معرفی عارفان
944 subscribers
31.6K photos
11.5K videos
3.14K files
2.6K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
چه نُقصانْ آفتابی را
اگر تنها رَوَد در رَهْ؟
چه نقصان حشمت مَهْ را
که بی‌دَستار می‌آید؟

#دیوان_شمس #غزلیات
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم
چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم

از گلزار چون روم جانب خار چون شوم
از پی شب چو مرغ شب ترک سحر چرا کنم

باده اگر چه می خورم عقل نرفت از سرم
مجلس چون بهشت را زیر و زبر چرا کنم

چونک کمر ببسته‌ام بهر چنان قمررخی
از پی هر ستاره گو ترک قمر چرا کنم

بر سر چرخ هفتمین نام زمین چرا برم
غیرت هر فرشته‌ام ذکر بشر چرا کنم

#غزلیات
#دیوان شمس مولوی
کار مرا چو او کند کار دگر چرا کنم
چونک چشیدم از لبش یاد شکر چرا کنم

از گلزار چون روم جانب خار چون شوم
از پی شب چو مرغ شب ترک سحر چرا کنم

باده اگر چه می خورم عقل نرفت از سرم
مجلس چون بهشت را زیر و زبر چرا کنم

چونک کمر ببسته‌ام بهر چنان قمررخی
از پی هر ستاره گو ترک قمر چرا کنم

بر سر چرخ هفتمین نام زمین چرا برم
غیرت هر فرشته‌ام ذکر بشر چرا کنم

#غزلیات
#دیوان شمس مولوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جانا شعاع رویت در جسم و جان نگنجد
وآوازهٔ جمالت اندر جهان نگنجد

وصلت چگونه جویم کاندر طلب نیاید
وصفت چگونه گویم کاندر زبان نگنجد

هرگز نشان ندادند از کوی تو کسی را
زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد

آهی که عاشقانت از حلق جان برآرند
هم در زمان نیاید هم در مکان نگنجد

آنجا که عاشقانت یک دم حضور یابند
دل در حساب ناید جان در میان نگنجد

اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید در آسمان نگنجد

عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد
زیرا که وصف عشقت اندر بیان نگنجد

#عطار
#غزلیات
‍ مولانا جلال‌الدین محمد بن محمد، غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی (۲۷۷۵)

مُرغِ دلْ پَرّان مَبا، جُز در هوایِ‌ بی‌خودی
شمعِ جانْ تابان مَبا، جُز در سَرایِ‌ بی‌خودی

آفتابِ لُطفِ حَق بر عاشقانْ تابنده باد
تا بِیُفتَد بر همه سایه‌یْ هُمایِ‌ بی‌خودی

گَر هزاران دولت و نِعْمَت بِبینَد عاشقی
نایَد اَنْدَر چَشمِ او، اِلّا بَلایِ‌ بی‌خودی

بِنْگَر اَنْدَر من، که خود را در بَلا اَفکَنده‌ام
از حَلاوت‌ها که دیدم در فِنایِ‌ بی‌خودی

جان و صد جانْ خود چه باشد، گَر کسی قُربان کُند
در هوایِ‌ بی‌خودیّ و از برایِ‌ بی‌خودی؟

عاشقا کمتر نِشین با مَردمِ غَمناکْ تو
تا غُباری دَرنَیُفتَد در صَفایِ‌ بی‌خودی

باجَفا شو با کسی کو عاشقِ هُشیاری است
تا بیابی ذوق‌ها اَنْدَر وَفایِ‌ بی‌خودی

بیخودی را چون بِدانی، سَروَری کاسِد شود
ای سَریّ و سَروَری‌ها خاکِ پایِ‌ بی‌خودی

خوش بُوَد ظاهر شُدن بر دشمنان بر تَختِ مُلْک
لیک آن‌ها هیچ نَبْوَد جان به جایِ‌ بی‌خودی

گَر تو خواهی شَمسِ تبریزی شود مِهْمانِ تو
خانه خالی کُن زِ خود، ای کَدخدایِ‌ بی‌خودی


#غزلیاتِ شمسِ تبریزي
# عبدالکریم سروش.

🍃🍂
اکثر آدمیان را بنگ و افیون و اشتغالات عالم، دنگ و سرگردان ساخته است، چندان که آن سیمرغ عالی مطاف را به فراموشی سپرده و حقیقت ذات خود را همین قالب جسمانی پنداشته اند و گمان دارند که قوام و دوام ایشان به تن وابسته است و نمی اندیشند که غالب اوقات از این تن بکلی غافلند: شبها به خواب و روزها به سودای عالم. و اگر حقیقت هستی آدمی جسم باشد به حکم عقل باید هر کجا ادراک هستی خود می کند جسم را حاضر بیند، در حالیکه روز وشب هزاران حال از بیم و امید و تشویش و اضطراب و عشق و آرزو و اطوار دیگر از مدرکات نفسانی بر او می گذرد که یکی جسم و جسمانی نیست و همۀ این احوال متضمن ادراک ذات خویشتن است.

#فیه_ما_فیه

آدمی دیده است، باقی لَحم و پوست
هرچه چشمش دیده است، آن چیز اوست.

ای به صورت ذره، کیوان را ببین
 مور لنگی، رو سلیمان را ببین.

  تو نیی این جسم، بل آن دیده ای
  وارهی از جسم گر جان دیده ای

#غزلیات