چیستایثربی کانال رسمی
6.71K subscribers
6.02K photos
1.26K videos
56 files
2.11K links
این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان
#قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند.



@chistaa_2
Download Telegram
@Chista_Yasrebi


یک خاطره ی کوچک
#یاد_استاد
#دکتر_قیصر_امین_پور

در دستشویی؛ به دیوار تکیه داده بودم.... گریه میکردم..تحملم تمام شده بود.....

به دستشویی رفته بودم ؛ تا کسی اشکم را نبیند.

من مجله ی #سروش_هفتگی ؛ معاون دبیر هنری بودم؛ تازه هجده سالم شده بود!

در واقع ؛ چهارده صفحه در هفته ؛ مطالب ادبی و هنری را شخصا و بدون کمک فرد دیگری ؛ باید پیدا ؛ ویرایش و چاپ میکردم....

باز معاون بیکار و بهانه گیر مجله به من گیر داد و از ویرایشم غلط گرفت ؛ و لحنش بسیار توهین آمیز بود !....مثل همیشه! ....

در حالی که اصلا ویرایش بلد نبود!
چشم دیدن مرا نداشت!


با #دمپایی در اداره راه میرفت ! یک دختر هجده ساله ؛ معاون دبیر بخش ادب و هنر !


چه غلطها از دید او !.....


و چون خود دبیر بخش من ؛ شغل ثابت دیگری در بنیاد فارابی داشت ؛ بیشتر کارها به عهده ی من بود...

از دستشویی بیرون آمدم...داشتم با دستمال چشمهای خیسم را پاک میکردم. ناگهان استادم را دیدم!


#قیصر عزیز که سردبیر #سروش_نوجوان بود و من کارمند آنها نبودم....و حتی طبقه ی ما در اداره ؛ متفاوت بود!

همیشه؛ همه چیز را حس میکرد !


هیچ چیز نپرسید : فقط گفت : بعضی آدمها فقط میخواهند حرفی زده باشند ؛ کم ارزشتر از آنند که بخاطرشان روزت راخراب کنی!...اما یک خواهش دارم....

گفتم : بله استاد؟

گفت : تو در دانشگاه ؛ خیلی ساده و متین میایی ؛ میتوانم خواهش کنم اینجا رژ پر رنگ نزنی ؟!
اینها ؛ این کارهای ساده ی تو را بهانه میکنند!...بهانه دستشان نده ! نگذار با این بهانه ها ؛ جلوی خلاقیتت را بگیرند !


گفتم : استاد ؛ برای لجبازی با اینها ؛ رژ میزنم !
گفت : لجبازی ات را در آثارت بریز ؛ جایی بریز که حاصلی برایت داشته باشد ؛ نه بدتر اعصابت را خرد کند!...

همان شب ؛ شعر #چند_اتفاق_ساده را نوشتم شعری که خیلی سر و صدا به پا کرد و چندین جا تقدیر شد ؛ و برای خواندنش از من در مراسم ؛ دعوت میکردند....

پدرم هم تعجب کرده بود ؛ گفت : اینو چه جوری نوشتی؟! خیلی خوبه!....

ولی یادت نره ؛ اول درس...#روانشناسی!...



منبع الهامم در آن شعر #استادم بود !

دیگر هرگز در ادارات دولتی ؛ رژ پر رنگ نزدم! هر بار از چیزی ؛ عصبانی شدم ؛ به جایش #شعر_گفتم....یا #قصه نوشتم....

#مرسی_استاد
تو جاودانی و ما از یاد میرویم....
#چیستا_یثربی

روز رهاییت از زندان تن مبارک ! حالا تو نفس جهانی...



#چیستایثربی
#شعر_معاصر_ایران
#خاطرات
#قیصر_امین_پور


#چند_اتفاق_ساده

از پیج رسمی
#اینستاگرام_چیستا_یثربی


https://telegram.me/joinchat/BoqMgDvSdBpRODaZIHG-jQ
Forwarded from چیستا_وان
#استادم بود
در درس
روزنامه نگاری توسعه
به همت
یونیسف و دانشگاه علامه طباطبایی
خیلی چیزها به من آموخت
استاد
#شیرین_عبادی
برنده صلح نوبل
#چیستایثربی
@chista_yasrebi_original
دیدن فیلم
#رگ_خواب خیلی چیزها را در من زنده کرد. نه به خاطر خود فیلم...به دلایل دیگر !



به خاطر
خاطراتی از گذشته ی دور ، خیلی دور.
خیلی جوان بودم ،


مثل خود
#کورش_تهامی.



یادم است که صدای خوبی داشت و دف میزد، ولی تاحالا، تاتر بازی نکرده بود.

رییس واحد تاتر درمانی بهزیستی بودم ، تازه نمایش
#جمعه_دم_غروب را نوشته بودم و دنبال بازیگر مرد، میگشتم.....
و انگار خودش بود.

چون باید در جاهایی از کار میخواند و دف میزد و او برای نقش کار من ، عالی بود! همه جا تیتر زدند :

#اولین_تاتر_پست_مدرن_ایرانی!


خیلیها هم ، نفهمیدند و فحشمان دادند، اما کار در جشنواره دیده شد! و مردم و خارجیها خوششان آمد و همین مهم بود و کافی!


چون چهار ماه تمرین کرده بودیم ،



و درست یکهفته ، قبل از جشنواره ،
سر خیابان ویلای تهران ، یک موتور باسرنشینان دو ترکه، مغز بنده را نزدیک پیاده رو له کرد!



هجده بخیه ی سر...در رفتگی دست. عکسبرداری و
اسکنهای مدام و اشکهای من ، به خاطر نزدیکی جشنواره ی فجر ، دوندگیهای
پدرم...


عیادت
#ناگهانی ، دسته جمعی تاتریها از من در بیمارستان
#آبان وجیغ من چون روسری ام را پیدا نمیکردم!


و آنهمه مرد تاتری بینشان بود! ترسیدم فردا برایم پرونده ی اخلاقی درست کنند!




و نگرانی بازیگرانم که حالا که مغز چیستا له شده ، جشنواره ی فجر چه میشود؟!


و با این همه تمرین ،
بدون کارگردان ،میرسیم ؟!
رسیدیم! ...

باسر شکسته ، تمرین کردن خوش است.



"از گلوی من دستاتو بردار !



سخت عاشق بودم آن موقع !


مثل غریقی ، که به آخرین تکه ی چوب،چسبیده باشد.


عشق من، تاتر دوست نداشت.هرگز به تمرینها سر نمیزد.علی!

اوج بحران بوسنی بود. ۷۳...

دیگر دور شده بودیم!

۷۴ رسید ....از ازدواج با خودش، نا امیدم کرده بود.... آخر سال ازدواج کردم . با دیگری .... یک غریبه

کاش ازدواج نمیکردم ... و ۷۵ ، باردار....


در حال دویدن بین سالنهای تاتر و سینما ... نمایش سرخ سوزان ، در فجر ، هفت جایزه ی اصلی را گرفت ... و داور بخش منتقدان سینمای فجر شده بودم !



چند نفر دیگر هم ، درفیلم
"رگ خواب" هستند ، که برایم روزهای گذشته را ورق میزنند.

یکی


#لیلا_موسوی ، که نقش خانم پولدار رییس رستوران را بازی میکرد ،


همان که با کامران"کورش تهامی" ، جلوی چشم ناباور لیلا ، به سفر خارج رفت....

و آخر فیلم ، آن همه فحش و ناسزای آبدار ، به کامران "کورش تهامی"داد ،


و از رستوران بیرونش کرد، ودل ما را هم بخاطر ظلمی که به لیلا شد، خنک کرد،


یادم است سالها پیش....در تاتر ، لیلا موسوی را میدیدم ،



چقدر زیبا بود و کم سن!

آن روزهای شور وشیدایی من... همیشه قرار بود در کارم بازی کند که نشد !

عاشق گیسوان موجدار و بور
این دختر بودم،




تعجب نمیکردم وقتی تمام پسران تاتر ، او را که میدیدند ، فلج میشدند!


انگار برق ، ناگهان ، آنها را میگرفت!


زیبایی و معصومیت باهم ، قدرت شگفت انگیزی دارد!


و آخری!



کف زمین نشسته بودم با شکم گنده!
بهمن بود و جشنواره ی فیلم فجر!


هفت ماهه بودم !


هیات مدیره ی منتقدان خانه سینما و داور بخش منتقدان سینما بودم.

جای نشستن نبود ، با شکم بزرگم، روی زمین سینما نشستم ، برای دیدن فیلم
#لیلا،کار
#مهر_جویی، و اولین کار جدی لیلا حاتمی جوان ! که تازه پدر از دست داده بود.


داور بودم و باید کار را
میدیدم.


روی زمین نشستن در سینماهای فجر ، دیگر عادتم شده بود. دستی به پشتم خورد.



"خانم یثربی بلند شو! بشین جای من، به شکمت فشارمیاد! "


#آنتونیا_شرکا بود، منتقد و مترجم ، که بعدها ، دوست صمیمی شدیم.


چقدر آن زمان ، دوستیها واقعی بود، و آخر فیلم رفتم به لیلا حاتمی "خسته نباشید " بگویم ، دورش شلوغ بود.



شکم مرا که دید ، خودش جلو آمد. حرفی نزدیم ،


فقط بغلش کردم ، بغضی گلویم را
میفشرد! همه فکرکردند به خاطر فیلم است.




به خاطر شعر
#قیصر بود !

دکتر قیصر امین پور #استادم....

کلام جاودانه اش در موسیقی فیلم لیلا. با صدای افتخاری .


"ای نامت به هر زبان جاری...

کلامش در سینما و جان من ،
می پیچید





ای نامت از دل و جان در همه جا به هر زبان جاری است

عطر پاک نفست سبز و رها از آسمان جاری است

نور یادت همه شب در دل ما چو کهکشان جاری است

تو نسیم خوش نفسی من کویر خار و خسم

گر به‌ فریادم نرسی من چو مرغی در قفسم

تو با منی اما ، من از خودم دورم

چو قطره از دریا ، من از تو مهجورم....





و گذشت....

بلند شو چیستا
۱۳۹۷ نزدیک است ....


#چیستا_یثربی

#برگرفته از آخرین پست
#اینستاگرام رسمی من




کانال رسمی

#چیستایثربی
@chista_yasrebi
Forwarded from Chista Yasrebi official
زیرا که نام کوچک تو /شرح هزار بزرگ خداست
زیرا هزار نام خدا زیباست
#استادم
دکتر قیصر امین پور
همیشه جاری


#چیستایثربی
@chista_yasrebi
کانال رسمی