قلم را یاری دهید تا جاودانه بماند
ن وَالْقَلَمِ وَمَا یُنْشِرُون
به حرمت ۱۴ تیر، روز قلم
قلم توتم است، اگر مرید مردان خدا باشد
به خون سیاهی که از حلقومش میچکد،
به خون سرخی که از پیکر شهید میچکد
به ضجه های ازادی قسم
به فریاد رهایی قسم که نمیفروشمش
حرمتش را به وعده حرامیان حراج نکنم.
نه دست زور، نه کیسه زر و نه سرانگشت تزویز
ولله قسم، اگر دستم را قلم کنند،
چشمهایم را بیسو، گوشم را کر، پایم را قلم، انگشتانم را بریده، سینهام را شرحهشرحه،
قلبم را بیطپش، زبان و لبم را بدوزند،
حرمت قلم نفروشم.
هیهات برده کسی شوم که مجبورم کنند ننگ کرکسهای در کمین انقلاب را با نوک قلم ارغوانی کنم.
بله، قلم به افسار بیگانه نبندم،
زیرا متعلق به مردان خداست.
همچون ناموس و شرف پاس میدارمش
هر کسی را توتمی است، توتم من قلم است .
قلم، این زبان خدا و امانت بشریت نزد ما
و ودیعه عشق و وثیقه مردان در تاربخ.
سخت است؟ اگر نبود که وحی نمیآمد
ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
ن وَالْقَلَمِ وَمَا یُنْشِرُون
بله، رسم قلمستان چنین است
https://t.me/nmahmoudzadeh
ن وَالْقَلَمِ وَمَا یُنْشِرُون
به حرمت ۱۴ تیر، روز قلم
قلم توتم است، اگر مرید مردان خدا باشد
به خون سیاهی که از حلقومش میچکد،
به خون سرخی که از پیکر شهید میچکد
به ضجه های ازادی قسم
به فریاد رهایی قسم که نمیفروشمش
حرمتش را به وعده حرامیان حراج نکنم.
نه دست زور، نه کیسه زر و نه سرانگشت تزویز
ولله قسم، اگر دستم را قلم کنند،
چشمهایم را بیسو، گوشم را کر، پایم را قلم، انگشتانم را بریده، سینهام را شرحهشرحه،
قلبم را بیطپش، زبان و لبم را بدوزند،
حرمت قلم نفروشم.
هیهات برده کسی شوم که مجبورم کنند ننگ کرکسهای در کمین انقلاب را با نوک قلم ارغوانی کنم.
بله، قلم به افسار بیگانه نبندم،
زیرا متعلق به مردان خداست.
همچون ناموس و شرف پاس میدارمش
هر کسی را توتمی است، توتم من قلم است .
قلم، این زبان خدا و امانت بشریت نزد ما
و ودیعه عشق و وثیقه مردان در تاربخ.
سخت است؟ اگر نبود که وحی نمیآمد
ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
ن وَالْقَلَمِ وَمَا یُنْشِرُون
بله، رسم قلمستان چنین است
https://t.me/nmahmoudzadeh
دکتر دوایی آسمانی شد.
چرا مدیون اویم؟
پلان۱ - دی ماه ۱۳۵۹- سوسنگرد
پس از اینکه از محاصره عملیات هویزه جان سالم بدر بردم، چند روز بعد به شدت مجروح شدم. دستم از ۳ قسمت تیکه پاره شد و به پوستی بند بود. نیمه شب مرا به بیمارستان اهواز رساندند. گفتند دستم باید قطع شود. از دکترم خواهش کردم مانع قطع دستم شود.
پرسید: «چرا اینقدر اصرار داری؟»
گفتم: «علاوه بر اینکه رزمندهام، نویسندهام و نیازمند این دست.»
در اتاق عمل تا سحر روی دستم کار کرد. صبح که به هوش آمدم، دستم سر جایش بود.
***************
پلان ۲- آذر ۱۳۹۶- ۳۷ سال بعد- اهواز
قرار شد برای جمعی از دانشجویان نخبه در باره شهدای هویزه سخنرانی کنم. در لابی مهمانسرا به پیرمردی با همسرش پیوستم. با کنجکاوی ساعتی از جنگ صحبت کردیم. در کمال تعجب همدیگر را شناختیم.
او دکتر دوایی، همان دکتری بود که در سال ۵۹ دستم را به من برگردانده بود. مرا محرم دانست و حرف دل وسط کشید.
گفت: «امریکا را رها کردم و برگشتم. یا علی گفتم و عشق آغاز شد. در ۸ سال جنگ هزاران جسم و جان را به رزمندگان برگرداندم؛ یک دانشگاه اخلاق که نظیرش را ندیده بودم.»
گفتم؛ «با دستی که شما به من برگرداندی، تاکنون هزاران صفحه از معرفت رزمندگان را تحویل تاریخ دادم.»
با عشق مرا در آغوش گرفت و های های گریست؛ من نیز گریستم و همسرش نیز اشک شوق. برگشته بودیم به دنیایی که اکنون به افسانهها پیوسته.
به دوستم (شاهرضایی، یکی از مسئولین بنیاد نخبگان) گفتم؛ «بیایید در مراسمی از او تجلیل کنیم.»و حرف دل وسط کشید
********
پلان ۳- سالن دانشگاه اهواز- آبان ۱۳۹۷
همه آمده بودند تا دوایی را با نگاهی نو بشناسند(اساتید، دانشجویان، رزمندگان، جانبازان و ….) خیلی بیپروا او را معرفی کردیم.
ولی هنوز کارمان تمام نشده بود
*************•
پلان ۴- تهران ۵ مرداد ۱۴۰۱ سالن بنیاد نخبگان:
دوستم( کامور بخشایش) با قلم شیوای خود با جوهر عشق کتاب «مینو چهر» زندگی دوایی را نوشت و مهیای رونمایی.
باز هم همه آمده بودند، جز دکتر دوایی. (او در بیمارستان نفسهای آخر را میکشید.)
درست اذان ظهر بود که وقت رونمایی کتاب، اشک حاضرین در سالن جاری شد.
«دوایی به شهدا پیوسته بود.»
در دفتر یادبود رونمایی نوشتم
«دوایی در عالمندیده شدن، جاودانه تاریخ شد»
بله، رسم مردان ندیده شده، همین است.
https://telesco.pe/Mahmoudzadeh12/214
https://t.me/nmahmoudzadeh
چرا مدیون اویم؟
پلان۱ - دی ماه ۱۳۵۹- سوسنگرد
پس از اینکه از محاصره عملیات هویزه جان سالم بدر بردم، چند روز بعد به شدت مجروح شدم. دستم از ۳ قسمت تیکه پاره شد و به پوستی بند بود. نیمه شب مرا به بیمارستان اهواز رساندند. گفتند دستم باید قطع شود. از دکترم خواهش کردم مانع قطع دستم شود.
پرسید: «چرا اینقدر اصرار داری؟»
گفتم: «علاوه بر اینکه رزمندهام، نویسندهام و نیازمند این دست.»
در اتاق عمل تا سحر روی دستم کار کرد. صبح که به هوش آمدم، دستم سر جایش بود.
***************
پلان ۲- آذر ۱۳۹۶- ۳۷ سال بعد- اهواز
قرار شد برای جمعی از دانشجویان نخبه در باره شهدای هویزه سخنرانی کنم. در لابی مهمانسرا به پیرمردی با همسرش پیوستم. با کنجکاوی ساعتی از جنگ صحبت کردیم. در کمال تعجب همدیگر را شناختیم.
او دکتر دوایی، همان دکتری بود که در سال ۵۹ دستم را به من برگردانده بود. مرا محرم دانست و حرف دل وسط کشید.
گفت: «امریکا را رها کردم و برگشتم. یا علی گفتم و عشق آغاز شد. در ۸ سال جنگ هزاران جسم و جان را به رزمندگان برگرداندم؛ یک دانشگاه اخلاق که نظیرش را ندیده بودم.»
گفتم؛ «با دستی که شما به من برگرداندی، تاکنون هزاران صفحه از معرفت رزمندگان را تحویل تاریخ دادم.»
با عشق مرا در آغوش گرفت و های های گریست؛ من نیز گریستم و همسرش نیز اشک شوق. برگشته بودیم به دنیایی که اکنون به افسانهها پیوسته.
به دوستم (شاهرضایی، یکی از مسئولین بنیاد نخبگان) گفتم؛ «بیایید در مراسمی از او تجلیل کنیم.»و حرف دل وسط کشید
********
پلان ۳- سالن دانشگاه اهواز- آبان ۱۳۹۷
همه آمده بودند تا دوایی را با نگاهی نو بشناسند(اساتید، دانشجویان، رزمندگان، جانبازان و ….) خیلی بیپروا او را معرفی کردیم.
ولی هنوز کارمان تمام نشده بود
*************•
پلان ۴- تهران ۵ مرداد ۱۴۰۱ سالن بنیاد نخبگان:
دوستم( کامور بخشایش) با قلم شیوای خود با جوهر عشق کتاب «مینو چهر» زندگی دوایی را نوشت و مهیای رونمایی.
باز هم همه آمده بودند، جز دکتر دوایی. (او در بیمارستان نفسهای آخر را میکشید.)
درست اذان ظهر بود که وقت رونمایی کتاب، اشک حاضرین در سالن جاری شد.
«دوایی به شهدا پیوسته بود.»
در دفتر یادبود رونمایی نوشتم
«دوایی در عالمندیده شدن، جاودانه تاریخ شد»
بله، رسم مردان ندیده شده، همین است.
https://telesco.pe/Mahmoudzadeh12/214
https://t.me/nmahmoudzadeh
Telescope
تصویر قلم
پس از عاشورا
یا اباعبدالله………..
از یارانت چه طلب داری؟
اشک یا درک؟
صلح یا جنگ؟
شور یا شعور؟
خدایا…………
الهی آمین
https://t.me/Mahmoudzadeh12/216
https://t.me/nmahmoudzadeh
یا اباعبدالله………..
از یارانت چه طلب داری؟
اشک یا درک؟
صلح یا جنگ؟
شور یا شعور؟
خدایا…………
الهی آمین
https://t.me/Mahmoudzadeh12/216
https://t.me/nmahmoudzadeh
Telegram
تصویر قلم
مرام خبرنگار جنگی
در آخرين روزهاي زمستان ٦٦، وارد دشت حلبچه شديم و عمليات والفجر ١٠ شكل گرفت.
باید ميزدیم به خط اول دشمن. سحرگاه زیر رگبار سرازير شدم. ناگهان كوله پشتيام، یعنی تمام وسایلم پرت شد ته دره. مانده بودم بيقلم چگونه بجنگم. اصلا بي كاغذ و قلم چه خاصيتي در زير آتش داشتم؟ تمام فکرم از این دست حرفها بود.
ناگهان فكري به ذهنم رسيد و هجوم بردم به سنگر يك عراقي٤٠-٤٥ساله دست و پا چلفتی كه بعدأ فهميدم اهل كربلاست، چون بلافاصله بهم مهر كربلا داد. بيتوجه به اسلحهاش، نگاهم به دفتر و قلمش افتاد و برش داشتم. از سنگر بيرون زدم و افتادم به يادداشت لحظههاي ناب با اندشیه زلال.
صفحات اول دفتر، يادداشت روزانه آن عراقي بود و در ادامه، نوشتههاي من كه بعدأ شد كتاب "مرثيه حلبچه" بهترين مطلبم در مطبوعات آنروزها "قطعنامه ٥٩٨ در حلبچه" بود.
تا عصر آن عراقي همراهم بود و متعجب از کارم؛ راستش، کمی هم با هم رفیق شده بودیم. وقتي او را تحويل كمپ اسرا میدادم، از من پرسيد:
"شما چكارهاي؟"
چه پاسخي براي آن فلکزده داشتم؟ ناگهان از كلمهاي استفاده كردم كه در دنيای بشریت از آن به نيكي ياد ميكنند.
گفتم: "من يك خبرنگارم."
خبرنگاری که در زیر بمباران شیمیایی در کوچهپس کوچههای حلبچه چیزی نوشت که خیلیها خوششان نیامده ثبت شود.
نیک خندید. آن دفتر را از من گرفت و قلم ضربدار روي جلد آن، كه عكس صدام بود، كشيد و دفتر را برگرداند.
رسم زمانه است ديگر. بگذار و بگذر.
هنوز این دفتر بوی معرفت میدهد.
جلدش را با دقت ببینید،
چقدر حرف برای تاریخ دارد، ندارد؟
https://t.me/Mahmoudzadeh12/173
https://t.me/nmahmoudzadeh
در آخرين روزهاي زمستان ٦٦، وارد دشت حلبچه شديم و عمليات والفجر ١٠ شكل گرفت.
باید ميزدیم به خط اول دشمن. سحرگاه زیر رگبار سرازير شدم. ناگهان كوله پشتيام، یعنی تمام وسایلم پرت شد ته دره. مانده بودم بيقلم چگونه بجنگم. اصلا بي كاغذ و قلم چه خاصيتي در زير آتش داشتم؟ تمام فکرم از این دست حرفها بود.
ناگهان فكري به ذهنم رسيد و هجوم بردم به سنگر يك عراقي٤٠-٤٥ساله دست و پا چلفتی كه بعدأ فهميدم اهل كربلاست، چون بلافاصله بهم مهر كربلا داد. بيتوجه به اسلحهاش، نگاهم به دفتر و قلمش افتاد و برش داشتم. از سنگر بيرون زدم و افتادم به يادداشت لحظههاي ناب با اندشیه زلال.
صفحات اول دفتر، يادداشت روزانه آن عراقي بود و در ادامه، نوشتههاي من كه بعدأ شد كتاب "مرثيه حلبچه" بهترين مطلبم در مطبوعات آنروزها "قطعنامه ٥٩٨ در حلبچه" بود.
تا عصر آن عراقي همراهم بود و متعجب از کارم؛ راستش، کمی هم با هم رفیق شده بودیم. وقتي او را تحويل كمپ اسرا میدادم، از من پرسيد:
"شما چكارهاي؟"
چه پاسخي براي آن فلکزده داشتم؟ ناگهان از كلمهاي استفاده كردم كه در دنيای بشریت از آن به نيكي ياد ميكنند.
گفتم: "من يك خبرنگارم."
خبرنگاری که در زیر بمباران شیمیایی در کوچهپس کوچههای حلبچه چیزی نوشت که خیلیها خوششان نیامده ثبت شود.
نیک خندید. آن دفتر را از من گرفت و قلم ضربدار روي جلد آن، كه عكس صدام بود، كشيد و دفتر را برگرداند.
رسم زمانه است ديگر. بگذار و بگذر.
هنوز این دفتر بوی معرفت میدهد.
جلدش را با دقت ببینید،
چقدر حرف برای تاریخ دارد، ندارد؟
https://t.me/Mahmoudzadeh12/173
https://t.me/nmahmoudzadeh
Telegram
تصویر قلم
پیشکش به آزادههایی که؛ هنوز با مرامند
۲۶ مرداد ۱۳۶۹، روز با شکوه آزادهها
با شمایم، شما آزادهای که دست نداری تا ببوسمش، در شکنجهگاه اردوگاه موصل ۲ جا گذاشتی؟
و تو که پا نداری تا به گلاب ناب بشویمش،
در میدان مین والفجر مقدماتی چند تکه شد؟
تو که سیمای زیبایت با گاز خردل له شد، و یا در سلول انفرادی زندان بغداد این گونه شدی؟
شنواییات را با سیلی وحشیانه افسر بعثی از دست دادی؟ و شاید در انفجار جنگ فاو؟
با تو هستم آزادهای که چشم نداری تا زیبای شقایق را ببینی؛ آیا نشان زخم شلاق سرهنگ فیصل اردوگاه تکریت نیست؟
هنوز در خلوت شب نخلستانی که محل اعدام آزادههایی که نامشان در لیست صلیب سرخ ثبت نشده بود، همچون ابوترابی چون ابر بهاری میگریی؟
آه از نجوای خسته آزادگان در سلول اردوگاه الانبار، بدن نحیف و چین و چروک صورتتان را میبینم.
گاه ابوترابی به عمد، تنهایتان میگذاشت که از زخم نامردمیهای روزگار خود را سبک کنید.
در نیمه شب میشنید که زار زار شیون میکنید و خدا، خدا میگویند.
باز چه شورش و نوایی در خلق اسرای موصل ۲ بود که آزادهای چون سوری شهید شد؟
کاش جوهر معرفت آزادگی را با خود میآوردید که امروز این همه مظلوم نبودید؟
چه شبها که گرسنه سر بر بالین ابوترابی به خواب رفتید، اما در ایران کوچک( ایام اسارت) سربلند بودید.
مرحبا که از اعتبار آزادگیات در ایران بزرگ( پس از بازگشت به وطن) اختلاس نکردی و در خلوتی گمنام این دیار مظلوم زندگی میکنی.
راستی، چرا حتی آزادههایی که در مسند قدرت هستند، فراموشتان کردند؟
ای اُف به این روزگار.
رنج دوران میکشی؟ لبخند بزن؛ ادامه اجر اسارت است جانم.
آنجا ایران کوچک و اینجا ایران بزرگ، کدام شیرینتر بود و کدام تلختر؟
آنجا دشمن رودررو و اینجا دشمن تودرتو.
کاش آزادهها فراموش شده باشند،
اما چه کنیم که افسانه نبودند.
آنها ده سال آزادی را با اراده خود در اردوگاههای مخفوف صدام هویت دادند تا که زندگی رنگ امید گرفت.
خانوادههای آزادههای در بستر کهنسالی،
شبها، قصه پیروزی انان را در برابر تحقیر روانی افسران موصل و تکریت برایشان زمزمه کنید.
بگذارید با آرمانهای خود بگریند و بخندند
تا همچنان به زندگی لبخند بزنند
تا که همچنان روح بلندابوترابی مقتدای آنان باشد.
آیا لبخند این آزاده در این روزگار فقر خودزنی، شیرین نیست؟
بله؛ رسم روزگار اسرا چنین است.
https://t.me/nmahmoudzadeh
۲۶ مرداد ۱۳۶۹، روز با شکوه آزادهها
با شمایم، شما آزادهای که دست نداری تا ببوسمش، در شکنجهگاه اردوگاه موصل ۲ جا گذاشتی؟
و تو که پا نداری تا به گلاب ناب بشویمش،
در میدان مین والفجر مقدماتی چند تکه شد؟
تو که سیمای زیبایت با گاز خردل له شد، و یا در سلول انفرادی زندان بغداد این گونه شدی؟
شنواییات را با سیلی وحشیانه افسر بعثی از دست دادی؟ و شاید در انفجار جنگ فاو؟
با تو هستم آزادهای که چشم نداری تا زیبای شقایق را ببینی؛ آیا نشان زخم شلاق سرهنگ فیصل اردوگاه تکریت نیست؟
هنوز در خلوت شب نخلستانی که محل اعدام آزادههایی که نامشان در لیست صلیب سرخ ثبت نشده بود، همچون ابوترابی چون ابر بهاری میگریی؟
آه از نجوای خسته آزادگان در سلول اردوگاه الانبار، بدن نحیف و چین و چروک صورتتان را میبینم.
گاه ابوترابی به عمد، تنهایتان میگذاشت که از زخم نامردمیهای روزگار خود را سبک کنید.
در نیمه شب میشنید که زار زار شیون میکنید و خدا، خدا میگویند.
باز چه شورش و نوایی در خلق اسرای موصل ۲ بود که آزادهای چون سوری شهید شد؟
کاش جوهر معرفت آزادگی را با خود میآوردید که امروز این همه مظلوم نبودید؟
چه شبها که گرسنه سر بر بالین ابوترابی به خواب رفتید، اما در ایران کوچک( ایام اسارت) سربلند بودید.
مرحبا که از اعتبار آزادگیات در ایران بزرگ( پس از بازگشت به وطن) اختلاس نکردی و در خلوتی گمنام این دیار مظلوم زندگی میکنی.
راستی، چرا حتی آزادههایی که در مسند قدرت هستند، فراموشتان کردند؟
ای اُف به این روزگار.
رنج دوران میکشی؟ لبخند بزن؛ ادامه اجر اسارت است جانم.
آنجا ایران کوچک و اینجا ایران بزرگ، کدام شیرینتر بود و کدام تلختر؟
آنجا دشمن رودررو و اینجا دشمن تودرتو.
کاش آزادهها فراموش شده باشند،
اما چه کنیم که افسانه نبودند.
آنها ده سال آزادی را با اراده خود در اردوگاههای مخفوف صدام هویت دادند تا که زندگی رنگ امید گرفت.
خانوادههای آزادههای در بستر کهنسالی،
شبها، قصه پیروزی انان را در برابر تحقیر روانی افسران موصل و تکریت برایشان زمزمه کنید.
بگذارید با آرمانهای خود بگریند و بخندند
تا همچنان به زندگی لبخند بزنند
تا که همچنان روح بلندابوترابی مقتدای آنان باشد.
آیا لبخند این آزاده در این روزگار فقر خودزنی، شیرین نیست؟
بله؛ رسم روزگار اسرا چنین است.
https://t.me/nmahmoudzadeh
فرجامِ برجام در جامِ دشمنِ دوست
معیار دوست و دشمن در کلاس جهانی
دشمنِ دشمن ما(غرب)
دوستِ ماست(روسیه).
دشمنِ دوست ما(روسیه)
دشمن ماست(آمریکا)
اگر روسیه و غرب مشترکا دشمن و بلعکس هر دو دوست ما باشند، چه حکمی خواهد داشت؟ فرمول پیچیده شد؟
سختش کردند که حل نشود، جانم
اگر ما همچنان روی دنده لج روسیه با برجام و متعاقب آن غرب که میخواهند روی اکراین با هم تسویه حساب کنند، علاف باشیم، قطر ذخیره گاز ما در عسلویه را به غرب خواهد فروخت.
قطر قصد دارد تولید ۷۷ میلیون تن الانجی خود را به ۱۲۰ میلیون تن برساند.
بازار انرژی اروپا برای روسیه آنقدر مهم است که به هر قیمتی ایران را قربانی این سیاست کند.
ایران میتواند با افزایش ۲۵ درصد تولید گاز خود، حداقل تا ۲۰ درصد از گاز مورد نیاز اروپا را تامین کند.
با توسعه میادین و تاسیسات گاز ایران، اقتصاد کشور متحول شده و اقتدار اقتصادی ایران را در منطقه و داخل تأمین خواهد کرد.
البته به شرطی که پای کاسبان تحریم به اتاق فکر کشور قطع شود؛ که گمان نکنم.
روسیه باید کشورهای صادر کننده گاز را سرگرم کار فرعی کند( قضایای اخیر مقتدا صدر و مجلس عراق و ….)
………و از این دست سرِ کاریها
دیدید که عاقبت پس از این همه مذاکره در وین، از کوزه برجام همان طراوید که در درونش بود.
فراموش نکنید؛ فرصتها آنقدر احمق نیستند که بیش از حد علاف ساده اندیشی ما شوند.
حال؛ دشمن کیست و دوست کیست؟
قلدر فرضی، چین( ماهیگیری با زر)
دشمن فرضی، امریکا،( ماهیگیری با زور)
دوست فرضی، روسیه( ماهیگیری با تزویر)
قلدر حقیقی، اهل تزویر(مخالف برجام)
دشمن حقیقی، کاسبان تحریم(مخالف برجام)
دوست حقیقی، مردم غافل(موافق برجام)
دست آخر؛ برجام، شتر گاو پلنگ
واقعا رسم روزگار همین است؟
https://t.me/nmahmoudzadeh
معیار دوست و دشمن در کلاس جهانی
دشمنِ دشمن ما(غرب)
دوستِ ماست(روسیه).
دشمنِ دوست ما(روسیه)
دشمن ماست(آمریکا)
اگر روسیه و غرب مشترکا دشمن و بلعکس هر دو دوست ما باشند، چه حکمی خواهد داشت؟ فرمول پیچیده شد؟
سختش کردند که حل نشود، جانم
اگر ما همچنان روی دنده لج روسیه با برجام و متعاقب آن غرب که میخواهند روی اکراین با هم تسویه حساب کنند، علاف باشیم، قطر ذخیره گاز ما در عسلویه را به غرب خواهد فروخت.
قطر قصد دارد تولید ۷۷ میلیون تن الانجی خود را به ۱۲۰ میلیون تن برساند.
بازار انرژی اروپا برای روسیه آنقدر مهم است که به هر قیمتی ایران را قربانی این سیاست کند.
ایران میتواند با افزایش ۲۵ درصد تولید گاز خود، حداقل تا ۲۰ درصد از گاز مورد نیاز اروپا را تامین کند.
با توسعه میادین و تاسیسات گاز ایران، اقتصاد کشور متحول شده و اقتدار اقتصادی ایران را در منطقه و داخل تأمین خواهد کرد.
البته به شرطی که پای کاسبان تحریم به اتاق فکر کشور قطع شود؛ که گمان نکنم.
روسیه باید کشورهای صادر کننده گاز را سرگرم کار فرعی کند( قضایای اخیر مقتدا صدر و مجلس عراق و ….)
………و از این دست سرِ کاریها
دیدید که عاقبت پس از این همه مذاکره در وین، از کوزه برجام همان طراوید که در درونش بود.
فراموش نکنید؛ فرصتها آنقدر احمق نیستند که بیش از حد علاف ساده اندیشی ما شوند.
حال؛ دشمن کیست و دوست کیست؟
قلدر فرضی، چین( ماهیگیری با زر)
دشمن فرضی، امریکا،( ماهیگیری با زور)
دوست فرضی، روسیه( ماهیگیری با تزویر)
قلدر حقیقی، اهل تزویر(مخالف برجام)
دشمن حقیقی، کاسبان تحریم(مخالف برجام)
دوست حقیقی، مردم غافل(موافق برجام)
دست آخر؛ برجام، شتر گاو پلنگ
واقعا رسم روزگار همین است؟
https://t.me/nmahmoudzadeh
غلامحسین، قاتل رئیسعلی دلواری کیست؟
12 شهریور سالروز شهادت رئیسعلی
قاتل رئیسعلی یک فرد نیست، جریانی است از درون جهل خفته در فرهنگ خودمان.
وقتی انگلیسیها در عملیات پارتیزانی حریف رئیسعلی نشدند، وارد حذف او با ترور شدند، اما چگونه؟
سکانس۱ ……بخشی از یادداشت مستر چیچک، کنسول انگلیس در بوشهر: "به گمانم راه را یافتهام. میرزا رحمت مرا به نزد او برد. صحبتها انجام شد و غلامحسین، آنکس که باید کار را تمام کند، پذیرفت. شاید هیچ کس اشک نریخته مرا ندید. نتنها در این دیار، بلکه در هر دیاری چنین آدمی پیدا میشود. بر چنین ملتی حکومت کردن آسان است. به لقمه نانی خرسندند."
سکانس ۲- نیمه شب 12 شهریور 1294؛
روستای تنگک.
رئیسعلی در کمین انگلیسیها در پشت دیواری مشرف به نفرات انگلیسی، اما ناگهان از پشت سر گلولهای از خان تفنگ غلامحسین خیز برداشت و او را به شهادت رساند.
…….تا چند روز شیون در جنوب ایران. پیکر او در تنگستان( در اطراف عسلویه، مخزن غنی گاز جهان) تا 20 کیومتر تشییع و سپس در وادیالسلام نجف دفن شد. (نوش دارو پس از مرگ بزرگان این دیار، انجام مراسمات با شکوه، گنبد و بارگاه سازی و …… شرکت در عزا و ماتم)
سکانس۳- ....... ادامه گزارش مستر چیچک:
" ……تمام شد. آنکس را که برگزیده بودم، کار را تمام کرد. در میان درگیری، تیری و فریادی و مرگی؛ پایانی بر یک ماجرا. آدمی افتاده برخاک. فردا در باره او و من و آن خاک چه خواهند گفت؟ من و او با هم نجنگیدیم، ولی در باره آن کس که تیر را انداخت، چه خواهند گفت؟"
۱۵ شهریور ۱۲۹۴ ، کنسولگری بوشهر
سکانس۴- افتتاح اولین چاه نفت خوزستان:
این بار مستر جیکاک در نقش چوپانی کر و لال قاطی عشایر خوزستان شد. پس از پس از فراگیری پاشنه آشیل مردم، با کرامات و افاضاتی در نقش یک آیتالله، محبوب عوام گشته و فتوا به نجس بودن نفت داد. هنوز هم این نفت لعنتی به ملت وفا نکرد
سکانس ۵- امروز
انگار هنوز قرار نیست مردم غلامحسینهای دیروز و امروز و فردای ایران را بشناسند.
…… و ما همچنان برای رئیسعلیها و امام حسین فقط اشک بریزیم، فقط اشک، و دیگر هیچ.
.... ملتی فتاده برخاکی غنی از نفت و گاز و فولاد، با نشانی از خون هزاران شهید، فردا در باره ما و این خاک چه خواهند گفت؟
به راستی:«چه کسی با چه کسی جنگید؟»
https://t.me/nmahmoudzadeh
12 شهریور سالروز شهادت رئیسعلی
قاتل رئیسعلی یک فرد نیست، جریانی است از درون جهل خفته در فرهنگ خودمان.
وقتی انگلیسیها در عملیات پارتیزانی حریف رئیسعلی نشدند، وارد حذف او با ترور شدند، اما چگونه؟
سکانس۱ ……بخشی از یادداشت مستر چیچک، کنسول انگلیس در بوشهر: "به گمانم راه را یافتهام. میرزا رحمت مرا به نزد او برد. صحبتها انجام شد و غلامحسین، آنکس که باید کار را تمام کند، پذیرفت. شاید هیچ کس اشک نریخته مرا ندید. نتنها در این دیار، بلکه در هر دیاری چنین آدمی پیدا میشود. بر چنین ملتی حکومت کردن آسان است. به لقمه نانی خرسندند."
سکانس ۲- نیمه شب 12 شهریور 1294؛
روستای تنگک.
رئیسعلی در کمین انگلیسیها در پشت دیواری مشرف به نفرات انگلیسی، اما ناگهان از پشت سر گلولهای از خان تفنگ غلامحسین خیز برداشت و او را به شهادت رساند.
…….تا چند روز شیون در جنوب ایران. پیکر او در تنگستان( در اطراف عسلویه، مخزن غنی گاز جهان) تا 20 کیومتر تشییع و سپس در وادیالسلام نجف دفن شد. (نوش دارو پس از مرگ بزرگان این دیار، انجام مراسمات با شکوه، گنبد و بارگاه سازی و …… شرکت در عزا و ماتم)
سکانس۳- ....... ادامه گزارش مستر چیچک:
" ……تمام شد. آنکس را که برگزیده بودم، کار را تمام کرد. در میان درگیری، تیری و فریادی و مرگی؛ پایانی بر یک ماجرا. آدمی افتاده برخاک. فردا در باره او و من و آن خاک چه خواهند گفت؟ من و او با هم نجنگیدیم، ولی در باره آن کس که تیر را انداخت، چه خواهند گفت؟"
۱۵ شهریور ۱۲۹۴ ، کنسولگری بوشهر
سکانس۴- افتتاح اولین چاه نفت خوزستان:
این بار مستر جیکاک در نقش چوپانی کر و لال قاطی عشایر خوزستان شد. پس از پس از فراگیری پاشنه آشیل مردم، با کرامات و افاضاتی در نقش یک آیتالله، محبوب عوام گشته و فتوا به نجس بودن نفت داد. هنوز هم این نفت لعنتی به ملت وفا نکرد
سکانس ۵- امروز
انگار هنوز قرار نیست مردم غلامحسینهای دیروز و امروز و فردای ایران را بشناسند.
…… و ما همچنان برای رئیسعلیها و امام حسین فقط اشک بریزیم، فقط اشک، و دیگر هیچ.
.... ملتی فتاده برخاکی غنی از نفت و گاز و فولاد، با نشانی از خون هزاران شهید، فردا در باره ما و این خاک چه خواهند گفت؟
به راستی:«چه کسی با چه کسی جنگید؟»
https://t.me/nmahmoudzadeh
نوسازی اجتماعی، مقدم بر تربیت نخبگان.
بیداری در سایه هوش اجتماعی
تأملی بر نبرد IQ-EQ-SQ
۱- روزگاری کشورهای پیشرفته دنبال انسانهای با IQ بالا از سایر کشورها بودند. فرار مغزها با هجرت به خاک سیاه نشستند و شدند بردههای باهوش.
۲- گذشت تا متوجه شدند موتور متحرک سازمانهای توسعهای، توجه به افراد با EQ (هوش هیجانی) است. EQ ها لوکوموتیو سازمانهای برتر در اقتصاد، سیاست و حتی مذاهب شدند.
۳- توسعه به مرحلهای رسید که دیگر EQ ها هم نتوانستند رهبری یک جامعه را در دراز مدت بهعهده بگیرند. از طرفی، سمفونی چند هوش هیجانی نیازمند معجونی دیگر بود( نگاه کنید به سرنوشت کشورهای جهان سوم با فرهنگ و تمدن و حتی ثروت بالا و نیز میزان مهاجرت افراد با IQ و حتی EQ)
۴- یک بیداری که منجر به «بازسازی اجتماعی» شد؛ بخصوص کشورهایی که صاحب ذخایر غنی بودند ولی توسعه نمییافتند. این خیزش اجتماعی اما گرفتار افراد با EQ شد که صاحب قدرت سیاسی و اقتصادی هستند.
اختلاف بین EQ ها منجر به کشمکش جدی و حتی جنگهای داخلی و تسویه حسابهای خونین جناحهای داخلی گشت.(ترور و قتلهای نخبهها با فتوای مذهبی و سیاسی رهبران احزاب)
۵- زمانی «بازسازی اجتماعی» توانست وارد حیات امیدبخش جامعه گردد که SQ( هوش اجتماعی) جایگزین EQ شد و عقلانیت و خرد جمعی با ترکیبی از مجموعه EQ های جامعه توسعه را به دست گرفتند.
هوش اجتماعی که موتور محرکه IQ و EQ جامعه شد، از یک طرف مانع مهاجرت این افراد، و در مقابل، بینیاز از چند میلیون کارگر افغانی میگردد.
۶- به راستی که آیا SQبهترین پشتیبان رهبری هر جامعه نیست؟ اگر کوفیان در سال ۶۱ از SQ برخوردار بودند و امام حسین را درک کرده بودند، امروز دیگر نیازی به اربعین با ابن همه هزینه نبوده و تکرار اشتباه آن دوران، یعنی زندگی به سبک «کوفیان عصر جدید»
بیداری در سایه نهضت«هوش اجتماعی»
https://t.me/nmahmoudzadeh
بیداری در سایه هوش اجتماعی
تأملی بر نبرد IQ-EQ-SQ
۱- روزگاری کشورهای پیشرفته دنبال انسانهای با IQ بالا از سایر کشورها بودند. فرار مغزها با هجرت به خاک سیاه نشستند و شدند بردههای باهوش.
۲- گذشت تا متوجه شدند موتور متحرک سازمانهای توسعهای، توجه به افراد با EQ (هوش هیجانی) است. EQ ها لوکوموتیو سازمانهای برتر در اقتصاد، سیاست و حتی مذاهب شدند.
۳- توسعه به مرحلهای رسید که دیگر EQ ها هم نتوانستند رهبری یک جامعه را در دراز مدت بهعهده بگیرند. از طرفی، سمفونی چند هوش هیجانی نیازمند معجونی دیگر بود( نگاه کنید به سرنوشت کشورهای جهان سوم با فرهنگ و تمدن و حتی ثروت بالا و نیز میزان مهاجرت افراد با IQ و حتی EQ)
۴- یک بیداری که منجر به «بازسازی اجتماعی» شد؛ بخصوص کشورهایی که صاحب ذخایر غنی بودند ولی توسعه نمییافتند. این خیزش اجتماعی اما گرفتار افراد با EQ شد که صاحب قدرت سیاسی و اقتصادی هستند.
اختلاف بین EQ ها منجر به کشمکش جدی و حتی جنگهای داخلی و تسویه حسابهای خونین جناحهای داخلی گشت.(ترور و قتلهای نخبهها با فتوای مذهبی و سیاسی رهبران احزاب)
۵- زمانی «بازسازی اجتماعی» توانست وارد حیات امیدبخش جامعه گردد که SQ( هوش اجتماعی) جایگزین EQ شد و عقلانیت و خرد جمعی با ترکیبی از مجموعه EQ های جامعه توسعه را به دست گرفتند.
هوش اجتماعی که موتور محرکه IQ و EQ جامعه شد، از یک طرف مانع مهاجرت این افراد، و در مقابل، بینیاز از چند میلیون کارگر افغانی میگردد.
۶- به راستی که آیا SQبهترین پشتیبان رهبری هر جامعه نیست؟ اگر کوفیان در سال ۶۱ از SQ برخوردار بودند و امام حسین را درک کرده بودند، امروز دیگر نیازی به اربعین با ابن همه هزینه نبوده و تکرار اشتباه آن دوران، یعنی زندگی به سبک «کوفیان عصر جدید»
بیداری در سایه نهضت«هوش اجتماعی»
https://t.me/nmahmoudzadeh
رمزوراز لودر سواران
هفت شهر عشق مستان (شهر اول)
به بهانه هفته دفاع مقدس، به یاد عصر جوانی کهنه سربازانی که پس از جنگ از سهم خواهی گریختند تا پاکیزه بمیرند.
قصه لودر، عجیب است و غریب. حتی این لودر انسانسازد است؛ باور نمیکنی؟
در جبهه هر کسی برای خود جانپناهی دارد. تانکها اگرچه وقتی با آن هیبت صفشکن و پرطمطراق بهراه میافتند، به شیر جبهه میمانند، اما به هر حال زره به تن دارند. وقتی هم میایستند، گودالی برای خود پیدا میکنند تا اسیر آرپیجیزنها نشوند.
و اما پیادهها، اگرچه شش دانگ حواسشان به گلوله و ترکش است، اما به هر حال وقتی که راه میافتند، اغلب باید سینه خیز بروند. آنها هم کلاه خود دارند، هم خاکریز و هم سنگر.
آنکه هیچگاه جانپناهی ندارد، لودر و بلدوزر سواران هستند که باید جلوتر از همه راه بیافتند. رزمندگانی که در شب عملیات صفیر گلوله را شنیدهاند، معنی ۲/۵ بالاتر از همه را در هنگام پیشروی بهتر میدانند؛ نه زرهی دارند که مسیر گلولهها را اندکی تغییر دهند، نه تل خاکی و نه حتی کلاهخودی.
کلاه آهنی؟ این لاکردار جلوی دید راننده را در تاریکی شب عملیات میگیرد و سنگرسازان بیسنگر را کلافه میکند. بعضی به کنایه میگویند که لودرچیها «سیبل» هستند؛ بعضی هم به اشاره میگویند چه انسانهای والائی؛ بعضیها اما وقتی میخواهند آنچه که در ضمیرشان عظمت لحظهها را بازگو کنند، به لکنت میافتند و سکوت، و دیگر هیچ.
میگویید؛ " آنها کیستند و از کدام دیار؟"
لودر علیرغم قیافه قلدر و اسم نکرهاش، مظلومترین شخصیت جبهه است. اگر بهدنبال علل این مظلومیت میگردید باید با همین قیافه بزن بهادر و اسم بیقوارهاش همراه شوید.
البته همراه همه که نه، بلکه پیشاپیش همه راه بیافتید تا به این جماعت برسید.
بعضی از آنها عینکی بهچشم دارند. یکبار که در شبی از عملیات کربلای 5 با آنها همراه شده بودم، با خود گفتم که حتماً این عینک را برای بخار غبار کورکننده زدهاند، اما بعد فهمیدم تصورم اشتباه بود و این عینک از نوعی دیگر است؛ از آن نوعی که همه چیز را نشان میدهد، بهجز گلوله را.
این حقیقت را یکروز در زیر آتش از آرامش خطوط چهره یکی از همین لودرچیها کشف کردم.
راستش را بخواهید، منظره زیبایی نبود. ترکیب بدنهای بیحرکت بچهها این تصور را پیش میآورد که آیا همه ترکش خوردهاند؟
آنطرف، خطشکنها بودند و آنطرفتر لودرسواری باطمئنینه و بیخیال پابهپای تانکها داشت میآمد جلو. با خود گفتم، چهره او باید دیدنی باشد و نور آن رخساره را تجربه کرد.
وای که چه آرامشی داشت. در زیر آن آتشی که تصور جهنم را تداعی میکرد، او آنگونه مسلط و آسوده بر اسب آهنی خود، یعنی همان لودر، مهمیز میزد که گویی کمالالملک قلم را بر بوم میکشید. با خود گفتم « ما هذا یسر » ؛ او یا یکی از ملائکه الله است که بهیاری ما آمده و یا عینک او را خاصیتی دیگر است.
کنجکاوم کرد. از لهجه اصفهانیاش فهمیدم که فرشته نیست و حقیقت را یافتم. فراد شب خواهم گفت
این از شهر اول عشق
ادامه دارد
https://t.me/Mahmoudzadeh12/219
https://t.me/nmahmoudzadeh
هفت شهر عشق مستان (شهر اول)
به بهانه هفته دفاع مقدس، به یاد عصر جوانی کهنه سربازانی که پس از جنگ از سهم خواهی گریختند تا پاکیزه بمیرند.
قصه لودر، عجیب است و غریب. حتی این لودر انسانسازد است؛ باور نمیکنی؟
در جبهه هر کسی برای خود جانپناهی دارد. تانکها اگرچه وقتی با آن هیبت صفشکن و پرطمطراق بهراه میافتند، به شیر جبهه میمانند، اما به هر حال زره به تن دارند. وقتی هم میایستند، گودالی برای خود پیدا میکنند تا اسیر آرپیجیزنها نشوند.
و اما پیادهها، اگرچه شش دانگ حواسشان به گلوله و ترکش است، اما به هر حال وقتی که راه میافتند، اغلب باید سینه خیز بروند. آنها هم کلاه خود دارند، هم خاکریز و هم سنگر.
آنکه هیچگاه جانپناهی ندارد، لودر و بلدوزر سواران هستند که باید جلوتر از همه راه بیافتند. رزمندگانی که در شب عملیات صفیر گلوله را شنیدهاند، معنی ۲/۵ بالاتر از همه را در هنگام پیشروی بهتر میدانند؛ نه زرهی دارند که مسیر گلولهها را اندکی تغییر دهند، نه تل خاکی و نه حتی کلاهخودی.
کلاه آهنی؟ این لاکردار جلوی دید راننده را در تاریکی شب عملیات میگیرد و سنگرسازان بیسنگر را کلافه میکند. بعضی به کنایه میگویند که لودرچیها «سیبل» هستند؛ بعضی هم به اشاره میگویند چه انسانهای والائی؛ بعضیها اما وقتی میخواهند آنچه که در ضمیرشان عظمت لحظهها را بازگو کنند، به لکنت میافتند و سکوت، و دیگر هیچ.
میگویید؛ " آنها کیستند و از کدام دیار؟"
لودر علیرغم قیافه قلدر و اسم نکرهاش، مظلومترین شخصیت جبهه است. اگر بهدنبال علل این مظلومیت میگردید باید با همین قیافه بزن بهادر و اسم بیقوارهاش همراه شوید.
البته همراه همه که نه، بلکه پیشاپیش همه راه بیافتید تا به این جماعت برسید.
بعضی از آنها عینکی بهچشم دارند. یکبار که در شبی از عملیات کربلای 5 با آنها همراه شده بودم، با خود گفتم که حتماً این عینک را برای بخار غبار کورکننده زدهاند، اما بعد فهمیدم تصورم اشتباه بود و این عینک از نوعی دیگر است؛ از آن نوعی که همه چیز را نشان میدهد، بهجز گلوله را.
این حقیقت را یکروز در زیر آتش از آرامش خطوط چهره یکی از همین لودرچیها کشف کردم.
راستش را بخواهید، منظره زیبایی نبود. ترکیب بدنهای بیحرکت بچهها این تصور را پیش میآورد که آیا همه ترکش خوردهاند؟
آنطرف، خطشکنها بودند و آنطرفتر لودرسواری باطمئنینه و بیخیال پابهپای تانکها داشت میآمد جلو. با خود گفتم، چهره او باید دیدنی باشد و نور آن رخساره را تجربه کرد.
وای که چه آرامشی داشت. در زیر آن آتشی که تصور جهنم را تداعی میکرد، او آنگونه مسلط و آسوده بر اسب آهنی خود، یعنی همان لودر، مهمیز میزد که گویی کمالالملک قلم را بر بوم میکشید. با خود گفتم « ما هذا یسر » ؛ او یا یکی از ملائکه الله است که بهیاری ما آمده و یا عینک او را خاصیتی دیگر است.
کنجکاوم کرد. از لهجه اصفهانیاش فهمیدم که فرشته نیست و حقیقت را یافتم. فراد شب خواهم گفت
این از شهر اول عشق
ادامه دارد
https://t.me/Mahmoudzadeh12/219
https://t.me/nmahmoudzadeh
Telegram
تصویر قلم
با قلم محمودزاده
سلام خدمت دوستانی که سالها این قلم را دنبال میکردند
علت قطع ارتباط، ناشی از مشکلات اخیر مجازی بود
سلام خدمت دوستانی که سالها این قلم را دنبال میکردند
علت قطع ارتباط، ناشی از مشکلات اخیر مجازی بود
رمز و راز لودر سواران
هفت شهر عشق مستان (شهر دوم)
به یاد عصر جوانی کهنه سربازانی که پس از جنگ از سهم خواهی گریختند تا پاکیزه بمیرند.
قصه لودر، عجیب است و غریب. این لودر چقدر انسانساز بود؛ باور نمیکنی؟
شبی که دل به دریا زدم و همراه یک لودرچی تا خط اول رفتم بلکه گره این راز بگشایم، در ظلمت شب، آتش مرگبار، پاتک وحشیانه دشمن، سراغ حقیقت نابی دیگر از راز یک لودرسوار رفتم. وقتی زیر آتش برای تانکها سنگر میکَند، دو سه تا از خطشکنها محو صورتش شده بودند. میگفتند، بهخدا که این عاشق شیدا خیلی نورانی است. این مشهدی هم مثل آن لودرسوار اصفهانی با ضمیری آرام و مطمئن سرش بکار خودش بود؛ باور کنید آرام و مطمئن.
زُل زده بودم به چهره گُرگرفته آن دو سه تا که یکباره لودرسوار در آتش جزغاله شد. ابراهیم نبی نبود که نسوزد؟ مشتی خاکستر داخل گونی فرستادیم برای مادرش. باور نمیکنی؟ پس افسانه پندار و بگذار و بگذر.
داشت خاکریزش را میزد که خمپارهای درست بر فرق سرش خورد. آن دو سه تا خط شکن تماشاچی اشکریزان میگفتند؛ واقعا رسم شهادت مظلومانه اینگونه است؟
اگر در طول 7 شهر عشق مرا همراهی کنید و اسیر سیاستهای حبابی حاشیهها نشوید، شاید شما در این آشفته بازار نیرنگ، به این معنی پی ببرید. چند روز است که رسانههای مجازی اسیر چیست؟ حال میفهمی که راز این لودرچیها یک حادثه یا اتفاق نیست، انتخاب است. چی؟ عملیات انتحاری؟ اصلا!!!!!! انتحاری یعنی چی. بعضی شبها که سخت بود و نفسگیر، پیدا کردن یک راننده بلدزر کار حضرت فیل بود.
میگویند، همام وقتی خطبه امیرالمؤمنین را درباره متقین شنید، یکباره صیحه کشید و بیجان افتاد. گویا او حقیقتی را درک کرده بود که دیگر نمیتوانست دنائت این دنیا را تحمل کند. پس، خداوند دعایی را که در کنه ضمیر همام میگذشت، اجابت کرد و جان او را ستاند تا جانی جاودانه بگیرد. باور نمیکنی؟
باور کن شهادت آن لودرسوار تفسیر کلام مولا علی است. در جوف سر او خمپاره خورده بود در دقایق قبل از حادثه، چه میگذشت که حاصل تراوش برونش بهتنهایی آنهمه نور بود؟ میپرسید چه میگذشت؟ معلوم است؛ خدا میداند و همان به که از پس پرده حکمتش خیلی فضول نباشیم. همین بس که درک کنیم هرچه باشد، ملکوتی است.
وقتی خاکسترها را داخل گونی میکردم، نور بود انگار که هنوز در میان سنگها و بوتهها در تکاپوی انعکاس؛ با من پچ پچ مرموز هم مینمود؛ عین آدم خنگی که دقیقاً نمیفهمیدم. انگار در آخرین لحظه حقیقتی جبروتی کشف کرده باشد؛ حقیقتی که کشف آن، تحمل دنائت این دنیا را ناممکن مینمود؛ شاید المثنی نتوان جست، لحظه رهایی آن لودرچی را. زیرا آن خمپاره دودزا برای کشتن نیامده بود. تنها ستون غلیظی از دود سفید میساخت تا دیدهبان توپخانه گرای دقیق هدف را بدهد؛ این خمپاره نه ترکشی دارد و نه موج انفجاری.
راستی که خداوند جان آن لودرچی را آنگونه ستاند که حتی به لودرش هم آسیب چندانی نرسد تا لودرچی بعدی کارش را کارستان نماید.
واقعآ قصه لودر غریب نیست؟ این لودر عجیب انسانهایی میسازد؛ باز هم باور نمیکنی؟
این تازه شهر دوم عشق بود. فردا شب بیا به شهر سوم مستان شاید باور کنی این قلم امانت آن روزهای افسانهوار است. رها کن اخبار نافرجام امثال برجام و حتی قصه مسافران کربلا را. بیا اینجا به ملاقات خود امام حسین. باور نمیکنی کربلا سیار است و هر دیاری که حسینی باشد، کربلاست؟
نیا، این غربت لودرچیها پس از جنگ طبیعی است.
ولی میدانم خواهی آمد.
تا فردا شب.
https://t.me/nmahmoudzadeh
هفت شهر عشق مستان (شهر دوم)
به یاد عصر جوانی کهنه سربازانی که پس از جنگ از سهم خواهی گریختند تا پاکیزه بمیرند.
قصه لودر، عجیب است و غریب. این لودر چقدر انسانساز بود؛ باور نمیکنی؟
شبی که دل به دریا زدم و همراه یک لودرچی تا خط اول رفتم بلکه گره این راز بگشایم، در ظلمت شب، آتش مرگبار، پاتک وحشیانه دشمن، سراغ حقیقت نابی دیگر از راز یک لودرسوار رفتم. وقتی زیر آتش برای تانکها سنگر میکَند، دو سه تا از خطشکنها محو صورتش شده بودند. میگفتند، بهخدا که این عاشق شیدا خیلی نورانی است. این مشهدی هم مثل آن لودرسوار اصفهانی با ضمیری آرام و مطمئن سرش بکار خودش بود؛ باور کنید آرام و مطمئن.
زُل زده بودم به چهره گُرگرفته آن دو سه تا که یکباره لودرسوار در آتش جزغاله شد. ابراهیم نبی نبود که نسوزد؟ مشتی خاکستر داخل گونی فرستادیم برای مادرش. باور نمیکنی؟ پس افسانه پندار و بگذار و بگذر.
داشت خاکریزش را میزد که خمپارهای درست بر فرق سرش خورد. آن دو سه تا خط شکن تماشاچی اشکریزان میگفتند؛ واقعا رسم شهادت مظلومانه اینگونه است؟
اگر در طول 7 شهر عشق مرا همراهی کنید و اسیر سیاستهای حبابی حاشیهها نشوید، شاید شما در این آشفته بازار نیرنگ، به این معنی پی ببرید. چند روز است که رسانههای مجازی اسیر چیست؟ حال میفهمی که راز این لودرچیها یک حادثه یا اتفاق نیست، انتخاب است. چی؟ عملیات انتحاری؟ اصلا!!!!!! انتحاری یعنی چی. بعضی شبها که سخت بود و نفسگیر، پیدا کردن یک راننده بلدزر کار حضرت فیل بود.
میگویند، همام وقتی خطبه امیرالمؤمنین را درباره متقین شنید، یکباره صیحه کشید و بیجان افتاد. گویا او حقیقتی را درک کرده بود که دیگر نمیتوانست دنائت این دنیا را تحمل کند. پس، خداوند دعایی را که در کنه ضمیر همام میگذشت، اجابت کرد و جان او را ستاند تا جانی جاودانه بگیرد. باور نمیکنی؟
باور کن شهادت آن لودرسوار تفسیر کلام مولا علی است. در جوف سر او خمپاره خورده بود در دقایق قبل از حادثه، چه میگذشت که حاصل تراوش برونش بهتنهایی آنهمه نور بود؟ میپرسید چه میگذشت؟ معلوم است؛ خدا میداند و همان به که از پس پرده حکمتش خیلی فضول نباشیم. همین بس که درک کنیم هرچه باشد، ملکوتی است.
وقتی خاکسترها را داخل گونی میکردم، نور بود انگار که هنوز در میان سنگها و بوتهها در تکاپوی انعکاس؛ با من پچ پچ مرموز هم مینمود؛ عین آدم خنگی که دقیقاً نمیفهمیدم. انگار در آخرین لحظه حقیقتی جبروتی کشف کرده باشد؛ حقیقتی که کشف آن، تحمل دنائت این دنیا را ناممکن مینمود؛ شاید المثنی نتوان جست، لحظه رهایی آن لودرچی را. زیرا آن خمپاره دودزا برای کشتن نیامده بود. تنها ستون غلیظی از دود سفید میساخت تا دیدهبان توپخانه گرای دقیق هدف را بدهد؛ این خمپاره نه ترکشی دارد و نه موج انفجاری.
راستی که خداوند جان آن لودرچی را آنگونه ستاند که حتی به لودرش هم آسیب چندانی نرسد تا لودرچی بعدی کارش را کارستان نماید.
واقعآ قصه لودر غریب نیست؟ این لودر عجیب انسانهایی میسازد؛ باز هم باور نمیکنی؟
این تازه شهر دوم عشق بود. فردا شب بیا به شهر سوم مستان شاید باور کنی این قلم امانت آن روزهای افسانهوار است. رها کن اخبار نافرجام امثال برجام و حتی قصه مسافران کربلا را. بیا اینجا به ملاقات خود امام حسین. باور نمیکنی کربلا سیار است و هر دیاری که حسینی باشد، کربلاست؟
نیا، این غربت لودرچیها پس از جنگ طبیعی است.
ولی میدانم خواهی آمد.
تا فردا شب.
https://t.me/nmahmoudzadeh
رمز و راز لودر سواران
هفت شهر عشق مستان (شهر سوم)
به یاد کهنه سربازانی که پس از جنگ از سهم خواهی گریختند تا پاکیزه بمیرند.
لابد میپرسید چی شد که در این آشفته بازار به این گمشدههای در تاریخ میپردازی.
بعد، خواهم نوشت.
قصه لودر، عجیب است و غریب. این لودر چه انسانهایی میسازد؛ اگر این انسانسازی ادامه مییافت، امروز که اخلاق کلید معمای گرفتاریهای ماست، وضعیت بهتری میداشتیم.
باور نمیکنی؟
شهر سوم عشق مرا با گرای فرمانده قرارگاه مهندسی جهاد، مرحوم مهدی ورشابی، به شلمچه کشاند. یک تیم لودرچی که در برابر 15 تانک باید خاکریز میزدند. عراقیها چنان مست بودند که چراغ روشن افتاده بودند به جان لودرچیها. خطشکنها هم چشم انتظار اتمام خاکریز خط مقدم. خیلی به عراقیها نزدیک شده بودیم. اگر یک خیز دیگر جلو میکشیدیم، باید قاطی هم میجنگیدیم؛ تانکها چه اضطرابی داشتند برای رسیدن به این خاکریز.
بیپروا بهسمت اولین لودرچی شلیک میکردند. خاک و علفهای دشت بوی باروت گرفته بودند. لودرچی اما نگاه پرمعنایی به گلوله ها میکرد، ولی مشغول کار خودش بود؛ شاید ذکر میخواند؛ ذکر، ذکر زیر آتش، هی بخوانی و قوت بگیری، هی بخوانی و خداترستر شوی. ذکر، ذکر که یکی از همان رمزوارازهاست. بگذریم.
آن راننده لودر که اصرار به ادامه کار خود داشت، چقدر فرمانده عراقی را تحقیر کرده بود. حتی برای دقایقی رفتم بالا و کنارش نشستم، اما پی به این رازش نبردم و با اشاره او پریدم پایین. این جمله را هم به من گفته بود: "الکی کشته شدن که نشد هنر. برو پشت خاکریز و برای تاریخ بنویس که از چه چیزی حیرانی."
خیلی تلاش کردم به او بفهمانم آنچه به سویش میآید، غبار سربی مخلوط با بهار نیست، آتشی است بس ناجوانمرد و خشن. فقط خندید؛ شاید هم نیشخند بود که در تاریکی درک نمیکردم.
آنقدر به سوی او شلیک کردند تا اینکه خسته شدند. انگار گلوله ها از ملاقات با جسم این لودرچی استنکاف میکردند. رگبارها او را دوره کرده و شرمنده از کنارش میگذشتند. و بعد، به دلیلی مرموز، خاضعانه و مدهوش در خاک فرورفته و جان میدادند. خاکریز که سروسامان گرفت، لودرچی تنها با یک گلوله تانک به زمین افتاد؛ همچون حضرت ابوالفضل در برابر دیدگان امام حسین.
حالا شما جای من، خجالت نمیکشی از اینکه یک چریکنمای داعشی وارد حرم شاه چراغ شود و راست راست سه خشاب خالی کند؟ یک آدم کشی شبیه هولوکاست.
بگذار و بگذر.
اگر مایل هستید در همین حال و روز باز هم از مظلومیت لودر بدانید، همچنان با ما همراه باشید.
ای کاش این روزها هم مرام مردانگی چنین باشد
من اگر كامروا گشتم و خوشدل، چه عجب؟
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند
https://t.me/Mahmoudzadeh12/219
https://t.me/nmahmoudzadeh
هفت شهر عشق مستان (شهر سوم)
به یاد کهنه سربازانی که پس از جنگ از سهم خواهی گریختند تا پاکیزه بمیرند.
لابد میپرسید چی شد که در این آشفته بازار به این گمشدههای در تاریخ میپردازی.
بعد، خواهم نوشت.
قصه لودر، عجیب است و غریب. این لودر چه انسانهایی میسازد؛ اگر این انسانسازی ادامه مییافت، امروز که اخلاق کلید معمای گرفتاریهای ماست، وضعیت بهتری میداشتیم.
باور نمیکنی؟
شهر سوم عشق مرا با گرای فرمانده قرارگاه مهندسی جهاد، مرحوم مهدی ورشابی، به شلمچه کشاند. یک تیم لودرچی که در برابر 15 تانک باید خاکریز میزدند. عراقیها چنان مست بودند که چراغ روشن افتاده بودند به جان لودرچیها. خطشکنها هم چشم انتظار اتمام خاکریز خط مقدم. خیلی به عراقیها نزدیک شده بودیم. اگر یک خیز دیگر جلو میکشیدیم، باید قاطی هم میجنگیدیم؛ تانکها چه اضطرابی داشتند برای رسیدن به این خاکریز.
بیپروا بهسمت اولین لودرچی شلیک میکردند. خاک و علفهای دشت بوی باروت گرفته بودند. لودرچی اما نگاه پرمعنایی به گلوله ها میکرد، ولی مشغول کار خودش بود؛ شاید ذکر میخواند؛ ذکر، ذکر زیر آتش، هی بخوانی و قوت بگیری، هی بخوانی و خداترستر شوی. ذکر، ذکر که یکی از همان رمزوارازهاست. بگذریم.
آن راننده لودر که اصرار به ادامه کار خود داشت، چقدر فرمانده عراقی را تحقیر کرده بود. حتی برای دقایقی رفتم بالا و کنارش نشستم، اما پی به این رازش نبردم و با اشاره او پریدم پایین. این جمله را هم به من گفته بود: "الکی کشته شدن که نشد هنر. برو پشت خاکریز و برای تاریخ بنویس که از چه چیزی حیرانی."
خیلی تلاش کردم به او بفهمانم آنچه به سویش میآید، غبار سربی مخلوط با بهار نیست، آتشی است بس ناجوانمرد و خشن. فقط خندید؛ شاید هم نیشخند بود که در تاریکی درک نمیکردم.
آنقدر به سوی او شلیک کردند تا اینکه خسته شدند. انگار گلوله ها از ملاقات با جسم این لودرچی استنکاف میکردند. رگبارها او را دوره کرده و شرمنده از کنارش میگذشتند. و بعد، به دلیلی مرموز، خاضعانه و مدهوش در خاک فرورفته و جان میدادند. خاکریز که سروسامان گرفت، لودرچی تنها با یک گلوله تانک به زمین افتاد؛ همچون حضرت ابوالفضل در برابر دیدگان امام حسین.
حالا شما جای من، خجالت نمیکشی از اینکه یک چریکنمای داعشی وارد حرم شاه چراغ شود و راست راست سه خشاب خالی کند؟ یک آدم کشی شبیه هولوکاست.
بگذار و بگذر.
اگر مایل هستید در همین حال و روز باز هم از مظلومیت لودر بدانید، همچنان با ما همراه باشید.
ای کاش این روزها هم مرام مردانگی چنین باشد
من اگر كامروا گشتم و خوشدل، چه عجب؟
مستحق بودم و اينها به زكاتم دادند
https://t.me/Mahmoudzadeh12/219
https://t.me/nmahmoudzadeh
Telegram
تصویر قلم
موشک، عراق و اسرائیل
چند درصد نفت خاورمیانه صرف هزینه موشک میشود؟
چه کسی باور میکرد در ۷ ژوئن ۱۹۸۱ (۱۷خرداد ۱۳۶۰) هشت هواپیمای F-16 از پایگاه هوایی اتزیون در صحرای سینا برخواسته باشد تا راکتور اسیراک عراق را نابود نماید. ۵ هواپیمایF-15 برای تأمین و پوشش آنها را همراهی میکرد. این جنگندههای امریکایی قادر بودند هر میگ روسی را منهدم نمایند.
راه، حدود ۹۶۰ کیلومتر مسافت داشت که از عربستان و اردن میگذشت.
وقتی اسرائیل از راه ترور دانشمندان هستهای عراق شکست خورد، تن به این عملیات داد.
جنگندهها غروب به هدف رسیده و یک مانور چرخشی دادند و بمبهایشان را در زاویه ۳۵ درجه پرتاب کردند. هر جنگنده دو بمب یک تنی روی گنبد بتنی راکتورهای عراق رها کردند و سالم برگشتند.
عراقیها( یعنی جدیترین دشمن ایران در کشاش عملیات بیتالمقدس) چنان غافلگیر شدند که حتی فرصت شلیک یک موشک هم نداشتند. عکسهای هوایی نشان از تخریب عظیمی میداد و از حوضچه راکتور ( حیاتیترین بخش تأسیسات هستهای) تنها تکههای بتن مشاهده میشد.
بگین، نخستوزیر وقت اسرائیل، پس از این عملیات با تیزهوشی در سخنرانی کنیست صدام را به هیتلر تشییه کرد و خطرات یک عراق هستهای را در کنار نازیهای ضد یهود و تکرار هولوکاست جدید تشبیه کرد.
صدام اما در یک سخنرانی خصوصی گفته بود؛ «این انرژی هستهای یک میوه عزیز بود که برایش زحمات فراوان متحمل شدیم؛ یکی از میوههای انقلاب به دست خودمان.»
صدام اما برخلاف تصور اسرائیل، مصممتر ساخت راکتورها را دنبال کرد؛ پروژهای ۱۰ میلیارد دلاری با استخدام دانشمندان هستهای.
فرانسه، شریک اصلی صدام در ساخت هستهای، با یک چرخش سیاسی این پروژه را کنار گذاشت و روی جنگ ایران و عراق سرمایه گذاری کرد.
بول، یک دانشمند کانادایی، موشک «سوپر توپ» را با کارآمدی بیولوژیک و شیمیایی در جبل حمرین عراق تا مرحله نهایی پرتاب نزدیک کرد. او چنان سرمست ولخرجیهای صدام شده بود که اصلا تهدیدهای موساد را جدی نگرفت تا اینکه در ۲ مارس ۱۹۹۰ در یکی از هتلهای بروکسل با گلولههای مأموران موساد به قتل رسید.
در واقع، مرگ بول تلاشهای صدام برای دستیابی به سلاحهای هستهای را متوقف کرد، اما چه کسی فکر میکرد با حمله صدام در آگوست ۱۹۹۰ به کویت، پرونده خودش و هستهای را برای همیشه به نفع اسرائیل پایان دهد؟
امروز دغدغه پشت پرده عراق چیست؟
پینوشت: به زودی کتابی منتشر خواهم کرد بهنام «جنگ بدون صلح» جنگی بین اسرائیل و لبنان که قرار نیست به صلح منتهی گردد.
بله، رسم دیپلماسی پیچیده چنین است.
https://t.me/nmahmoudzadeh
چند درصد نفت خاورمیانه صرف هزینه موشک میشود؟
چه کسی باور میکرد در ۷ ژوئن ۱۹۸۱ (۱۷خرداد ۱۳۶۰) هشت هواپیمای F-16 از پایگاه هوایی اتزیون در صحرای سینا برخواسته باشد تا راکتور اسیراک عراق را نابود نماید. ۵ هواپیمایF-15 برای تأمین و پوشش آنها را همراهی میکرد. این جنگندههای امریکایی قادر بودند هر میگ روسی را منهدم نمایند.
راه، حدود ۹۶۰ کیلومتر مسافت داشت که از عربستان و اردن میگذشت.
وقتی اسرائیل از راه ترور دانشمندان هستهای عراق شکست خورد، تن به این عملیات داد.
جنگندهها غروب به هدف رسیده و یک مانور چرخشی دادند و بمبهایشان را در زاویه ۳۵ درجه پرتاب کردند. هر جنگنده دو بمب یک تنی روی گنبد بتنی راکتورهای عراق رها کردند و سالم برگشتند.
عراقیها( یعنی جدیترین دشمن ایران در کشاش عملیات بیتالمقدس) چنان غافلگیر شدند که حتی فرصت شلیک یک موشک هم نداشتند. عکسهای هوایی نشان از تخریب عظیمی میداد و از حوضچه راکتور ( حیاتیترین بخش تأسیسات هستهای) تنها تکههای بتن مشاهده میشد.
بگین، نخستوزیر وقت اسرائیل، پس از این عملیات با تیزهوشی در سخنرانی کنیست صدام را به هیتلر تشییه کرد و خطرات یک عراق هستهای را در کنار نازیهای ضد یهود و تکرار هولوکاست جدید تشبیه کرد.
صدام اما در یک سخنرانی خصوصی گفته بود؛ «این انرژی هستهای یک میوه عزیز بود که برایش زحمات فراوان متحمل شدیم؛ یکی از میوههای انقلاب به دست خودمان.»
صدام اما برخلاف تصور اسرائیل، مصممتر ساخت راکتورها را دنبال کرد؛ پروژهای ۱۰ میلیارد دلاری با استخدام دانشمندان هستهای.
فرانسه، شریک اصلی صدام در ساخت هستهای، با یک چرخش سیاسی این پروژه را کنار گذاشت و روی جنگ ایران و عراق سرمایه گذاری کرد.
بول، یک دانشمند کانادایی، موشک «سوپر توپ» را با کارآمدی بیولوژیک و شیمیایی در جبل حمرین عراق تا مرحله نهایی پرتاب نزدیک کرد. او چنان سرمست ولخرجیهای صدام شده بود که اصلا تهدیدهای موساد را جدی نگرفت تا اینکه در ۲ مارس ۱۹۹۰ در یکی از هتلهای بروکسل با گلولههای مأموران موساد به قتل رسید.
در واقع، مرگ بول تلاشهای صدام برای دستیابی به سلاحهای هستهای را متوقف کرد، اما چه کسی فکر میکرد با حمله صدام در آگوست ۱۹۹۰ به کویت، پرونده خودش و هستهای را برای همیشه به نفع اسرائیل پایان دهد؟
امروز دغدغه پشت پرده عراق چیست؟
پینوشت: به زودی کتابی منتشر خواهم کرد بهنام «جنگ بدون صلح» جنگی بین اسرائیل و لبنان که قرار نیست به صلح منتهی گردد.
بله، رسم دیپلماسی پیچیده چنین است.
https://t.me/nmahmoudzadeh
آه که چقدر دلمان گرفته
دلم هوای روزگاران وصل را کرده.
صفا و مرام اخلاق آنروزها، و نیز،
«عیسی به دین خود، موسی به دین خود»
اخلاق! اخلاق! این دوای درد این روزها
این فیلم بهانه است، درس اخلاقش را آرزوست.
قطر با درآمد سرشار ذخایر گاز عسلویه میزبان جام جهانی است؛ ما ولی در پی آنیم که، چه کنیم بازیکنانمان حرمت پرچم آغشته به خون شهدای این سرزمین خسته را در میادین بینالمللی نگه دارند.
پس کارلوس کیروش اخلاق ما کیست؟
به راستی که؛ ما با ذخیره گاز مشترک عسلویه چه کردیم و قطر چه کرد؟
رها کنید این نفت و گاز لعنتی را، چه اساتید اخلاقی که با رسیدن به دلار نفت، زی طلبگی را کنار گذاشتند.
بله، خود تحریمی اخلاق کُشت ما را.
خدایا، به کدامین گناه؟
چرا در اخلاق کسر آوریم؟
ای کاش زودتر بیدار میشدیم و با چوب معلم بچهها را آرام میکردیم.
بله؛ ما پدران خوبی نبودیم. قبول کنیم که بیش از دشمن، خودمان مقصریم.
سرمان گرم بود به سراب برجام نافرجام.
و یا دلگرم که، شاید این جمعه بیاید.
اما دریغ از رفتاری مهدی پسند از خواص.
پدران، آیا واقعا خسته نشدیم،
بس که به دشمن دشنام دادیم؟
این همه به دشمن جوالدوز زدیم،
اما دریغ از یک سوزن به خودمان؛ دریغ.
به راستی که ما چقدر مغروریم.
آیا شما با دیدن این فیلم آرام نمیگیربد؟
https://t.me/Mahmoudzadeh12/220آ
https://t.me/nmahmoudzadeh
دلم هوای روزگاران وصل را کرده.
صفا و مرام اخلاق آنروزها، و نیز،
«عیسی به دین خود، موسی به دین خود»
اخلاق! اخلاق! این دوای درد این روزها
این فیلم بهانه است، درس اخلاقش را آرزوست.
قطر با درآمد سرشار ذخایر گاز عسلویه میزبان جام جهانی است؛ ما ولی در پی آنیم که، چه کنیم بازیکنانمان حرمت پرچم آغشته به خون شهدای این سرزمین خسته را در میادین بینالمللی نگه دارند.
پس کارلوس کیروش اخلاق ما کیست؟
به راستی که؛ ما با ذخیره گاز مشترک عسلویه چه کردیم و قطر چه کرد؟
رها کنید این نفت و گاز لعنتی را، چه اساتید اخلاقی که با رسیدن به دلار نفت، زی طلبگی را کنار گذاشتند.
بله، خود تحریمی اخلاق کُشت ما را.
خدایا، به کدامین گناه؟
چرا در اخلاق کسر آوریم؟
ای کاش زودتر بیدار میشدیم و با چوب معلم بچهها را آرام میکردیم.
بله؛ ما پدران خوبی نبودیم. قبول کنیم که بیش از دشمن، خودمان مقصریم.
سرمان گرم بود به سراب برجام نافرجام.
و یا دلگرم که، شاید این جمعه بیاید.
اما دریغ از رفتاری مهدی پسند از خواص.
پدران، آیا واقعا خسته نشدیم،
بس که به دشمن دشنام دادیم؟
این همه به دشمن جوالدوز زدیم،
اما دریغ از یک سوزن به خودمان؛ دریغ.
به راستی که ما چقدر مغروریم.
آیا شما با دیدن این فیلم آرام نمیگیربد؟
https://t.me/Mahmoudzadeh12/220آ
https://t.me/nmahmoudzadeh
Telegram
تصویر قلم
چشم انداز ۲۰۳۰ قطر در سایه جام ۲۰۲۲
آیا قطر برنده اصلی جنگ روسیه و اکراین نیست؟
به حکمت خدا ور نروید، تن بدهید.
چه کسی فکر میکرد قطر در پوشش جام جهانی، جام اقتصادی آسیا را فتح کند؟
زمانی که اولین جام جهانی در سال ۱۹۳۰ در اروگوئه برگزار شد، كشوري بنام قطر وجود نداشت. این کشور با مساحت مشابه استان قم، در سال ۱۹۷۱ مستقل شد. ابتدا جوانان این کشور کوچولو به شیراز آمده و با سواد دیپلم برمیگشتند به صید مروارید و ماهيگيري و شترچرانی.
اكنون که این چهارمین کشور درآمد سرانه دنیا و بزرگترین ذخاير گاز پس از ایران و روسیه، میزبان بزرگترین تورنمنت فوتبال جهان شده، در کنف مدیریت جهانی گاز مشترک ایران عسلویه است.
قطر وسط عزای ما در سوگ شکست ۶-۲ از انگلیس، به اعتبار همین گاز عسلویه که آنرا گنبدشمالی مینامند، قرارداد ۲۷ ساله به مبلغ ۶۰ میلیارد دلار برای فروش سالانه ۴ میلیون تن با چین بسته است.
مجموع درآمد گاز قطر طی دو دهه به حدود ۸۰۰ میلیارد دلار رسیده، (یعنی مشابه درآمد نفت ایران در دوره دولت احمدینژاد که هنوز هم معلوم نشد این دلارها به کجا رفته) در همین دوران درآمد ایران از صادرات گاز کمتر از ۷۰ میلیارد دلار بود.
آیا خارج از تعصبات سیاسی، قطر با جایگزینی گاز خود به جای روسیه در بازار جهانی، برنده اصلی جنگ اکراین و روسیه نیست؟
چه کسی باور میکند قطر از سال ۲۰۰۵ با تشکیل بک صندوق بینالمللی سرمایهگذاری، قصد خروج از درآمد سوخت فسیلی داشت؟ ارزش دارایی این صندوق با مازاد درآمد نفت و گاز به ۴۴۵ میلیارد دلار میرسد.
چرا باور نداریم قطر در همین فضای فوتبالی به سرمایهگذاری جدید فکر میکرد؟ از سال ۲۰۰۷ در سایه اقتصاد فوتبال وارد توسعه گردشگری شد تا تبدیل به قطب گردشگری منطقه شود.
مجهزترین فرودگاه بینالمللی با ظرفیت ۲۴ میلیون مسافر را احداث کرد تا آرم «قطر ایرویز» را بر پشت پیراهن بازیکنان بارسلونا بزند.
بیش از ۱۵۰ هتل جدید برای جام جهانی فوتبال ۲۰۲۲ در قطر احداث شده تا پس از پایان بازیها زیرساخت گردشگری باشند.
مدیر هتل رویایی «ریتز کارلتون» میگوید: «همه چیز به ارتباط انسانی و شخصیتها ربط دارد. ما به دنبال برقراری ارتباط واقعی هستیم تا مهمانها حس کنند کسی هست که حرف آنها را بشنود.»
واقعا چقدر روی «توسعه منابع انسانی» کار کردند؛ کاری که سازمانهای خسته ما غافل هستند.
بله، توسعه قطر براساس راهبرد مرکز فرهنگی و گردشگری صورت میگیرد. پس، هرکسی قطر را نادیده بگیرد بازنده خواهد بود.
و اما……….
در انتظار واقعی در عصر این جمعه، مردم ما نشان دادند چقدر نیازمند یک شادی واقعی در استادیوم ۸۵ میلیون نفری هستند. بیآنکه مرگ بر دشمن بگوییم، به پیروزی خود فکر کردیم، به توسعه، به ایرانی آباد که مزرعهی آخرتی آباد باشد؛ جایی که شهدا در انتظارمان باشند، نه کرکسها و لاشخورهای اختلاس.
آیا بازی ما با آمریکا نیز همین خواهد شد؟
لطفا با حکمت خدواند خیلی ور نروید و بگذارید او خداوندی کند و ما بندگی.
التماس دعا برای پیروزی دراز مدت.
https://t.me/Mahmoudzadeh12/221
https://t.me/nmahmoudzadeh
آیا قطر برنده اصلی جنگ روسیه و اکراین نیست؟
به حکمت خدا ور نروید، تن بدهید.
چه کسی فکر میکرد قطر در پوشش جام جهانی، جام اقتصادی آسیا را فتح کند؟
زمانی که اولین جام جهانی در سال ۱۹۳۰ در اروگوئه برگزار شد، كشوري بنام قطر وجود نداشت. این کشور با مساحت مشابه استان قم، در سال ۱۹۷۱ مستقل شد. ابتدا جوانان این کشور کوچولو به شیراز آمده و با سواد دیپلم برمیگشتند به صید مروارید و ماهيگيري و شترچرانی.
اكنون که این چهارمین کشور درآمد سرانه دنیا و بزرگترین ذخاير گاز پس از ایران و روسیه، میزبان بزرگترین تورنمنت فوتبال جهان شده، در کنف مدیریت جهانی گاز مشترک ایران عسلویه است.
قطر وسط عزای ما در سوگ شکست ۶-۲ از انگلیس، به اعتبار همین گاز عسلویه که آنرا گنبدشمالی مینامند، قرارداد ۲۷ ساله به مبلغ ۶۰ میلیارد دلار برای فروش سالانه ۴ میلیون تن با چین بسته است.
مجموع درآمد گاز قطر طی دو دهه به حدود ۸۰۰ میلیارد دلار رسیده، (یعنی مشابه درآمد نفت ایران در دوره دولت احمدینژاد که هنوز هم معلوم نشد این دلارها به کجا رفته) در همین دوران درآمد ایران از صادرات گاز کمتر از ۷۰ میلیارد دلار بود.
آیا خارج از تعصبات سیاسی، قطر با جایگزینی گاز خود به جای روسیه در بازار جهانی، برنده اصلی جنگ اکراین و روسیه نیست؟
چه کسی باور میکند قطر از سال ۲۰۰۵ با تشکیل بک صندوق بینالمللی سرمایهگذاری، قصد خروج از درآمد سوخت فسیلی داشت؟ ارزش دارایی این صندوق با مازاد درآمد نفت و گاز به ۴۴۵ میلیارد دلار میرسد.
چرا باور نداریم قطر در همین فضای فوتبالی به سرمایهگذاری جدید فکر میکرد؟ از سال ۲۰۰۷ در سایه اقتصاد فوتبال وارد توسعه گردشگری شد تا تبدیل به قطب گردشگری منطقه شود.
مجهزترین فرودگاه بینالمللی با ظرفیت ۲۴ میلیون مسافر را احداث کرد تا آرم «قطر ایرویز» را بر پشت پیراهن بازیکنان بارسلونا بزند.
بیش از ۱۵۰ هتل جدید برای جام جهانی فوتبال ۲۰۲۲ در قطر احداث شده تا پس از پایان بازیها زیرساخت گردشگری باشند.
مدیر هتل رویایی «ریتز کارلتون» میگوید: «همه چیز به ارتباط انسانی و شخصیتها ربط دارد. ما به دنبال برقراری ارتباط واقعی هستیم تا مهمانها حس کنند کسی هست که حرف آنها را بشنود.»
واقعا چقدر روی «توسعه منابع انسانی» کار کردند؛ کاری که سازمانهای خسته ما غافل هستند.
بله، توسعه قطر براساس راهبرد مرکز فرهنگی و گردشگری صورت میگیرد. پس، هرکسی قطر را نادیده بگیرد بازنده خواهد بود.
و اما……….
در انتظار واقعی در عصر این جمعه، مردم ما نشان دادند چقدر نیازمند یک شادی واقعی در استادیوم ۸۵ میلیون نفری هستند. بیآنکه مرگ بر دشمن بگوییم، به پیروزی خود فکر کردیم، به توسعه، به ایرانی آباد که مزرعهی آخرتی آباد باشد؛ جایی که شهدا در انتظارمان باشند، نه کرکسها و لاشخورهای اختلاس.
آیا بازی ما با آمریکا نیز همین خواهد شد؟
لطفا با حکمت خدواند خیلی ور نروید و بگذارید او خداوندی کند و ما بندگی.
التماس دعا برای پیروزی دراز مدت.
https://t.me/Mahmoudzadeh12/221
https://t.me/nmahmoudzadeh
Telegram
تصویر قلم
به چین خرده نگیرید، ایراد از خودمان است
لطفا یک جوالدوز به چین بزنید،
یک سوزن هم به خودمان.
در دل فوتبال ۲۰۲۲ قطر، عجب بازیهای اقتصادی و سیاسی در خاورمیانه رخ داد.
موافقید چرخی به اهداف درازمدت چین بزنیم؟
پلان ۱- بسیاری از سیاستمداران چین ضمن احترام به مائو، اعتقاد دارند، اگر او به جای ۱۹۷۶، در سال ۱۹۵۶، مرده بود، چین به پیروزیهای غیر قابل تصوری میرسید. مگر مائو، این سمبل انقلاب کمونیستی در شرق، چه کرده بود؟
با مرگ استالین در ۱۹۵۳، موقعیت مائو پررنگتر شد و نهضت «جهش بزرگ به پیش» را راه انداخت. او عایدان مردم را قربانی نهضتهای کمونیستی آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین کرد. مائو در کنگرهای اعلام کرده بود؛ «نتنها نباید از مرگ قربانیان این نهضت ترسید، بلکه باید استقبال کرد. وقتی آدمها در این راه میمیرند، باید جشن گرفت.»
نتیجه این سیاست، جان باختن ۲۸ میلیون نفر در اثر قحطی و فقر بود. مائو اما در ادامه این حماقت اقتصادی «انقلاب فرهنگی چین» را راه انداخت. همسر مائو «گاردهای سرخ» را تشکیل داد که یکی از مأموریتهایش کنترل ظاهر مردم بود؛ نحوه آرایش موی سر، شلوار تنگ، کفش نوک تیز و یا هر مدلی که شبیه غرب باشد. این رفتار ابتدا با تذکر شروع شد و بعد به خشونت کشیده و عاقبت تعطیل گردید.
البته مردم چین همچنان مائو را رهبری وفادار دانسته و به فلاک کشاندن کشور را ناشی از رویاهای بلندپروازانه او در سراب سوسیالیسم استالین تلقی میکنند.
پلان ۲- کیسینجر معتقد است، ریچارد نیکسون با "استراتژی اراده" به جنگ ویتنام پایان داد و با برقراری ارتباط با چین،راه را برای پیوستن آن کشور غول پیکر به خانواده جهانی هموار کرد. «سیاست تعادل»
پلان ۳- این روزها خاورمیانه چه پرترافیک است.
—قرارداد۲۷ ساله گاز بین چین و قطر.
-قرارداد ۱۵ ساله گاز بین آلمان و قطر.
-پیوند استراتژیک اقتصادی چین _ عربستان، -سفر هدفمند جینپینگ، رئیس جمهور چین به خلیج فارس و امضای بیانیه مشترک با عربستان و سران کشورهای شورای همکاری خلیج فارس. (عدم اشاعه سلاحهای هستهای و کشتار جمعی در منطقه، به منظور تضمین ماهیت صلحآمیز برنامه هستهای ایران.)
…. و از همین دست شوهای سیاسیِ سرگرم کننده که چین بعد از هر قرارداد کلان اقتصادی راه میاندازد. دقت کنید، چین از سال ۱۹۷۶ فقط به منافع خود فکر میکند، ( آیا از نگاه مردم چین خوب نیست؟)
پلان۴- نمیدانم چرا عدهای از مسئولین وطنی در این اوضاع و احوال داخلی کشور از این مواضع چین خشمگین هستند؟ شاید ناشی از غرور کاذب. الله و اعلم
بدون تعصب، آیا ما با اتخاذ سیاستهای چالش برانگیز و نبودِ روابط دو سویه با کشورهای همسایه، نقش کمی در ورود مقتدرانه چین و حتی اسرائیل، به این کشورهای نفت خیز همسایه نداشتیم؟
ماجرای قراردادهای رویایی امارات فکستنی با هند بماند برای بعد.
ما هم برگردیم به اخبار گرم تنشهای خالهزنک جناحین چپ و راست وطنی خودمان.
کشوری که از تاریخ پند نگیرد، توپ فوتبال کشورهای توسعه یافته است.
رسم روزگاره دیگه، چه کنیم.
https://t.me/nmahmoudzadeh
لطفا یک جوالدوز به چین بزنید،
یک سوزن هم به خودمان.
در دل فوتبال ۲۰۲۲ قطر، عجب بازیهای اقتصادی و سیاسی در خاورمیانه رخ داد.
موافقید چرخی به اهداف درازمدت چین بزنیم؟
پلان ۱- بسیاری از سیاستمداران چین ضمن احترام به مائو، اعتقاد دارند، اگر او به جای ۱۹۷۶، در سال ۱۹۵۶، مرده بود، چین به پیروزیهای غیر قابل تصوری میرسید. مگر مائو، این سمبل انقلاب کمونیستی در شرق، چه کرده بود؟
با مرگ استالین در ۱۹۵۳، موقعیت مائو پررنگتر شد و نهضت «جهش بزرگ به پیش» را راه انداخت. او عایدان مردم را قربانی نهضتهای کمونیستی آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین کرد. مائو در کنگرهای اعلام کرده بود؛ «نتنها نباید از مرگ قربانیان این نهضت ترسید، بلکه باید استقبال کرد. وقتی آدمها در این راه میمیرند، باید جشن گرفت.»
نتیجه این سیاست، جان باختن ۲۸ میلیون نفر در اثر قحطی و فقر بود. مائو اما در ادامه این حماقت اقتصادی «انقلاب فرهنگی چین» را راه انداخت. همسر مائو «گاردهای سرخ» را تشکیل داد که یکی از مأموریتهایش کنترل ظاهر مردم بود؛ نحوه آرایش موی سر، شلوار تنگ، کفش نوک تیز و یا هر مدلی که شبیه غرب باشد. این رفتار ابتدا با تذکر شروع شد و بعد به خشونت کشیده و عاقبت تعطیل گردید.
البته مردم چین همچنان مائو را رهبری وفادار دانسته و به فلاک کشاندن کشور را ناشی از رویاهای بلندپروازانه او در سراب سوسیالیسم استالین تلقی میکنند.
پلان ۲- کیسینجر معتقد است، ریچارد نیکسون با "استراتژی اراده" به جنگ ویتنام پایان داد و با برقراری ارتباط با چین،راه را برای پیوستن آن کشور غول پیکر به خانواده جهانی هموار کرد. «سیاست تعادل»
پلان ۳- این روزها خاورمیانه چه پرترافیک است.
—قرارداد۲۷ ساله گاز بین چین و قطر.
-قرارداد ۱۵ ساله گاز بین آلمان و قطر.
-پیوند استراتژیک اقتصادی چین _ عربستان، -سفر هدفمند جینپینگ، رئیس جمهور چین به خلیج فارس و امضای بیانیه مشترک با عربستان و سران کشورهای شورای همکاری خلیج فارس. (عدم اشاعه سلاحهای هستهای و کشتار جمعی در منطقه، به منظور تضمین ماهیت صلحآمیز برنامه هستهای ایران.)
…. و از همین دست شوهای سیاسیِ سرگرم کننده که چین بعد از هر قرارداد کلان اقتصادی راه میاندازد. دقت کنید، چین از سال ۱۹۷۶ فقط به منافع خود فکر میکند، ( آیا از نگاه مردم چین خوب نیست؟)
پلان۴- نمیدانم چرا عدهای از مسئولین وطنی در این اوضاع و احوال داخلی کشور از این مواضع چین خشمگین هستند؟ شاید ناشی از غرور کاذب. الله و اعلم
بدون تعصب، آیا ما با اتخاذ سیاستهای چالش برانگیز و نبودِ روابط دو سویه با کشورهای همسایه، نقش کمی در ورود مقتدرانه چین و حتی اسرائیل، به این کشورهای نفت خیز همسایه نداشتیم؟
ماجرای قراردادهای رویایی امارات فکستنی با هند بماند برای بعد.
ما هم برگردیم به اخبار گرم تنشهای خالهزنک جناحین چپ و راست وطنی خودمان.
کشوری که از تاریخ پند نگیرد، توپ فوتبال کشورهای توسعه یافته است.
رسم روزگاره دیگه، چه کنیم.
https://t.me/nmahmoudzadeh
احتکار قدرت، هیولایی زائیده جهل
از احتکار قدرت بترسید
و اگر که نیازمند قدرت هستید، حس قدرت را در خرد جمعی و شیفتگان خدمت ایجاد کنید، نه افرادی تشنه قدرت.
قدرت را در کل جامعه توزیع کنید تا احتکارش در نطفه خفه شود.
قدرت طلبی مبنای بسیاری از احتکارات است.
احتکار پستهای کلیدی
احتکار ثروت ملی،
احتکار نخبگان در بند سکوت.
فراموش نکنید که احتکار دین، ریشه در تزویر دارد
چگونه احتکار قدرت در یک جامعه نهادینه میشود؟
وقتی امکان رشد و تعالی در جامعه با ترازوی عدل در بین تمام اقشار تقسیم نشود، قدرت چون غده سرطانی در نقاط کلیدی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی رخنه میکند.
اغلب مواقع احتکار قدرت توسط شخصیتهای مدعی آزادی، احزاب و حتی نهادهای دینی تندرو شکل میگیرد.
صاحبان قدرت به شدت از بیداری و قدرت گرفتن مردم هراس دارند.
نخبگان و فرهیختگان در جوامع حتکار قدرت چندان جایگاهی ندارند، مگر اینکه در حلقه قدرت قرار گیرند.
در احتکار قدرت این شاخصها کاربردی ندارند
۱- شفافیت۲- تفکر ۳- خلاقیت ۴- بیداری
از تشنگان قدرت بترسید
به شیفتگان خدمت عشق بورزید.
https://t.me/nmahmoudzadeh
از احتکار قدرت بترسید
و اگر که نیازمند قدرت هستید، حس قدرت را در خرد جمعی و شیفتگان خدمت ایجاد کنید، نه افرادی تشنه قدرت.
قدرت را در کل جامعه توزیع کنید تا احتکارش در نطفه خفه شود.
قدرت طلبی مبنای بسیاری از احتکارات است.
احتکار پستهای کلیدی
احتکار ثروت ملی،
احتکار نخبگان در بند سکوت.
فراموش نکنید که احتکار دین، ریشه در تزویر دارد
چگونه احتکار قدرت در یک جامعه نهادینه میشود؟
وقتی امکان رشد و تعالی در جامعه با ترازوی عدل در بین تمام اقشار تقسیم نشود، قدرت چون غده سرطانی در نقاط کلیدی اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی رخنه میکند.
اغلب مواقع احتکار قدرت توسط شخصیتهای مدعی آزادی، احزاب و حتی نهادهای دینی تندرو شکل میگیرد.
صاحبان قدرت به شدت از بیداری و قدرت گرفتن مردم هراس دارند.
نخبگان و فرهیختگان در جوامع حتکار قدرت چندان جایگاهی ندارند، مگر اینکه در حلقه قدرت قرار گیرند.
در احتکار قدرت این شاخصها کاربردی ندارند
۱- شفافیت۲- تفکر ۳- خلاقیت ۴- بیداری
از تشنگان قدرت بترسید
به شیفتگان خدمت عشق بورزید.
https://t.me/nmahmoudzadeh
با قلم محمودزاده
نامه ای که هرگز به دستش نرسید
حکایت یک تولد و شهادت درام
پریدم پشت خاکریز و زل زدم به بلدورزچی. صدا به صدا نمیرسید که بهش بگم بیاد پایین. نگاهم به ردیف رگبار دشمن هم بود که بهسمت ما شلیک میکردند تا خاکریز را ناتمام رها کنیم. ناگهان رگبار تیربار و انفجار و …. پرت شدن رجبعلی از روی بلدوزر. از سر شب تا دم سحر، او چهارمین جهادگری بود که این گونه به شهادت میرسید.
گلوله تیربار نشست بین دو ابروی رجبعلی و پیشانیش را شکافت. ابتدا فریادی سخت و سپس مغزش پاشید روی تنم؛ به چند ثانیه شهید شد.
ناگهان یکی از انتهای خاکریز صدا بلند کرد: «رجبعلی!! نامه داری.»
نامه را گرفتم و در گوش رجبعلی نجوا کردم، از طرف همسرش بود:
«رجبعلی جان، امروز پدر شدی؛ درست روز تولد خودت، اول فروردین. وای ببخشید، چقدر هولم. تقصیر این وروجکه.
از نو مینویسم:
سلام عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا محمد اسم پسرت رو گذاشته رضا، عین خودته، قدبلند، سبزه، با دو ابروی کشیده و پیشونی پهن.
……پس کی میای خوبم؟ باز هم از جهاد با توپ پر اومده بودن پیات، میخوان اخراجت کنن، از ندانمکاری این طفلکیها خندهام گرفته بود.
مگه بهشون نگفته بودی که وقت عملیات میری جبهه؟
تهدید کردن به خاطر غیبت طولانی اخراج شدی! بهشون گفتم، تقصر رجبعلی نیست. لابد عملیات طولانی شده.
…..مهم نیست عزیزم، وقتی برگردی، دوباره میریم سرِ زمین خودمون کار میکنیم. منتکشی اونا به این چندر غاز حقوقشون نمیارزه. همون بهتر که اخراجت کردن. کمرمون که بیل نخورده، ولله.
رجبم، پشت و پناهم،
دلم برات خیلی تنگ شده.
…… این بار زود برگرد،
نامه ای که هرگز به دستش نرسید
حکایت یک تولد و شهادت درام
پریدم پشت خاکریز و زل زدم به بلدورزچی. صدا به صدا نمیرسید که بهش بگم بیاد پایین. نگاهم به ردیف رگبار دشمن هم بود که بهسمت ما شلیک میکردند تا خاکریز را ناتمام رها کنیم. ناگهان رگبار تیربار و انفجار و …. پرت شدن رجبعلی از روی بلدوزر. از سر شب تا دم سحر، او چهارمین جهادگری بود که این گونه به شهادت میرسید.
گلوله تیربار نشست بین دو ابروی رجبعلی و پیشانیش را شکافت. ابتدا فریادی سخت و سپس مغزش پاشید روی تنم؛ به چند ثانیه شهید شد.
ناگهان یکی از انتهای خاکریز صدا بلند کرد: «رجبعلی!! نامه داری.»
نامه را گرفتم و در گوش رجبعلی نجوا کردم، از طرف همسرش بود:
«رجبعلی جان، امروز پدر شدی؛ درست روز تولد خودت، اول فروردین. وای ببخشید، چقدر هولم. تقصیر این وروجکه.
از نو مینویسم:
سلام عزیزم، نمیدونی چقدر قشنگه، بابا محمد اسم پسرت رو گذاشته رضا، عین خودته، قدبلند، سبزه، با دو ابروی کشیده و پیشونی پهن.
……پس کی میای خوبم؟ باز هم از جهاد با توپ پر اومده بودن پیات، میخوان اخراجت کنن، از ندانمکاری این طفلکیها خندهام گرفته بود.
مگه بهشون نگفته بودی که وقت عملیات میری جبهه؟
تهدید کردن به خاطر غیبت طولانی اخراج شدی! بهشون گفتم، تقصر رجبعلی نیست. لابد عملیات طولانی شده.
…..مهم نیست عزیزم، وقتی برگردی، دوباره میریم سرِ زمین خودمون کار میکنیم. منتکشی اونا به این چندر غاز حقوقشون نمیارزه. همون بهتر که اخراجت کردن. کمرمون که بیل نخورده، ولله.
رجبم، پشت و پناهم،
دلم برات خیلی تنگ شده.
…… این بار زود برگرد،
با قلم محمودزاده
پدر یعنی، تکیه گاه بیادعا باشی
دعای چه کسانی مقبول خداست؟
۱-زاهدان بيعمل، ۲-عالمان كاخنشين،
۳- عارفان گمنام در بستر زندگی
سه دسته نزد باریتعالی به عبادت روند.
دسته اول، آنان که کاری به خلق نداشته، به حدی غرق در مستحبات و فرعيات هستند که تا سحرگاهان بیدارند و روز را به استراحت برای عبادت شبی دیگر. اينها حتی فرصت ندارند بدانند خلق در چه مردابی از جهل قرار دارند.
دسته دوم، در کاخهای مقدس با گنبد طلایی عبادت کنند و برای کوخ نشینان خطابۀ علیوار زیستن خوانند. اینان سجده بر سجاده ابریشم و آواز ربنای قران مطلا سر دهند.
و اما دسته سوم، كه میتوانی در صحراي ربذه (ابوذر) و يا مزرعه فدک و جنگ جمل پیدایشان کنید؛ و يا همين نزديكيها در عملیات بیتالمقدس و كربلاي 4 و 5 خودمان. و اگر به دود و باروت حساس هستيد، به حاشیه کلانشهرهای پر از ویلاهای لاکچری رويد. پدران دسته سوم که تعدادشان 90% دسته اول و دوم است، از نان اختلاس، حرام و زیادهخواهی متنفرند.
اینان سحرگاه از خانه بیرون زنند و دیر هنگام برمیگردند تا که نزد خانواده شرمنده نباشند. صورت سرخ این پدران به اعتبار سیلی ساده زیستی مولایشان علی است که در منزلت عرفان عملي پیاده میشود.
این پدران هیچگاه از گنجینه ایام حضورشان در جنگ، در معامله با خدا استفاده نامشروع نمیکنند تا که شرمنده شهدا نباشند.
نيايش و اعمال آنان در سنگرها، خدا را هم شرمنده ميكرد؛ چه رسد به بيبي زهرا و مولا علي. معيار نيايش آنان زندگي شرافتمندنه در فراز و نشیب روزگار بوده و هيچ گاه براي بيتالمال نقشه نميكشند. اين عابدن شب و شيران روز، هميشه بعد از عبادت، بدهكار خدا و خلق خدايند.
... و شما پدراني كه با فقر دست و پنجه نرم میکنید، در معرفت غنی بمانید و نرخ خود را با عرفان عملي بالا نگه داريد.
روز شما هم مبارك.
پدر یعنی، تکیه گاه بیادعا باشی
دعای چه کسانی مقبول خداست؟
۱-زاهدان بيعمل، ۲-عالمان كاخنشين،
۳- عارفان گمنام در بستر زندگی
سه دسته نزد باریتعالی به عبادت روند.
دسته اول، آنان که کاری به خلق نداشته، به حدی غرق در مستحبات و فرعيات هستند که تا سحرگاهان بیدارند و روز را به استراحت برای عبادت شبی دیگر. اينها حتی فرصت ندارند بدانند خلق در چه مردابی از جهل قرار دارند.
دسته دوم، در کاخهای مقدس با گنبد طلایی عبادت کنند و برای کوخ نشینان خطابۀ علیوار زیستن خوانند. اینان سجده بر سجاده ابریشم و آواز ربنای قران مطلا سر دهند.
و اما دسته سوم، كه میتوانی در صحراي ربذه (ابوذر) و يا مزرعه فدک و جنگ جمل پیدایشان کنید؛ و يا همين نزديكيها در عملیات بیتالمقدس و كربلاي 4 و 5 خودمان. و اگر به دود و باروت حساس هستيد، به حاشیه کلانشهرهای پر از ویلاهای لاکچری رويد. پدران دسته سوم که تعدادشان 90% دسته اول و دوم است، از نان اختلاس، حرام و زیادهخواهی متنفرند.
اینان سحرگاه از خانه بیرون زنند و دیر هنگام برمیگردند تا که نزد خانواده شرمنده نباشند. صورت سرخ این پدران به اعتبار سیلی ساده زیستی مولایشان علی است که در منزلت عرفان عملي پیاده میشود.
این پدران هیچگاه از گنجینه ایام حضورشان در جنگ، در معامله با خدا استفاده نامشروع نمیکنند تا که شرمنده شهدا نباشند.
نيايش و اعمال آنان در سنگرها، خدا را هم شرمنده ميكرد؛ چه رسد به بيبي زهرا و مولا علي. معيار نيايش آنان زندگي شرافتمندنه در فراز و نشیب روزگار بوده و هيچ گاه براي بيتالمال نقشه نميكشند. اين عابدن شب و شيران روز، هميشه بعد از عبادت، بدهكار خدا و خلق خدايند.
... و شما پدراني كه با فقر دست و پنجه نرم میکنید، در معرفت غنی بمانید و نرخ خود را با عرفان عملي بالا نگه داريد.
روز شما هم مبارك.
چقدر با خدا خلوت میکنید؟
مهم نیست «غریب» جامعه باشی، اگر «قریب»خدا هستی.
گاهی لازم نیست به خاطر موفقیتی حال خوش داشته باشیم.
همانطور که لازم نیست به خاطر شکستی، حال بد داشته باشیم.
زمانی گرفتاری ما تشدید خواهد شد که به جای خدا تصمیم گرفته و انتظاری در حد قدرت او داریم.
….. و خدا چقدر کریم است که این همه حماقت ما را میبخشد بلکه به خود بیاییم.
آیا قدرت اعتراف به اشتباهات و حماقتهای خود در اوج قدرت داریم؟
ای لعنت به قدرت که خیلیها را برده خود کرد، حتی به قیمت نابودی مخالفین فهیم خود.
به راستی که چقدر نیازمند خلوت با خود هستیم تا پاکیزه به جامعه برگردیم.
خدایا؛ ما را پاکیزه بپذیر
https://t.me/nmahmoudzadeh
مهم نیست «غریب» جامعه باشی، اگر «قریب»خدا هستی.
گاهی لازم نیست به خاطر موفقیتی حال خوش داشته باشیم.
همانطور که لازم نیست به خاطر شکستی، حال بد داشته باشیم.
زمانی گرفتاری ما تشدید خواهد شد که به جای خدا تصمیم گرفته و انتظاری در حد قدرت او داریم.
….. و خدا چقدر کریم است که این همه حماقت ما را میبخشد بلکه به خود بیاییم.
آیا قدرت اعتراف به اشتباهات و حماقتهای خود در اوج قدرت داریم؟
ای لعنت به قدرت که خیلیها را برده خود کرد، حتی به قیمت نابودی مخالفین فهیم خود.
به راستی که چقدر نیازمند خلوت با خود هستیم تا پاکیزه به جامعه برگردیم.
خدایا؛ ما را پاکیزه بپذیر
https://t.me/nmahmoudzadeh