کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.79K subscribers
22.9K photos
27.6K videos
95 files
41.4K links
Download Telegram
#پارت55
باصدای باز در هممون بلند شدیم
بابا بود یه ان نگاهم فرهاد افتاد که مثل گچ سفید شده بود


خدا خودش رحم کنه بهش، بابا از دوروغ متنفر بود


بابا در خونه رو بست همین که سرشو بالا اورد ما سه تارو دید


فرهاد بریده بریده گفت
س...سل...سلام اقای محمدی


توکلی تو اینجا چیکار میکنی


مَ....من....اقا مامانمو بردم دکتر کارام که تموم شد اومدم به شاهین سربزنم بیام شرکت


تو ساعت9نیم از من مرخصی گرفتی
الان ساعت 11 است

مگه نگفتی میخوای مادرتو ببری بیمارستان حداقل از خونه شما تا اونجا 2 ساعت راهه چطور انقدر زود رفتی برگشتی



دوباره نگاهی به فرهاد کردم دیدم صورتش از عرق خیس خالی بود دستی به صورتش کشید گفت



راستش بخاطرشاهین اومدم میدونستم اگه بهتون بگم مرخصی نمیدید، براهمین.مجبور شدم دوروغ بگم


اینار شاهین گفت عمو راست میگه این دفعه رو بخاطر من ببخششید دفعه دیگه بهش مرخصی هم ندیدحتی توروز عروسیش،


بابا تک خنده ای کرد گفت خیلی خب ساعت2برمیگردیم



چشم اقا شما امر بفرما


باباهم چشم غره ای بهش رفت که فرهاد خندشو جمع کرد


تازه چشمش به من افتاد

به طرف اتاقش راه افتاد


شادی بیا اتاقم

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت54 رمان پارادوکس پروانه نزدیکم شد و با خنده گفت: _ تولدت مبارک خانوم خانومااا. درحالیکه سعی میکردم از لرزش صدام جلوگیری کنم گفتم: _ ممنونم. اصلا یادم نبود. _ میدونستم فراموش میکنی. برو لباساتو عوض کن بیا. دوباره نگاهی به جمع انداختم.چشمم به خانوم دکتر…
#پارت55
رمان پارادوکس

نگاهم که به دستای افراد حاضر در جمع افتاد ته دلم قنج رفت. باورم نمیشد که برام کادو خریده باشن.همه تلاشمو کردم که اون ذوق و شوقمو نشون ندم ولی جلوی برق چشمامو نمیتونستم بگیرم. تک به تک با کادوهاشون اومدن جلو بعد از تبریک کادومو بهم دادن. نشستم و مشغول باز کردن شدم. لباس، ادکلن، لوازم ارایش، کتاب، و..  تا حالا تو عمرم اینهمه کادو یه جا نگرفته بودم.بعد اینکه مهمونا شامی و که پروانه تدارک دیده بود خوردن تشکر کردن و تک تک از خونه خارج شدن. لحظه اخر  خانوم دکتر به سمتم اومد و گفت:
_ تولدت مبارک باشه عزیزم. از خدا میخوام تو تولد سال دیگت تمام مشکلاتت برطرف بشه.
لبخند مهربونی بهش زدمو گفتم:
_ممنونم خانوم دکتر. منم امیدوارم.
دستامو به گرمی فشرد و گفت:
_برای اخر هفته فراموش نکنی که نوبت داری.
_ نه خانوم دکتر یادم هست.
_ عزیزم راحت باش. حدیث صدام کن.
_ اخه اینطوری....
_ من اینجوری راحت ترم.  مثل دو تو دوست.
_ چشم.
لبخندی زد و گفت:
_ چشمت بی بلا عزیزم. من دیگه برم دیروقته.
_خیلی خوشحالم کردی که اومدی. واقعا ممنونم.
_ وقتی مامانت بهم زنگ زد و گفت تولدته با تموم مشغله ای که داشتم نتونستم نیام.
_لطف کردی
_ کاری نکردم. مواظب خودت باش. اخر هفته میبینمت.
_ انشالا.
_ خداحافظ
_ خدا به همراتون.
بعد اینکه حدیث رفت برگشتم تو خونه. اول از همه چشمم به قیافه ی خواب الود ارزو خورد که هی دستشو به  چشمم میکشید. لبخندی زدم و رفتم سمتش. اروم تو بغلم گرفتمش که چشماشو بست.
  رو به پروانه لب زدم:
_ جاشو بنداز.
سرشو به معنی باشه تکون داد.  بعد یه یه تشک کوچیک و بالشت اورد و رو زمین پهن کرد. ارزو رو خوابوندم روش.
پتو رو کشیدم تنش و خودم بلند شدم تا لباسامو عوض کنم.
کارم که تموم شد اومدم برم سرجام که دیدم مامان از دستشویی اومد بیرون. با دیدنم لبخندی زد. اروم گفتم:
_ مامان خانوم داشتیم؟ چرا بهم نگفتی امشب چخبره؟
با خنده گفت:
_ اگه بهت میگفتم اونوقت به قول ارزو دیگه اسمش سوپلایز نبود.
  لب زدم :
_ خیلی عالی بود. ممنونم
دستاشو باز کردبه سمتم. با تمام وجود طرفش رفتم و منو تو آغوشش کشید و روی سرمو بوسه بارون کرد.
_ برات از خدا بهترینارو میخوام.
چند لحظه تو اون حالت بودیم که صدای پر از اعتراض پرواه بلند شد:
_ پس من چی؟
_ توام دختر گلمی عزیز مامان. بیا پیشم ببینم.
نزدیک شد و خودشو تو بغل مامان فاطمه جا کرد. اروم بهش گفت:
_ حسود خانوم.


@kadbanoiranii
#پارت55



صدای گرفته ی پدرم تمام خوشی ها رو به اسارت میگیره :


_نه منصور به اندازه ی کافی مدیونت شدم برای خرج های بیمارستان، که... خب... هرموقع بتونم... در اولین فرصت پس میدم بهت... این عمل.....


انگار مامان می فهمه بابا توانایی ادامه دادن حرفشو نداره که میگه :

_دکتر نيلو گفته، خیلی پرهزینه اس جراحیش .... ما داریم همه ی تلاشمونو می کنیم یه وامی چیزی جور کنیم....

بغض مادرم میشکنه و ادامه میده :

_من تحمل ندارم دخترمو تو این وضعیت ببینم بخدا.... قرض و بدهی هامون زیاد شده.... توکلمون به خداست...


ایلیا صاحب سخن میشه :

_عمه جان، عمو مجتبی!! ، شما میدونید نيلو چقد برای ما عزیزه، خواهش میکنم اجازه بدید م...

بابا حرفش رو قطع میکنه و من می میرم برای غرور شکسته ی پدرم :


_ایلیا جان من خیلی بدهکارم به پدرت، به خیلیای دیگه ..... همونا رو بدم هنر کردم.... من نمیزارم که دخترم تباه بشه.... هرطور شده جورش میکنم....



دست به صورتم میکشم.... کِی خیس شد؟!

چرا نفهمیدم؟!
چرا مثل کبک سرمو کردم زیر برف و یک بار از خودم نپرسیدم پدر کارمند من ، چطوری این همه هزینه رو به دوش میکشه؟؟

اتاق خصوصی!! ! عمل جراحی!؟! هزینه های بستری و داروها!!!

بمیرم برای شونه های بابام...

چرا این همه دردسر شدم براشون؟!

بخاطر من زیر بار قرض و بدهکاری رفته؟!

من چقدر میتونم نفهم و پست باشم که به جراحی کردن و خوب شدن فکر کنم؟!


نمیخام!!!!

این جراحی رو نمیخام!!!

راه رفتن به چه قیمتی؟!!

خم شدن کمر بابای همیشه باصلابتم؟!!
شکستن غرورش جلوی کس و ناکس؟؟
یا حتی...
حتی ممکنه...
اگر نتونه بدهیارو صاف کنه؟!
زندان؟!!

چندین بار سرمو به چپ و راست تکون میدم و با خودم تکرار میکنم :

_نه!!!
نههه!!!
نهههههه!!

من تن به این جراحی نمیدم....

چه خوش خیالند که فکر میکنن من خوابم و با خیال راحت همچنان به حرفهاشون ادامه میدن...
چه خیال خامی دارن که فکر میکنن من رضایت میدم به این عمل!...

امکان نداره...

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت55




اما نه خیر. مثل اینکه خدا تو مخ ما کاه ریخته!

هیچ فکری به ذهنم نمی رسه.

یعنی با یه پنچری لاستیک، قدرتم ته کشید؟

!نه... امکان نداره.شیدا نیستم اگه این پسره رو از رو نبرم

. بچه پرروی بی شعور فکر کرده حالا چه شاهکاری کرده!

تو این دو روز هر دفعه من و دید، یه پوزخند مسخره روی لبش بود

که کسی جز من معنیش و نمی فهمید!هیچ دلم نمی خواست که جلوی مسعود کم بیارم و از خودم ضعف نشون بدم.


دلم نمیخواد فکر کنه که من یه دختر لوسم که فقط نطق می کنم و کاری از دستم برنمیاد

.باید حالیش کنم. من و تو دستشویی گیر میندازه؟ غلط کرده.

یه حالی ازش بگیرم!

با لرزش گوشیم که توی جیب شلوار اسپرتم بود، به خودم اومدم و گوشیم و از توی جیبم بیرون آوردم.

اسم آرزو و که روی صفحه گوشیم دیدم،

یه لبخند اومد روی لبم و دکمه سبز رنگ و فشار دادم.

صدای پرانرژی وجیغ جیغوی آرزو اومد:سلام به روی عین بوزمجه ات!

- سلام به روی عین میمونت!

- دلت میاد؟!من که انقدر نانازم
خندیدم و گفتم:

بعله دیگه. تو از خودت تعریف نکنی، کی تعریف کنه؟!

آرزو خنده ای کرد و گفت: چه خبرا منگول جون؟!

- هیچ، جز دوری ز یار و دل تنگی های شبانه!

آرزو با خنده گفت: اوهو چه ادبی حالا چرا دل تنگیای شبانه؟

نمیشه روزانه باشه؟! خندیدم و با لحن لاتی مخصوص به خودم گفتم:د ن د نمیشه

من کلا با روز حال نمیکنم، دل تنگی باس شبونه باشه!

آرزو خنده ای کردو با شیطنت مضاعف و لحنی لاتی گفت:حرف شوما متین داش.مام کره خودت

منحرفیم ولی مشکل یه چیز دیگه اس!

یار کجاس که دل تنگیش شبونه

- روزانه داشته باشه؟!

با لحن مسخره ای گفتم: عزیزم اون که مشکلی نداره!!!

جلوی در خونه ما انقدر یار ریخته که نمیشه جمعشون کرد.

هروخ میخوام برم بیرون، جلوی دست و پام و می گیرن!

همشونم از دم خوشگل وخوش تیپ !

منتهی می دونی که شاهزاده سوار بر اسب سفید من هنوز نیومده... به جاش


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر