𝕴 𝖉𝖔𝖓'𝖙 𝖑𝖔𝖘𝖊 𝖕𝖊𝖔𝖕𝖑𝖊, 𝖕𝖊𝖔𝖕𝖑𝖊 𝖑𝖔𝖘𝖊 𝖒𝖊
من آدمارو از دست نمیدم آدما منو از دست میدن
من آدمارو از دست نمیدم آدما منو از دست میدن
مملو از آرامشم. آدمارو دوست دارم. و میتونم ببخشمشون. اگه زخمای قدیمی رو، تشدید نکنن. و امیدوارم به بخشیده شدن. چون نمیخوام زخم قدیمی ای رو تشدید کنم. روح من، ازین تن وسیع تره و آغوشم در هر فصلی، به وسع خودش گرمه برای تنی که محتاج در بر گرفته شدنه. مهم نیست جایی که درش ایستادم، درست ترین نقطه برای قدممه، یا اشتباه ترین مکان دنیا برای ایستادنم. مهم اینه که من، زندگی و تمام مشتقاتش رو با کمال میل و بی هیچ اجباری پذیرفتم. دو حالت بیشتر پیش رو نیست. یا دارم عقلمو از دست میدم، یا دارم یه دونه جدیدش رو بدست میارم. و من، هردوی این احتمالات رو، بطرز کاملا مساوی دوست دارم و عمیقا، امیدوارم هرکدوم که منو بیشتر دوست داره، برام اتفاق بیفته. امروز، با یه تکه سنگ مواجه شدم، که کنج کوچه رها شده بود. با خودم فکر کردم دوامِ تنِ من روی این کره ی سبز، حتا ازین تکه سنگ هم کمتره. حتا از یه تکه سنگ هم موقتی تره قدم های کنجکاو من. من یه روز میرم، ولی این سنگ، باقی میمونه. پس، چرا به خودم سخت بگیرم؟ چرا در بند چیزایی بمونم که نه دوستشون دارم، نه اونا منو دوست دارن؟ دارم صدای تنمو میشنوم. بلند و واضح. میشنوم که جای جای وجودش، داره میل به رهایی رو داد میزنه. سلول به سلول پیکر لاغرم، هر روز به امید آزادی ترک بالشت میکنه. پس به قول خارجیا، فاک ایت! اگه انعکاسِ گله مند آینه، کمی رهایی نیاز داره، اگه این همه ی طلبِ من از منه، بهش میدم اون رهایی رو. اینبار، نه با قرص و تیغ و مرگ. بلکه با قدمزنی های نطلبیده و چهار زانو نشستن، در قلب سر سبز ترین زمینِ حوالی:)