کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.79K subscribers
23K photos
27.8K videos
95 files
41.7K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت87 این حرفو نزن بابات خیلی ام دوست داره فقط مرگ مامانت داغونش کرده چرا میگه تکیه گاه نداری پس من چی ام میدونم توی گذشته خیلی اذیتت کردم الان میخوام ازت معذرت خواهی کنم میدونم بخشیدنم سخته برات ولی باور کن بعد از چند ماه که از ایران رفته بودیم همش…
#پارت88

اولش بخاطر جلف بودنش
دومیش بخاطر اینکه آقا بیشتراز20 تا دوس دختر داره


یهو از دهنم پرید گفتم میدونم، شاهین چشماشو ریز کرد و گفت:


پس بگو تو به ستاره پیام داده بودی؟


ای لعنت بهت بیاد شادی که بی موقع دهنتو باز میکنی


خودمو مظلوم کردمو و گفتم:من داشتم سالن رو تمیز میکردم که گوشیو پیدا کردم بقیشم خودت میدونی


بله میدونم ولی فرهادکه باور نمیکرد


آخه به تو چه که به دوست دختر مردم پیام میدی؟


ببخشیدی زیر لب گفتمو و خندید

ادامه داد:

اقا یه روز با دوست دختراش تو شرکت قرار میزاره به یکی میگه ساعت 9صبح بیاد

به اون یکی ام میگع ساعت 10و نیم بیاد

دوست دخترش سر ساعت نه میاد

ولی اون یکی مثلا میخواست اقا فرهادو سوپرایز کنه در اتاقو یهویی باز میکنه


میبینه بله اقا فرهاد روی صندلی نشسته مشغول ماچ و بوس با یه دخترس

وقتی این صحنه رو میبینه چنان جیغی میکشه

که کل شرکت میریزن تو اتاق فرهاد


باباتم جلو همه به فرهاد میگه اینجا رو با تخت خوابت اشتباه گرفتی...


از اون روز به بعد تنفر بابات نسبت به فرهاد بیشتر میشه


خب بابا حق داره ازش بدش بیادپسره...


همین که میخواستم ادامه حرفمو بزنم شاهین نزاشت و گفت نه نه خیلی پسر خوبیه....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت87 رمان پارادوکس عصبی پامو رو پدال فشار میدادم. انگار میخواستم تمام حرص و عصبانیتمو رو پدال خالی کنم. صدای ترسیده پروانه بلند شد: _ چیکار میکنی آمین. یواش تر برو الان تصادف میکنیم. ناخوداگاه سرعتمو کم کردم. پروانه که گناهی نداشت. اینهمه اذیت و ازار…
#پارت88
رمان پارادوکس

نمیدونم چقدر رفتم و از کدوم سمت رفتم. اما وقتی چشم باز کردم با دیدن مکانی که توش بودم لرز به تنم نشست..
چشمای ترسیدم دور تادور اون تاریکی و از نظر گذروند. قطره های عرق رو کمرم سر میخورد. چرا اینجا بودم؟ برای چی اومده بودم اینجا؟ آب دهنمو قورت دادم. خواستم فرار کنم اما یه چیزی جلومو گرفت. چند تا نفس عمیق کشیدمو با پاهایی که میلرزید پیاده شدم.
بغض چسبیده بود بیخ گلوم. بعد سه سال من اینجا چیکار میکردم؟ نفسام تند شده بود. اروم اروم خودمو به سمت جلو کشیدم. سه سال گذشته بود اما خوب اینجا تو یادم مونده بود. همون دیوار نیمه کاره.. همون باغ.. با همون تاریکی و وحشت،، چرا اومدم؟ چجوری اومدم؟
چرا نمیرفتم؟ یه قدم به عقب برداشتم اما با دیدن سایه یه نفر تو تاریکی ، همونجا خشکم زد، پاهام سست شد و دیگه نتونستم قدم از قدم بردارم. اون غریبه منو ندیده بود. رو تیکه سنگ زیر درخت بید مجنون تو اون باغ خرابه نشسته بود و زل زده بود به ماه تو اسمون. مشخص بود که تو این دنیا نیست. اب دهنمو قورت دادم و بی سرو صدا جلو رفتم.دلیل اینهمه کنجکاویمو نمیفهمیدم اما پاهام ناخوداگاه منو جلو میکشید. قدمامو با احتیاط برمیداشتم. انقدر جلو رفتم که با دیدنش تموم نای تنم رفت. احساس میکردم جونی تو وجودم نمونده. بدنم یخ کرده بود. مات زل زده بودم به مردی که سه سال پیش همینجا سند نابودیمو امضا کرده بود. با دیدنش درد سه سال پیش تو تنم پیچید. دستامو دور خودم پیچیدم و عقب عقبی حرکت کردم. تو همون لحظه انگار هوا تموم شده بود. لعنت به من که دوباره پامو گزاشتم اینجا.. لعنت به من..

@kadbanoiranii
#پارت88




سیمین همون طور که سر هستی رو نوازش می کرد،

رو به من گفت: تو از کجا این چیزا رو فهمیدی؟!

نباید می گفتم که از کسی شنیدم. چون ممکن بود بگن، شایعه اس!

واسه همین به دروغ گفتم: خودم باچشمای خودم دیدم که مسعود به دختره شماره داد

. تازه از خوده دختره هم پرسیدم، تایید کرد

.
با این حرف من، گریه هستی شدت گرفت و با صدای تو دماغیش گفت:دیدی خاک بر سر شدم سیمین؟

مگه تواین ۲ ماه چیکارش کردم که باهام این کارو کرد؟!!از مسعود جان وعشقم و عزیزم کمتر بهش نگفتم!!

اون همه اذیتم کرد بس نبود؟!!!حالا رفته با یکی دیگه رفیق شده؟!!

حداقل اگه می رفت دنبال یکی مثه خودم، نمی سوختم...

دردم از اینه که رفته با یه دختر فسقلی رفیق شده!!!

و دوباره به هق هق افتاد.

سیمین از توی کیفش دستمالی در آورد و به سمت هستی گرفت و گفت:بگیر اشکات و پاک کن ببینم تمام آرایشت بهم ریخت!

هستی با بغض گفت: آرایش بخوره تو سرما بدبخت شدم سیمین...

می فهمی؟ ابدبخت شدم!!!

سمین دوباره شروع کرد به دلداری دادن هستی:

- دختر، تو چرا خودت و اذیت می کنی؟

من فکر نمی کنم مسعود انقدر احمق بوده باشه که بایه دختر ترم یکی رفیق شده باشه

. گریه نکن عزیزم...قربون اون چشمای قشنگت برم من... باغصه خوردن که..

پریدم وسط حرفش و گفتم: با اجازه اتون من برم.

به هر حال وظیفه ام بود که شما رو مطلع کنم. ببخشید. خداحافظ.

و دیگه منتظر جواب اونا نموندم و خیلی سریع ازشون دور شدم

. انقد رفتم تا دیگه کاملا از دید رسشون دور شدم... و یهو از خنده ترکیدم!!!

وای خداجون اگه یه ذره دیگه اونجا می موندم،

میمیردم خوب شد زودتر اومدم..

سیمینم با این اعتماد به نفس دادنش کشته خودش وا!!

چشمای قشنگ؟!بابا اون بیچاره اصلا چشم
نداره که بخواد قشنگ باشه یا زشت!!!

خدایا این شادیارو از ما نگیر.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر