Kimia
Mehdi Ghafourian Ft. RAAZ
نقش وفا وی کند ، پشت بما کی کند
پشت ندارد چو شمع ، او همگی روست ، روست
#غزل_مولانا
چقدر تمثیل زیبایی از خداوند
همانطور که یک شمع پشت ندارد و همیشه رویش بسوی ما است و این ماییم که به آن پشت میکنیم خداوند هم همینگونه است اگر بنظرت بتو پشت کرده این تویی که از او روی گرداندی
پشت ندارد چو شمع ، او همگی روست ، روست
#غزل_مولانا
چقدر تمثیل زیبایی از خداوند
همانطور که یک شمع پشت ندارد و همیشه رویش بسوی ما است و این ماییم که به آن پشت میکنیم خداوند هم همینگونه است اگر بنظرت بتو پشت کرده این تویی که از او روی گرداندی
اندر مصاف ما را در پیش رو سپر نی
وندر سماع ما را از نای و دف خبر نی
#غزل_مولانا
در مقابل اتفاقات و چالش ها ما تسلیم اراده خداوند هستیم و سپر جهت مقاومت نداریم
و چون شادی ما درونی است نیاز به نای و دف نداریم
در مقابل هر چالش با نرمی و بدون جبهه گیری برخورد میکنیم تا به آرامش و شادی درونی برسیم و نیاز به وسیله بیرونی برای شادی نداریم
وندر سماع ما را از نای و دف خبر نی
#غزل_مولانا
در مقابل اتفاقات و چالش ها ما تسلیم اراده خداوند هستیم و سپر جهت مقاومت نداریم
و چون شادی ما درونی است نیاز به نای و دف نداریم
در مقابل هر چالش با نرمی و بدون جبهه گیری برخورد میکنیم تا به آرامش و شادی درونی برسیم و نیاز به وسیله بیرونی برای شادی نداریم
خوشتر آنک بخوانم و بخوانم
سنگ بر شانه و دل رها
واپس نمی نگرم
که چه بوده است
به پیش نمی نگرم که چه مانده ست
می روم و می خوانم
و
نومیدی خود را
به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم
آن سوی این چکاد چکادهایی است
و نفرینیانی چون من
سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند
یا در نشیب تند
سر در پی کولبار نفرین
که اینک بازیچه ای شده است
هیاهوگر و رقصان
شتاب گرفته اند
مگر نه
آوازشان را می شنوم ؟
بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را
تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان
پژواک هول و هیاهو درافکند
کوهسار نفرت و نفرین را
تا دل در دل خدایان نماند
و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب
واپس نمی نگرم
چرا که به ناگزیر باز می گردم
سر در
پی کولبار نفرینم
که اینک بازیچه ای است
#منوچهر_آتشی
#غزل_تقدیر
#گندم_و_گیلاس
سنگ بر شانه و دل رها
واپس نمی نگرم
که چه بوده است
به پیش نمی نگرم که چه مانده ست
می روم و می خوانم
و
نومیدی خود را
به دلشوره نیامده های دوردست غنا می بخشم
آن سوی این چکاد چکادهایی است
و نفرینیانی چون من
سنگ به شانه و آوازخوان فراز می روند
یا در نشیب تند
سر در پی کولبار نفرین
که اینک بازیچه ای شده است
هیاهوگر و رقصان
شتاب گرفته اند
مگر نه
آوازشان را می شنوم ؟
بکوشم و بلندتر بخوانم ترانه ام را
تا غلغله ارکستر عظیم هجاهامان
پژواک هول و هیاهو درافکند
کوهسار نفرت و نفرین را
تا دل در دل خدایان نماند
و رگ دررگشان فرو پیچید از غضب
واپس نمی نگرم
چرا که به ناگزیر باز می گردم
سر در
پی کولبار نفرینم
که اینک بازیچه ای است
#منوچهر_آتشی
#غزل_تقدیر
#گندم_و_گیلاس
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها
ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست
اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من
بر بوی شاهنشاه من هر لحظهای حیران من
ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا
بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
#غزل ۱۸۰۵_دیوان_شمس⚘
سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا
در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو
ای شاخهها آبست تو وی باغ بیپایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی
پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها
ای آن بیش از آنها ای آن من ای آن من
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست
اندیشهام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من
بر بوی شاهنشاه من هر لحظهای حیران من
ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا
بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من
ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
#غزل ۱۸۰۵_دیوان_شمس⚘
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#فایل_تصویری
#درخواستی
کلیپ بسیار زیبای "متصل"
شعر : #غزل_مولانا
خواننده و تنظیم : #محسن_چاوشی
#رقص_سماع
#درخواستی
کلیپ بسیار زیبای "متصل"
شعر : #غزل_مولانا
خواننده و تنظیم : #محسن_چاوشی
#رقص_سماع
# غزلیات حافظ⚘
#غزل شماره ۱۱
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
#غزل شماره ۱۱
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد به عمدا چه میبری
خود آید آن که یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپردهاند به مستی زمام ما
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
حافظ ز دیده دانه اشکی همیفشان
باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
خواهم که روم زین جا پایم بگرفتستی
دل را بربودستی در دل بنشستستی
سر سخره سودا شد دل بیسر و بیپا شد
زان مه که نمودستی زان راز که گفتستی
برپر به پر روزه زین گنبد پیروزه
ای آنک در این سودا بس شب که نخفتستی
چون دید که میسوزم گفتا که قلاوزم
راهیت بیاموزم کان راه نرفتستی
من پیش توام حاضر گر چه پس دیواری
من خویش توام گر چه با جور تو جفتستی
ای طالب خوش جمله من راست کنم جمله
هر خواب که دیدستی هر دیگ که پختستی
آن یار که گم کردی عمری است کز او فردی
بیرونش بجستستی در خانه نجستستی
این طرفه که آن دلبر با توست در این جستن
دست تو گرفتهست او هر جا که بگشتستی
در جستن او با او همره شده و میجو
ای دوست ز پیدایی گویی که نهفتستی
#دیوان_شمس⚘
#غزل_۲۵۸۲
دل را بربودستی در دل بنشستستی
سر سخره سودا شد دل بیسر و بیپا شد
زان مه که نمودستی زان راز که گفتستی
برپر به پر روزه زین گنبد پیروزه
ای آنک در این سودا بس شب که نخفتستی
چون دید که میسوزم گفتا که قلاوزم
راهیت بیاموزم کان راه نرفتستی
من پیش توام حاضر گر چه پس دیواری
من خویش توام گر چه با جور تو جفتستی
ای طالب خوش جمله من راست کنم جمله
هر خواب که دیدستی هر دیگ که پختستی
آن یار که گم کردی عمری است کز او فردی
بیرونش بجستستی در خانه نجستستی
این طرفه که آن دلبر با توست در این جستن
دست تو گرفتهست او هر جا که بگشتستی
در جستن او با او همره شده و میجو
ای دوست ز پیدایی گویی که نهفتستی
#دیوان_شمس⚘
#غزل_۲۵۸۲
امشب منِ خُمار به ساغر رسیدهام/
زاوّل نَفَس به جُرعهی آخر رسیدهام
امشب هزار بالِ خیالم پُر از پَر است/
در این قفس به پاشنهی در رسیدهام
امشب ز ناله جنگلِ اندیشهام پُر است/
بر اوجِ شاخِ هر چه صنوبر رسیدهام
امشب به کورچَشمیِ جاسوسیِ فقیه/
تا عمقِ نقشِ مسجد و مِنبَر رسیدهام
امشب دقیق خوانده سیاه و سپید را/
تا انتهایِ دفترِ باور رسیدهام
امشب که سر به خلوتِ شاه و گدا زدم/
تا کفّهی ترازویِ داور رسیدهام
سهمِ من و تو جُمله در این لحظههایِ ماست/
امشب به نقطه نقطهی دفتر رسیدهام
آوایِ اوست بر لبم ای دل، تو کیستی/
امشب به پوچیِ تو مُکرّر رسیدهام
در ذهنِ من زمان و زمین روز و شب همین/
امشب به هر چه اختر و اخگر رسیدهام
لب بسته شعر گُفتنِ ما هم شنیدنیست/
امشب به دردِ هرچه سُخنور رسیدهام
#غزلِ منتشر نشدهای از دیوانِ "خاطراتِ عُمرِ رفته" که به زودی منتشر خواهد شد.
«دفترِ باور»
اثرِ رحیمِ معینیِکرمانشاهیِ فقید
زاوّل نَفَس به جُرعهی آخر رسیدهام
امشب هزار بالِ خیالم پُر از پَر است/
در این قفس به پاشنهی در رسیدهام
امشب ز ناله جنگلِ اندیشهام پُر است/
بر اوجِ شاخِ هر چه صنوبر رسیدهام
امشب به کورچَشمیِ جاسوسیِ فقیه/
تا عمقِ نقشِ مسجد و مِنبَر رسیدهام
امشب دقیق خوانده سیاه و سپید را/
تا انتهایِ دفترِ باور رسیدهام
امشب که سر به خلوتِ شاه و گدا زدم/
تا کفّهی ترازویِ داور رسیدهام
سهمِ من و تو جُمله در این لحظههایِ ماست/
امشب به نقطه نقطهی دفتر رسیدهام
آوایِ اوست بر لبم ای دل، تو کیستی/
امشب به پوچیِ تو مُکرّر رسیدهام
در ذهنِ من زمان و زمین روز و شب همین/
امشب به هر چه اختر و اخگر رسیدهام
لب بسته شعر گُفتنِ ما هم شنیدنیست/
امشب به دردِ هرچه سُخنور رسیدهام
#غزلِ منتشر نشدهای از دیوانِ "خاطراتِ عُمرِ رفته" که به زودی منتشر خواهد شد.
«دفترِ باور»
اثرِ رحیمِ معینیِکرمانشاهیِ فقید