامانم کار داشت، رفتم درب حیاط رو باز کردم و تا چشمم بهش افتاد دیدم یک خانم بسیار زیبا هم قد خودم ۱۷۵ هیکلی سینه درشت سایز ۸۵ جوری که از پشت چادر خودنمایی میکرد با چشم و ابروی درشت کشیده، من هرچقدر خوشگلیش بگم کم گفتم خیلی رفتم تو نخش جاتون خالی یه جلق درست حسابی بعد از اینکه رفت به یادش زدم خلاصه این موضوع گذشت و من اون سال دیپلم و گرفتم و منتظر این بودم که برم دانشگاه.
یاسمن( از اینجا اسمش رو میزارم یاسمن) مغازه لوازم التحریر داشتن به خاطر شلوغی فروش مدارس توی شهریور ماه نیاز به یک نیرو داشتند که براشون کار کنه خودش به مامانم گفته بود که اگر سعید بیاد و کمک کنه ممنون میشم و حقوقش رو میدم، وقتی این حرفو از مامانم شنیدم کلاً تو کوووونم عروسی بود و لحظه شماری میکردم برای دیدنش اونم هر روز و بهترین فرصت بود که خودمو بهش نزدیک کنم، نگم براتون که چقدر تو کفش بودم از بس خوشگل بود و اون اندام هیکلی زنونه و ممه۸۵ صورت گرد سفید و ابروی کشیده و چشمهای درشت قهوه ای بماند که چند بار پیش اومد به خاطرش با مشتری نماهایی که فقط واسه لاس زدن با اون میومدن مغازه درگیر شدم البته اون بهشون رو نمیداد من زیادی حساس بودم ، واقعا روش غیرتی بودم عجیب، خلاصه شهریور ماه رسید و من رفتم و توی مغازشون مشغول به کار شدم تقریباً از همون روزهای اول و به لطف داستان های سکسی که توی سایت ها می خوندم فکر کنم سایت آویزون بود اون موقع ها خیلی چیزا یاد گرفته بودم که چطور رو مخ یه خانم برم و شانس خودم را امتحان کنم به هر حال سه ماه گذشت و من تو مغازه کار میکردم و هر روز نزدیک تر و نزدیک تر میشدم بهش ولی ناگفته نماند که واقعا عاشقش شده بودم و حتی دانشگاه هم قبول شدم اما به دروغ خانوادم گفتم دانشگاه قبول نشدم برای اینکه بتونم بیشتر پیش عشقم یاسمن بمونم، در طول این مدت اونم به من علاقه پیدا کرده بود و عشق دو طرفه بین ما ایجاد شد از آنجایی که اختلاف سنی با شوهرش خیلی زیاد بود رابطه شون چه از لحاظ عاطفی و چه از لحاظ سکسی چندان جالب نبود و تو این مدتی که اونجا بودم اینارو کامل فهمیده بودم خیلی وقتها با من درددل می کرد شده بودم سنگ صبورش همیشه باهاش صحبت میکردم دلداریش میدادم طوری شده بود که اینقدر بهم وابسته شده بود، با اینکه روزا سرکار داخل مغازه باهاش بودم ولی زمانی که میرفتم خونه هر زمانی که میتونست و شوهرش نبود بهم زنگ میزد و ساعت ها صحبت می کردیم یادم رفت بگم اون موقع که من ۱۷ سالم بود، اون شش سال از من بزرگتر بود یعنی اون زمان ۲۳ سالش بود دوستان این داستان برای سال ۸۷ است که برای من اتفاق افتاده. در تمام طول این سه ماه من تمام تلاش خودم رو کردم تا بهش نزدیک بشم و واقعا هم به نتیجه رسیدم و عشق دو طرفه بین ما ایجاد شد.
یادش بخیر چقدر دلم برای اون روزا تنگ شده بهترین دوران زندگیم بود هیچ غم و غصه و کمبودی نداشتیم با هم خوش بودیم شبها بعد از تعطیل کردن مغازه فاصله ی بین مغازه تا خونه اش رو که تقریبا نیم ساعت پیاده روی داشت رو پیاده میفرفتیم و حسابی میگفتیم و میخندیدیم دیگه شده بودم عضوی از خانوادشون حتی شوهرش خیلی بهم اعتماد داشت و میگفت خ

یالم راحته که تو هستی با هم میرفتیم بازار خرید و حسابی هم برام خرج میکرد مثل لباس و کفش و ساعت و حتی گوشی موبایل که اون موقع بهترین گوشیهای نوکیا رو بورس بود رو برام خرید و حتی یه موتور سیجی. خلاصه خیلی هوامو داشت و بلاخره شب موعود فرا رسید و همخوابی با عشقم آخ که چه حس و حالی داشتم تا اون موقع فقط درحد بغل کردن و لب گرفتن پیش رفته بودیم تا اینکه شوهرش واسه خرید مغازه رفت تهران و تقریبا یک هفته ای نبود . یک شب با هم هماهنگ شدیم و به هزار دوز و کلک تونستم مامانم و بابام رو بپیچونم و بگم خونه یکی از دوستام میخوابم امشب رو… وای وای که قلبم داشت از سینه ام کنده میشد از حس هیجان و شهوت زیاد توام با عشق حسابی به خودم رسیدم و صاف و صوف کردم و لباس خوب و یه ادکلن خوش بو… خودمو رسوندم خونشون ، یادم رفت بگم یاسمن دوتا بچه داشت یه دختر و یه پسر، دخترش ۷ سالش بود و پسرش کوچیکتر بود و همیشه روزها اونارو خونه تنها میزاشت وقتی مغازه بود.
بچه هاشو اون شب زود خوابونده بود و بهم زنک زد که الان میتونم برم خونشون. از همون لحظه ی ورودم باهاش لب تو لب شدم و رفتیم توی اتاق ، یاسمن یه دامن بلند پاش بود و یه تیشرت زنونه همینطور شروع کردم سر و گردنش رو خوردم دفعه ی اولم بود که با یه زن اونم به این خوشگلی هم خواب میشم اون بدن نرمش واقعا شهوت انگیز بود، زیاد بلد نبودم ولی اینقدر حشری شده بودم نفهمیدم چطور لباساشو دراواردم مث وحشی ها به جونش افتاده بودم و فقط لیسش میزدم سینه های نرم و بزرگش تو دهنم بود و مث یه گشنه میخوردم و هنوز شورتم پام بود و اونم همینطور کیرم حسابی سفت شده بود (کیرم ۱۸ سانته و وقعا کلفتیش هم خوبه و اون موقع لاغر و چون ورزش میکردم بدنم رو فرم بود و وزنمم شاید ۶۵ یا ۷۰ بود وقتی لخت میشدم کیرم به هیکلم نمیخورد کاملا خودنمایی میکرد) حسابی در همین حین که سینه هاشو میخوردم کیرمو از روی شورت میمالوندم به کص تپل و نرمش و اونم اصلا تو حال خودش نبود حسابی داشت حال میکرد و قربون صدقه ی هم میرفتیم . کم کم خودمو رسوندم به شورتش و تا درش آوردم دیدم حسابی خیس شده کیرمو کشیدم روی چاک کصش و با آب کصش خیسش کردم چند ثانیه همینجوری بازیش دادم آه و نالش در اومده بود و هیچی نمیگفت و آروم آروم کیرم کردم توی کصش وای وای چقدر این کص تنگ و واقعا داغ بود تمام دیواره ی کصش رو دور کیرم حس میکردم و باور کنید تا حالا که ۳۱ سالمه
با وجود سکسهای مختلف همچین کصی تجربه نکردم،
متوجه شدم خیلی درد داره ( بعدها به گفته ی خودش ، کیر شوهرش کوچیکه و از دیدن کیر من تعجب کرده بود ) و منم واسه اینکه زود ارضاع نشم آروم آروم کیرمو توی کصش عقب جلو میکردم واقع سخت بود توی اون شرایط کنترل کردن شهوت و اینکه دیر ارضاع بشم . شهوت تمام وجودمو گرفته بود احساس میکردم دمای بدنم به طرز عجیبی بالا رفته حرارت از گوشهام میزد بیرون و درست حسش میکردم وقتی احساس کردم آبم داره میاد کیرمو فوری کشیدم بیرون و با شدت زیاد که تا اون موقع همچین حالتی از خودم ندیده بودم فوران کرد و از روی شکمش تا روی صورتش پاشیده شد و انگار تمام جونم از کیرم زد بیرون و خودمو با دستمال تمیز کردم و من مثل یه جنازه افتادم کنارش، خودش رو تمیز کرد و کنارم توی بغل هم جا گرفتیم و دوباره لب گرفتنها شروع شد بعد از گذشت ده دقیقه دوباره کیرم به حالت تمام قد دوباره راست شد و این بار بهش گفتم به حالت داگی بشه و از پشت کیرمو کردم توی کص داغ و تنگش چه صحنه ی زیبایی بود وقتی کون گنده قوص کمرش رو میدیدم و این باعث شد دوباره زود ارضاع بشم و آبم زود بیاد و روی

کمرش خالی کردم، به شدت و زیادی دفعه ی قبل نبود. خلاصه اینکه تا صبح کلا سه بار من ارضاع شدم و حسابی عشق بازی کردیم . هیج وقت لذت این اولین سکسم از ذهنم نمیره حالی که من اونشب کردم غیر قابل توصیف هست و هر زمانی یادش میوفتم تا همین الان که ۱۴ سال از این ماجرا میگذره برام تازگی داره . یاسمن چند سال بعد از رابطه ی ما به یک شهر دیگه رفتن و اونجا از شوهرش جدا شد و بچه ها هم پیش شوهرش موندن و اون الان دوباره ازدواج کرده و توی یک شهر دیگه داره زندگی میکنه اصلا باهاش در ارتباط نیستم اینارو از مادرم شنیدم…
. سکسهای زیادی داشتیم ،از سکس داخل خونه ی نیمه ساخت و حموم و … اگر خوشتون اومد خاطرات دیگه مون رو براتون مینویسم. خاطرات زیادی توی اون یک سالی که باهم بودیم داشتیم و من سعی کردم که خیلی خلاصه براتون بازگو کنم…
ولی دوستان ناگفته نماند بعد از اون یکسال من عذاب وجدان زیادی گرفتم و چند سال باهاش درگیر بودم بخاطر اینکه با یک زن متاهل وارد رابطه شدم و تا الان با اینکه موقعیتش زیاد پیش اومده دیگه هیچ وقت سراغ زن متاهل نرفتم.
نوشته: Cijey
سکس پولی در نوزده سالگی

سلام خاطره ای که میخام براتون تعریف کنم چندین سال پیش بود و کاملا واقعی و عین حقیقت
من اون موقع ۱۹ سالم بود و بخاطر اینک خوشگل و خوشتیپ نبودم دوس دختر نداشتم و سینگل بودم ، البته بگم بچه شهرستان هستم و تو شهر ما خیلی سخت بود دوس دختر پیدا کردن، ولی من بسیار حشری و داغ بودم و عاشق سکس کردن و همیشه فیلم سکسی میدیدم تشنه سکس بودم اما نمیتونستم یکی رو پیدا کنم تا اینک یکی از آشناها بهم یه شماره داد و گفت من رفتم پیشش خیلی عالیه و سکسشم فوق العادس. انگار دنیا رو داد بهم من معطل نکردم و زنگ زدم به این شماره یه خانم برداشت و مبلغ درخواستیش هم گفت منم قبول کردم و قرار شد بعد ظهر برم پیشش ، البته اون تو مرکز استان بود و شهر ما تقریبا یه ساعتی فاصله داشت با اونجا.
زود رفتم خونه ناهار خوردم یجوری بودم انگار تو دلم غوغاس آماده شدم و یه کاندوم که از قبل داشتم برداشتم و راهی شدم رفتم ترمینال شهرمون ماشین سوار شدم و همش تو راه تصور میکردم چجوری باهاش سکس میکنم و چه مدلی میکنمش خلاصه رسیدم شهر و زنگ زدم گوشی رو برداشت و آدرس داد منم با تاکسی خودمو رسوندم به آدرس،یکم منتظر موندم گوشیم زنگ خورد بله خودش بود گفت کجایی گفتم جلو پل هستم و گفت همون که پیراهن آبی پوشیدی گفتم آره گف اینور نگاه کن نگاه کردم دست تکون داد رفتم پیشش یه خانم میانسال تقریبا ۴۵ ساله خوش اندام و خوشگل بود باهم سوار تاکسی شدیم و رفتیم یه خونه که فک کنم واس رفتن به اونجا اجاره میداد باهم رفتیم داخل خونه مال یه خانم بود باهاش احوالپرسی کرد و ما رفتیم یه اتاق دیگ دل تو دلم نبود اول گفت پول رو بده منم با خوشحالی پولشو دادم گذاشت کیفش بعد لباساشو درآورد گف توام لخت شو منم لباسامو درآوردم انگار دنیا مال من بود آماده شدیم اومد جلو من با اینک زیاد فیلم دیده بودم ولی اصلا تجربه سکس نداشتم کیرمو گرفت دستش شروع کرد به ساک زدن آیییی چه ساکی میزد دیدم ادامه بده آبم میاد گفتم بسه بخاب بکنم خودش تو کیفش کاندوم داشت آورد کشید رو کیرم حالت داگی شد گفت از پشت بزار تو کوسم ،درست نمیتونستم بکنم خودش با دستش گرفت و کیرمو فرو کرد تو کوسش آخخخخخ مزه ای داد که نگو و نپرس یکم همونجوری کردم دیدم داره آبم میاد زود کشیدم بیرون گفتم پوزیشن رو عوض کنیم گف بخاب رو زمین، خابیدم اومد نشست رو کیرم تا ته رفت توشششش اوففففف یکم خودش بالا پایین پرید بعد گف من وامیستم تو بنداز بیاد این حرفش و اونجور ک محکم تا ته فرو میکردم تا چند تلمبه نتونستم ادامه بدم و آبم اومد و لباسامو پوشیدم و تشکر کردم و برگشتم.
نوشته: مهدی
خاطره ای دیگه با زندایی لادن جانم
1401/06/29

#زندایی

اولین داستانمو راجع به رابطه ام با لادن جانم قبلا نوشتم و چون اونجا به آخوند بد و بی راه گفتم یه عده خونشون کثیف شد و اومدند از اربابانشون دفاع کردند… به کوری چشم شما و اربابان کثیفتون و دین کثیفتون نه تنها هنوزم با لادن توی رابطه ام که میخوام بازم خاطره یه سکس دیگه مونو هم بنویسم… ضمنا همین الان با این مقدمه شروع کنم که تمام فحاشی و ناسزایی که گفتید رو به خودتون و اربابانتون که زیرشون می خوابید بر می گردونم.
به اون دسته که گفته بودند داییت کونت گذاشته هم با شجاعت میگم بله درسته و این چیزی از اعتبار من کم نمیکنه که یک پدوفیل زمانیکه بچه بودم منو آزار جنسی داده. اون یک مسلمون کثیف و چادر فروشه و مثل بقیه مسلمونها بچه بازه مث سعید طوسی و بقیه آشغالها… من زنشو میکنم ولی اون کثافت بچه می کرده حالا کدوممون لایق فحش و فحش کشی هستیم؟ شماهایی که از اربابانتون حمایت می کنید همونایی هستید که باعث و بانی بدبختی مردم ایران هستید… تمام این گرونی ها تقصیر شماست و اینکه آخوند داره حکومت میکنه هم تقصیر شما و تفکرات کودنانه شماست.
من دو ساله با لادن توی رابطه ام و خودش هم رضایت کامل داره بنابراین هیچ مساله غیر اخلاقی ای در این ماجرا نیست ، زن شوهرداره؟ شوهری که به اون زن دسته گل محبت نمیکنه و در عوض توی مغازه تخمیش برای یه عده کیسه زباله (زن چادری) تا کمر خم میشه و لاس می زنه همون بهتر که پس یکی دیگه هم زنشو ارضا کنه.
همه شمایی که به من فحش دادید خودتون توی کف زن دایی هاتون هستید و واسه همون اومده بودین توی داستان من اما چون شما نتونستید زن دایی تونو بکنید باعث عقده تون شده و فحششو به من می دین…
به هر حال، می رم سراغ چندتا از سکس های خاطرانگیزم با لادن که توی سال 1400 به وقوع پیوست :
این گرونیایی که آخوند به سر ملت ایران آورده به یه جوون ایرانی اجازه نمیده که ازدواج کنه یا حداقل یه خونه مجردی بره اجاره کنه واسه همینم من همچنان توی خونه بابام دارم زندگی می کنم و با اینکه دستم توی جیب خودمه اما از سر کار که بر می گردم باید برگردم پیش ننه بابایی که حالم ازشون به هم میخوره… ننه ای که بهش بگی داداشت به من تجاوز کرده ولی اون طرف داداششو بگیره همون بهتر که پیشت نباشه و فراموش کنی چه بلاها سرت آورده هم خودش هم خاندان ناپاکش… فامیلای ننه ام همه مذهبی های دوآتشه بودند و مثل همه مذهبی های دیگه تخم حروم بودند… توی یه طایفه حدودا 30 نفری فقط من و لادن غیر مذهبی ایم پس معلومه که جونمونو هم برای هم می دیم… نامردم اگه یه روز بالاخره راضیش نکنم از اون پدوفیل بی همه چیز طلاق بگیره و زن رسمی خودم بشه… البته همین الانشم شوهر واقعیش منم و اون مردک کون آخوندلیس نقش ساپورت کننده رو داره و اگه بخاطر پولاش نباشه و بخاطر ویدا نباشه لادن یه روزم دیگه با اون نمیخواد زندگی کنه… ضمنا برای اون دسته که گفته بودند اول گفتی زن داییت پسر به دنیا آورده بعد میگی ویدا تنها دخترشه… بله کاملا درسته… تنها نوزادی که لادن جان به دنیا آورد در ابتدا جنسیت اش پسر بود و اون مردک چادرفروش اسمشو هم وحید گذاشت چون می گفت وحید اسم امامیه (دیگه سطح شعورش همینقدره و با اینکه وحید اسم هیچ امامی نبوده میگه وحید اسم امامیه حالا شما انصاف کنید و به من بگید حقش بوده که من زنشو کردم یا نه؟) اما در ده سالگی وحید به مامان باباش گفت دوست نداره پسر باشه و احساس میکنه دختره… (اون ترنسه) و مردک چادرفروش هم بچه شو کتک می زد چون این حرفها با اسلام منافات داشت… الانشم فقط من و لادن ویدا صداش میکنیم چون این اسم رو دوست داره و هرچی
سنش داره بزرگتر میشه میگه میخوام برم جنسیتمو تغییر بدم من و لادن هم توی این فکریم که یه کم سنش بیشتر بشه و بفرستیمش خارج از ایران بره پناهندگی بگیره و در امنیت کامل تغییر جنسیت بده چون از دست اون بابای احمقش در ایران امنیت جانی و روانی نداره.
بگذریم…
وسطای سال 1400 بود که یکی از فامیل های پدرم مرد اونم بعلت کرونا که مقصرش هم بی لیاقتی آخوندها و عدم مدیریت صحیح کرونا و نبودن واکسن باکیفیت بود… خود تن لششون فایزر می زدند ولی به مردم می گفتند برکت بزنید… طرفدارهای احمقشون هم این همه ظلم و جنایت رو می بینند اما میگن ما دلمون میخواد بازم زیر آخوند بخوابیم.
اون فامیل بابام توی روستا زندگی می کرد و ننه بابام برای مراسم ترحیم باید می رفتند روستا… خواهرام هم دوتاشون ازدواج کردند و بنابراین به جز من کسی توی خونمون نیست…
خلاصه ننه بابا دو سه روز خونه نبودند و لادنم بعد از ظهرها که اون مردک چادرفروش می رفت با زنهای چادری لاس بزنه میومد پیش من و ویدا رو هم می زاشت پیش دختر همسایشون… خیلی دوست داشتم یه جوری شوهرشو بپیچونه و کل دو سه روز رو با هم زیر یه سقف زندگی کنیم ولی خب میگفت نمیتونم این کارو بکنم ، توی همون 4 5 ساعتی که عصرها میومد هم به اندازه یک شبانه روز برام غذا درست می کرد… و چون نوستالوژی ما از پشت بغل کردن توی آشپزخونه و موقع ظرف شستن بوده و رابطمون همینجوری شروع شده… کل تایمی که توی آشپزخونه و در حال پخت و پز بود من از پشت بغلش می کردم و بعد که کارها تموم میشد یه نیم ساعتی هم می رفتیم روی تخت و سکس می کردیم…
تا می رسید خونه هم لباسا رو در میاورد و با شورت و سوتین غذاها رو درست می کرد … موقعی که برنج رو آب می کشید احتیاط می کردم و فقط از پشت بغلش میکردم ولی موقعی که یک کار ساده تر می کرد مثلا قابلمه خورشت رو هم می زد لنگاشو می گرفتم میآوردم بالا کاملا بغلش میکردم و اونم ملاقه دست راستش بود و دست چپش رو هم میزاشت روی در کابینت که نیفته و من بالا و پایینش می کردم بدون دخول فقط برای حال کردن… بله این چیزاست که به یه زن حال میده و اون مردک چادرفروش هیچوقت این کارا رو باهاش نکرده فقط کیرشو در می آورده و توی کس لادن میزاشته… ولی من اون مردی ام که تونستم دل لادن رو به دست بیارم… دیگه برام مهم نیست که یه عده جلقی چی میگن… من راضی لادن هم راضی گور بابای ناراضی و آخوند.
خلاصه اون دو روز هم برنامه این بود و با توجه به تایم فشرده مون توی آشپزخونه و حین آشپزی عشق بازی می کردیم و بعد از اتمام کارها می رفتیم روی تخت و بعدش هم دوتایی دوش می گرفتیم که لادن تر و تمیز بره خونشون…خودم هم می رسوندمش چون خونه ما با خونه اونا خیلی فاصله داره و یکیمون سمت شرق شهرمون هستیم اون یکی غرب… دقیقا نصف شهر فاصله است…
اون دو سه روز هم خیلی حال داد چون خیالم راحت بود که کسی سرزده وارد خونه نمیشه و با پوزیشن های مختلف و در لوکیشن های مختلف از تخت خواب و آشپزخونه و حموم گرفته و حتی توی راه پله با لادن جونم سکس کردم… چون خونمون ویلایی دو طبقه است و هر دو طبقه اش هم دست خودمونه و کسی مزاحممون نیست.
نوشته: پسری که دو ساله با زن داییش داره عشق می کنه و از آخوند و اسلام و پیروانش متنفره

@Dastan_Sexi_Tanin
سکس گروهی با اتباع خارجی

سلام به همگی
میخوام یه خاطره براتون تعریف کنم
من اسمم علی ۲۷ سالمه و این قضیه برميگرده به یه سال پیش
قد و وزنمم نمیگم.که چی بشه مثلا؟ مگه میخواین بیاین خواستگاریم😆
مثل بقیه کیر ۱۸ سانتی ام ندارم😖😀ولی هرکیو کردم هم اون حال کرده هم من.بگذریم
اقا ما دو تا رفیق داریم که کلا چیزی جز کص ردیف کردن و کص بلند کردن تو مغزشون نمیگذره
منم که خلاصه بدم نمیاد از سکس با اینا مثلا ماهی حداقل دو نفرو میبریم یا ۳ نفرو میبریم یه مقدارم وسایل فلان میخریم میریم کوه،خونه ی یکی از همون رفقا که ۲۴ ساعته شبانه روز کلید خونه کوهشون دستشه
اینم یادم رفت بگم بچه شمالم استان گیلان(شمالیا تو کوهم اکثرا خونه دارن که فصل های خوب سالو میرن میمونن و میان)
یه روز سر کار بودم یکی از این رفیقای اجنبی زنگ زد 😅
اسمش سامیار بود،اونیکی رفیقمونم اشکان بود
خلاصه گفتم چیه دیوث؟
گفت کجایی
گفتم کجا باید باشم سرکار…
گفت غروب به بعد کجایی؟ گفتم تو لباسام
گفت کص نگو بگو کجایی
گفتم خونه
گفت اماده شو یکم خرت و پرت بگیر به اشکانم زنگ بزن بریم بالا
گفتم خبریه؟
گف بهت میگم خدافظ
منم که فهمیده بودم داستان چیه
زنگ زدم اشکان گفتم اشکان اماده شو که داریم میریم بالا 😅😅 گفت جوووون کیه؟
گفتم چه میدونم سامی اوکی کرده
قطع کردمو رفتم سرکارم
غروب تعطیل کردمو رفتم خونه یه دوش گرفتم که خستگیم در بره
یه لقمه داشتم عصرونه میزدم که سامی زنگ زد
با دهن پر گفتم الاوواوو
گفت چی کوفت میکنی خخخخ گفتم کسکش از دست تو یه تیکه نونم نمیشه خورد
گفت اماده شو کم کم میرسم الان
بساط جمع کردمو به خونه گفتم من شب نیستم میرم کوه
اماده شدمو رفتم از دراور سه تا کاندوم برداشتمو یه ادکلن سکسی زدمو به سرو صورتم رسیدم سه تا قرصم برداشتم انداختم تو جیبمو رفتم پایین دیدم سامی رسیده
سوار شدم سلام احوال پرسی یکمی فحش دادیم همو خخخخ(احوال پرسی رفیقای صمیمی)
گفتم چخبره؟
گفت یه کص جور کردم در حد بنز
گفتم حله برو برش داریم
نگه داشت یکم چیپس و ماست و نون و گوشت و نوشابه او پفک و کوفت و زهرمار زهر و مرض هر چی که نیاز بود خریدم 😅
حرکت کردیم سمت اشکان اونم برداشتیم با اونم یکم زدیم سرو کله هم حرکت به سمت اون کص خانومی که خبر نداشتیم کیه بجز سامی
اقا رفتیم یه جا نگهداشت زنگ زد چند دقیقه دیگه دو تا دختر اومدن
چی میدیدم اوووووف
دو تا کص میزون ولی افغانی
یکمی اولش زد تو ذوقم ولی دیگه افتاده بود گردنمون خخخخ
سلاموو احوال پرسی میکردیم و حرکت به سمت لوکیشن مورد نظر که پاتق تمام عن بازیامون بود😆😆
جونم براتون بگه که این دو تا دختر درسته افغانی بودن و لهجه شیرینی داشتن ولی واقعا اندام ردیفی داشتن
پاهای پر خوش فرم،ممه های نه زیاد بزرگ نه کوچیک
صورتای خوشگل واقعا میزون بودن
باسن بزرگ و قوص کمر
خلاصه رسدیمو وسایلارو اوردیم و کص هارم زدیم بغلمون وارد خونه شدیم😆😆😅
از خونه بوی کص میومد😅😅
در و پنجره هارو باز کردیم و هوا عوض شد یه چایی ردیف کردیم
تو یخچالم یکی دو نوع مشروب نصفه بود روهم شاید یه لیتری میشد
خلاصه نشستیم یکمی ور رفتیم با هم کلی گفتیم خندیدیم
تا شد شب
شبش اقا یه املتی درست کردم که بیا و ببین
بقیه مثل کروکدیل حمله کردن منم به اونا ملحق شدم ترکوندیم املتو
بعد رفتم یواشکی بغل اشکان و سامی نفری یه قرص پخش کردم زدیم بالا
دو ساعت بعدش اطراف ساعت ۱۱ و نیم ۱۲ بود که آماده بودیم این دخترارو شخم بزنیم
من و رفیقام چون هیچگونه تعارف و خجالت این داستانا نداشتیم و از طرفی سه نفر بودیمو دو تا دختر تصمیم گرفتیم گروپ بزنیم
اقا سه تا کون لخت که گهگاهی خودمونم انگشت میکردیم 😅

😅😅 افتاده بودیم به جون این کص خانوما
اقا اونا هم لخت شدنو ما هم لخت
بدناشون لخت که شدن خیلی ردیف تر دیده میشدن
اقا من تا اون موقع تو کار اتباع خارجی نبودم و این اولین بار بود یه کص میکردم که فراتر از مرزهای ایران بود قبلا وطنی میزدیم فقط خخخخ
خلاصه اونشب خیلی ردیف بودیم
قرصا هم ترکیده بودن و اماده با کیرای شق شده
اقا یکیشونو من گرفتم یکیشون سامی اشکانم یکم اینو میمالید یکم اونو
اقا این افغانیا خیلی باحالن گیرتون اومد دست رد به سینش نزنین
بد جور کمر حالی کنن
بدناشون سفید و کاملا بدون مو
حتی موهای زائدم ندارن،کصشون کلا چیزی به عنوان مو نداره که اصلاح کنن
خلاصه نشوندیمشون زمین هم زمان یکیش زانو زده بود کیر منو میخورد یکیشون کیر سامی
بعد کیر اشکان
خوابیدم زمین اوردمش روی خوردم کیرمو کردم تو کصش اووووف چه تنگ و نرم و داغ بود کسکش صاحاب.دو دقیقه طول کشید تا بتونم توش تلمبه بزنم