ᴋɪᴏꜱᴋ ᴍᴇʜᴀʟᴏᴜᴅ
277 subscribers
2.31K photos
375 videos
1 file
23 links
دلنوشته یعنی:
دلی که سوخت
و چکه هایش متن شد:))❤️‍🔥📑
اینجا همه چی درهم and برهمه :)
لفت نده💕بزار رو سکوت🔇
حرفی حدیثی بود:
https://telegram.me/BChatBot?start=sc-733316-FNGvtw5
Download Telegram
و من بی آنکه
درون قبری خفته باشم
مُرده‌ام !
#رها_اسدی
کاش چوب سادگیم لبای تو بود!❤️🍃
و سکوت...
بی رحمانه ترین حالت کنار کشیدنه!
به ساعت نگاه کردم. شش و بیست دقیقه صبح بود.
دوباره خوابیدم. بعد پاشدم به ساعت نگاه کردم.
شش و بیست دقیقه صبح بود.
فکر کردم: هوا که هنوز تاریکه. حتماً دفعه ی اول اشتباه دیده ام.
خوابیدم. وقتی پاشدم، هوا روشن بود ولی ساعت باز هم شش و بیست دقیقه صبح بود.
سراسیمه پا شدم.
باورم نمی شد که ساعت مرده باشد. به این کارها عادت نداشت. من هم توقع نداشتم.

آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضی ها کنارمان هستند مثل ساعت مرتب، همیشگی.
آنقدر صبور دورت می چرخند که چرخیدنشان را حس نمی کنی.
بودنشان برایت بی اهمیت می شود. همینطور بی ادعا می چرخند.
بی آنکه بگویند باطری شان دارد تمام
می شود.
بعد یکهو روشنی روز خبر می دهد که او دیگر نیست.
قدر این آدم ها را باید بدانیم، قبل از شش و بیست دقیقه..!!
هیچ وقت نذار کسی بتونه آرومت کنه.
چون وقتی باور کنی اون میتونه آرومت کنه دیگه خودش میشه دلیل بی قراری های بعدیت:)
جایی در شب انسانی غرق می‌شود.
از شدت کم خوابی به یه حالت نعشگی و مستی رسیدم. شقیقه هام گز گز میکنن. مغزم انگار پاش خواب رفته. یه صداهایی میشنوم که نامفهومه. چشمام تب دارن انگار. خوابیدن هم مثل احساس گرسنگیه. گرسنگی که از یه حدی بگذره، سیری میاره. اشتهات کور میشه. خوابم همونه. خیلی که نخوابی، کلا خواب از سرت میپره.🚶‍♂
وقتی آروم نیستم
وقتی زیاد حالم خوب نیست
وقتی دلم فقط و فقط سکوت میخواد
باهام حرف نزن ، چون بغضم میشکنه و عصبی میشم ، نزدیکم نیا ، یا اگه هم میای فقط تو سکوت بغلم کن ، اونطوری آروم میشم ...
وگرنه با چی شده ، باز چته ووو حالا حالا ها حالم خوب نمیشه ...!
_من همان نقاشِ روزایِ سردم ...!
‏هرچیزی از همون لحظه ای که بدست میاد شروع به از دست رفتن میکنه.. 💎🍃
و احوالم ازین روزها :
میدانی دوستِ من ، دلم خیلی چیز ها میخواهد و در عین حال هیچ چیز نمی‌خواهد ... دانستی چه گفتم؟ یک لحظه احساس تنهایی میکنم ، حتی در جمعی که دوستشان دارم ، حتی در جمعی که نفهمیدم کِی لبخند بر چهره بی‌حالتم زده شد ...
آنقدر میخندم و بعد یک آن به خودم می‌نگرم که خنده‌هایم واقعیست؟
درست داستانِ پوچیِ من از همین خنده‌هایِ غیر واقعی شروع می‌شود، شاید تو به یک موضوع طنز بخندی اما من فقط یک لبخند میزنم
شاید تو قهقه بزنی اما من سعی در این دارم که بفهمم واقعا خنده‌دار است ؟
نمیدانم ، شاید خنده‌هایِ واقعی با من غریبه شده‌اند ...
اما خوب ، حسش میکنم که روزی هم خنده‌هایِ من از جنسِ واقعیت است ... نه از روی ندانستن!
درباره‌ی تنهایی، هیچ کلامی
زیباتر از آنچه میکل آنژ گفته نیست:
«من با چیزی زنده‌ام، که دیگران از آن می‌میرند»
ما به سن جوان بودیم،
اما به دل جوان نبودیم...
ما جوانی نکردیم،
ما بی‌دغدغه نبودیم...
ما حتی یک روز بی‌‌غم نداشتیم...
ما جوان بودیم،
اما فرصت جوان بودن نداشتیم...
ما درد نان داشتیم،
غصه فردا کشیدیم،
ما غم دیروز همراهمان بود...
ما جوان بودیم،
اما شبیه جوان‌ها نبودیم...
ما نه گذشته داشتیم،
و نه آینده...
ما در ظاهر جوان بودیم و در باطن...
پیر فکر و خیال هزاران ساله بودیم!
ما تنها به اسم جوان بودیم...
ما اگرچه رویای رهایی داشتیم،
قید و بند حقیقتمان بود!
ما جوان بودیم اما...
هیچ چیز برای از دست دادن نداشتیم،
حتی...
ذره ای امید!

-طاهره اباذری هریس
ولی بی‌شوخی، شب‌ها که غصه دارین، کی اشکاتون‌و پاک می‌کنه؟