🌈🍀چکامه سبز🤍💚
233 subscribers
3.17K photos
365 videos
58 files
236 links
Download Telegram
غمگنانه و بی پناه
تنهایی!
نه همچون خدایت
با هیبت و اقتدار....
که او را از بزرگی
کسی یارای دیدنش نیست
تو را از کوچکی
....
آه!
ای وجدان خواب رفته ی ما!
تو از خدا هم
تنهاتری....

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀
عمریست برای وطن خویش دویدیم
افسوس که جز درد و بلا هیچ ندیدیم
در جنگ عرب های عراقی چه بلاها
کز دست همین دشمن خونی نکشیدیم
یکبار که یک گوشه از این خاک گرفتند
با غیرت خود از تنشان جامه دریدیم
اکنون پس از آنهمه سختی و مشقت
آخر به ته کوچه ی بن بست رسیدیم
ما در پی بیرون شدن از حفره ی کوچک
از روی جهالت به ته چاه جهیدیم
مردم ز کسی خرده نگیرید، که ما خود
این جام هلاهل به سر خویش کشیدیم

#مرتضی_نادری


@chekamehsabz🍀
Ye Shabe Mahtab
Farhad Mehrad
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می بره کوچه به کوچه.....

#فرهادمهرداد

@chekamehsabz🍀
من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه گرم و سرخ

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگ زای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین

احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین

***

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو

***
من فکر می کنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:

احساس می کنم
در چشم من
به آبشر اشک سرخگون
خورشید بی غروب سرودی کشد نفس؛

احساس می کنم
در هر رگم
به تپش قلب من
کنون
بیدار باش قافله ئی می زند جرس.

***
آمد شبی برهنه ام از در
چو روح آب
در سینه اش دو ماهی و در دستش آینه
گیسوی خیس او خزه بو، چون خزه به هم.

من بانگ بر کشیدم از آستان یأس:
« آه ای یقین یافته، بازت نمی نهم!»


#احمدشاملو

@chekamehsabz🍀
از زن به زنانی می‌نویسم که صلح  لقمه نانی ست پر چارقد هایشان

آزادی دامنی است گلدار بر قامتشان
عشق رنجیست به وسعت جنگ های ناتمام

نگاهشان  باران مهر است
که لایه های غم را می شوید

برای دریای متلاطم یک روح
برای ساحل آرامش
شن های ریز عشق میشوند

زن حریر ململ بقچه امید است

#مهناز_رضازاده

@chekamehsabz🍀
نمی چکند اشکهایم
شعله می شوند
خون جاری ست
از بلندای دماوند
از دهان به آتش گشوده ی تفتان
از خروش پاک سیروان
از لابه لای ورق های دیوان حافظ
و خورشید هر غروب
بر جنازه ی خونین نوجوانی
شاهرگش را می برد
آه ایرانم
از جای هر گلوله و ترکش قدیمی و تازه
برتنت
چشمه ی خون می جوشد و من
با تو گیسو می برم و فریاد می زنم
و اشک نه
آتش می جهد از چشمانم
شاید تو دوباره
ققنوس وار
جوان زاده شوی

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
گویم وطن....
دیگر چه به جامانده از وطن؟
آری
همان که بر خوان نعمتش
به چپاول خزیده‌اید
آری شما دهان به سینه‌ی شیطان گرفته‌اید
نرهای سربه مهر
با زوزه ی خشاب
هر لحظه هر زمان
تاریک کرده‌اید 
فصل بقاء ما...

هم‌بند من بیا
اینک تو هم بگو
با آن دهان پرشده از خاک وخون بگو

از کوههای خم شده
از لاله‌ها که سر
بر آستان زمین
واژگون شدند

از چارپایه‌ها
که آسان و بی‌درنگ
از زیر پای زندگی ما کشیده شد
از این تب حزین که بیرون نمی‌رود
از شب ،سیاهیِ بی‌انتها بگو


ما منتشر شده از عمق فاجعه
در هر نفس به فکر رهیدن ز دردها
در هر نشانه به خیال امیدها
در ما مجال زندگی از دست رفته است
ما مرگ را به دعا سجده می‌کنیم

ای نیشتر بترس...
این بند،بندِ ما
لبریزتر شده از خشم و رنج ما
با اولین شکاف
در خون سرخ ما
تو غرق می‌شوی
تو غرق می‌شوی...

#فیروزه

@chekamehsabz🍀

                         
می بوسمت یک روز در میدان آزادی
می بوسمت وقتی که تهران دست ما افتاد
می بوسمت وقتی صدای تیرها خوابید
می بوسمت وقتی سلاح از دست ها افتاد
 
می بوسمت پای تمام چوبه های دار
وقتی کبوتر روی آنها آشیان دارد
وقتی قفس تابوت مرغ عشق دیگر نیست
وقتی که او هم بال و پر در آسمان دارد
 
می بوسمت پشت در سلول ها وقتی
بوی شکنجه از در زندان نمی آید
وقتی که زخمی روی تن هامان نمی خندد
وقتی که از چشمانمان باران نمی آید
 
می بوسمت وقتی پلیس ضد شورش هم
یکرنگ با مردم سرود صلح می خواند
وقتی که نان عده ای اعدام گندم نیست
در مزرعه، گندم سرود صلح می خواند
 
من آرزوهای خودم را با تو می بینم
وقتی کنارم در خیابان راه می آیی
وقتی که شال سبز تو در باد می رقصد
یک روز می بوسم تو را بانوی رویایی
 
آغوش تو بوی بهاری سبز را دارد
تو دختری از جنس باران های خردادی
می بوسمت!می بوسمت!می بوسمت ای عشق
می بوسمت یک روز در میدان آزادی

#امیررضا_وکیلی

@chekamehsabz🍀
به سرجوخه دندان طلای دهان چرک

نیازی نیست

خود فریاد خواهم زد :
آتش...

به مداح تریاکیِ زرزر کنان
نیازی نیست

گور هم نمیخواهم،

گورتان را گم کنید..


#افشین_د


@chekamehsabz🍀
حوصله‌اش را ندارد،
گویی در اعماق خویش
بوگارت را به خاطر او
در کاسابلانکا
جا گذاشته...

#افشین_د

@chekamehsabz🍀
دیگر
صدایت نمی زنم
سنگین شده
فاصله ها
چون روسری
بر سرم....

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀
ما امیدوارترین افسردگان جهانیم

#آشغالهای_دوست_داشتنی

@chekamehsabz🍀
رنج می کشم
تنها
و می خندم
در میدان!
باشد که عشاق
دستهای یکدیگر را
پیدا کنند
باز!

...

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀
کافه
پر از زندگی بود
پر از
لبخندهای منتظر!
و
دستهای سرد خالیمان
در جستجوی رفاقت!
...

بی چشم‌های درشت قهوه‌ای ات
قهوه کارساز نیست دیگر
و من
نقش می کنم
چشمانت را
بر پنجره های بخار گرفته
....
در کوچه های  فریاد
جایت چقدر خالیست !
...
در سینه ام قلبی
هر تپشش را
خون می گرید
با یادت
و
باران
نغمه های رمزآلودش را
باز هم می بارد
بر جوی تشنه
بعد از ما...

#مرجانه_جعفریان

@chekamehsabz🍀
Mahi Kenare Rood
Mohsen Chavoshi
ماهی کنار رود
از غصه مرده بود...

#محسن_چاووشی

@chekamehsabz🍀
"رنگین کمان"


صد بار من می خوانمت از نو
هر روز تو تازه تری از پیش
صد بار می گویم خداحافظ
اما سلامت می دهم در خویش

ای آبی خوشرنگ شیرینم
این سبز،بی تو مشکی است یکسر
وین آسمان سرمه ایم را 
چشمان تو بگرفته اش در بر

وقتی که دریا ارغوانی است
هنگام کوچ مهر در کهسار
وقت سلام نقره فام ماه
می خوانمت ای عشق دیگر بار

خورشید لبخندت طلایی رنگ
بر من بتاب ای ارمغان ناب
این قلب سرکش بی قرار تست
این سرخگون وحشی بی تاب

#مرجانه_جعفریان


@chekamehsabz🍀
از پهنه های پر تپش
بیتاب اما پر کشش
باز آن صدای نازنین
از دور می خواند مرا
باز آن سرود , آن گردباد
از خانه می روبد مرا
در کوچه می راند مرا
هر گوشه می کوبد مرا
این سو و آن سو می برد
مشتاق عطری آشنا
دنبال آن بو می برد
هردم که می افتم ز پا
باز آن نوای آتشین
مغرور می خواند مرا
آن کوهه کوهه موج موج
سر در نشیب رو اوج
با جان می آمیزد مرا
تا عاقبت در ساحلی
فارغ ز خیز و خوابها
خاموش بنشاند مرا
آن بحرِ گویا, بی صدا
پر شور می خواند مرا...


@chekamehsabz🍀
رد طناب
بر گلوی سحرگاه
ضربه
به چهارپایه ی چوبین
و آخرین رعشه های تن
سقوط از دمپایی پلاستیکی واژگون
استخوان گلوی خورشید
شکسته است
و آسمان هر صبح
خون بالا می آورد

#مریم_ک

@chekamehsabz🍀
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قطعه《یاد آر》
#محمد_معتمدی
شاعر: #علی_اکبر_دهخدا


در روز ۲۲ جمادی الاولی ۱۳۲۶ قمری مرحوم میرزا جهانگیرخان شیرازی رحمه‌الله علیه، یکی از دو مدیر صور اسرافیل، را قزاق‌های محمدعلی شاه دستگیر کرده به باغ شاه بردند و در ۲۴ همان ماه در همان جا او را به طناب خفه کردند. بیست و هفت هشت روز دیگر چند تن از آزادیخواهان و از جمله مرا از ایران تبعید کردند و پس از چند ماه با خرج مرحوم مبرور ابوالحسن خان معاضدالسلطنه پیرنیا بنا شد در ایوردن سوئیس روزنامه صور اسرافیل طبع شود.

در همان اوقات شبی مرحوم میرزا جهانگیرخان را به خواب دیدم در جامه سپید (که عادتاً در تهران در بر داشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» من از این عبارت چنین فهمیدم که می‌گوید: چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشته‌ای؟ و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: «یادآر ز شمع مرده، یادآر!» در این حال بیدار شدم و چراغ را روشن کردم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم، و فردا گفته‌های شب را تصحیح کرده و دو قطعه دیگر بر آن افزودم و در شماره اول صوراسرافیل منطبعه ایوردن سوئیس چاپ شد.

@chekamehsabz🍀