ذهن شناسا:
ذهن شناسا ذهنی است که نگاشتهای خودکار و ناخودآگاه خویش را شناسایی میکند و البته در صورت نیاز دست به کار تولید نگاشتهای خودآگاه و معکوس میشود.
چنین ذهنی در یگانهپنداری حقیقت و واقعیت تردید والایی دارد و میداند جهان فقط یک بازنمود نگاشتی است از آنچه بیرون از ذهن است، بسان تصویری که اعتبارسنجی یکسانی واقعیت آن با حقیقت بیرونی به شکل صد در صد امکانپذیر نیست.
چنین ذهنی از این بابت که میداند تصویر جهان در خویشتن ذهن نگاشتساز در اکثر مواقع تصویر مطلوبی نیست، نگاشت معکوسی خواهد ساخت به نام تابآوری (Resilience) و این نگاشت را با فرانگاشت تکمیلی دیگری به نام دگردیسی (Metamorphosis) تکامل خواهد بخشید.
ذهن شناسنده آگاه است که وجود جهان تنها منوط به وجود خود ذهن شناسا است و از این بابت خود را با جهان یکی میپندارند نه به مفهوم خودبزرگبینی اغراقشده خویش بلکه به معنای کوچکبینی جهان بزرگنما.
برای چنین ذهنی واضح است که ابعاد درونی خودش فراتر از ابعاد درکشدنی تصویر گیتی است زیرا که در غیر اینصورت نگاشتی ذهنی از جهان صورت نمیگرفت و تصویری از گیتی پدیدار نمیشد و لذا اینگونه است که ابعاد فراتر ذهن خویش را به خلق جهانهای جدیدی اختصاص خواهد داد که مملو از نگاشتهای معکوس جهان واقع هستند.
در این ذهن آگاهی به نواقص بزرگی چون بدنمندی (Embodiment) سبب کاملیت این درک است که هیچگاه تبیین حقیقت به شکل کامل مقدور نیست حتی به زعم عبور از پرده پندار. اما چنین ذهنی در حد مقدورات خود به تبیین واقعیت خواهد پرداخت و از این بابت حقیقیترین حقیقتی است که در دنیای واقعیات هبوط کرده است.
@eventhorizon1
ذهن شناسا ذهنی است که نگاشتهای خودکار و ناخودآگاه خویش را شناسایی میکند و البته در صورت نیاز دست به کار تولید نگاشتهای خودآگاه و معکوس میشود.
چنین ذهنی در یگانهپنداری حقیقت و واقعیت تردید والایی دارد و میداند جهان فقط یک بازنمود نگاشتی است از آنچه بیرون از ذهن است، بسان تصویری که اعتبارسنجی یکسانی واقعیت آن با حقیقت بیرونی به شکل صد در صد امکانپذیر نیست.
چنین ذهنی از این بابت که میداند تصویر جهان در خویشتن ذهن نگاشتساز در اکثر مواقع تصویر مطلوبی نیست، نگاشت معکوسی خواهد ساخت به نام تابآوری (Resilience) و این نگاشت را با فرانگاشت تکمیلی دیگری به نام دگردیسی (Metamorphosis) تکامل خواهد بخشید.
ذهن شناسنده آگاه است که وجود جهان تنها منوط به وجود خود ذهن شناسا است و از این بابت خود را با جهان یکی میپندارند نه به مفهوم خودبزرگبینی اغراقشده خویش بلکه به معنای کوچکبینی جهان بزرگنما.
برای چنین ذهنی واضح است که ابعاد درونی خودش فراتر از ابعاد درکشدنی تصویر گیتی است زیرا که در غیر اینصورت نگاشتی ذهنی از جهان صورت نمیگرفت و تصویری از گیتی پدیدار نمیشد و لذا اینگونه است که ابعاد فراتر ذهن خویش را به خلق جهانهای جدیدی اختصاص خواهد داد که مملو از نگاشتهای معکوس جهان واقع هستند.
در این ذهن آگاهی به نواقص بزرگی چون بدنمندی (Embodiment) سبب کاملیت این درک است که هیچگاه تبیین حقیقت به شکل کامل مقدور نیست حتی به زعم عبور از پرده پندار. اما چنین ذهنی در حد مقدورات خود به تبیین واقعیت خواهد پرداخت و از این بابت حقیقیترین حقیقتی است که در دنیای واقعیات هبوط کرده است.
@eventhorizon1
ولع دانایی:
اگرچه شروع دانستن عبارت است از کشف مشاهدهای جهان، اما ذهن شناسا از آنجا که میداند شناخت مشاهدهای جهان چیزی نیست جز خروجی یک فیلتر تعبیری به نام ذهن، به جای جهان به سمت تبیین ذهنی خواهد رفت که مشاهدهگر جهان است و در هر پله از مسیر پیشرفت این شناخت، بیش از پیش به نادانی خود پی خواهد برد. این راه، سلوکی در خودشناسی است.
دانایی که در شکل کامل خود هدفی است دستنیافتنی جایی است که تئوری اطلاعات با ترمودینامیک پیوند میخورد و ذهن شناسای دانا در بستر جهانی که برآیندش آنتروپی مثبت است دست به تولید آنتروپی منفی میزند و در اینمسیر به کار آفرینش و زایایی اطلاعات مشغول میشود.
در یک تصویر زمانمند و کلی این یک فرآیند میرا است و گیتی در مسیر آنتروپی مثبت خود قدرتمند به پیش خواهد رفت. اما ذهن شناساگر در بستر زمانی محدود و فانی خویش دست از مبارزه با مسیر آنتروپی گیتی برنخواهد داشت و اگرچه بسان تائو در سیر جاری جهان آرام و پذیرنده شناور است، در نگاشتهای درونی و معکوس خود تا آنجا که توان دارد اطلاعات خلق خواهد کرد. اگرچه اطلاعات خلقشده در نهایت داخل مخزن آشفته بینظمی گیتی گم و ناپدید خواهد شد و اگرچه دانایی مبارزهای پیروزمندانه نیست، اما ذهن شناسا مبارزی است که نه به دنبال پیروزی بلکه به دنبال شناساندن خود به خویش است و از این مسیر جهانی که از پالایه نگاشتهای ذهنی به تصویر درمیآید نیز به تسخیر شناخت ذهن شناسای دانا درخواهد آمد، اگرچه زمانمند و کوتاه، اما شکوهمند و التیامبخش.
@eventhorizon1
اگرچه شروع دانستن عبارت است از کشف مشاهدهای جهان، اما ذهن شناسا از آنجا که میداند شناخت مشاهدهای جهان چیزی نیست جز خروجی یک فیلتر تعبیری به نام ذهن، به جای جهان به سمت تبیین ذهنی خواهد رفت که مشاهدهگر جهان است و در هر پله از مسیر پیشرفت این شناخت، بیش از پیش به نادانی خود پی خواهد برد. این راه، سلوکی در خودشناسی است.
دانایی که در شکل کامل خود هدفی است دستنیافتنی جایی است که تئوری اطلاعات با ترمودینامیک پیوند میخورد و ذهن شناسای دانا در بستر جهانی که برآیندش آنتروپی مثبت است دست به تولید آنتروپی منفی میزند و در اینمسیر به کار آفرینش و زایایی اطلاعات مشغول میشود.
در یک تصویر زمانمند و کلی این یک فرآیند میرا است و گیتی در مسیر آنتروپی مثبت خود قدرتمند به پیش خواهد رفت. اما ذهن شناساگر در بستر زمانی محدود و فانی خویش دست از مبارزه با مسیر آنتروپی گیتی برنخواهد داشت و اگرچه بسان تائو در سیر جاری جهان آرام و پذیرنده شناور است، در نگاشتهای درونی و معکوس خود تا آنجا که توان دارد اطلاعات خلق خواهد کرد. اگرچه اطلاعات خلقشده در نهایت داخل مخزن آشفته بینظمی گیتی گم و ناپدید خواهد شد و اگرچه دانایی مبارزهای پیروزمندانه نیست، اما ذهن شناسا مبارزی است که نه به دنبال پیروزی بلکه به دنبال شناساندن خود به خویش است و از این مسیر جهانی که از پالایه نگاشتهای ذهنی به تصویر درمیآید نیز به تسخیر شناخت ذهن شناسای دانا درخواهد آمد، اگرچه زمانمند و کوتاه، اما شکوهمند و التیامبخش.
@eventhorizon1
پایان یک سامانه:
هر سامانه پیچیده تطبیقپذیری محکوم به یک پایان است و ذهن شناسا نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود.
اذهان پدیدارهای آنی موقت سامانه پیچیده و بزرگتری هستند به نام حیات.
هر ذهن به شکل ناخودآگاه توان اندیشه و شناخت را دارد اما ذهن شناسای در ولع دانایی به بعد بالاتری صعود خواهد کرد و تا پیش از پایان بر ارتفاع بالاتری تمرکز خواهد نمود:
شناختن شناخت و اندیشیدن به اندیشیدن.
چنین ذهنی از پایان آگاه است، اما تا آن زمان آرام نخواهد گرفت.
از این منظر یک انسان مسلح به ذهن شناسا و در ولع دانایی از یک سو مهندسی است در مسیر شناسایی سیستم و شناساندن سامانه ناشناخته ذهن خود به خویشتن و از دیگر سو پزشکی است در التیام بخشیدن به زخمهای مبارزهگرانه این ذهن. چنین انسانی ناگزیر است که فیلسوف باشد نه به آرزوی یافتن پاسخهای نهایی بلکه به خاطر عشق طربناک به خود ذات فلسفیدن.
و عبور از این مسیر جدی و جاده خشک تنها به واسطه توقفهای کوتاه و گاهبهگاه در شهرهای طربناک و شاعرانهی خیال و تخیل امکانپذیر است.
از این مسیر، پایان ناگزیر و نهایی این سامانه بسان وظیفهای خطیر است که به سرانجام رسیده و نبرد با افتخاری است که پایان یافته است.
The end
@eventhorizon1
هر سامانه پیچیده تطبیقپذیری محکوم به یک پایان است و ذهن شناسا نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود.
اذهان پدیدارهای آنی موقت سامانه پیچیده و بزرگتری هستند به نام حیات.
هر ذهن به شکل ناخودآگاه توان اندیشه و شناخت را دارد اما ذهن شناسای در ولع دانایی به بعد بالاتری صعود خواهد کرد و تا پیش از پایان بر ارتفاع بالاتری تمرکز خواهد نمود:
شناختن شناخت و اندیشیدن به اندیشیدن.
چنین ذهنی از پایان آگاه است، اما تا آن زمان آرام نخواهد گرفت.
از این منظر یک انسان مسلح به ذهن شناسا و در ولع دانایی از یک سو مهندسی است در مسیر شناسایی سیستم و شناساندن سامانه ناشناخته ذهن خود به خویشتن و از دیگر سو پزشکی است در التیام بخشیدن به زخمهای مبارزهگرانه این ذهن. چنین انسانی ناگزیر است که فیلسوف باشد نه به آرزوی یافتن پاسخهای نهایی بلکه به خاطر عشق طربناک به خود ذات فلسفیدن.
و عبور از این مسیر جدی و جاده خشک تنها به واسطه توقفهای کوتاه و گاهبهگاه در شهرهای طربناک و شاعرانهی خیال و تخیل امکانپذیر است.
از این مسیر، پایان ناگزیر و نهایی این سامانه بسان وظیفهای خطیر است که به سرانجام رسیده و نبرد با افتخاری است که پایان یافته است.
The end
@eventhorizon1
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
آثار کلاسیک فلسفه
نوشته: نایجل واربرتون
ترجمه: مسعود علیا
انتشارات ققنوس
خوانش فصل هفتم: باروخ اسپینوزا، کتاب اخلاق
@eventhorizon1
نوشته: نایجل واربرتون
ترجمه: مسعود علیا
انتشارات ققنوس
خوانش فصل هفتم: باروخ اسپینوزا، کتاب اخلاق
@eventhorizon1
شعر: تصعید فورانهای تسلیناپذیر (۱)
جایی که خطر بیشتر باشد، ایمنی بالاتری نیاز است. این فقط یک شعار کلاسیک حفاظتی نیست، بلکه یک استراتژی بقا در انتخاب طبیعی است.
انسان غارنشین احتمالا باید به همان اندازه که در مواجهه با خطرات بیرونی هشیار بوده باشد، در مهار خطرات درونی هم ابتکار به خرج میداده.
خوشبختانه یا شاید هم شوربختانه ما اکنون اینجا هستیم و بنابراین اجداد شکارچی- خوراکجوی ما میراثی ژنتیکی و کارآمد برای مهار درون و مبارزه با بیرون برایمان به یادگار گذاشتهاند.
مبارزه با بیرون بحث جدایی است، اما مهار درون زیرساخت پدیدههایی است از جمله: هنر در مفهوم کلی.
در سطح معنایی و مفهومی بازنمود این میراث بیشتر بازنمایی بیرونی یک تعبیر درونی است و در سطح فرم و صورت ساختن نظمی از بینظمی.
ما هر گاه با پدیدهای هنری روبرو شویم که آینهای توانمند در بازتاب مفاهیم درونی و شخصیمان باشد احساس یگانهانگاری ویژه و البته شخصی و منحصر به فردی با آن اثر خواهیم داشت که البته اگرچه شدید ولی موقتی است. اما زمانی که فرم و صورت اثر، بازتابی از ساخت و آفرینش نظمی پربسامد از بطن تمایل شدید هستی به بینظمی پیکرهای باشد، ماندگاری ذهنی بیشتری خواهد داشت. به نظر معقول میرسد که نقطه هدف این دو پدیدار دو بخش مختلف از مغز و پیآمد آن، دو سطح مختلف از توازن هورمونی باشند.
ادامه دارد ...
@eventhorizon1
جایی که خطر بیشتر باشد، ایمنی بالاتری نیاز است. این فقط یک شعار کلاسیک حفاظتی نیست، بلکه یک استراتژی بقا در انتخاب طبیعی است.
انسان غارنشین احتمالا باید به همان اندازه که در مواجهه با خطرات بیرونی هشیار بوده باشد، در مهار خطرات درونی هم ابتکار به خرج میداده.
خوشبختانه یا شاید هم شوربختانه ما اکنون اینجا هستیم و بنابراین اجداد شکارچی- خوراکجوی ما میراثی ژنتیکی و کارآمد برای مهار درون و مبارزه با بیرون برایمان به یادگار گذاشتهاند.
مبارزه با بیرون بحث جدایی است، اما مهار درون زیرساخت پدیدههایی است از جمله: هنر در مفهوم کلی.
در سطح معنایی و مفهومی بازنمود این میراث بیشتر بازنمایی بیرونی یک تعبیر درونی است و در سطح فرم و صورت ساختن نظمی از بینظمی.
ما هر گاه با پدیدهای هنری روبرو شویم که آینهای توانمند در بازتاب مفاهیم درونی و شخصیمان باشد احساس یگانهانگاری ویژه و البته شخصی و منحصر به فردی با آن اثر خواهیم داشت که البته اگرچه شدید ولی موقتی است. اما زمانی که فرم و صورت اثر، بازتابی از ساخت و آفرینش نظمی پربسامد از بطن تمایل شدید هستی به بینظمی پیکرهای باشد، ماندگاری ذهنی بیشتری خواهد داشت. به نظر معقول میرسد که نقطه هدف این دو پدیدار دو بخش مختلف از مغز و پیآمد آن، دو سطح مختلف از توازن هورمونی باشند.
ادامه دارد ...
@eventhorizon1
شعر: تصعید فورانهای تسلیناپذیر (۲)
مدل هاجکین- هاکسلی، سلول عصبی را به شکل یک مدار الکتریکی - شیمیایی غیرخطی تصویر میکند که بروز خروجی پویا در آن تابعی از وضعیت ورودی است. شبکه پرسپترون در مبحث شبکههای عصبی را هم میتوان از این جنس در نظر گرفت.
اما مدلی که یوجین ایزیکویچ رئیس بنیاد مغز در سن دیهگو کالیفرنیا ارائه داد از جنس دیگری است. در این مدل سلول عصبی توان خودبرانگیختگی و رفتار خودبهخودی دارد. و شاید با این مدل بتوان فرآیندهای عجیب و هجومی ذهنی را تحلیل کرد: نشخوارهای ذهنی، هجوم ناگهانی خاطرات تلخ و شیرین، کابوسهای طرحوارهای و ...
انسان باستانی برای بقا ناگزیر از بازدهی اقتصادی بوده است. او باید راهی برای جلوگیری از اتلاف انرژی ناخواسته سامانه عصبی پیدا میکرده است. این انرژی که بیهدف و در جهت خودویرانگری به شکل خود به خود برانگیخته میشده باید به داخل غلطک مهار و تبدیل به چیزی مفید و ارزشمند پرتاب میگشته و این آغاز آفرینش پدیدهای است به نام هنر.
انسان باستانی در کمال شگفتی با مفاهیمی ذهنی و خودساخته روبرو شده که نمود عینی نداشتند. او احتمالا بسی رنج کشیده تا این مفاهیم را به داخل قابها و قالبهای عینی فهمپذیر بریزد. باید حرف میزده و مفاهیم ذهنی را بیرون میریخته. این سطح از بدبختی باید فوران میکرده و در بیرون از ذهن عینیت مییافته است.
ادامه دارد ...
@eventhorizon1
مدل هاجکین- هاکسلی، سلول عصبی را به شکل یک مدار الکتریکی - شیمیایی غیرخطی تصویر میکند که بروز خروجی پویا در آن تابعی از وضعیت ورودی است. شبکه پرسپترون در مبحث شبکههای عصبی را هم میتوان از این جنس در نظر گرفت.
اما مدلی که یوجین ایزیکویچ رئیس بنیاد مغز در سن دیهگو کالیفرنیا ارائه داد از جنس دیگری است. در این مدل سلول عصبی توان خودبرانگیختگی و رفتار خودبهخودی دارد. و شاید با این مدل بتوان فرآیندهای عجیب و هجومی ذهنی را تحلیل کرد: نشخوارهای ذهنی، هجوم ناگهانی خاطرات تلخ و شیرین، کابوسهای طرحوارهای و ...
انسان باستانی برای بقا ناگزیر از بازدهی اقتصادی بوده است. او باید راهی برای جلوگیری از اتلاف انرژی ناخواسته سامانه عصبی پیدا میکرده است. این انرژی که بیهدف و در جهت خودویرانگری به شکل خود به خود برانگیخته میشده باید به داخل غلطک مهار و تبدیل به چیزی مفید و ارزشمند پرتاب میگشته و این آغاز آفرینش پدیدهای است به نام هنر.
انسان باستانی در کمال شگفتی با مفاهیمی ذهنی و خودساخته روبرو شده که نمود عینی نداشتند. او احتمالا بسی رنج کشیده تا این مفاهیم را به داخل قابها و قالبهای عینی فهمپذیر بریزد. باید حرف میزده و مفاهیم ذهنی را بیرون میریخته. این سطح از بدبختی باید فوران میکرده و در بیرون از ذهن عینیت مییافته است.
ادامه دارد ...
@eventhorizon1
Forwarded from Media AMP 🎬🎧 (Mehdi Rezaee ᭨)
📡با رادیو اَمپ، همراه باشید.
🔰شماره چهل و چهارم
📍۲۰ اسفند ۱۴۰۰
♦️مصاحبه اختصاصی رادیو اَمپ با آقای مهندس ناصر حافظی مطلق
#نشریه_صوتی_امپ
#رادیو_امپ
🔶صاحب امتیاز: انجمن علمی مهندسی پزشکی
🔹مدیر مسئول: مهدی رضائی
🖋سردبیر: فاطمه نامورراد
🎙گوینده: مهرداد جهانگیری
👨🏻💻نویسنده و هماهنگی: سيد سجاد حیدرنیا
🖼طراحی گرافیک: امیر حسین دلالان
🎛تنظیم کننده: مهرداد جهانگیری
|رادیو اَمپ، اولین رادیو مهندسی پزشکی ایران|
📻 @radio_AMP
🔰شماره چهل و چهارم
📍۲۰ اسفند ۱۴۰۰
♦️مصاحبه اختصاصی رادیو اَمپ با آقای مهندس ناصر حافظی مطلق
#نشریه_صوتی_امپ
#رادیو_امپ
🔶صاحب امتیاز: انجمن علمی مهندسی پزشکی
🔹مدیر مسئول: مهدی رضائی
🖋سردبیر: فاطمه نامورراد
🎙گوینده: مهرداد جهانگیری
👨🏻💻نویسنده و هماهنگی: سيد سجاد حیدرنیا
🖼طراحی گرافیک: امیر حسین دلالان
🎛تنظیم کننده: مهرداد جهانگیری
|رادیو اَمپ، اولین رادیو مهندسی پزشکی ایران|
📻 @radio_AMP
مصاحبه با آقای مهندس حافظی مطلق
@radio_AMP
🔷کاری از انجمن علمی مهندسی پزشکی دانشگاه بین المللی امام رضا (ع) و دانشگاه آزاد مشهد
#رادیو_امپ
#شماره_۴۴
🔶نشریه صوتی امپ را دنبال کنید ⬇️
📻 @radio_AMP
#رادیو_امپ
#شماره_۴۴
🔶نشریه صوتی امپ را دنبال کنید ⬇️
📻 @radio_AMP
Forwarded from آسیموفیا
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
.
آسیموف در اوج😍
روزهای پایانی سدهی چهاردهم رو میگذرونیم و این سده رو درحالی به پایان میبریم که بیش از 150 اثر از آسیموف در ایران به چاپ رسیده و سال 1400 رو در حالی به پایان میرسونیم که از لحاظ انتشار آثار آسیموفی بهترین سال در ایران بوده.
سپاسگزارم از همهی دوستان و ناشرانی که در این راه تلاش کردن🙏
آسیموف در اوج😍
روزهای پایانی سدهی چهاردهم رو میگذرونیم و این سده رو درحالی به پایان میبریم که بیش از 150 اثر از آسیموف در ایران به چاپ رسیده و سال 1400 رو در حالی به پایان میرسونیم که از لحاظ انتشار آثار آسیموفی بهترین سال در ایران بوده.
سپاسگزارم از همهی دوستان و ناشرانی که در این راه تلاش کردن🙏
درآمدي به اسطورهشناسي عصبي- تكاملي
1)
با اين نيت به سراغ اين كتاب رفته بودم كه شايد پاسخي براي تبديل يك شبهعلم به علم پيدا كنم. براي مفاهيم مطرح روانشناسي كلاسيك از نوع فرويدي و يونگي و بهویژه دو عنوان "کهنالگو" و "ناخودآگاه جمعي" كه نه از آزمونپذیری علمي سربلند بيرون میآمد و نه ابطالپذيري پوپري، فرضيهاي داشتم كه شايد "اسطورهشناسی عصبي- تكاملي" میتوانست آن را تأييد كند. البته اين شاخۀ جديد هنوز نوزاد است و نويسندهي كتاب كاملاً به روش علمي وفادار مانده و لذا هنوز پاسخي قطعي براي سؤال من وجود ندارد، اما مطالب كتاب بسيار راهگشا بود، از اين بابت كه ميتواند زيرساختي براي تحليل “اسطورههاي موازي” و پنجرهاي براي مكاشفه بهتر آگاهي و خودآگاهي باشد. بازبيني نگاه "كاسيرر" به اسطوره و دوگانهي تنشزاي "تفكر علمي" و "تفكر اسطورهاي" كه حداقل در ايران هنوز شديداً درگير آن هستيم، از نقاط قوت كتاب است و اين ميتواند ابتداي مسيري باشد كه مردمان همچنان اسطورهپسند را كمي به سمت تفكر انتقادي هل بدهد.
2)
بدنمندي (تنانگي) از نگاه "مرلو پونتي" و نقش آن در تطور اسطورهها و بهموازات آن نقش زبان و ابزار در اين تطور از آن دسته حرفهاي نابي است كه در كشور ما بوي تازگي دارد. البته نويسنده اگرچه ايدههاي "داماسيو" را به ميان آورده، سراغ ديدگاههاي گرانقدر "مارك جانسون" و "جرج ليكاف" نرفته و شايد رويكرد "فلسفۀ جسماني" به اسطوره را به پژوهشي ديگر موكول كرده باشد. جهان نه به آنگونه كه هست بلكه به آنگونه كه ذهن بدنمند ما آن را بازنمايي ميكند سراسر اسطورهاي است و تحليل اين تصور و بازنمود جنس نابتري از ايدئاليسم آلماني از نوع كانتي و شوپنهاوري دارد. اينجا همان مسيري است كه اسطوره را نه بهعنوان علم، بلكه بهعنوان موضوعي براي علم به جاده تحليل و اكتشاف میبرد و از ارتفاعي بالاتر ذهن اسطورهساز انسان انديشهورز (ضمن احترام به نويسنده، من انديشهورز را بيشتر از خردمند ميپسندم) را بهمثابه محصول تكاملي چندشاخگي درختگونهاي كه از نياكان پيشينش آغازشده زير عدسي موشكافي ميگذارد. اشاره به ايدۀ "طبيعتگرايي" از ديد "ادوارد ويلسون" از نقاط قوت اين موشكافي است.
3)
روش مورداستفاده در تحليل اسطورههاي ايراني از زاويهي عصبي تكاملي رويكرد نويني است كه البته شايد بتوان ريشههاي ابتدايي آن را در دو اثر از "بهرام بيضايي" با نامهاي "ريشهيابي درخت كهن" و "هزارافسان كجاست؟" يافت. البته نويسنده كار خود را به "شاهنامه" و متون اوستايي محدود كرده و سراغ "هزار و يك شب" و متون مانوي و آثار مهري نرفته است. اشاراتي به "ريگ ودا" و آثار هندي- آريايي اوليه هم دارد. دوگانه جمشيد- ضحاك همچنان جاي پژوهش بيشتري دارد و شايد بتوان ريشۀ اين دوگانه را بسان بسياري ديگر از اسطورههاي ملل در افسانههاي اوليه ناشناختهاي كه حوالي سيهزار سال پيش مهاجران از آفريقا با خود به خاورميانه و بقيه جهان آوردند پيدا كرد. نويسنده وارد بحث ريشهيابي اين تراوشات ذهني مهاجران ساوانا نشده است.
اشارات نويسنده به مجموعه داستانهاي "اوديسه" اثر "آرتور سي. كلارك" نهفقط نشانگر وسعت مطالعات، كه بيشتر دغدغهمندي و جستجوگري او براي يافتن پاسخهاي علمي است. در اين ميان و در كنار شرح ايدههاي "الياده"، "بهار"، "استراوس"، "ستاري"، "صفا"، "كريستين سن"، "مجيدزاده" و سايرين، جاي ارجاع به آثار "جوزف كمپل" خالي است.
4)
كتاب "درآمدي به اسطورهشناسي عصبي- تكاملي" به قلم پژوهشگر ارزنده "عبدالرضا ناصر مقدسي" در سال 1400 و در "نشر كرگدن" به چاپ رسيده است. به اعتقاد شخصي، ارزش اين اثر جداي از موضوعات جذاب و عميق آن و گذشته از دامنه وسيع مطالعات و تلاش ژرف نويسندهاش، به بومي بودن آن است. هر آنکس كه اندك علاقهاي به علوم شناختي، علوم اعصاب، روانشناسی تكاملي و اسطورهشناسي دارد، از خواندن اين كتاب بسيار لذت خواهد برد.
#درآمدي_به_اسطورهشناسي_عصبي_تكاملي
@MSbadrmoghadasi
@eventhorizon1
1)
با اين نيت به سراغ اين كتاب رفته بودم كه شايد پاسخي براي تبديل يك شبهعلم به علم پيدا كنم. براي مفاهيم مطرح روانشناسي كلاسيك از نوع فرويدي و يونگي و بهویژه دو عنوان "کهنالگو" و "ناخودآگاه جمعي" كه نه از آزمونپذیری علمي سربلند بيرون میآمد و نه ابطالپذيري پوپري، فرضيهاي داشتم كه شايد "اسطورهشناسی عصبي- تكاملي" میتوانست آن را تأييد كند. البته اين شاخۀ جديد هنوز نوزاد است و نويسندهي كتاب كاملاً به روش علمي وفادار مانده و لذا هنوز پاسخي قطعي براي سؤال من وجود ندارد، اما مطالب كتاب بسيار راهگشا بود، از اين بابت كه ميتواند زيرساختي براي تحليل “اسطورههاي موازي” و پنجرهاي براي مكاشفه بهتر آگاهي و خودآگاهي باشد. بازبيني نگاه "كاسيرر" به اسطوره و دوگانهي تنشزاي "تفكر علمي" و "تفكر اسطورهاي" كه حداقل در ايران هنوز شديداً درگير آن هستيم، از نقاط قوت كتاب است و اين ميتواند ابتداي مسيري باشد كه مردمان همچنان اسطورهپسند را كمي به سمت تفكر انتقادي هل بدهد.
2)
بدنمندي (تنانگي) از نگاه "مرلو پونتي" و نقش آن در تطور اسطورهها و بهموازات آن نقش زبان و ابزار در اين تطور از آن دسته حرفهاي نابي است كه در كشور ما بوي تازگي دارد. البته نويسنده اگرچه ايدههاي "داماسيو" را به ميان آورده، سراغ ديدگاههاي گرانقدر "مارك جانسون" و "جرج ليكاف" نرفته و شايد رويكرد "فلسفۀ جسماني" به اسطوره را به پژوهشي ديگر موكول كرده باشد. جهان نه به آنگونه كه هست بلكه به آنگونه كه ذهن بدنمند ما آن را بازنمايي ميكند سراسر اسطورهاي است و تحليل اين تصور و بازنمود جنس نابتري از ايدئاليسم آلماني از نوع كانتي و شوپنهاوري دارد. اينجا همان مسيري است كه اسطوره را نه بهعنوان علم، بلكه بهعنوان موضوعي براي علم به جاده تحليل و اكتشاف میبرد و از ارتفاعي بالاتر ذهن اسطورهساز انسان انديشهورز (ضمن احترام به نويسنده، من انديشهورز را بيشتر از خردمند ميپسندم) را بهمثابه محصول تكاملي چندشاخگي درختگونهاي كه از نياكان پيشينش آغازشده زير عدسي موشكافي ميگذارد. اشاره به ايدۀ "طبيعتگرايي" از ديد "ادوارد ويلسون" از نقاط قوت اين موشكافي است.
3)
روش مورداستفاده در تحليل اسطورههاي ايراني از زاويهي عصبي تكاملي رويكرد نويني است كه البته شايد بتوان ريشههاي ابتدايي آن را در دو اثر از "بهرام بيضايي" با نامهاي "ريشهيابي درخت كهن" و "هزارافسان كجاست؟" يافت. البته نويسنده كار خود را به "شاهنامه" و متون اوستايي محدود كرده و سراغ "هزار و يك شب" و متون مانوي و آثار مهري نرفته است. اشاراتي به "ريگ ودا" و آثار هندي- آريايي اوليه هم دارد. دوگانه جمشيد- ضحاك همچنان جاي پژوهش بيشتري دارد و شايد بتوان ريشۀ اين دوگانه را بسان بسياري ديگر از اسطورههاي ملل در افسانههاي اوليه ناشناختهاي كه حوالي سيهزار سال پيش مهاجران از آفريقا با خود به خاورميانه و بقيه جهان آوردند پيدا كرد. نويسنده وارد بحث ريشهيابي اين تراوشات ذهني مهاجران ساوانا نشده است.
اشارات نويسنده به مجموعه داستانهاي "اوديسه" اثر "آرتور سي. كلارك" نهفقط نشانگر وسعت مطالعات، كه بيشتر دغدغهمندي و جستجوگري او براي يافتن پاسخهاي علمي است. در اين ميان و در كنار شرح ايدههاي "الياده"، "بهار"، "استراوس"، "ستاري"، "صفا"، "كريستين سن"، "مجيدزاده" و سايرين، جاي ارجاع به آثار "جوزف كمپل" خالي است.
4)
كتاب "درآمدي به اسطورهشناسي عصبي- تكاملي" به قلم پژوهشگر ارزنده "عبدالرضا ناصر مقدسي" در سال 1400 و در "نشر كرگدن" به چاپ رسيده است. به اعتقاد شخصي، ارزش اين اثر جداي از موضوعات جذاب و عميق آن و گذشته از دامنه وسيع مطالعات و تلاش ژرف نويسندهاش، به بومي بودن آن است. هر آنکس كه اندك علاقهاي به علوم شناختي، علوم اعصاب، روانشناسی تكاملي و اسطورهشناسي دارد، از خواندن اين كتاب بسيار لذت خواهد برد.
#درآمدي_به_اسطورهشناسي_عصبي_تكاملي
@MSbadrmoghadasi
@eventhorizon1