چنین گفت نیچه
7.29K subscribers
388 photos
9 videos
23 files
46 links
آکادمیِ "فریدریش نیچه":
درنگیدن بر نیچه و کوششي برای بازفهمِ اندیشه‌یِ او.

برگه‌یِ اینستاگرام:
www.instagram.com/Friedrich_nietzsche_ph

رسانه‌یِ شخصیِ گرداننده:
@Pooria_mgh1844
Download Telegram
سقراط يك بدفهمي بوده است: تماميِ اخلاقِ بهبودبخشي، از جمله اخلاقِ مسيحي، يك بدفهمي بوده است... تُندترين روشناييِ روز، عقلانيّت به هر بها، زندگانيِ روشنِ سردِ پرواگرانه‌يِ هشيارانه، زندگانيِ بدونِ غريزه، زندگانيِ غريزه‌ستيز خود جز يك بيماري نبوده است؛ بيماري‌اي ديگر__و نه هرگز راهي برايِ بازگشت به «فضيلت»، به «سلامت»، به «سعادت»...
اين‌كه مي‌بايد با غريزه‌ها جنگيد__نسخه‌اي ست كه تباهي‌زدگي مي‌دهد: [به‌عکس،] تا زماني كه زندگي مي‌بالد، سعادت برابر است با غريزه.

#فردریش_نیچه
از كتاب: #غروب_بت‌ها
مسئله‌يِ سقراط

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
مسيحي و آنارشيست __هر دو تبهگن‌اند.
و امّا، آن‌گاه كه مسيحي «دنیا» را محكوم مي‌كند و دشنام مي‌دهد و سركوفت مي‌زند، از دلِ همان غريزه‌اي اين كار را مي‌كند كه كارگرِ سوسياليست جامعه را محكوم مي‌كند و دشنام مي‌دهد و سركوفت مي‌زند: «روزِ داوري» خود چيزي جز چشيدنِ مزه‌يِ خوشِ آرام‌بخشِ انتقام نيست__انقلابي هم كه كارگرِ سوسياليست چشم به راهِ آن است، كمي انديشيده‌تر است و بس... و آن «آن-جهان» هم جز اين نيست__يك آن-جهان اگر به دردِ سركوفت‌‌زدن به اين-جهان نخورد، به چه درد مي‌خورد؟...

#فردریش_نیچه
از كتاب: #غروب_بت‌ها
پويندگي‌هايِ مردِ نابه‌هنگام

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
كلّي‌ترين فرمول در بنيادِ هر دين و اخلاق اين است‌كه: «چنين و چنان‌كن و چنان و چنين مكن تا سعادتمند شوي! وگرنه خودداني...» اساسِ هر اخلاقي، هر ديني، همين دستور است__من اين را گناهِ نخستينِ عقل مي‌نامم و بي‌عقليِ ناميرا.
اين فرمول در دهانِ من باژگونه شده است__اين است نخستين نمونه‌يِ «ارزيابيِ دوباره‌يِ همه‌يِ ارزش‌ها» كه من كرده‌ام: يك آدمِ درست-و-حسابي، يك آدم «سعادتمند»، مي‌بايد به غريزه كارهايي را بكند و سراغ كارهايِ ديگر نرود.

#فردریش_نیچه
از كتاب: #غروب_بت‌ها
بخش: چهار خطايِ بزرگ

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Forwarded from چنین گفت نیچه
در میان آموزگاران اخلاق و زاهدان چیزی کمیاب‌تر از شر‌فمندی نیست. خود چه بسا خلاف این بگویند و به آن حرف ایمان هم داشته باشند. زیرا هرگاه یک باور سودمندتر و کارآمدتر و پذیرفتنی‌تر از ریاکاریِ آگاهانه باشد، ریاکاری، به حکم غریزه، بی‌درنگ بدل به معصومیت می‌شود: اصل یکم برای فهم هر زاهد بزرگ.

#فردریش_نیچه
#غروب_بت‌ها
ترجمه‌ی داریوش آشوری

Join Link
🆔 @fnietzsche
Forwarded from چنین گفت نیچه
بله؟
بشر همانا یکی از خطاهای خداست؟
یا خدا همانا یکی از خطاهای بشر؟

#فردریش_نیچه
#غروب_بت‌ها
ترجمه‌ی داریوش آشوری

📍عکس را باز کنید.📍

Join Link
🆔 @fnietzsche
امروز پانزدهم اكتبر سالروز تولد فريدريش نيچه، فيلسوف مشهور آلماني است.
به اين مناسبت، فقراتي از آثار مختلف او را ارسال خواهيم كرد:

فقط پس‌فردا از آنِ من است، زيرا بعضي‌ها تازه پس از مرگ به دنيا مي‌آيند.

#فردریش_نیچه
از كتاب: #دجال

من از امروز ام و از پيش ازين. اما چيزي در من است كه از فرداست و از پس‌فردا و از پس ازين.

#فردریش_نیچه
از كتاب: #چنين_گفت_زرتشت

من چيزهايي آفريدم، كه دندان‌هاي زمانه از پسِ جويدنِ آن‌ها بر نمي‌آيد.

#فردریش_نیچه
از كتاب: #غروب_بت‌ها

در پايان نيز يكي از قطعات مورد علاقه‌ي خود را از كتاب چنين گفت زرتشت مي‌آورم:

آري، چيزي رويين و در-گور-نَرَفتني در من است، چيزي صخره‌شكن، يعني اراده‌ي من. او آرام و پا بر جا از خلالِ ساليان مي‌گذرد.
او آن اراده‌يِ دير سال‌ام، بر پاهايِ من به راهِ خويش مي‌رود: نهاد-اش آهنين‌دل است و رويين.
تنها پاشنه‌ام رويين است. هنوز زنده‌اي و همان‌اي كه بودي، اي شكيباترين! هنوز گورها را همه بر مي‌شكافي و بر مي‌آيي.

#فردریش_نیچه
از كتاب: #چنين_گفت_زرتشت
بخش: سرودِ عزا

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Forwarded from چنین گفت نیچه
قدّیسی که خاطر خدا از وی خرسند است، یک اخته‌ی آرمانی‌ست...
آن‌جا که "ملکوت خدا" آغاز می‌شود، زندگی پایان می‌گیرد.

#فردریش_نیچه
از کتاب: #غروب_بت‌ها
ترجمه‌ی داریوش آشوری

📍عبارت خرسندی خدا از قدّیس، به آیه‌ی ۱۲:۱٨ انجیل متّا اشاره دارد:
"اینک بنده‌ی من که او را برگزیده‌ام و حبیبِ من که خاطرم از وی خرسند است."
📍اخته: انسان یا حیوانی که بیضه‌اش را کشیده باشند.

Join Link
🆔 @fnietzsche
Dasselbe Mittel, Verschneidung, Ausrottung, wird instinktiv im Kampfe mit einer Begierde von Denen gewählt, welche zu willensschwach, zu degenerirt sind, um sich ein Maass in ihr auflegen zu können: von jenen Naturen, die la Trappe nöthig haben, im Gleichniss gesprochen (und ohne Gleichniss —), irgend eine endgültige Feindschafts-Erklärung, eine Kluft zwischen sich und einer Passion. Die radikalen Mittel sind nur den Degenerirten unentbehrlich; die Schwäche des Willens, bestimmter geredet, die Unfähigkeit, auf einen Reiz nicht zu reagiren, ist selbst bloss eine andre Form der Degenerescenz. Die radikale Feindschaft, die Todfeindschaft gegen die Sinnlichkeit bleibt ein nachdenkliches Symptom: man ist damit zu Vermuthungen über den Gesammt-Zustand eines dergestalt Excessiven berechtigt. — Jene Feindschaft, jener Hass kommt übrigens erst auf seine Spitze, wenn solche Naturen selbst zur Radikal-Kur, zur Absage von ihrem „Teufel“ nicht mehr Festigkeit genug haben. Man überschaue die ganze Geschichte der Priester und Philosophen, der Künstler hinzugenommen: das Giftigste gegen die Sinne ist nicht von den Impotenten gesagt, auch nicht von den Asketen, sondern von den unmöglichen Asketen, von Solchen, die es nöthig gehabt hätten, Asketen zu sein…

#Friedrich_Nietzsche
#Götzen_Dämmerung
Moral als Widernatur

کساني وسایلي همچون اخته‌گری و ریشه‌کن کردن را در نبرد با یک شور برمی‌گزینند که سست‌اراده‌تر و تبهگن‌تر از آن اند که بتوانند بر شورها حدّ بگذارند؛ کسانی با چنین طبع‌هايي که، به زبانِ مَجاز (و بی‌مَجاز __)، به یکي از آن دِیرهایِ بسیار سختگیر نیاز دارند، به یک اعلانِ جنگِ بی‌امان، به درّه‌اي میانِ خود و شورها. تنها تبهگنان‌اند که وسایلِ ریشه‌کنی را ناگزیر می‌یابند؛ سستیِ اراده، یا سنجیده‌تر، ناتوانی در واکنش نشان دادن در برابرِ یک انگیختار چیزي نیست مگر صورتي دیگر از تباهی‌زدگی. دشمنیِ بنیادی، دشمنیِ مرگبار با حسّانیّت درد_نموني ست در خورِ درنگ: جایِ آن است که درباره‌یِ شرایطِ کلّیِ چنین گزافکاری در اندیشه فرو رویم __این دشمنی، این نفرت، درست هنگامي به اوج می‌رسد که چنین طبع‌ها برایِ درمانِ ریشه‌ای، برایِ طردِ «شیطانِ» خود نیز دیگر زوری ندارند. به داستانِ زندگانیِ کشیشان و فیلسوفان، و نیز هنرمندان، نگاهي باید کرد تا دید که این ناتوانانِ جنسی نبودند که زهرآگین‌ترین سخنان را درباره‌یِ حس‌ها گفتند. پارسایان هم نبودند؛ بلکه آناني بودند که پارسایی از ایشان برنمی‌آمده است؛ کساني که می‌باید به‌زور پارسایی پیشه کنند...

#فریدریش_نیچه
#غروب_بت‌ها
بخش: اخلاق همچون ضدِّ طبیعت
ترجمه‌ی داریوش آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
«برایِ تنها زیستن یا حیوان می‌باید بود یا خدا.» این گفته‌یِ ارسطو ست و موردِ سوّم را از قلم انداخته است: هر دو می‌باید بود، یعنی __فیلسوف...

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #غروب_بت‌ها
نکته‌پردازی‌ها و خدنگ‌اندازی‌ها
ترجمه‌ی داریوش آشوری


تفسیر:
✍️ پوریا معقولی

اغلبِ دوستان در تفسیرِ این عبارت مشکل داشته و برخی از عزیزان به تفاسیرِ مغرضانه و خارج از مباحثِ محوریِ نیچه توسل جسته‌اند. عده‌ای نیز در صفحه‌ی شخصیِ من، خواستارِ ارائه‌ی شرحي اجمالی از این عبارتِ غامض شده‌اند. نتیجتاً بر آن شدم که تفسیري کلّی از مبحثِ مطروحه در این جمله را ارائه نمایم.
شایانِ ذکر است که من هرگونه فهمِ خارج از مواجهه‌ی مستقیم با متنِ اصلی را از اساس مردود دانسته و همان‌گونه که بارها و بارها اشاره کردم، قصدِ هیچ‌گونه «خلاصه‌نویسی» و «آسان‌سازیِ» مباحثِ فلسفی را ندارم.
نخستین موردی که چشمانِ خواننده را متوجهِ خود می‌کند، ذکرِ نامِ "ارسطو" در این نکته‌پردازی می‌باشد. ارسطو را می‌توان نخستین فیلسوفِ واقعی در تاریخِ بشر دانست؛ آنچه ارسطو را بر قلّه‌ی اندیشه‌ی انسانی می‌نشاند، نظمِ حیرت‌انگیز و تفکیکِ ساحت‌هایِ متفاوتِ فلسفه در نزد اوست. ارسطو فلسفه را به دو دسته‌ی نظری و عملی تقسیم می‌نماید و فلسفه‌ی عملی را شامل: اخلاق، سیاست و مباحث ذوقی (مانند شعر) می‌داند. هدفِ والایِ اخلاق، تأمین سعادتِ فرد و غایت نهاییِ سیاست، تأمین سعادتِ جامعه است. ذکر این نکته نیز ضروری است که در یونان‌باستان، هیچ فردي جدایِ از سیاست و جامعه متصور نیست و همه‌ی افراد، به نحوی از انحاء، در مباحثِ سیاسی دخیل بوده‌اند. این توجه به گونه‌ای است که ارسطو در کتاب "اخلاق" و "سیاست" «اجتماعی بودنِ انسان» را به عنوانِ پیش‌فرض می‌پذیرد. «انسان به اقتضایِ طبیعتش مخلوقي اجتماعی است.» (ارسطو، اخلاق، ترجمه‌ی رضا مشایخی) همچنین در فقره‌ای از کتاب "سیاست" می‌خوانیم: «آن‌کس که نمی‌تواند با دیگران زیست کند و یا چندان به ذاتِ خویش متکی است که نیازی به همزیستی با دیگران ندارد، عضو شهر نیست، و از این‌رو باید یا دد باشد یا خدا.» (ارسطو، سیاست، ترجمه‌ی حمید عنایت) از این نوشته‌ها کاملاً آشکار است که ارسطو «تنها بودن» و «تنها ماندنِ» انسان را امري غیرممکن دانسته و تنهایی را خصلتِ خدا [مبحثِ خدا در نزدِ ارسطو بسیار پیچیده است و مربوط به موضوعِ این نوشتار نمی‌باشد.] و ددان (حیوانات) می‌داند.
اکنون که موضعِ ارسطو را اندکی تشریح کردیم، هنگامِ آن است که چشم‌اندازِ نیچه را واکاوی و طعنه‌ی ظریفِ او را به دیدگاهِ ارسطو بررسی نماییم. از دیدگاهِ نیچه، فیلسوفانِ راستین، همواره در تقابل با باورهای زمانه و نظامِ ارزشیِ حاکم قرار دارند. «همه می‌دانند که من فیلسوف را بدان فرامی‌خوانم که خویش را فراسویِ نیک و بد نهد و __پندارِ داوریِ اخلاقی را فرودستِ خویش گذارد.» (فریدریش نیچه، غروب بتها، ترجمه‌ی داریوش آشوری) این نکته را همچنین می‌توان یکی از وجوهِ اساسیِ انتقاداتِ نیچه نسبت به سایرِ فیلسوفان و به تعبیرِ او «فرزانگانِ نامدار» محسوب نمود. «شما فرزانگانِ نامدار همه خدمت‌گزارِ مردم بوده‌اید و خرافاتِ مردم؛ نه خدمت‌گزارِ حقیقت! و ایشان درست به همین دلیل شما را بزرگ می‌دارند.» (فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمه‌ی داریوش آشوری) روشن است که به زعمِ نیچه، همواره مرزي میانِ کلامِ والاتران و سخنانِ بندگان وجود دارد و این تفکیک، سرآغازِ مبحثِ «چشم‌اندازباوری» در نزدِ اوست. در فقره‌اي دیگر از چنین گفت زرتشت می‌خوانیم: «اهلِ حقیقت، آزاده‌جانان، همواره در بیابان زیسته‌اند و خداوندگارانِ بیابان بوده‌اند. امّا فرزانگانِ نامدارِ خوش‌عَلَف، این جانورانِ بارکش، در شهرها می‌زیند.» (همان، بخش درباره‌یِ فرزانگانِ نامدار)
اکنون می‌توان به معانیِ پنهانِ این عبارت پی برد. در حقیقت، این جملات، به گونه‌اي جدایی میانِ اندیشه‌ی فیلسوفان و نظامِ ارزشیِ حاکم بر زمان اشاره دارد؛ به عبارتِ دیگر، فیلسوفانِ راستین، همواره مانندِ خدا و حیوانات (ددان) تنها هستند. «بگریز دوستِ من، به تنهایی‌ات بگریز! تو را از بانگِ بزرگ‌مردان کَر و از نیشِ خُردان زخمگین می‌بینم.» (فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، درباره‌یِ مگسانِ بازار) «کارهایِ بزرگ را همه دور از بازار و نام‌آوری کرده‌اند. پایه‌گذارانِ ارزش‌هایِ نو همیشه دور از بازار و نام‌آوری زیسته‌اند.» (همان منبعِ پیشین)
امّا آیا، بنا بر فقرات و مفاهیمِ نقل شده، می‌توان به نوعي «جداییِ فیلسوف از زمینه و زمانه‌‌اش» در اندیشه‌ی نیچه قائل شد؟ پاسخِ این پرسش، منفی است و اثباتِ آن را باید به مجالي دیگر موکول کرد.

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
Meine Erholung, meine Vorliebe, meine Kur von allem Platonismus war zu jeder Zeit Thukydides. Thukydides und, vielleicht, der principe Macchiavell’s sind mir selber am meisten verwandt durch den unbedingten Willen, sich Nichts vorzumachen und die Vernunft in der Realität zu sehn, — nicht in der „Vernunft“, noch weniger in der „Moral“… Von der jämmerlichen Schönfärberei der Griechen in’s Ideal, die der „klassisch gebildete“ Jüngling als Lohn für seine Gymnasial-Dressur in’s Leben davonträgt, kurirt Nichts so gründlich als Thukydides. Man muss ihn Zeile für Zeile umwenden und seine Hintergedanken so deutlich ablesen wie seine Worte: es giebt wenige so hintergedankenreiche Denker. In ihm kommt die Sophisten-Cultur, will sagen die Realisten-Cultur, zu ihrem vollendeten Ausdruck: diese unschätzbare Bewegung inmitten des eben allerwärts losbrechenden Moral- und Ideal-Schwindels der sokratischen Schulen. Die griechische Philosophie als die décadence des griechischen Instinkts; Thukydides als die grosse Summe, die letzte Offenbarung jener starken, strengen, harten Thatsächlichkeit, die dem älteren Hellenen im Instinkte lag. Der Muth vor der Realität unterscheidet zuletzt solche Naturen wie Thukydides und Plato: Plato ist ein Feigling vor der Realität, — folglich flüchtet er in’s Ideal; Thukydides hat sich in der Gewalt, folglich behält er auch die Dinge in der Gewalt…

#Friedrich_Nietzsche
#Götzen_Dämmerung
Was ich den Alten verdanke.

مایه‌یِ آسایشِ من، خاطرپسندِ من، درمانگرِ من از [بلایِ] افلاطونیگری همیشه توکودیدس* بوده است. [کتابِ] توکودیدس و چه بسا شهریارِ ماکیاوللی با آن خواستِ بی‌کم-و-کاستِ‌شان برای پرهیز از خودفریبی و دیدنِ عقل در واقعیّت ___نه [واقعیّت] در «عقل»، تا چه رسد [به دیدنِ واقعیّت در] «اخلاق» ___از همه به من نزدیک‌تر اند. کجا دوايي بهتر از توکودیدس برای زدودنِ آن رنگ-و-لعابِ نکبت‌بارِ آرمان‌پرستیِ یونان که هر جوانِ «آموزشِ کلاسیک» دیده می‌باید همچون جایزه‌یِ دست‌آموزشدگی در دبیرستانِ علم-و-ادب با خود به زندگانیِ سپسین ببرد! می‌باید او را سطر به سطر دنبال کرد و اندیشه‌هایِ نهفته‌اش را به همان روشنی خواند که واژه‌هایش را: کمتر اندیشه‌گري این همه اندیشه‌هایِ نهفته دارد. فرهنگِ سوفسطایی**، یعنی فرهنگِ واقع‌نگر، در او به کمال زبان می‌گشاید: این جنبشي بود بی‌نهایت ارزشمند در میانِ آن حقّه‌بازی‌هایِ اخلاق و آرمان‌پرستیِ مکتب‌هایِ سقراطی*** که همان زمان از همه سو مهار گسیخته بودند. فلسفه‌ی یونانی [با آرمان‌پرستیِ اخلاقی‌اش] جز نشانه‌یِ تبهگنیِ غریزه‌هایِ یونانی نبود، و توکودیدس [در برابرِ آن]، آن سرجمعِ کلان، آن واپسین نمودِ واقع‌گراییِ نیرومندِ ساده‌یِ سختی بود که در غریزه‌یِ یونانیانِ دیرینه‌تر جای داشت. دلیری در رویارویی با واقعیّت آن چیزي ست که سرانجام سرشتي چون توکودیدس را از افلاطون جدا می‌کند: افلاطون از واقعیّت هراسان است و __از این‌رو به دامانِ آرمان (ایده‌آل) می‌گریزد؛ توکودیدس، امّا، مهارِ خویش را به دست دارد، و از این‌رو مهارِ چیزها را نیز...

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #غروب_بت‌ها
بخش: آن‌چه وامدارِ باستانیان ام (۲)
ترجمه‌ی داریوش آشوری

*Thukydides/Thucydides، تاریخ‌گزارِ یونانیِ سده‌یِ پنجم پیش از میلاد. اثرِ نامدارِ ستوده‌یِ او تاریخِ جنگ‌های پلوپنزی ست که گزارشِ درگیریِ آتن و اسپارت بر سرِ فرمانروایی بر یونان است.

** سوفسطاییان که در آثارِ افلاطون بدنام شده‌اند، در اصل آموزگارانِ خِرَد بودند (نامِ‌شان از sophia، خرد، گرفته شده است) و درسِ سخنوری و سیاسیّات (politics) و ریاضیّات می‌دادند.

*** چند مکتبِ فلسفی که شاگردانِ سقراط پایه‌گذاری کردند. برجسته‌ترینِ آن‌ها آکادپیِ افلاطون بود و از جمله مکتب‌هایِ دیگر یکي مکتبِ کلبی بود و دیگر مکتب‌هایِ مگارایی و کورنایی.

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
Wo Glaube noth thut. — Nichts ist seltner unter Moralisten und Heiligen als Rechtschaffenheit; vielleicht sagen sie das Gegentheil, vielleicht glauben sie es selbst. Wenn nämlich ein Glaube nützlicher, wirkungsvoller, überzeugender ist, als die bewusste Heuchelei, so wird, aus Instinkt, die Heuchelei alsbald zur Unschuld: erster Satz zum Verständniss grosser Heiliger. Auch bei den Philosophen, einer andren Art von Heiligen, bringt es das ganze Handwerk mit sich, dass sie nur gewisse Wahrheiten zulassen: nämlich solche, auf die hin ihr Handwerk die öffentliche Sanktion hat, — Kantisch geredet, Wahrheiten der praktischen Vernunft. Sie wissen, was sie beweisen müssen, darin sind sie praktisch, — sie erkennen sich unter einander daran, dass sie über „die Wahrheiten“ übereinstimmen. — „Du sollst nicht lügen“ — auf deutsch: hüten Sie sich, mein Herr Philosoph, die Wahrheit zu sagen…

#Friedrich_Nietzsche
#Götzen_Dämmerung

آن جا که به ایمان نیاز هست. __در میانِ آموزگارانِ اخلاق و زاهدان چیزي کمیاب‌تر از شرفمندی نیست. خود چه بسا خلافِ این بگویند و به آن حرف ایمان هم داشته باشند. زیرا هرگاه که یک باورِ سودمندتر و کارآمدتر و پذیرفتنی‌تر از ریاکاریِ آگاهانه باشد، ریاکاری، به حکمِ غریزه، بی‌درنگ بدل به معصومیّت می‌شود: اصلِ یکم برای فهمِ هر زاهدِ بزرگ. در موردِ فیلسوفان نیز _که گونه‌اي دیگر از زاهدان‌اند _کسب-و-کارِشان چنین می‌طلبد که جز به برخی حقیقت‌ها رخصتِ رو نشان دادن ندهند: یعنی، جز به آن‌هایي که اعتبارِ کسب-و-کارِ ایشان را نزدِ عامّه نگاه می‌دارد. __به زبانِ کانتی، حقیقت‌هایِ عقلِ عملی. ایشان می‌دانند که همان چیزهايي را باید اثبات کنند که عمل می‌کنند __و یکدیگر را با این می‌شناسند که بر سرِ «حقایق» همرای اند. __«دروغ نباید بگویی» __به زبانِ ساده، حضرتِ فیلسوف، مبادا از حقیقت دم بزنی...

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #غروب_بت‌ها
بخش: پویندگی‌هایِ مردِ نابه‌هنگام
ترجمه‌ی داریوش آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
🆔 @Pooria_mgh1844
ای بسا از من می‌پرسند که پس چرا به آلمانی می‌نویسم، حال آن‌که هیچ‌جا به بدیِ سرزمینِ پدری آثارِ مرا نمی‌خوانند. امّا سرانجام کی ست که بداند من آیا امروزه آرزومندِ خوانده شدن هستم یا نه؟ __چیزهايي آفریدن که دندان‌هایِ زمانه از پسِ جویدنِ‌شان برنمی‌آید: در طلبِ نامیراییِ کوچک به فُرم و درونمایه پرداختن __من هرگز چندان فروتن نبوده‌ام که کم از این از خود چشم داشته باشم. گزین‌گویی، نغزگویی، که من نخستین استادِ آن در میانِ آلمانیان ام، همان فُرم‌هایِ «جاودانگی» اند؛ بلندپروازیِ من آن است که در ده جمله چیزي را بگویم که کسي دیگر در یک کتاب می‌گوید __که کسي در یک کتاب هم نمی‌گوید...

#فریدریش_نیچه
از کتاب: #غروب_بت‌‌ها
بخش: پویندگی‌هایِ مردِ نابه‌هنگام _۵۱
ترجمه‌یِ داریوش آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
همه می‌دانند که من فیلسوف را بدان فرامی‌خوانم که خویش را فراسویِ نیک و بد نهد و __پندارِ داوریِ اخلاقی را فرودستِ خویش گذارد. این فراخوان از آن بینشي برمی‌آید که نخستین‌بار من آن را فرمول‌بندی کرده‌ام: این‌ که هیچ‌گونه واقعیّتِ اخلاقی در کار نیست. داوریِ اخلاقی و داوریِ دینی هر دو به حقیقت‌هايي باور دارند که وجود ندارند. اخلاق تفسیري ست از پدیده‌ها، آن هم تفسیرِ نادرست.

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #غروب_بت‌ها
بخشِ «بهبودبخشانِ» بشریّت
پاره‌یِ نخست
برگردانِ داریوشِ آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
وسیله‌یِ دیگر برایِ شفا، که از آن یک نیز برایم خوشایندتر است، به صدا درآوردنِ بتها ست... بتها در جهان از واقعیّت‌ها بیشتر اند: «بد-چشمیِ» من از بهرِ این جهان از همین است، همچنان که «بد-گوشیِ» من... این‌جا یکباره با پُتک پرسشي پیش کشیدن و در پاسخ چه‌بسا آن بانگِ میان‌تهیِ آشنا را شنیدن که از اندرونه‌یِ آماسیده زبان می‌گشاید__ چه مایه‌یِ شادی ست برایِ آن کس که پسِ پشتِ گوش‌هایش گوش‌هايي دیگر دارد؛ برایِ روان‌شناس و موش‌اَفسایِ کهنه‌کاري چون من که در برابر-اش درست آن چیزهايي که خوش دارند خاموش بمانند، می‌باید زبان باز کنند.

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #غروب_بت‌ها
دیباچه
برگردانِ داریوشِ آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
خر آیا می‌تواند سوک‌انگیز باشد؟ __یعنی زمین خوردنِ آدمی در زیرِ باري که نه می‌تواند بکشد نه بیندازد؟... داستانِ فیلسوف.

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #غروب_بت‌ها
نکته‌پردازی‌ها و خَدَنگ‌اندازی‌ها
پاره‌یِ ۱۱
برگردانِ داریوشِ آشوری

پیرامونِ این پاره ببندیشیم:

همان‌گونه که خوانندگانِ فرهیخته آگاهی دارند، شیوه‌یِ نگارشِ نیچه، «گزین‌نویسی» است. این بدان چِم [= معنا] است که ما در نوشته‌هایِ او، با شیوه‌یِ رواگمندِ [= رایجِ] فلسفه‌نویسی روبرو نخواهیم شد. به دیگر سخن، نیچه، در پیِ آن است که افزون بر شیوه‌یِ فلسفیدن، شیوه‌یِ نگارشِ نوشته‌هایِ فلسفی را نیز دگرگون سازد. در این شیوه‌یِ بازگفتنِ اندیشه، به‌جایِ کوشیدن برای بَرساختنِ یک دستگاه [= نظام]، که همه‌یِ پاربُن‌ [= عنصر]هایِ اندیشه را گِردِ هم آورد، بیش‌تر با گونه‌اي ویران‌ساختنِ دستگاه و یورش [= حمله] به فلسفه‌هایِ دستگاهمندانه [= نظام‌مند] رویاروی خواهیم شد. نیچه، خود را روبرویِ "هگل" گذاشته و می‌نویسد: «من به همه‌یِ سیستم‌سازان بدگمان ام و از ایشان روی‌گردان. خواستِ سیستم‌سازی خلافِ درست‌کرداری ست.» (غروبِ بُت‌ها، ۲۸)
گفتنی ست که درنگیدن بر چراییِ [= علّتِ] این شیوه‌یِ نگارش را باید به جُستاري دیگر واگذاشت و خواستِ من، در این کوته‌نوشتار، جست‌وجویِ چراییِ [= علّت] گزین‌گوییِ نیچه نیست. امّا بازگفتنِ گزین‌گویه‌اي کوتاه از فیلسوفِ تاریک، "هراکلِیتوسِ اِفِسُسی"، می‌تواند ما را به اندیشه وادارد:

Ο Άναξ ου το μαντείον εστί  το εν Δελφοίς, ούτε λέγει ούτε κρύπτει αλλά σημαίνει.

[خداوندي که الهاماتِ سروش دلفویس از اوست، نه می‌گوید و نه پنهان می‌کند، تنها نشانه‌اي به دست می‌دهد.] (پاره‌یِ ۹۳، برگردانِ داریوشِ درویشی)

اکنون، خوب است که به گزارشِ [= تفسیرِ] خود از این گزین‌گویه‌یِ کوتاه پرداخته و با درنگیدن بر آن، اندکي از ژرفنایِ سخنِ نیچه را آشکار سازیم.
در درازنایِ تاریخ، هر کدام از فیلسوفان، بر پایه‌یِ زیرساختِ متافیزیکیِ خویش، فراکارِ [= وظیفه‌یِ] فیلسوف را چیزي دانسته‌اند. برای نمونه، افلاطون، فراکارِ [= وظیفه‌یِ] فیلسوف را «برون آمدن از غارِ سایه‌ها و پندارها و چشم دوختن در خورشیدِ حقیقت می‌داند.» (بنگرید به: جمهوری، کتابِ هفتم) یا "ایمانوئل کانت" در فلسفه‌یِ نگریکِ [= نظریِ] خود، فراکارِ فیلسوف را «بازشناختِ مرزهایِ شناختِ آدمی دانسته است.» (بنگرید به سنجشِ خردِ ناب، پیش‌گفتار) امّا نیچه، در این گزین‌گویه، با همانندسازیِ فیلسوف به «خرِ بارکش» چه چیزي می‌خواهد به ما بگوید؟
به باورِ وی، بارِ فلسفه، باري بس گران است که بر دوش کشیدنِ آن، زانوهایِ آدمی را سُست کرده و نیرویِ او را بازمی‌گیرد؛ امّا یگانه کَسي که توان بر دوش کشیدنِ این «گران‌ترینِ همه‌یِ بارها» را دارد، همانا فیلسوف است. نیچه، در یکي از نامه‌هایِ روزگارِ جوانی، می‌نویسد: «در این‌جا، راه‌هایِ آدمیان جدا می‌شود: اگر آسوده‌خاطری و خوشبختی را می‌خواهی، ایمان داشته باش؛ [امّا اگر] می‌خواهی جوینده‌اي [در مسیرِ] حقیقت باشی، جست‌وجو کن.» (نامه به الیزابت، یازدهمِ ژوئنِ ۱۸۶۵، برگردان از خودم است.)
از این نامه، که آرزویِ نیچه‌یِ جوان را بازمی‌گوید، می‌توان دریافت که از نگرِ نیچه، فیلسوف، کَسي ست که آگاهانه و خودخواسته، «آسوده‌خاطری» (Glück) را واگذاشته و چونان یک «جوینده» (Jünger)، راهِ دشوارِ «حقیقت» (Wahrheit) را بَرمی‌گُزیند. این بَرگُزینش [= انتخاب] فیلسوف را از خوش‌خیالی و خام‌باوری برون آورده و او را وامی‌دارد تا پرده از پندارهایِ پوچِ رواگمندِ [= رایجِ] زمانه و فرهنگِ مردمِ روزگارِ خویش برداشته، و تبهگنیِ نهفته در پسِ پشتِ آن را آشکار سازد. به دیگر سخن، فیلسوفانِ راستین، به‌جایِ پروردنِ باورهایِ پوچ و خرافه‌هایِ مردم، در ویران‌ساختنِ آن می‌کوشند. (بنگرید به: چنین گفت زرتشت، درباره‌یِ فرزانگانِ نامدار) به‌راستی، فیلسوف را باید چونان «پزشکِ فرهنگ» نگریست. پزشکِ خوب آن است که نخست، دردِ بیمار را دانسته و سپس برای درمانِ آن چاره‌اي بجوید. وَه که چه نادان اند پزشکاني که پیش از دانستنِ بیماری، دارويي را پیشنهاد می‌کنند! وَه که چه کم‌مایه اند پزشکاني که در شناختِ بیماریِ راستینِ بیمارِ خویش، خطا کرده و برای بیمارِ نگون‌بخت، به‌جایِ «زندگی»، «مرگ» را را ارمغان می‌آورند!
امّا چنان‌چه همانندسازیِ فیلسوف به پزشک را دُنبال کنیم، ظرافتِ کارِ فیلسوفان را درخواهیم یافت. چیره‌دست‌ترین پزشکان، هنگامِ انجامِ جرّاحی، در برابرِ «آزمون»ي می‌ایستند، که فرجامِ آن بر همگان پوشیده است‌. چه بسیارند زبردست‌پزشکاني که با همه‌یِ دانش و آگاهیِ خویش، سببِ مرگِ بیمار می‌شوند! امّا باید دانست که بیماران، چاره‌اي جز بازآمدن [= مراجعه] نزدِ پزشک ندارند؛ از این روی، باید خطر کرد و خود را به آزموني سپرد که فرجامِ آن را کَس نمی‌داند. فرهنگِ بیمار، ناگزیر اس
Forwarded from چنین گفت نیچه
بله؟
بشر همانا یکی از خطاهای خداست؟
یا خدا همانا یکی از خطاهای بشر؟

#فردریش_نیچه
#غروب_بت‌ها
ترجمه‌ی داریوش آشوری

📍عکس را باز کنید.📍

Join Link
🆔 @fnietzsche
دلاورترین کسان هم در میانِ ما کمتر دل آن چیزی را دارد که به راستی می‌داند...

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #غروب_بت‌ها
بخشِ نکته‌پردازی‌ها و خَدَنگ‌اندازی‌ها
برگردانِ داریوشِ آشوری

Auch der Muthigste von uns hat nur selten den Muth zu dem, was er eigentlich w e i s s...

#Friedrich_Nietzsche
#Götzen_Dämmerung

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
[...] امّا سقراط دلقکي بود که کاري کرد تا او را جدّی بگیرند: به‌راستی چه رخ داد؟

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #غروب_بت‌ها
بخشِ مسئله‌یِ سقراط
برگردانِ داریوشِ آشوری

پ. ن: شیوه‌یِ پُرآوازه [= مشهورِ] سقراط در گفت‌وگو، همان «آیرونی» یا «نادان‌نمایی» است. در این روش، سقراط با نادان‌نمایی، خود را پیرامونِ موضوعِ موردِ بحث، نادان نشان داده و از مخاطبانِ خویش خواستارِ تعریفِ مفهوم‌ها می‌شود.
در نوشته‌هایِ افلاطون، این نادان‌نماییِ سقراطی با تمجیدِ فراوان از طرف‌هایِ گفت‌وگو همراه می‌گردد؛ این هم‌آمیزی چه بسا سببِ خنده‌یِ خوانندگان شود! در دیالوگ‌هایِ افلاطون دامنه‌یِ این طنزِ گزنده، با ارائه‌یِ نگاهي «کاریکاتورگونه» به سوفیست‌ها، تا ریزترین حرکات و جملاتِ ایشان گسترش می‌یابد.
به نگرِ نیچه، این نادان‌نماییِ طنزآمیزِ سقراط و جدلگریِ او، حکایت از فروپاشیِ شکوهِ اندیشه‌ و ذوقِ یونانی دارد؛ آری، اندیشمندانِ پس از سقراط، با جدّی‌گرفتنِ این نادان‌نمایی، چه نظام‌ها که برپا نکردند!

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
دلاورترین کسان هم در میانِ ما کمتر دلِ آن چیزي را دارد که به‌راستی می‌داند...

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #غروب_بت‌ها
نکته‌پردازی‌ها و خَدَنگ‌اندازی‌ها
پاره‌یِ ۲
برگردانِ داریوشِ آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche
کلیسا بشر را ویران و کم‌توان کرد __ امّا بر آن بود که او را «بهبود» بخشیده است.

#فریدریش_نیچه
از کتابِ #غروب_بت‌ها
بهبودبخشانِ بشریّت (پاره‌یِ ۲)
برگردانِ داریوشِ آشوری

Join Link↘️
🆔 @fnietzsche