دیگر یادت را به رسمیت نمی شناسم ، فراموشی به خوردِ استخوان هایم رفته به حرمتِ تمامِ زخم هایی که برایِ التیامشان تا پایِ غرور جنگیده ام ، از میانِ تمام خاطراتم حذف شده ای .
حتی صدایت را که روزی ، نُتِ زیبایِ زندگیم بود ، دیگر نمی خواهم .
اواسط شهریور هوا طوری می شکنه که قشنگ پاییز رو حس میکنی اول صبح نیمچه لرزی به تنت میاد و دم ظهر که میشه ریخت و پاش درختارو میتونی ببینی شهریور که میشه روزشماری که هیچی؛ واسه رسیدن مهر به شمردن لحظه ها میافتم ...