کانون قرآن و عترت
470 subscribers
2.8K photos
482 videos
18 files
267 links
▫️◽️◻️



🟡کانون دانشجویی🧑‍🎓، فرهنگی📚 و مذهبی📿
«قرآن و عترت» دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه

🌐 آدرس صفحه کانون در اینستاگرام:
🔺 https://instagram.com/quet_kums?utm_medium=co

📩 آیدی ادمین کانال جهت ارتباط و انتقادات و پیشنهادات:
🔺 @Hnazar20
Download Telegram
کانون قرآن و عترت
AudioLab – هفت شهر عشق، بخش دوم
▪️◾️◼️
📕هفت شهر عشق

▪️به عشـق حسیــ🖤ـن #بخوانیم

#برش_کتاب
▫️بخش سوم

🗒🖊کاروان در بیابان‌های خشک و بی‌آب به پیش می‌رود. اینجا نه درختی هست نه آبی.
اکنون به سرزمین بیضه رسیدیم. کاروان در محاصره هزار جنگجو است و این‌هم از رسم مهمان نوازی مردم کوفه...
امام که هدفش هدایت مردمان است، این چنین فرمود:«ای مردم، پیامبر خدا فرمود: اگر امیری حرام خدا را حلال کند و پیمان خدا را بشکند و مردم سکوت کنند، خداوند آنها را به آتش دوزخ مبتلا میکند و امروز یزید از راه بندگی خدا خارج شده است. مگر شما مرا دعوت نکردید و نامه برایم ننوشتید تا به شهر شما بیایم؟ مگر شما قول نداده بودید که در مقابل دشمن مرا تنها نگذارید؟ اکنون چه شده که خود، دشمن من شده‌اید؟ من حسین، پسر پیامبر شما هستم.»
سکوتی سنگین بر دشت حکم فرماست...
امام ادامه میدهد:«اگر شما پیمان خود را با من می‌شکنید، کار تازه‌ای نکرده‌اید، چرا که پیمان خود را با پدر و برادرم نیز شکسته اید‌.»
و بازم هم سکوت...

🔺برای دنبال کردن برش‌های کتاب از هشتگ‌ها استفاده کنید.

🖋نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
📖ناشر: وثوق
🖇تعداد صفحات: ۲۹۵
📚#کتابخانه
▪️◾️◼️
#محرم
@Quet_kums
کانون قرآن و عترت
▪️◾️◼️ 📕هفت شهر عشق ▪️به عشـق حسیــ🖤ـن #بخوانیم #برش_کتاب ▫️بخش سوم 🗒🖊کاروان در بیابان‌های خشک و بی‌آب به پیش می‌رود. اینجا نه درختی هست نه آبی. اکنون به سرزمین بیضه رسیدیم. کاروان در محاصره هزار جنگجو است و این‌هم از رسم مهمان نوازی مردم کوفه... امام که…
هفت شهر عشق، برش چهارم
AudioLab
📖🎧#کتاب_صوتی

🔸کاری از کانون قرآن و عترت دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه🔸
▪️◾️◼️
📕هفت شهر عشق

▪️به عشـق حسیــ🖤ـن #بخوانیم

#برش_کتاب
▫️بخش چهارم

🗒🖊مشک‌ها را پر آب میکنند و آماده حرکت هستند، امام سوار بر اسب است ولی برای لحظه‌ای خواب در چشمان امام پیله میکند و چون چشم میگشاید ،می‌فرماید:«انا لله و انا الیه راجعون.»
علی اکبر جلو می‌آید؛
-پدر جان چه شده؟
+عزیزم در خواب دیدم که سواری میگفت: این کاروان منزل به منزل میرود، مرگ هم به دنبال آنهاست. پسرم این خبر مرگ است که به ما داده شده.
-پدر جان مگر ما حق نیسیتیم؟
+آری؛ سوگند به خدایی که همه به سوی او میروند ما بر حق هستیم.
-اگر چنین است، ما از مرگ نمیترسیم.

از چشمان امام رضایت میبارد...
کاروان حرکت میکند، منزلگاه بعدی کربلاست...

🔺برای دنبال کردن برش‌های کتاب از هشتگ‌ها استفاده کنید.

🖋نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
📖ناشر: وثوق
🖇تعداد صفحات: ۲۹۵
📚#کتابخانه
▪️◾️◼️
#محرم
@Quet_kums
کانون قرآن و عترت
AudioLab – هفت شهر عشق، برش چهارم
▪️◾️◼️
📕هفت شهر عشق

▪️به عشـق حسیــ🖤ـن #بخوانیم

#برش_کتاب
▫️بخش پنجم

🗒🖊امروز پنجشنبه دوم محرم است و آفتاب سوزان صحرا بر همه‌جا می‌تابد،
بعضی از سربازان حُر بی‌تابی می‌کنند و می‌گویند:((دستور جنگ را بدهید.))
اما حُر به یاد پیمانش با امام می‌افتد و می‌گوید:((من پیمان خود را نمی‌شکنم.))
آن‌جا را نگاه کن! اسب‌سواری شتابان به این‌سو می‌آید، او نامه‌ای از طرف ابن‌زیاد برای حُر آورده‌است هر نامه را می‌گشاید.
از ابن‌زیاد به حُر، فرمانده سپاه کوفه؛ هر گاه این نامه به دست تو رسید بر #حسین و یارانش سخت‌گیری را شروع کن. حُر نامه را به امام می‌دهد.
نمی‌دانم چه می‌شود که اشک در چشمان امام حلقه می‌زند و به خدای خود عرض می‌کند: بار خدایا! ما خاندان پیامبر تو هستیم که از شهر خویش آواره گشتیم و اسیر ظلم و ستم بنی‌امیه شدیم، بار خدایا! ما را در برابر دشمنان یاری فرما.
کاروان کمی جلوتر می‌رود که به نینوا می‌رسد لشکریان حُر مانع می‌شوند، چراکه جلوتر فرات است امام نگاهی به اطرافیان می‌کند و می‌گوید:((نام این سرزمین چیست؟))،گ پاسخ می‌آید:کربلا...
امام تا نام کربلا را شنید بی‌اختیار اشک می‌ریزد مقداری خاک را برمی‌دارد و آن گاه می‌فرماید:((این‌جا همان جایی است که رسول خدا درباره آن به من خبر داده...
یارانم! این‌جا منزل کنید که این‌جا همان جایی است که خون ما ریخته خواهد شد.))

🔺برای دنبال کردن برش‌های کتاب از هشتگ‌ها استفاده کنید.

🖋نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
📖ناشر: وثوق
🖇تعداد صفحات: ۲۹۵
📚#کتابخانه
▪️◾️◼️
#محرم
@Quet_kums
کانون قرآن و عترت
▪️◾️◼️ 📕هفت شهر عشق ▪️به عشـق حسیــ🖤ـن #بخوانیم #برش_کتاب ▫️بخش پنجم 🗒🖊امروز پنجشنبه دوم محرم است و آفتاب سوزان صحرا بر همه‌جا می‌تابد، بعضی از سربازان حُر بی‌تابی می‌کنند و می‌گویند:((دستور جنگ را بدهید.)) اما حُر به یاد پیمانش با امام می‌افتد و می‌گوید:((من…
هفت شهر عشق، برش ششم
AudioLab
📖🎧#کتاب_صوتی

🔸کاری از کانون قرآن و عترت دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه🔸
▪️◾️◼️
📕هفت شهر عشق

▪️به عشـق حسیــ🖤ـن #بخوانیم

#برش_کتاب
▫️بخش ششم

🗒🖊اسب سواری شتابان می‌آید، نامه‌ای از ابن زیاد به #حسین: به من خبر رسیده است که در سرزمین کربلا فرود آمده‌ای بدان که یزید دستور داده است که اگر با او بیعت نکنی هرچه سریع تر تو را به خدایت ملحق سازم.
امام بعد از خواندن نامه میفرماید: آنها که خشم خدا را برای خود خریده‌اند، هرگز سعاتمند نخواهند شد.
.

در درون عمر سعد غوغایی به پا شده است. میگوید: یک روز به من فرصت بده.
او با خود میگوید اگر ایران را بخواهم باید به کربلا بروم و با #حسین بجنگم، اگر بهشت را بخواهم باید از آرزوی حکومت ایران چشم بپوشم.
تمام شب را به این موضوع فکر‌ میکند...

🔺برای دنبال کردن برش‌های کتاب از هشتگ‌ها استفاده کنید.

🖋نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
📖ناشر: وثوق
🖇تعداد صفحات: ۲۹۵
📚#کتابخانه
▪️◾️◼️
#محرم
@Quet_kums
کانون قرآن و عترت
AudioLab – هفت شهر عشق، برش ششم
▪️◾️◼️
📕هفت شهر عشق

▪️به عشـق حسیــ🖤ـن #بخوانیم

#برش_کتاب
▫️بخش هفتم

🗒🖊ما‌ نزدیک ۹ روز است که در این سرزمین خشک اقامت کردیم و شب ۹ محرم است.
فضای خیمه‌ امام پر از گریه است، اشک به هیچکس امان نمی‌دهد. عباس برمی‌خیزد ،صدایش میلرزد، گویی خیلی گریه است؛ میگوید: خدا آن روز را نیاورد که ما زنده باشیم و تو درمیان ما نباشی.
دیگر‌بار گریه به عباس فرصت نمی‌دهد. سخنان عباس به دل همه آتش غیرت میزند. فرزندان عقیل از جا برمی‌خیزند و میگویند: پناه برخدا می‌بریم از اینکه تو را تنها بگذاریم.
مسلم ابن عوسجه می‌ایستد و میگوید: به خدا قسم‌ اگر ۷۰ بار زنده شوم و دوباره در راه تو کشته شوم و دشمنانت بدن مرا بسوزانند، هرگز از تو جدا نمی شوم، در راه تو جان خویش را فدا می‌کنم، اما چه کنم که یک جان بیشتر ندارم.
تاریخ با تعجب به این رادمردان نگاه میکند....
به راستی اینان کیستند که با آگاهی از مرگ، خدا را شکر میکنند؟!

🔺برای دنبال کردن برش‌های کتاب از هشتگ‌ها استفاده کنید.

🖋نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
📖ناشر: وثوق
🖇تعداد صفحات: ۲۹۵
📚#کتابخانه
▪️◾️◼️
#محرم
@Quet_kums
کانون قرآن و عترت
▪️◾️◼️ 📕هفت شهر عشق ▪️به عشـق حسیــ🖤ـن #بخوانیم #برش_کتاب ▫️بخش هفتم 🗒🖊ما‌ نزدیک ۹ روز است که در این سرزمین خشک اقامت کردیم و شب ۹ محرم است. فضای خیمه‌ امام پر از گریه است، اشک به هیچکس امان نمی‌دهد. عباس برمی‌خیزد ،صدایش میلرزد، گویی خیلی گریه است؛ میگوید:…
هفت شهر عشق، برش هشتم
AudioLab
📖🎧#کتاب_صوتی

🔸کاری از کانون قرآن و عترت دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه🔸
▪️◾️◼️
📕هفت شهر عشق

▪️به عشـق حسیــ🖤ـن #بخوانیم

#برش_کتاب
▫️بخش هشتم

🗒🖊از هر طرف تیر می‌بارد. او سپر خود را به هر طرف می‌گیرد اما تعداد تیرها بسیار زیاد است و از هر طرف تیر می‌آید.
سعید خود را سپر بلای امام می‌کند و همه تیرها را به جان و دل می‌پذیرد. نباید هیچ تیری مانع تمام شدن نماز امام بشود این نماز طولانی نیست.
تو میدانی که در هنگام جنگ نماز ۴ رکعتی را دو رکعت می‌خوانند و به آن نماز خَوف میگویند.
همه آسمان چشم به این نماز و این حماسه دارند، نماز تمام می‌شود، و پروانه عاشق روی زمین می‌افتد او نماز عشق خویش را تمام کرد. ۱۳ تیر بر پیکر او نشسته و خون از بدنش جاری است زیر لب دعایی می‌خواند،
آری دعای بعد از نماز مستجاب می‌شود...

🔺برای دنبال کردن برش‌های کتاب از هشتگ‌ها استفاده کنید.

🖋نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
📖ناشر: وثوق
🖇تعداد صفحات: ۲۹۵
📚#کتابخانه
▪️◾️◼️
#محرم
@Quet_kums
کانون قرآن و عترت
AudioLab – هفت شهر عشق، برش هشتم
▪️◾️◼️
📕هفت شهر عشق

▪️به عشـق حسیــ🖤ـن #بخوانیم

#برش_کتاب
▫️بخش نهم (آخر)

🗒🖊دیگر در کربلا کسی نمانده. پیکر امام و یارانش بروی زمین است. طایفه ای از بنی اسد که در نزدیکی‌های کربلا زندگی میکردند، به کربلا میایند و میخواهند بدن‌های شهدا را دفن کنند. بدن‌ها شناسایی نمیشوند.
طبق قانون الهی باید پیکر امام را امام بعدی به خاک بسپارد. ولی اکنون #امام_سجاد در اسارات است. اینجاست که امام از قدرت امامت خود استفاده میکند و به یاری بنی اسد میاید.
بنی اسد همه شهدای کربلا را دفن میکنند اما بوی خوشی به مشام میرسد. منشا این بو از کجا میتواند باشد؟
این بدن جَون، غلام سیاه #امام_حسین است. همان کسی که از #امام_حسین خواست تا بعد از مرگش، پوستش سفید و بدنش بوی خوش بدهد.
اسیران روز ۱۲ محرم وارد کوفه میشوند‌ زینب بعد از ۲۰ سال به این شهر میاید، همان شهری که چند سال با پدرش در آن زندگی کرده است و نسل جدید شهر او را نمیشناسند.
یکی از زنان کوفه هرآنچه چادر و مقنعه در خانه داشت برای کارون اسیران میاورد تا موهای خود را بپوشانند. در قصر کوفه زینب رسالت دیگری دارد، او میخواهد پیام #حسین را به همه برساند‌.
این صدای #علی است که از گلوی زینب برخواست. همه ساکت میشوند. زنگ‌هایی که به گردن شتران است بی حرکت می‌ایستند.
وای برشما ای مردم کوفه. آیا میدانید چه کردید؟ آیا میدانید جگر گوشه #پیامبر را شهید کردید؟
بدانید که عذاب بزرگی در انتظار شماست آن روزی که هیچ یاوری نداشته باشید.
زینب این خطیب بزرگ کربلا پیام خود را به مردم کوفه رساند...


🖋نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
📖ناشر: وثوق
🖇تعداد صفحات: ۲۹۵
📚#کتابخانه
▪️◾️◼️
#محرم
@Quet_kums
🔰 #بخوانیم

🖇 مرگ

‌‌‹ دنیا زندان مؤمن است و مرگ ره آورد
و ارمغان او و بهشت منزلگاه اوست...›

زندان یکی از دوگور انسان است،
یعنی همان گونه که انسان در قبر
آزادی ندارد در زندان هم آزادی ندارد..!
و برای روح مؤمن که می‌خواهد تا
بالاترین درجات عالم بالا رود دنیا
مانند زندان است و مرگ به او هدیه
داده می‌شود تا روح او آزاد شود و
به منزلی که خداوند به بندگان شایسته
داده است برسد...

↫یعنی همان بهشتی که رضایت خدا
و رضایت انسان در آن است :)🌱

❲ مرگ آسودگی است و برترین هدیه
برای مؤمن، مرگ است! ❳



📘 مقام‌ مؤمنان‌ در‌ کلام‌ امیرمؤمنان
🖌 سیدمهدی‌ طباطبایی

•|@Quet_kums|•
🔰 #بخوانیم

🖇 شڪر‌ و صبـر

-مؤمنان در فراخی زندگی سپاسگزار،
و در بلا و گرفتاری شکیبا،
و در خوشی و راحتی زندگی بیمناکند!


#شکر؛ ترجمانِ نیتِ قلبی و زبانِ درونی انسان است!

‌« مؤمن برای هر نعمتی باید شاکر باشه
چه در زبان و چه در رفتار و در باطن»


#صبر، اساس و سَرِ ایمان است!

-یعنی اینکه صبر پایه و سرمایه ایمان هست
و اگر در سختی‌ها صبور باشیم یعنی:
ایمانمون قویه :)🌱'


[ترس از خدایِ سبحان، جامه و پیراهن عارفان است...🍃]


📘 مقام‌ مؤمنان‌ در‌ کلام‌ امیرمؤمنان
🖌 سیدمهدی‌ طباطبایی


•|@Quet_kums|•
#بخوانیم

خواستگاری کردن مرد از زن

🔶️🔹️این یکی از تدابیر حکیمانه و شاهکارهای خلقت است که در غریزه مرد نیاز و طلب و در غریزه زن ناز و جلوه قرار داده است. ضعف جسمانی زن را در مقابل‌ نیرومندی جسمانی مرد، با این وسیله جبران کرده است.
خلاف حیثیت و احترام زن است که به دنبال مرد بدود. برای مرد قابل تحمل است که از زنی خواستگاری کند و جواب رد بشنود و آنگاه از زن دیگری خواستگاری کند و جواب رد بشنود تا بالاخره زنی رضایت خود را به همسری با او اعلام کند، اما برای زن که می‌خواهد محبوب و معشوق و مورد پرستش باشد و از قلب مرد سر در آورد تا بر سراسر وجود او حکومت کند، قابل تحمل و موافق غریزه نیست که مردی را به همسری خود دعوت کند و احیاناً جواب رد بشنود و سراغ مرد دیگری برود.
به عقیده ویلیام جیمز فیلسوف معروف امریکایی، حیا و خودداری ظریفانه زن غریزه نیست بلکه دختران حوا در طول تاریخ دریافتند که عزت و احترامشان به این است که به دنبال مردان نروند، خود را مبتذل نکنند و از دسترس مرد خود را دور نگه دارند؛ زنان این درسها را در طول تاریخ دریافتند و به دختران خود یاد دادند.
اختصاص به جنس بشر ندارد، حیوانات دیگر نیز همین طورند؛ همواره این مأموریت به جنس نر داده شده است که خود را دلباخته و نیازمند به جنس ماده نشان بدهد. مأموریتی که به جنس ماده داده شده این است که با پرداختن به زیبایی و لطف و با خودداری و استغناء ظریفانه، دل جنس خشن را هرچه بیشتر شکار کند و او را از مجرای حساس قلب خودش و به اراده و اختیار خودش در خدمت خود بگمارد.
مرد خریدار وصال زن است نه رقبه او
عجبا! می‌گویند چرا قانون مدنی لحنی به خود گرفته است که مرد را خریدار زن نشان می‌دهد؟ اوّلًا این مربوط به قانون مدنی نیست، مربوط به قانون آفرینش است.
ثانیاً مگر هر خریداری از نوع مالکیت و مملوکیت اشیاء است؟ طلبه و دانشجو خریدار علم است، متعلم خریدار معلم است، هنرجو خریدار هنرمند است. آیا باید نام اینها را مالکیت بگذاریم و منافی حیثیت علم و عالم و هنر و هنرمند به شمار آوریم؟ مرد خریدار وصال زن است نه خریدار رقبه او.

📚منبع: استاد مطهری، نظام حقوق زن در اسلام، ص ۳۹

•|@Quet_kums|•
🔰#بخوانیم


🔺 وقایع روز اول #محرم سال ۶۱ هجری قمری

▪️#امام_حسين علیه‌السلام پس از دريافت نامه‌های فراوان از اهالی كوفه، مبنی بر بيعت با امام، نماینده خود، مسلم بن عقيل(ع) را به کوفه فرستاد. مسلم(ع) پس از اطمينان از صداقت كوفيان، نامه‌ای برای #امام_حسین(ع) نوشت و آن حضرت را به كوفه دعوت كرد.

▪️#امام_حسين(ع) در روز هشتم ذی‌الحجه سال ۶۰ قمری به همراه خانواده و ياران خود عازم كوفه شد. اما در بين راه در توقفگاه زرود، خبر شكست قيام شيعيان كوفه و شهادت مظلومانه مسلم بن عقيل(ع) بدست مزدوران عبيدالله بن زياد را دريافت كرد.

▪️حر بن يزيد از سوی حصين بن نمير مأموريت داشت كه مانع ورود امام به كوفه گردد. در توقفگاه عذيب نامه‌ای از عمر بن سعد فرمانده نظامی سپاه عبيدالله بن زياد بدست حر بن يزيد رسيد و او را مأمور كرد كه بر #امام_حسين(ع) سخت گيرد و او را از بيابانی خشك و فاقد آب و آبادانی گذر دهد.

▪️حر بن يزيد بر #امام_حسين(ع) سخت گرفت و او را به سرزمينی غيرآباد وارد و مجبور به توقف نمود. #امام_حسين(ع) ناچار به توقف در این سرزمین شد و فرمودند: نام اين مكان چيست؟ گفتند: كربلا.

🔘#امام_حسين(ع) همين كه نام كربلا را شنيد، فرمود:

«اَللّهُمَّ اِنّي اَعوذُ بكَ مِنَ الكَربِ و البَلاءِ.»
سپس فرمود: «اين جا، مكان كرب و بلا و محل محنت است، پس فرود آييد كه منزل و خيمه‌گاه ما اين جا است. اين زمين، محل ريختن خون ما است و در اين مكان، قبرهاي ما واقع مي‌گردد. اين‌ها را جدم محمد مصطفي صلی الله علیه و آله به من خبر داده است...»🥀


•|@Quet_kums|•
4_5839439713190021966
AudioLab
🔸کاری از کانون قرآن و عترت دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه🔸
▪️◾️◼️
📕هفت شهر عشق

▪️به عشـق حسیــ🖤ـن #بخوانیم

🗒🖊 آنچه شنیدید بخشی از کتاب هفت شهر عشق بود که روایتی شیوا و دلنشین از سفر کاروان امام حسین به دشت کربلاست.

جهت دریافت کتاب به آیدی تلگرامی
@Quet_kums_admin
پیام دهید.

🖋نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
📖ناشر: وثوق
🖇تعداد صفحات: ۲۹۵
📚#کتابخانه
▪️◾️◼️
#محرم

•|@Quet_kums|•
👨‍✈️خادم حرم امام رضا میگه:داشتم تو صحن ها قدم میزدم و مسئولیتم رو انجام میدادم،که دیدم بیسیم داره صدا میکنه:برید سمت صحن انقلاب،پشت پنجره فولاد خبریِ....

میگه:خودم رو رسوندم صحن انقلاب،دیدم ازدحام جمعیت،لحظه به لحظه مردم دارن زیادتر میشن و سلام و صلوات...با چند تا دیگه از خُدام مردم رو شکافتیم،جلو رفتیم،دیدم یه مرد شهرستانی یه بچه ی سه چهار ساله بغلش، داره گریه میکنه،بچه هم داره گریه میکنه،لباس بچه رو تیکه پاره کردن،رسیدم بهش گفتم: چه خَبرِ؟حاجی چی شده؟گفت:بچه ام نابینا بود،کورِ مادرزاد،داره میبینه،میگه:اینجا حرم امام رضاست،چقدر حرم امام رضا قشنگِ...

گفتم:حاجی فقط سریع،خیلی جمعیت زیاد شده،کارمون سخت میشه....برگشت سمت گنبد،دیدم داره به امام رضا یه چیزایی میگه،صورتش غرق اشک شد...گفتم: حاجی بیا بریم،چی میگی به امام رضا؟گفت:حاجی بچه هام دوقلو هستند،جفتشون نابینا بودن،ما دو سه روزِ اومدیم مشهد،امروز به زنم گفتم:صبح اینو می برم،بعد از ظهر اونو می برم،من الان با چه رویی برگردم مسافرخونه،به اون بچه ام چی بگم؟ بگم:امام رضا تو رو دوست نداشت؟

میگه:رسیدم توی دفتر، کاراشو انجام دادیم،یه ماشین دادم به یکی از خدام، گفتم:ببریمش محلِ اسکانش..گفتم:آدرس رو بلدی؟گفت:آره کارت مسافرخونه توی جیبمِ... پیچیدیم توی فرعی دیدیم تو کوچه ازدحامِ جمعیتِ،از ماشین پیاده شد،خادم میگه منم دنبالش دویدم،از مردم پرسیدم چه خبرِ اینجا؟ گفتن:نمی دونیم،میگن:امام رضا یه بچه ی چهار ساله ی نابینارو توی مسافرخونه شفا داده...

همش رو گفتم، بگم که:یا امام رضا! ما همه با هم اومدیم،میوه هم که میخری،میگن:درهم...سوا نکن...آقاجان! مارو با هم بخر،بد و خوب رو با هم....آقا! بهم بر میخوره،میگم:منو دوست نداشتی...


#امام_رضا
#بخوانیم

•|@Quet_kums|•
📝حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند.

🎭نقاش به جستجو پرداخت که چه بکشد که نماد "فرشته" باشد؟

چون فرشته ای برایش قابل رویت نبود، "کودکی خوش چهره و معصوم" را پیدا نمود و تصویر او را کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند.

"نقاش" به جاهای بسیاری می رفت، تا کسی را پیدا کند که نماد چهره ی شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی یافت چون همه بندگان خدا بودند هر چند اشتباهی نمودہ بودند.

سالها گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد، پس از چهل سال که "حاکم" احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است به نقاش گفت:
هر طور که شده است این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود.

نقاش هم بار دیگر به جستجو پرداخت تا مجرمی زشت چهره و مست با موهایی درهم ریخته را در گوشه ای از خرابات شهر یافت.

از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشیش را به عنوان شیطان رسم کند، او هم قبول نمود،متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می چکد.
از او علت آن را پرسید؟

گفت:
من همان بچه ی معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی!
امروز اعمالم مرا به "شیطان" تبدیل نموده...

"داستانی بسیار تامل بر انگیز است."

*"خداوند" همه ما را همانند فرشته ای معصوم آفرید، این ماییم که با اعمال ناشایست قدر خود را نمی دانیم و خود را به شیطان مبدل می کمیم.*

#حکایت
#بخوانیم

•|@Quet_kums|•
راز ها و مفاهیم قرآن کریم

وقتی که ما در قرآن منصفانه و بی‏‌غرضانه تأمل می‌کنیم هیچ ضرورتی ندارد که بتوانیم همه مسائل آن را حل کنیم. قرآن از این حیث شبیه طبیعت است. در طبیعت بسا رازها وجود دارد که حل نشده و در شرایط فعلی نیز برای ما امکان حل آنها وجود ندارد. اما این مسائل در آینده حل خواهند شد. بعلاوه در شناخت طبیعت، انسان باید اندیشه خود را با طبیعت آن‏گونه که‏ هست مطابق کند نه آنکه طبیعت را آن‏گونه که می‌خواهد توجیه و تفسیر کند. قرآن نیز همچون طبیعت کتابی است که برای یک زمان نازل نشده است. اگر غیر از این بود، در گذشته همه رازهای قرآن کشف می‌شد و این کتاب آسمانی جاذبه و تازگی و اثربخشی خود را از دست می‌داد.

📚منبع : استاد مطهری، آشنایی با قرآن، ج ۱ ، ص ۲۸

#بخوانیم
#رازهای_قرآن

@Quet_kums
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔹داستان زیبای قارون و حضرت موسی علیه السلام


🍀حواست باشه که فقط از خدا بخوای
آیا خدا برای بنده ‌اش کافی نیست؟ (سوره زمر آیه ۳۶)

#بخوانیم
#رحمت_خداوند
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🌹هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو، بی باک تر از شیرم

🌹هر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

🖌مولانا

#بخوانیم
•|@Quet_kums|•
🌺بسمی تعالی🌺

حكايت جوان و عسل

پسر جوانی مریض شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معده‌اش او را معذور داشت.
حکیم به او عسل تجویز کرد.

جوان می‌ترسید باز از خوردن عسل دچار دل‌پیچه شود لذا نمی‌خورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی معده‌اش عسل را پذیرفت. حکیم گفت: می‌دانی چرا عسل را  معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟ جوان گفت: نمی‌دانم.

حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یک‌بار در معده زنبور هضم شده است. پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست.

اگر می‌خواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معده‌اش هضم می‌کند،
هضم کنی...

👌تو نیز در مغزت سخنان خود سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور.


#حکایت
#بخوانیم

•|@Quet_kums|•


👌 داستان کوتاه پند آموز

ﻋﺎﺭﻓﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﺴﯿﺮ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ، ﻭﺍﺭﺩ ﺷﻬﺮﯼ ﺷﺪ، مےﮔﻮﻳﺪ: ﺩﯾﺪﻡ ﺑﭽﻪﻫﺎﯼ ﺷﻬﺮ، ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﺎﺯﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ... ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼِ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺣﮑﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ. ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻡ، ﻏﺮﻭﺏ ﯾﮑﯽﯾﮑﯽ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺭﻓﺘﻨﺪ. ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺧﺎﻧﻪﺷﺎﻥ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺯﺩ: ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻨﻢ ﺩﺭ ﺭﺍﺑﺎﺯ ﮐﻦ! ﻣﺎﺩﺭ: ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ! ﭼﺮﺍ ﻣﺎﺩﺭ؟! ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ ﻣﯿﺎﯼ ﺧﺎﻧﻪ، ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱﻫﺎﯼ ﮐﺜﯿﻒ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺸﻮﺭﻡ ﻭ ﺑﺪﻭﺯﻡ، ﻣﻦ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ. بچه: ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ، ﺷﺐ ﺍﺳﺖ ﻣﺎﺩﺭ... ﻫﺮ ﭼﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ، ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﮑﺮﺩ، ﭘﯿﺶ ﺭﻓﺘﻢ، ﺩﺭ ﺭﺍ ﺯﺩﻡ، ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ...

ﻣﺎﺩﺭ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺘﻢ: ﻣﺎﺩﺭ، ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﺧﺴﺘﻪﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ! ﺍﺯ ﺑﺲ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﯾﺮ مےآید ﺧﺎﻧﻪ، ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﮔﻔﺘﻢ : ﻗﻮﻝ ﻣﯿﺪﯼ ﺩﻳﮕﻪ ﺷﺐﻫﺎ ﺩﯾﺮ ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺧﺎﻧﻪ؟ ﻟﺒﺎﺳ‍َﺖ ﺭﺍ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻧﮑﻨﯽ؟ ﮔﻔﺖ: بله ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺮﻭ ﺧﺎﻧﻪ، ﺑﭽﻪ ﺭﻓﺖ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﺎﻧﻪ. ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻡ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺷﺪﻡ، ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭِ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ، ﺑﭽﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻣﺪ، ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ ﺑﺎ ﺭﻓﯿﻖﻫﺎﯾﺶ ﺑﺎﺯﻯ! ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺖ ﺩﯾﺸﺐ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ! ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩ. ﻏﺮﻭﺏ ﺑﻪ ﺭﻓﯿﻘﺶ ﻣﺤﻤﺪ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪﺗﺎﻥ؟ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﺭﻓﯿﻖ، ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍﻫﺖ ﻧﻤﯿﺪﻩ، ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﯿﺪﻩ! ﺑﻪ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ: ﺣﺴﯿﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪﺗﺎﻥ؟ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ! ﻧﮑﻨﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﻨﻮ ﺑﮑﺸﻪ؟! ﻫﯿﭻﮐﺲ ﺑﭽﻪﯼ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺭﺍ ﻧﺒﺮﺩ ﺧﺎﻧﻪﺍﺵ! ﺑﺎ ﻏﺼﻪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﯾﮏ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ... ﺭﻓﺖ ﻃﺮﻑ ﺧﺎﻧﻪ... ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ؟ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﯾﮕﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ! ﻫﺮ ﭼﯽ ﺩﺭ ﺯﺩ، ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺻﻼً ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ! ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ...

💭ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﻻ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻡ، ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﺪ!! ﺑﭽﻪ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ!! ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﭽﻪ، ﺑﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻧﻪ!!! ﺑﭽﻪ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﻣﺎﺩﺭ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻩ! ﭼﯿﮑﺎﺭﺵ ﻛﻨﻪ؟ ﺑﺎﻷﺧﺮﻩ ﻭﻗﺘﻰ ﺁﺩﻡ ﻧﻤﻴﺸﻪ؟!! ﺩﯾﺪﻡ، ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﺷﮑﻤﺶ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ، ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ! ﺍﻭﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﺯﺩن...! ﻣﺎﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﺪ... ﺩﻭﯾﺪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ! ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ... ﺍﯾﻦ ﺧﺎﮎﻫﺎ ﻭﮔِﻞﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩ... ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﮐﻤﯽ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﺪ، ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ؟ ﮔﻔﺖ: ﺟﺎﻧﻢ... ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ، ﻣﻦ ﺍﻣﺸﺐ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﯽﻓﻬﻤﯿﺪﻡ... ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ، ﭼﯽ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﯿﺪﯼ؟!ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭ ﺟﺎﻥ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺪﻡ ﺧﺎﻧﻪ، ﻏﺬﺍ ﻧﺪﻩ، ﺷﻼﻗﻢ ﺑﺰﻥ، ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺤﺮﻭﻣﻢ ﮐﻦ، ﺍﻣﺎ ﻣﺎﺩﺭ، ﺩﯾﮕﻪ ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻧﺒﻨﺪ...! ﺍﻣﺸﺐ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ؛ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ!خدایا، ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻣﺤﺒﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﻧﺒﻧﺪ! ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﯾﻢ، ﭘﺎﮎ ﺷﺪﯾﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺻﺒﺢ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﻭﮐﺜﺎﻓﺖ ﮐﺎﺭﯼ!

”ﺍﻟﻬﯽ ﻓﻬﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻋﻄﺎ ﮐﻦ...
ﮐﻪ ﺟﺰ ﺩﺭِ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮ ﺧﺎﻧﻪﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ...
ﺍﻟﻬﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺟﺰ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﮑﻦ!
ﻧﮕﺬﺍﺭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺑﻔﻬﻤﻴﻢ!
ﺍﻟﻬﻲ ﺩﺭِ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﺑﻪ ﺭﻭﻳﻤﺎﻥ ﻣﺒﻨﺪ.“

‌#حکایت
#بخوانیم

•|@Quet_kums|•


حكايت جوان و عسل

پسر جوانی مریض شد. اشتهای او کور شد و از خوردن هر چیزی معده‌اش او را معذور داشت.
حکیم به او عسل تجویز کرد.

جوان می‌ترسید باز از خوردن عسل دچار دل‌پیچه شود لذا نمی‌خورد. حکیم گفت: بخور و نترس که من کنار تو هستم. جوان خورد و بدون هیچ دردی معده‌اش عسل را پذیرفت. حکیم گفت: می‌دانی چرا عسل را  معده تو قبول کرد و پس نزد و زود هضم شد؟ جوان گفت: نمی‌دانم.

حکیم گفت: عسل تنها خوراکی در جهان طبیعت است که قبل از هضم کردن تو، یک‌بار در معده زنبور هضم شده است. پس بدان که عسل غذای معده توست و سخن غذای روح توست.

اگر می‌خواهی حرف تو را بپذیرند و پس نزنند و زود هضم شود، سعی کن قبل سخن گفتن، سخنان خود را مانند زنبور که عسل را در معده‌اش هضم می‌کند،
هضم کنی...

👌تو نیز در مغزت سخنان خود سبک سنگین و هضم کن سپس بر زبان بیاور.

‌‌
#حکایت
#بخوانیم

•|@Quet_kums|•