عشق و نور
943 subscribers
285 photos
1.11K videos
16 files
500 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی و صوتی های نرمین مختص مالک کانال

https://t.me/salamzendgi7

لینک تمام کنفرانسها


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
#روشن_ضمیر_کیست؟

شخص روشن ضمیر کسی است که: انواع مختلف مراحلی را که تو از آن عبور میکنی، او گذرانده است. او کاملا از تمام حالات ممکن انسانی آگاه است. او تمام رنج هایی را که تو میکشی، کشیده است. و تمام امکانات هستی انسانی را زندگی کرده، او پس از هزاران زندگی اینک رسیده است. هیچ چیز برای او ناشناخته نیست.

پس هر گاه با شخص بیداری(روشن ضمیر) روبه رو شدی، او شروع میکند مانند یک کتاب تو را خواندن. تمام زندگی نامه ی تو در سراسر وجودت نوشته شده. در بدنت، در ذهنت، در آگاهیت، در ناآگاهیت،
تمام زندگی نامه ی تو در دسترس است. و در یک لحظه قابل دسترسی است.
تو کاملا منعکس شده ای.                

#اشو
#کتاب_راز
تقلید برای نابود کردن شماست، خودکشی است!
اما همه والدین چیزی کشنده را تعلیم میدهند:
کسی باش، کسی دیگر باش.
هرکسی باش اما خودت نباش!!!

بچه سرزنش میشود، به هرطریق ممکن دفع میگردد و مستقیم و غیر مستقیم به او گفته میشود:
تو هرآنچه که هستی، درست نیست. هرآنچه که انجام میدهی، درست نیست.
تو باید یک آرمان و ایده آل را دنبال کنی.
تا مانند بودا، ماهاویرا، کنفسیوس یا موسی نشوی، درست و برحق نیستی.
و بچه شروع به تقلید میکند
این دنیا پر از مقلدان است.
به همین دلیل این همه رنج و بدبختی وجود دارد،
به همین دلیل این همه عدم خلاقیت، عدم حساسیت و زشتی وجود دارد. 
مانند این است که به گلهای سرخ گفته شود که گل همیشه بهار شوند و به گلهای همیشه بهار گفته شود که نیلوفر شوند.
نه گل سرخ میتواند گل همیشه بهار شود و نه گل همیشه بهار میتواند نیلوفر گردد. فقط یک چیز امکان دارد:
اگر نیلوفر ایدة گل سرخ شدن را داشته باشد، دیگر نیلوفری وجود نخواهد داشت، و همینطور گلهای دیگر،
چونکه کل انرژی نیلوفر صرف 
گل سرخ شدن میشود و از آنجا که آن نمیتواند گل سرخ شود، انرژی اش هدر میرود. 
هیچ شرطی کردنی برای بچه ها لازم نیست. هیچ جهتی نباید به آنها داده شود.
به آنها باید کمک شود که خودشان باشند.
آنها باید حمایت شوند،تغذیه گردند و قوی شوند.
یک پدر واقعی، یک مادر واقعی برای بچه یک برکت و سعادت خواهد بود.
بچه احساس خواهد کرد که 
توسط آنها مورد حمایت قرار میگیرد تا در طبیعت خود بیشتر ریشه کند و متمرکز تر و مستقرتر گردد، طوری که به جای احساس گناه، شروع به دوست داشتن خود نماید و به خود احترام  بگذارد.

#اشو
#رابطه_و_تنهایی
#سوال_از_اشو

اشو عزیز، چرا هرکس میل دارد کسی که نیست باشد؟
دلیل روانشناختی این تمایل چیست؟

#پاسخ

نارندرا، همه از همان کودکی مورد سرزنش واقع شده اند.
هر عمل کودک که خود انگیخته و از روی تمایلاتش باشد، مورد پذیرش نیست.

مردم، آن جمعیتی که کودک در آن باید رشد کند، مفاهیم و آرمان های خودش را دارد. این کودک است که باید با آن مفاهیم و آن آرمانها خودش را وفق دهد.

کودک موجودی ناتوان است.
آیا تاکنون در این مورد اندیشیده ای؟ کودک انسان ناتوان ترین کودک در تمام خانواده حیوانات است.
تمام حیوانات می توانند بدون حمایت والدین و جمعیت بقا یابند، ولی کودک انسان نمی تواند بدون حمایت دیگران زنده بماند، بی درنگ خواهد مرد.
او ناتوان ترین مخلوق در دنیا است، بسیار آسیب پذیر و شکننده است.

طبیعی است که کسانی که در قدرت هستند قادرند تا کودک را به هر ترتیب ممکن شکل بدهند. بنابراین همه چیزی شده اند که هستند، مخالف خودشان!

دلیل روانشناختی اینکه هر کسی میل دارد کسی باشد که نیست، همین است.

#اشو
#زبان_از_یادرفته_دل
#منیت به تاریکی می ماند،
هنگامی که نور به مکانی
تاریک وارد می شود،
تاریکی خود به خود
ناپدید می شود.
به همین دلیل، منیت و نفس
از همراه شدن با کسی که
به روشنائی نائل شده
هراس دارد.
زیرا، نور و روشنائی
همه گیر و مسری است.

#اشو
#تانترا

تو یك بازی انرژی سکس هستی و نه چیزی كمتر از آن، و تا زمانی كه ‌این انرژی را درك نكنی و به ورای آن نروی هیچ چیز بیش از آن هم نخواهی بود
تو ، هم اكنون هیچ چیز بجز انرژی جنسی نیستی
می‌توانی بیشتر باشی، ولی اگر سکس را درك نكنی و به ورای آن نروی، هرگز بیشتر از‌این كه هستی نخواهی بود
این امكان بالقوّه، درست مانند دانه seed وجود دارد. برای همین است كه تانترا به سکس، به عشق، به زندگی طبیعی علاقه دارد.
فلسفه كم و بیش بی معنی است
تانترا علاقه‌ای به فلسفه ندارد، تانترا به زندگی واقعی و وجودین علاقه دارد
پس تانترا هرگز نمی‌پرسد كه آیا رهایی moksha وجود دارد یا نه، آیا بهشت یا دوزخ وجود دارد یا ندارد
تانترا در مورد زندگی پرسش‌های اساسی می‌پرسد.
برای همین است كه روی جنسیت و عشق تأكید بسیار شده است
این‌ها پایه هستند. تو از طریق ‌این‌ها وجود داری؛ تو بخشی از جنسیت و عشق هستی.

#اشو
نقل داستانی در مورد انسانِ #بدون_مرکز_وجود
توسط اشو

با یك پروفسور در محوطه ی دانشگاه زندگی می‌كردم.
روزی به خانه آمد و بسیار ناراحت بود.
از او پرسیدم:
"موضوع چیست؟ "
او گفت، "تب دارم."

من مشغول مطالعه بودم و گفتم:
"برو و بخواب. این پتو را بگیر و استراحت كن."
او به رختخواب رفت، ولی پس از مدتی گفت:
"نه، من تب ندارم، من عصبانی هستم.
كسی به من توهین كرده و من نسبت به او خشونت و خشم زیادی احساس می کنم"
به او گفتم:
"پس چرا گفتی كه تب داری؟"
او گفت:
"من نمی توانستم این واقعیت را كه خشمگین هستم بپذیرم، ولی واقعاً خشمگین هستم. تب ندارم."
سپس او پتو را كنار زد و دورانداخت.

پس من گفتم:
"خوب، اگر عصبانی هستی،این بالش را بگیر. آن را بزن و با آن خشن باش. بگذار خشونتت تخلیه  شود. و اگر بالش كافی نیست، من در دسترس هستم. میتوانی مرا بزنی، ولی بگذار ‌این خشم از تو بیرون ریخته شود."

او خندید، ولی خنده ای كاذب بود كه روی لبانش رنگ باخته بود. خنده به چهره اش آمد و سپس ناپدید شد،
هرگز در او نفوذ نكرد.
این خنده هرگز از درونش نیامد، فقط لبخندی نقاشی شده بود. ولی همان خنده، حتی همان خنده ی دروغین نیز یك فاصله ایجاد كرد.
او گفت:
"نه واقعاً... من عصبانی نیستم. شخصی در برابر دیگران چیزی به من گفت و من بسیار خجالت كشیدم.
واقعاً موضوع همین بود." 

پس به او گفتم:
تو ظرف نیم ساعت سه بار كلامت را در مورد احساست عوض كردی.
اول گفتی كه تب داری، 
سپس گفتی كه عصبانی هستی و حالا میگویی كه عصبانی نیستی و فقط خجالت كشیده ای.
كدامیك حقیقت دارد؟
او گفت:
"درواقع، من خجالت زده ام."
گفتم:
"وقتی كه گفتی تب دارم نیز همین قدر مطمئن بودی.
وقتی كه گفتی عصبانی هستم،
بازهم بسیار یقین داشتی و حالا در‌این مورد هم یقین داری!
آیا تو یك نفر هستی یا چند نفر؟
این اطمینان تا چه وقت طول خواهد كشید؟"
سپس او گفت:
"درواقع، من نمی دانم چه احساسی دارم.
هرچه هست، من نمی دانم. من فقط ناراحت و مختل هستم. چه آن را خشم بخوانی، چه خجالت و چه چیزی دیگر، من نمی دانم. و حالا وقتش نیست كه با من بحث كنی. مرا تنها بگذار.
تو اوضاع مرا فلسفی كردی. تو در مورد اصالت احساس و واقعیت آن بحث می‌كنی. و من حالم خیلی بد است."

این فقط مورد این شخص و یا افراد دیگر نیست:
این موقعیت تو است.
تو هیچگاه یقین نداری.
زیرا #یقین از #مركزیت داشتن می آید.
تو حتی در مورد خودت نیز یقین نداری.
وقتی كه در مورد خودت یقین نداری، 
غیرممكن  است كه در مورد دیگران بتوانی یقین داشته باشی. فقط یك ابهام و تیرگی وجود دارد، هیچ چیز قطعی نیست.
#شخصیت فقط یك فریب است.
زیرا تو یك شخص نیستی، تو اشخاص بسیاری هستی.
پس وقتی شخصی در تو صحبت می‌كند، این یك مركز موقت است.
لحظه ی بعد، شخص دیگری سخن میگوید.
باهر لحظه، باهر موقعیت ، تو احساس یقین می‌كنی و تو هرگز هشیار نمی گردی كه تو فقط یك میدان هستی

هدف تانترا، یوگا ، کشف #مرکز_وجود است

#اشو
#کتاب_اسرار
#سوال_از_اشو

اشوی محبوب؛ من از خانواده‌ای می‌آیم که در طرف مادری چهارخودکشی داشته، شامل مادربزرگم.
این چگونه بر مرگ آن فرد تاثیر می‌گذارد؟
چه چیزی کمک می‌کند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟

#پاسخ_قسمت 5 از 5

“چه چیزی کمک می‌کند تا از این دیدگاه انحرافی در مورد مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟”
این را یک انحراف نخوان؛ چنین نیست. آن افراد فقط قربانی بوده‌اند؛ نمی‌توانستند با جامعه‌ی بیمار کنار بیایند و تصمیم گرفتند که در ناشناخته ناپدید شوند. برایشان احساس شفقت داشته باش و نه سرزنش. به آنان ناسزا نگو و برچسب نچسبان ـــ این انحراف یا هرچیز دیگر نخوان. برایشان مهربانی و عشق داشته باش.

نیازی نیست از آنان پیروی کنی، ولی احساسشان کن. آنان می‌بایست بسیار رنج برده باشند. فرد به آسانی تصمیم نمی‌گیرد که زندگی را ترک کند و دست به خودکشی بزند: آنان می‌بایست بسیار رنج برده باشند باید جهنم زندگی را دیده باشند. فرد هرگز به آسانی تصمیم نمی‌گیرد که بمیرد، زیرا زنده‌ ماندن یک غریزه‌ی طبیعی است. انسان در تمام موقعیت‌ها و شرایط خودش را زنده نگه می‌دارد. فقط برای زنده ماندن سازشکاری می‌کند. وقتی کسی زندگیش را ترک می‌کند فقط نشان می‌دهد که سازشکاری ورای ظرفیت اوست؛ تقاضای زیادی از اوست که نمی‌تواند انجام بدهد. آن تقاضا چنان زیاد است که زندگی ارزشش را ندارد؛ فقط آنوقت است که فرد تصمیم به خودکشی می‌گیرد. برای این مردم شفقت و مهربانی داشته باش.

و اگر فکر می‌کنی که اشتباهی وجود دارد، پس جامعه در اشتباه است، احساس آن مردم اشتباه نیست. این جامعه است که منحرف است. در یک جامعه‌ی ابتدایی هیچکس خودکشی نمی‌کند
من در قبایل ابتدایی هندوستان بوده‌ام: آنان در طول قرن‌ها هیچکس را ندیده‌اند که خودکشی کند. هیچ سابقه‌ای از خودکشی در آنجا وجود ندارد.
چرا؟ چون آن جامعه طبیعی است، منحرف نیست. آن جامعه افرادش را به سمت چیزهای غیرطبیعی نمی‌راند. آن جامعه پذیرش دارد. به هرکسی اجازه می‌دهد تا خودش باشد و طبق سلیقه‌ی خودش زندگی کند. این حق همگان است. اگر کسی دیوانه شود، جامعه این را می پذیرد؛ این حق اوست که دیوانه شود. سرزنشی وجود ندارد. درواقع، در یک جامعه‌ی ابتدایی، دیوانگان مانند عارفان مورد احترام هستند و آنان نوعی رمزوراز در اطرافشان دارند. اگر به چشمان یک فرد دیوانه و به چشمان یک عارف نگاه کنی، نوعی شباهت وجود دارد: چیزی وسیع، تعریف نشده، چیزی مانند ابرها، چیزی مانند آن آشوبی که ستاره‌ها از آن زاده می‌شوند. انسان دیوانه و یک عارف شباهت‌هایی دارند.

تمام دیوانگان شاید عارف نباشند ولی تمام عارفان دیوانه هستند. منظورم از “دیوانه” mad این است که آنان به ورای ذهن رفته‌اند
فرد دیوانه شاید به پایین ذهن سقوط کرده باشد و عارف به فراسوی ذهن رفته است، ولی در یک چیز تشابه دارند ـــ هردو در ذهنشان زندگی نمی‌کنند
در یک جامعه‌ی ابتدایی فرد دیوانه حتی مورد احترام است و بسیار به او احترام می‌گذارند. اگر تصمیم گرفته که دیوانه باشد، اشکالی ندارد. جامعه ابتدایی ترتیب خوراک و سرپناه او را می‌دهد. جامعه او را دوست دارد، دیوانگی او را دوست دارد. جامعه ابتدایی هیچ مقررات ثابتی ندارد؛ آنوقت هیچکس خودکشی نمی‌کند زیرا آزادی افراد دست نخورده باقی است.

وقتی جامعه از افراد طلب بردگی دارد و همواره آزادی آنان را نابود می‌کند و شما را از هر سو فلج می‌کند روح و قلب شما را از کار می‌اندازد…. فرد به این احساس می‌رسد که بهتر است بمیرد تا اینکه سازش کند.

آن افراد را منحرف نخوان. آنان بسیار رنج برده‌اند و قربانی بوده‌اند؛ برایشان شفقت داشته باش. و سعی کن بفهمی که چه اتفاقی برایشان افتاده است؛ این کار بینشی به تو در مورد زندگی خودت می‌دهد. و نیازی نیست عمل آنان را تکرار کنی، زیرا من به تو فرصتی می‌دهم که خودت باشی. من دری را برایت تو باز می کنم. اگر درک کنی، نکته را خواهی دید؛ ولی اگر درک نکنی، دشوار خواهد بود. من می‌توانم به فریاد زدن ادامه بدهم و تو فقط آنچه را که بتوانی خواهی شنید، و فقط چیزی را می‌شنوی که دوست داری بشنوی

لطفاً برای چند روزی که اینجا هستی این مفاهیم را رها کن. خودت را باز کن، از همان ابتدا تعصب نداشته باش که:
“این هرگز اتفاق نیفتاده است.”
اتفاق افتاده است!
در من اتفاق افتاده. فقط به چشمان من نگاه کن، فقط مرا احساس کن و این می‌تواند برای تو نیز اتفاق بیفتد
هیچ چیز مانع آن نیست مگر مفاهیم تو، دانش تو. برای همین است که می‌گویم دانش یک نفرین است. از دانش خودت خلاص بشو و از بیماری خودت خلاص خواهی شد.


#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: ‌محسن خاتمی
با خودکشی به هیچ جایی رهنمون نمی شوی

فقط هوشیاری ات را وارد زهدان کم سطح تری می کنی
زیرا نتوانسته ای در سطح بالاتر
زندگی ات را اداره کنی.

#اشو
اشـoshoـو:
#سوال:
اشو عزیز: چرا من از زنان می ترسم؟

#پاسخ

كساني هستند كه از زن هراس دارند و اگر از زنان بترسي نمي تواني آنان را دوست بداري.
عشق چگونه مي تواند از ترس برخيزد؟

و چرا مردان از زن مي ترسند؟
زيرا كودكي تو در ترس از مادرت سپري شده است.
او پيوسته در تعقيب تو بوده است،
او پيوسته تو را مي كوبيده است.
پيوسته به تو مي گفته اين كار را بكن و آن كار را نكن_
البته بخاطر خير خودت!
او تو را فلج كرده است،
بسياري چيزها را در تو نابود ساخته است.
او موجودي تقلبي از تو ساخته است،
زيرا به تو گفته است كه چه چيزي براي تو خوب است و كار درست چيست.
چه تو آن را دوست داشتي و چه نه،
چه آن كار برايت خودانگيخته بوده و چه نه، مي بايست از فرمان مادرت اطاعت مي كردي. و تو بسيار ناتوان بوده اي...
بقاي تو بستگي به وجود مادرت داشته،
پس مجبور بودي كه به حرف او گوش بدهي.
او تو را شرطي ساخته است.
و به سبب ترس از مادرت است كه تو از زنان وحشت داري.

ميليون ها شوهر، زن_ذليل هستند،
به يك دليل ساده كه مادرشان بسيار قوي بوده است.
هيچ ربطي به همسرشان ندارد؛
آنان فقط مادرشان را روي همسرشان فرافكن مي كنند.
آن همسر فقط نسخه ي جديدي از مادرشان است.
آنان هر انتظاري كه از مادرشان داشته اند اينك از همسرشان دارند.
از يك سوء اين سبب افليج بودن آنان مي شود؛ و از سوي ديگر آنان انتظاراتي از همسرشان دارند كه برآوردن آن انتظارات از همسر ممكن نيست_
زيرا كه آن زن مادرت نيست.
پس احساس ناكامي مي كني.
و چگونه مي تواني با همسرت عشق ورزي كني؟

#اشو
#كتاب_زن


آيا هرگز دقت كرده ايد كه هرگاه پس از اينكه قدری به كسی عشق نشان داده ايد، موجی عظيم از آرامش تمام وجودتان را فرا می گيرد؟

آيا هرگز تشخيص داده ايد كه با صفاترين لحظات رضايت آنهايی بوده اند كه در لحظاتِ، عشقِ بی قيد و شرط داشته ايد؟

وقتی که برای عشق تان شرط وجود نداشته، وقتی فقط عاشقانه به بيگانه ای در خيابان لبخند زده ايد؟
آيا نسيمی از آرامش و رضايت در پی نداشت؟
آيا هيچ تجربه ای از آن خوشیِ آرام داشته ايد كه شخص افتاده ای را از زمين بلند كرده ايد؟
وقتی دستی را به كسی كه لغزيده است داده ايد، وقتی گلی به بيماری هديه داده ايد؟
نه به اين خاطر چنين كرده باشيد كه او پدرتان است يا مادرتان است. نه....
آن شخص می تواند شخص معينی نباشد، ولی خودِ هديه دادن يك پاداش عظيم است، يك سرور بزرگ.
توان عشق ورزيدن بايد در درون شما رشد كند.
عشق به گياهان، پرندگان، حيوانات،
عشق به انسانها و عشق به بيگانگان،
برای خارجی ها، عشق به كسانی كه شايد از شما بسيار دور باشند.
ماه و ستارگان.
عشقِ شما بايد رشد كند.
هنرِ عشق ورزیدن را بیاموزید.

#اشو
شما هنوز خود را نپذیرفته اید.
هنوز از هستی برای وجود داشتن خودتان، تشکر نکرده اید. 
شما از اعماق قلبتان نسبت به خدا سپاسگزار نیستید.
در واقع شما کینه و نفرت هم دارید.
چرا مرا خلق کردی؟
شما در عمق وجودتان پیوسته میپرسید:
چرا من به هستی پرتاب شده ام؟ 
هدف و منظور از خلقت من چیست؟
فکر کنید اگر ناگهان خدا با شما دیدار کند،
اولین سوالی که خواهید پرسید چیست؟
شما خواهید پرسید:
چرا مرا خلق کرده ای؟
برای رنج بردن؟
برای جان کندن؟
برای اینکه بدون لزوم در زندگی ها سرگردان شوم؟
چرا مرا خلق کردی؟ جواب بده!

شما خود را نپذیرفته اید،
پس چگونه میتوانید اعمال خود را بپذیرید؟

_به خود عشق بورزید.
_خود را همانطور که هستید، #بپذیرید.
_اگر من خودم را دوست بدارم ،
آنگاه هر کاری را که انجام دهم، دوست خواهم داشت
_اگر آنرا دوست نداشته باشم، متوقف خواهم ساخت.
چه نیازی به ادامه دادن است؟ 

اما شما به خود عشق نمیورزید.
و وقتی که منبع و سرچشمه مورد عشق نیست،
محصول آن هم مورد عشق نخواهد بود.

هر آنچه که انجام میدهید ممکن است شما یک مهندس یا پزشک یا شیمی دان یا دانشمند باشید-
هرآنچه که انجام میدهید، نفرت را وارد آن میکنید. 
نفرت شما آنرا تکراری میکند. شما از آن متنفر هستید
و برای انجام آن، پیوسته بهانه ای پیدا میکنید.
شما میگویید:
من آنرا برای همسرم یا فرزندم انجام میدهم.
و پدر شما آنرا برای شما انجام میداد،
و پدر او هم برای او، و فرزندان شما هم آنرا برای فرزندانشان انجام خواهند داد.
و هیچ کس از زندگی لذت نخواهد برد.
اینها حیله و فریب اند. شما در واقع یک ترسو هستید.
شما نمیتوانید از آن فرار کنید،
چونکه آن به شما امنیت، ایمنی،
درآمد و حساب بانکی میدهد.
از آنجا که شما یک ترسو و بزدل هستید،
نمیتوانید انجام دادن آنرا متوقف کنید،
انجام کاری را که دوست دارید، شروع می کنید.  و
آنگاه همه چیز را بر دوش فرزندان و همسرتان می اندازید و آنها هم همین کار را انجام میدهند.

#اشو
#ويگیانا_بايروا_تانترا
#هشیاری_بدون_انتخاب

انسان هشیار را نمیتوان با انسان خوب مترادف پنداشت
او خوب هست، ولی به نوعی متفاوت و از زاویه ای متفاوت، او خوب است نه به این سبب که سعی دارد خوب باشد؛
او خوب است زیرا که هشیار است
و در هشیاری، بدی، اهریمنی و تمام آن واژگان محکوم کننده ناپدید می شوند، همچون تاریکی که در حضور نور ناپدید می شود.
مذاهب تصمیم گرفته اند که فقط در سطح اخلاقیات باقی بمانند
آن ها دستورات اخلاقی هستند و برای جامعه مفید است، ولی برای شما نه، برای فرد مفید نیستند. آن ها وسایل رفاه ساخته ی جامعه هستند. طبیعی است که اگر همه شروع کنند به دزدی کردن، زندگی غیرممکن می شود
و اگر همه شروع به دروغ گفتن کنند، زندگی ناممکن می گردد.
اگر همه ناصادق باشند، ابداٌ نمی توانی زندگی کنی
بنابراین در پایین ترین سطح، اخلاقیات برای جامعه مورد نیاز است
یک وسیله ی اجتماعی است ولی یک انقلاب مذهبی نیست.
فقط با خوب بودن راضی نباش

به یاد داشته باش:
باید به نقطه ای برسی که حتی نیاز نداشته باشی که در مورد خوب و بد فکر کنی
خود هشیاری تو، خود آگاهیت، تو را به سمت آنچه خوب است می برد ، هیچ سرکوبی وجود ندارد
من ماهاتما گاندی را یک انسان بادیانت نمی خوانم، فقط یک انسان خوب ، و او واقعاٌ کوشیده تا خوب باشد. من به نیت او شک ندارم، ولی او وسواس خوب بودن داشت.
انسان با دیانت وسواس هیچ چیز را ندارد. او فقط آسوده است، آرام و متین، ساکت و باصفا. از سکوت او هرآنچه که شکوفا شود خوب است. همیشه خوب است
او در #هشیاری_بدون_انتخابchoiceless awareness زندگی می کند.

#اشو
#روح_عصیانگر
مالیخولیا

#پاسخ_قسمت_چهارم


گوتام بودا، ماهاويرا يا پارش وانات، اين ها در اوج ثروت بودند، و سپس ديدند كه ثروت تقريباً باري گران است. پيش از اينكه مرگ تو را بربايد، چيزي ديگر بايد يافته شود، و آنان به قدر كافي شجاعت داشتند كه تمام آن ثروت را رها كنند.
ترك دنياي اين ها مورد سوءتفاهم قرار گرفته است. آنان به اين سبب ثروت را رها كردند كه نمي خواستند حتي يك ثانيه بيشتر از آن براي پول و قدرت وقت بگذارند، زيرا آنان اوج را تجربه كرده بودند، و در آنجا چيزي وجود ندارد.
آنان به بالاترين پله از نردبام رسيده و دريافته بودند كه به هيچ كجا رهنمون نيست، فقط نردبامي است كه به هيچ كجا منتهي نمي شود. وقتي كه جايي در وسط يا پايين تر از وسط قرار داري، اميد داري. زيرا پله هاي ديگري بالاتر از تو وجود دارند.
زماني مي رسد كه در بالاترين پله قرار داري و در آنجا فقط خودكشي يا جنون وجود دارد، به لبخندزدن ادامه مي دهي تا مرگ كارت را تمام كند، ولي در عمق وجودت خوب مي داني كه زندگي را به هدر داده اي
در شرق افسردگي هرگز يك مشكل نبوده است. فقير به اين عادت كرده بود كه از هرچيز اندكي كه داشت لذت ببرد
و غني آموخته بود كه تمام دنيا را نيز در زير پا داشتن، هيچ معنايي ندارد،
بايد دنبال معني بود، نه در پي پول
و آنان سابقه اي طولاني داشتند. مردم هزاران سال است كه در پي حقيقت بوده و آن را يافته اند. نيازي به افسرده بودن و نااميد بودن نيست، فقط بايد در بعدي ناشناخته حركت كني. آنان هرگز اين بعد را كشف نكرده بودند، ولي همانطور كه در آن جهت جديد به اكتشاف مي پرداختند، اين برايشان به معناي يك سفر دروني، سفري به دورن خويشتن بود
آنان هرآنچه را كه گم كرده بودند دوباره به دست آوردند
غرب نيازي بسيار اضطراي به نهضتي در #مراقبه دارد، وگرنه اين افسردگي مردم را خواهد كشت
و اين ها مردماني هستند كه بسيار بااستعداد هستند، زيرا به قدرت دست يافته اند، به پول رسيده اند، به هرچه كه خواسته اند رسيده اند.... به بالاترين مدارج تحصيلي. اينان مردماني بااستعداد هستند، و همگي دچار نوميدي شده اند
اين خطرناك خواهد بود، زيرا بااستعدادترين مردم ديگر اشتياقي به زندگي كردن ندارند
و مردماني بي استعداد، شوق زندگي دارند، ولي اينان حتي براي به دست آوردن قدرت، پول، تحصيلات و اعتبار هيچ استعدادي ندارند. آنان تواني ندارند، بنابراين در رنج هستند و احساس افليج بودن مي كنند. آنان به تروريست تبديل مي شوند، به سمت خشونت هاي بي جا روي مي آورند، فقط به دليل انتقام جويي، زيرا هيچ كار ديگري از آنان برنمي آيد، ولي مي توانند نابود كنند.
و مردمان غني تقريباً آماده هستند تا از هر درختي خودشان را حلق آويز كنند
زيرا براي زنده ماندنشان دليلي نمي بينند. قلب هاي آنان مدت ها پيش از تپيدن باز ايستاده است. آنان فقط جسد هستند ، خوب تزيين شده، مورد احترام،
ولي كاملاً تهي و عبث
غرب واقعاً در موقعيتي بسيار وخيم تر از شرق قرار دارد، باوجودي كه براي كساني كه درك نمي كنند، به نظر مي آيد كه غرب در موقعيت بهتري قرار دارد، زيرا شرق دچار فقر است. ولي در مقايسه با شكست خوردن ثروت،
فقر مشكل چنداني نيست، آنگاه انسان واقعاً فقير است.
يك انسان فقير معمولي دست كم اميدهايي دارد، روياهايي دارد، ولي فرد غني هيچ چيز ندارد
آنچه مورد نياز است يك نهضت مراقبه است تا به تمام افراد برسد
و در غرب، اين مردمان افسرده نزد روانكاوها، درمانگران و انواع شيادان مي روند. كساني كه خودشان افسرده هستند، از بيمارانشان نيز افسرده تر هستند، اين طبيعي است، زيرا تمام روز را مشغول شنيدن موارد افسردگي، نااميدي و بي معني بودن هستند. و با ديدن اينهمه مردمان بااستعداد در چنين موقعيت هاي اسف آور، آنان روحيه خودشان را نيز از دست مي دهند. آنان نمي توانند كمكي بكنند، خودشان نياز به كمك دارند.

عملكرد مدرسه ي من اين خواهد بود تا مردم را با انرژي #مراقبه_گون آماده سازد و آنان را راهي دنيا سازد، فقط به عنوان نمونه هايي براي افسردگان
اگر مردم ببينند كه افرادي هستند كه افسرده نيستند، بلكه برعكس، بسيار مسرور هستند، شايد اميدي در آنان زاده شود. اينك مي توانند همه چيز داشته باشند و نيازي به نگراني نيست
آنان مي توانند به مراقبه بپردازند.
من به شما ترك كردن دنيا و ثروتتان يا هيچ چيز ديگر را آموزش نمي دهم. بگذاريد همه چيز همانطور كه هست باشد.
فقط يك چيز ديگر را به زندگي خود اضافه كنيد. تاكنون فقط مشغول اضافه كردن چيزها به زندگي تان بوده ايد.
حالا چيزي را به #وجودتان اضافه كنيد، و همان چيز، موسيقي را خواهد آورد، معجزه خواهد كرد، آن چيز هيجاني تازه، يك جواني با طراوت و يك شادابي جديد خلق خواهد كرد.
افسردگي مشكلي غيرقابل حل نيست. مشكلي بزرگ است،
ولي چاره بسيار آسان است.

#اشو
#کتاب_انتقال_چراغ_جلد_یک
#برگردان :محسن خاتمی
آیا هنوز حاضرید با بازیها یا اسباب بازیهای کودکانه خود مشغول شوید و رویا بافی کنید؟

اگر جواب مثبت است، چیزی از آن دوران در شما ارضاء نشده باقی مانده و اگر دیگر علاقه ای به بازیها و سرگرمیهای آن دوران ندارید به بلوغ درونی بیشتری رسیده اید
حال اگر خواسته های مادی شما یک به یک برآورده شوند و دیگر چیزی نباشد که بخواهید به مرحله بی خواستگی میرسید و تازه اینجاست که درد اصلی درونی در شما پدیدار میشود
در این زمان دیگر دستاویز بیرونی و چیزی مادی نیست که انسان را اغنا و ارضاء کند
در برخی نهایت افسردگی رخ میدهد و شاید دست بخودکشی بزنند.
ولی سالک واقعی فردیست که به این مرحله برسد و #مراقبه_حقیقی از اینجا شروع، و انسان میتواند به فراسو برود شبیه آنچه برای بودا رخ داد.

#اشو
چگونه حقیقت را از دست می‌دهیم؟

اگر ذهن با رویاها پُر شده باشد،
نمی توانید به درستی ببینید.

اگر قلب با خواسته ها و امیال پُر باشد، نمی توانید به درستی احساس کنید.
خواسته ها، آرزوها، امیدها و آینده،
شما را مضطرب و تقسیم می کند.
هر آنچه هست، در لحظه حال هست. تمایلات به سمت آینده هدایت تان می کند، و زندگی در اینجا و اکنون است.
حقیقت در اینجا و اکنون است،
و خواسته ها شما را به آینده سوق می دهد. سپس اینجا نیستید.
نگاه می کنید، اما هنوز نمی بینید،
می شنوید، اما هنوز هم از دست می دهید. احساس می کنید، اما احساس تار و کم نور است، نمی تواند به عمق برود،
نمی تواند نافذ باشد. این چگونگی از دست دادن حقیقت است.

#اشو
دنیای تازه ای که در مراقبه کشف می شود،چیزی نیست که از بیرون اضافه شود.

این دنیا همیشه بوده است. در درون،
این دنیا در #خود_بودن قرار دارد.
این دنیا ، خود بودن است.
ممکن است کسی این دنیا را بشناسد یا نشناسد، اما این دنیا هست:
البته به مثابه دانه،
به مثابه نیرویی بالقوه.
باید این نیرو را به فعلیت رساند،
همین .....

به همین دلیل هنگامی که کشف و
شکوفا می شود، انسان قاه قاه می خندد،زیرا این دنیا همواره وجود داشته
و او از آن بی خبر بوده است.

مراقبه کردن، مانند مجسمه سازی ست،
زیرا همان طور که مجسمه ساز تندیسی را می تراشد و بیرون می آورد،
تندیسی که در اعماق
مادة خام مدفون است

مراقبه کننده نیز استعدادهای
درونی اش را به زندگی، به آفرینشهایی آگاه و پویا تبدیل می کند.
البته در این حالت،آفریننده و آفریده و ابزار آفرینش،از هم جدا نیستند، یکی اند

زیرا مراقبه کننده همه چیز است.
به همین دلیل است که من
مراقبه را هنر برترین می خوانم

#اشو
#یک_فنجان_چای
اشو عزیز، من عاشق شده‌ام و رنج بسیار برده‌ام. چرا عشق اینقدر رنج بار است؟

#پاسخ

تو برکت یافته‌ای....
مردمانِ واقعاً فقیر کسانی هستند که هرگز عاشق نشده‌اند و هرگز رنجش را نبرده‌اند. آنان ابداً زندگی نکرده‌اند
عاشق شدن و در عشق رنج بردن خوب است. گذر از آتش است
خالص کننده است؛ به تو بینش می‌بخشد، تو را هشیارتر می‌سازد
این چالشی است که باید پذیرفته شود.

آنان که این چالش را نمی‌پذیرند، بدون ستون فقرات باقی می‌مانند.
من نمی‌گویم عشق خودت را رها کن، فقط یک واقعیت را به تو می‌گویم که: رابطه‌ی عاشقانه آن رضایت غایی را برایت نخواهد آورد. این یک قانون اساسی زندگی است که عشق نارضایتی عمیق‌تر و عمیق‌تر می‌آورد. در نهایت عشق تو را چنان ناراضی می‌کند که شروع می‌کنی به اشتیاق برای معشوق غایی، که خداوند است.

آنان که عشق نورزیده‌اند و رنج نبرده‌اند هرگز سالک راه حقیقت نمی‌شوند
آنان لیاقتش را پیدا نکرده‌اند، ارزش آن را پیدا نکرده‌اند
این فقط حق یک عاشق است که روزی به جستجوی آن معشوق غایی بپردازد.

پس عشق بورز و عمیق‌تر عشق بورز. رنج ببر و عمیق‌تر رنج ببر. تماماً عشق بورز و تماماً رنج ببر، زیرا اینگونه است که طلای ناخالص از میان آتش می‌گذرد و به طلای خالص تبدیل می‌شود

من نمی‌گویم که از روابط عاشقانه‌ات فرار کن:
عمیق‌تر واردشان بشو. من به سالکانم کمک می‌کنم تا عمیقاً وارد عشق بشوند، زیرا می‌دانم که عشق در نهایت شکست می‌خورد. و تا زمانی که خودشان این را با تجربه کردن نشناسند که، عشق در نهایت شکست می‌خورد، جستجوی آنان برای خداوند تقلبی باقی خواهد ماند.

#اشو
ادامه پاسخ 👇

ولی هرچه بیشتر انباشته کنی، آن فقر درونی را بیشتر احساس می‌کنی.
این فقر درون در برابر ثروت بیرون می‌تواند به آسانی دیده شود.
وقتی این را ببینی ـــ که ضعف تو سعی دارد که قوی شود ـــ مسخره است. ضعف چگونه می‌تواند قوی شود؟
با دیدن این، نمی‌خواهی قوی شوی.
و وقتی نخواهی قوی بشوی، ناتوانی نمی‌تواند در تو بماند. فقط با فکر قدرت می‌تواند بماند ـــ این دو باهم هستند؛ مانند قطب‌های مثبت و منفی برق. باهم وجود دارند.
اگر این جاه‌طلبی برای کسب قدرت را رها کنی، یک روز خواهی یافت که ضعف هم ازبین رفته است. نمی‌تواند در تو بماند.
اگر این فکر ثروتمندبودن را رها کنی، چگونه می‌توانی خودت را فقیر بدانی؟ چگونه مقایسه خواهی کرد و چگونه قضاوت می‌کنی که فقیر هستی؟
در تضاد با چه؟
هیچ امکانی برای اندازه‌گیری فقر تو وجود ندارد. با دورانداختن فکر ثروت و ثروتمندبودن، یک روز فقر نیز ازبین خواهد رفت.

وقتی مشتاق گردآوری دانش نباشی و دانش‌آلودگی را رها کنی، چگونه می‌توانی جاهل بمانی؟
وقتی دانش ازبین برود، جهل نیز مانند سایه‌ی آن ازبین خواهد رفت.
آنگاه انسان خردمند است.
خرد wisdom، دانش knowledge نیست؛
خرد غیبتِ دانش و جهل، هردو، است.

این‌ها سه امکان هستند:
می‌توانی جاهل باشی، می‌توانی جاهل و دانش‌آلوده باشی؛ و می‌توانی بدون جهل و بدون دانش باشی.
سومین امکان همان خرد است.
این چیزی است که بودا آن را پراجناپارامیتا Prajnaparamita می‌خواند:
خرد ماورایی، خرد فراسویی.
این دانش نیست.

نخست این خواسته برای قدرت را رها کن، و تماشا کن. یک روز تعجب خواهی کرد، شروع می‌کنی به رقصیدن:
ضعف ازبین رفته است. این‌ها دو روی یک سکّه هستند. باهم زندگی می‌کنند، باهم می‌روند. زمانی که به این واقعیت در درون خودت نفوذ کردی، یک تحول عظیم ایجاد خواهد شد.

#اشو
#سوترای_دل