ریشه
1.53K subscribers
260 photos
22 videos
6 files
76 links
از نو
نگاه
اندیشه.


دبیر: رضا مقصودی


"توسط ادمین اداره می‌شود"

ارتباط با ادمین:
@Ri_sheh1

کانال دوم (نامه‌ای به پدر و مادرم):
@Ri_sheh2

خانه‌ی فیلم ریشه: @Ri_sheh3
Download Telegram
- کار من این نیست که اعتقاد داشته باشم، کار من اندیشیدن است.

- شما ابلهان روزی یک پُک به تعالیم مذهبی می‌زنید.

- طوری می‌گویی منطقا که انگار بدیلی هم برای منطق وجود دارد. منطق تنها چیزی است که ما می‌توانیم بر سرش به توافق برسیم.

- کمی که فکر کردم به این نتیجه رسیدم که مردم دنبال سه‌تا چیز هستند: ثروت، آبرو و لذت.

- برای چه من باید خودم را برده‌ی قضاوت آدم‌های دیگر بکنم؟

- تنها تفاوت میان یک یهودی و یک مسیحی و یک مسلمان، خرافات‌هاشان است.

- ترس من دلیل موجهی برای پناه بردن به آغوش دین نیست.

- انسان به راستی آزاده، هرگز به مرگ فکر نمی‌کند. انسانی که ذهن‌اش را آزاد کرده باشد، عمرش را صرف اندیشیدن به حیات می‌کند. و برخورداری از آن. بیش از هر چیزی برخورداری از آن.

- دوست داشتن زمانی مفهوم پیدا می‌کند که بدون چشم‌داشت باشد. بدون نیاز به دریافت چیزی در عوض آن. وگرنه معامله است.

- منظور حکومت‌ها از صلح و امنیت چیست؟ اطاعت برده‌وار رعیت از عقاید کاذب. یا تحمیل سکوتی به آن‌ها. یا یک‌شکل و یک‌ریخت نگه داشتن همه‌شان. برای همین به دین اجباری نیاز دارند.

- بن‌ ایسرائل: پس اگر کتاب‌های مقدس برای هدایت انسان نازل نشده‌اند، برای چه مقصودی نازل شده‌اند؟
+ اسپینوزا: برای این که انسان را عبد کنند. بنده و برده کنند. و او را در بیم و خوف نگه دارند.

- مورترا: حالا که برای خودت مردی شده‌ای، وقت‌اش شده که پرسش‌هایت را بگذاری کنار و در عوض، دنبال رضامندی‌هایی بروی که می‌شود به‌شان رسید. این رضامندی‌ها درست آن‌جا شروع می‌شود که تو دست از تشکیک و پرسش‌گری برداری و بگویی آری.
+ اسپینوزا: ولی آری به چه؟
- مورترا: به زیستن درون چاردیواری‌ای که دور ما کشیده‌اند.

- مورترا: روح قبل از این که بمیرد چیست؟ کجاست؟
+ اسپینوزا: هیچ‌جا. برای این که یک شئ نیست. یک تراکنش است. روح مثل یک نمایش است، یا یک محاکمه. یک محاکمه نه یک قاضی است یا یک متهم یا حرف‌هایی که در دادگاه زده می‌شود. رخدادی است که وقتی همه‌ی این عناصر با هم وارد تعامل بشوند صورت می‌گیرد، چیزی است که میان همه‌ی این چیزها صورت می‌گیرد، یا بین آن‌ها. این یعنی همان حیات. یک حیات؛ و بنا به تعریف، میرا.
آیا درست است بگوییم که بعد از این که بازیگران صحنه را ترک کردند و حتی آخرین شمع روی صحنه را خاموش کردند، نمایش هم‌چنان ادامه دارد؟ ما هم بعد از این که شمع‌مان خاموش شد دیگر نیستیم.

برگرفته از کتاب: محاکمه اسپینوزا
نویسنده: دیوید آیوز
مترجم: علی فردوسی


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- مغز، کار است. و ما این را نمی‌دانیم. ما سوژه‌های آن‌ایم _مولفان و در آنِ واحد محصولات آن_ و این را نمی‌دانیم. انسان‌ها مغز خویش را می‌سازند، اما نمی‌دانند که چنین می‌کنند‌. مغز یک‌پارچگی اندوام‌وار بنیادین شخصیت ما، یعنی خود را ممکن می‌سازد. خود، نتیجه‌ و بازتاب کارکرد نظم‌یافته‌ی شبکه‌های نورونی تشکیل‌دهنده‌ی مغز است. مغز با تضمین‌ هم‌نهاد امر نورونی و امر ذهنی، هم‌ایستایی حالات ذهنی‌مان را تنظیم می‌کند. درست همان‌طور که در سطحی دیگر ما دارای تنظیم محیط درونی‌ای هستیم که وحدت اندام‌واره را حفظ می‌کند.
مغز، دینامیک و محصول پلاستیسیته است. (دارای قابلیت شکل‌پذیری و شکل‌دهی)‌
جنس مغز در طول سده‌های گذشته تغییر نکرده، اما مداربندی‌ها و نظام درهم‌تنیده‌ی نورونی دگرگون و بازآرایی شده است.

- با تلاش برای آگاهی یافتن از مکانیسم‌های مغز، چه‌بسا بتوانیم آزادی تازه‌ای به دست بیاوریم. آزادیِ تحمیل سازمان خویش به جهان به‌جای تسلیم شدن به تاثیرات محیط. پلاستیسیته در واقع انعطاف‌پذیری نیست. پلاستیسیته مکانیسمی برای سازگاری است اما انعطاف‌پذیری مکانیسمی برای تسلیم. سازگاری تسلیم نیست و به این معنا پلاستیسیته نباید بهانه‌ای باشد برای تسلیم شدن به نظم جهانی نوینی که سرمایه‌داری رویای آن را در سر می‌پروراند.

- ظاهر سرمایه‌داری تغییر یافته است؛ از نظامی برنامه‌ریزی شده که از بالا مدیریت می‌شد و در آن اقتداری نمادین بر همه چیز نظارت می‌کرد، به "خود سامان‌دهی" گذر کرده است که همزمان پویا، چند قطبی و سازگار با شرایط است.

- به لحاظ سیاسی، فلسفه، شیوه‌ی زیر سوال بردن هرگونه اقتدار است.
فلسفه دید من را به جهان عوض نکرد، اصلا به من دید داد. به معنای واقعی کلمه درهای جهان را به من گشود.

- جدا کردن "من" از تعلقات بسیار مهم است.

- خشونت علیه زنان، زنانگی را می‌سازد.

- در دوره‌ی کنونی متفکران سیاسی رسمی چه چیزی برای عرضه کردن دارند؟ نوعی استالینیسم رنگ و لعاب عوض کرده یا نوعی الگوی خام‌اندیشانه از شورش. هیچ‌کدام این‌ها تاکنون هیچ چیز قانع‌کننده‌ای عرضه نکرده‌اند برای پشت‌ سر گذاشتن سرمایه‌داری و استثمار کار.

- تعاریف جدید آگاهی و تفکر و به‌طور کلی سوبژکتیویته که زیست‌شناسی معاصر به ما عرضه می‌کند، تصور ما را از مسئولیت‌پذیری و کار از اساس دگرگون می‌کند.

- همه‌ی آثار من معطوف به این سوال است: تا چه حد سوژه‌ی بیولوژیکی سوژه‌ی انقلابی است؟

برگرفته از کتاب: با مغزمان چه باید بکنیم؟
نویسنده: کاتِرین مالابو
مترجم: علی حسن‌زاده

به همراه مصاحبه‌ی مجله‌ی figureground با کاتِرین مالابو


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh
- هر کس با رنج خود، که آن را مطلق و نامحدود می‌پندارد، تنها است.

- من صرفا یک اتفاق‌ام. چرا باید این‌قدر جدی‌اش گرفت؟

- لب‌ریز بودن از خویش، نه به‌مثابه خودپسندی، بلکه سرشار شدن، رنجور از حس بی‌کرانگی درونی، یعنی چنان به غایت زیستن که گویا از شدت زندگی خواهی مرد.

- تجربه‌هایی هست که کسی نمی‌تواند از آن‌ها جان به در برد. تجربه‌هایی که در پی آن‌ها حس می‌کنی همه‌چیز از معنا تهی می‌شود. همین که به کرانه‌های زندگی دست یافته باشی و تمام آن‌چه را که در آن مرزهای پرخطر فراهم است به غایت زیسته باشی، تمام رفتارهای روزمره و اشتیاق‌های معمول، افسون اغواگرانه‌شان را از دست می‌دهند.

- تمایل انسان‌ها به بودن در میان دوستان‌شان، در هنگام مرگ، از فرط ناتوانی و ترس از تنها زیستن در آخرین لحظات است. می‌خواهند مرگ را در لحظه‌ی مرگ هم فراموش کنند.

- زندگی برای تحمل تنش‌های عظیم، بیش از حد محدود و تکه‌تکه است. مگر نه این‌که صوفیان می‌پندارند پس از خلسه‌های بزرگ دیگر توان زیستن ندارند؟ آنان که ورای مرزهای عادی، طعم زندگی، انزوا، ناامیدی و مرگ را چشیده‌اند چه انتظاری از این زندگی می‌توانند داشته باشند؟

- قدم زدن در تنهایی، که برای زندگی درونی همزمان سازنده و پرخطر است، باید به گونه‌ای باشد که چیزی مکاشفه‌ی انسان منزوی در باب تنهایی آدمی، در این جهان را مکدر نسازد. قدم زدن در تنهایی، به‌ویژه‌ شب‌ها، وقتی که هیچ‌یک از جذابیت‌های معمول نمی‌تواند دل‌ربایی کند، برای فرایند عمیق خودسازی مناسب است. آن‌گاه است که مکاشفاتی درباره‌ی جهان از عمیق‌ترین گوشه‌های روان آدمی برمی‌خیزد. همان گوشه‌ای که خود را از زندگی جدا کرده، از زخم زندگی.

- پس از فرسودگی، هیچ تلاشی، هیچ امیدی، هیچ توهمی خشنودتان نمی‌کند‌. هوش از کف داده از مصیبت خویش، ناتوان از اندیشیدن یا اقدام کردن، گرفتار در سرما و تاریکی عمیق، یکه و تنها، چون‌ لحظه‌های حسرت مطلق، به مرز نفی زندگی رسیده‌اید، دمای مطلقی که در آن آخرین خیالات واهی حیات منجمد می‌شود.

- زیستن، هم‌چون مشقتی طولانی در مسیر مرگ، هیچ نیست مگر جلوه‌ای دیگر از دیالکتیک اهریمنی زندگی که در آن فرم‌ها فقط برای ویران شدن زاده می‌شوند.

- تنها آنان که حقیقتا رنج می‌کشند از رضایت حقیقی و جدیت بی‌پایان بهره‌مندند.

- اگرچه باور به جاودانگی یگانه تسلای خاطر انسان تاریخی است، پایان فاجعه‌بار این تراژدی حیات و به‌ویژه تراژدی انسان، توهم نهفته در ایمان کودکانه را اثبات می‌کند.




برگرفته از کتاب: بر قله‌های ناامیدی
نویسنده: امیل چوران
مترجم: سپیده کوتی


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- این که ما در جامعه، آزاد هستیم، حقیقت ندارد. ما صرفا آزاد هستیم تا هر روز بلند شویم و سر کار برویم‌. این ایده که کار موجب اعتلای منزلت است، ساخته‌ی سرمایه‌داری است.

- اساس سرمایه، استثمار است.

- امروز استثمار صرفا وقتی توی کارخانه هستید رخ نمی‌دهد. بلکه وقتی از حمل‌ونقل عمومی استفاده می‌کنید یا هنگامی که مدرسه هستید، و در حین بازتولید خانواده‌های‌تان، حین بازتولید جامعه، وقتی که رویاپردازی می‌کنید هم رخ می‌دهد. مقاومت باید در همه‌ی این‌ها، همه‌ی این‌ حیطه‌ها و در همه‌ی لحظه‌ها رخ دهد.

- من همیشه فکر می‌کردم استاد بودن یعنی تعلیم و تمرین آزادی، اما همه‌جا باید آن‌چه دولت به تو می‌گوید را آموزش دهی.

- تنها راه برای ریشه‌کن کردن استثمار این است که قابلیت خودمان جهت به دست گرفتن امور برای سازماندهی اجتماعی و خودمدیریتی ظرفیت‌های فکری‌مان را بسط و توسعه دهیم.

- یک جناح رادیکال در جنبش اعتراضی ما شکل گرفت که می‌گفت یک جامعه‌ی متضاد باید بنیان‌گذاری شود و زندگی باید به‌طور بنیادین چه در خیابان و چه در ذهن مردم متحول شود.

- بخشی از یک جنبش بودن به معنای قبول کردن بار آن هم هست. مسئولیت خواهد داشت.

- درد کلیدی است که باب ورود به اجتماع را می‏‌گشاید. همۀ سوژه‏‌های جمعی بزرگ از رهگذر درد شکل می‏‌گیرند ــ دست‌کم، آن‏‌ها که علیه غصب زمان حیات به دست قدرت برساخته مبارزه می‌‏کنند؛ آن‏‌ها که زمان را در قامت قدرت برسازنده بازیافته‌‏اند، در هیئت امتناع از کارِ استثمارشده و سرپیچی از مراتب و فرامینی که بر استثمار مزبور ابتنا دارند. درد بنیان دموکراتیک جامعۀ سیاسی است، در حالی که ترس بنیان دیکتاتورمآبانه و اقتدارگرایانۀ آن است.

- مقاومت، نسبت به قدرت اولویت دارد. این قاعده دیدگاه متفاوتی درباره‌ی تحول درگیری‌های مدرن و ظهور جنگ جهانی و دائمیِ کنونی به ما می‌دهد. تشخیصِ اولویتِ مقاومت ما را قادر می‌سازد تاریخ را از پایین بنگریم و بدیل‌هایی را که امروز امکان‌پذیرند، پیش روی ما می‌گذارد.

- هر یک‌ از ما ماشینی هستیم که واقعیت را تولید می‌کند، هر یک از ما ماشینی هستیم که «می‌سازد». امروز دیگر پیامبری وجود ندارد، دیگر کسی نیست که در بیابان‌ها موعظه‌گری کند و جماعتی را به‌وجود آورد و بسازد. فقط «مبارز» یا به عبارتی کسی وجود دارد که فقرِ جهان را به‌طور کامل تجربه می‌کند و اَشکالِ نوینِ بهره‌کشی و اَشکالِ نوینِ رنج را شناسایی می‌کند و فرایندهای آزادسازی را بر این اساس سازمان می‌دهد و در آن‌ها شرکت می‌کند.

- پیر شدن پایان نیست. بلکه تداوم مطبوع و آرام توان فعالیت است. مرگ لازمه‌ی زندگی نیست، مرگ چیزی اضافه بر زندگی است و پیر شدن نه نزدیکی به مرگ، بلکه لذت‌بردنی دیگرگونه از زندگی است. من کسانی را که در پیری می‌نویسند بسیار تحسین می‌کنم؛ نه چون پیرها خردمندترند، بلکه فقط به این دلیل که در سال‌خوردگی بیش‌تر می‌توانند زندگی کنند. در آن‌چه مردم پیری می‌نامند لذت والایی وجود دارد که در واقع بالاترین شکل زندگی است، چیزی که باید آن را بازشناسی کرد.

- هر یک از ما مسئول تکینگی خویش و اکنون خویش است. در هر سنی که باشد.
این تنها راه اجتناب از مرگ است: زمان را از آن خود کن. نگه‌اش دار و با مسئولیت پرش کن. وگرنه از دست‌اش خواهی داد. با روزمرگی، با عادت یا خستگی، افسردگی یا عصبانیت.
جاودانگی مسئولیت ما در برابر زمان حال است. در هر لحظه و هر موردی.



برگرفته از کتاب‌های "امپراتوری" و "انبوه خلق" اثر "آنتونیو نگری" + مستند "نگری؛ شورشی که هرگز پایان نمی‌یابد" + چند یادداشت و مصاحبه از "آنتونیو نگری"

مترجم: فواد حبیبی

#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- وفا را نه انحصار، که بقای بر مهر می‌دانم.

- ما در برابر مشکلات‌مان بیش از حد ننه‌من‌غریب‌ام درمی‌آوریم. وگرنه اگر بدبختی‌ها همان‌قدر که معمولا گمان می‌کنیم سخت و صلب بود، شاید باید راحت‌تر از این‌ها سراغ راه‌حل اصلی می‌رفتیم؛ نه این‌که ترسان و شرم‌زده و کوتاه، از گوشه‌ی چشم نگاهی به آن بیاندازیم تا به خودمان حق دهیم که راستی اوضاع‌مان خیلی بد است.

- فکر کردن آدم‌ها در نود درصد مواقع، فکر فلسفی و ریاضی نیست، بلکه حیله‌اندیشی است: چه کنم، از چه راهی بروم که به مقصود دست پیدا کنم؟

- ای کاش بیش‌تر و بهتر می‌فهمیدیم که چه زیاد ما ابزار سرنوشت‌ایم برای رساندن سهمیه‌ی غم به هم‌دیگر.

- در پس هر آرزویی دو تراژدی است: این که به آن نرسی و این‌که به آن برسی.

- در این جهان مگر چه چیز از رنگ‌وبوی حقارت به دور است؟

- ما آدم‌ها از ناراحتی و یک‌نواختی فراری هستیم؛ برای همین به سرگرمی رو می‌کنیم. و چه سرگرمی‌ای سرگرم‌کننده‌تر از عشق؟

- کودک یا پیر برای فرار از رنج و از یک‌نواختی، به بازی رو می‌کنیم. بردن مهم است و بهتر از باختن، باری، سرگرمی در بازی از بردوباخت مهم‌تر است. بیش‌تر میل ما به اصل بازی کردن و سرگرم شدن و به بعضی چیزها فکر نکردن است.

- نیمی یا بیش‌تر از فکر و ذکر و کردار ما یا خودش توهم است یا پی و پایه‌اش.

- ازدواج مراسم تدفین عشق است که پیشاپیش اجرا می‌شود.

- آدمیان خوب‌شان بد است. وای به بدشان. و قوی‌شان ضعیف است. وای به ضعیف‌شان. از آن‌ها بت نباید ساخت.

- به‌رغم همه‌ی این حرف‌ها، یعنی به‌رغم انبوهی از مشکلات که دورم حلقه زده و نیزه‌ی هر کدام در جایی از جانم فرو رفته، احسا‌س‌ام این است که زندگی یک نمایش است.

- نوزده بیستم از این حرف‌ها (نق‌های بی‌حاصل) ارزش شنیدن ندارد، چه رسد به زدن.

- بگذریم. می‌دانی، همیشه فکر کرده‌ام که باید بگذریم؛ آن هم زود. و همین است سخت‌ترین تراژدی این دنیا.

- عشق را جاودانه می‌خواهم. و این بسا در هم‌بستگی بیش دست دهد تا هم‌بستری.

- با خودم گفتم حرف‌های این عالم همان‌ها است که پیش‌تر گفته‌اند؛ همین عشق و حرص و عادت و لذت و رقابت و شهرت و خریت.

- ما سازه‌های قدیمی را خراب می‌کنیم اما افکار آن دوران را سرسختانه حفظ می‌کنیم.

- چرا وصال مدام را نباید طمع برد؟ نه چون نمی‌شود، چون عادی می‌شود.

- گفت تو خبر داری؟ تو که سال و ماه نه رادیو می‌شنوی نه تلویزیون می‌بینی نه روزنامه می‌خوانی.
گفتم سر جمع‌اش را می‌دانم. حالا ریز آن را ندانم اشکالی ندارد.

- بی‌تفاوتی محصول بی‌تفاوتی است.

- ما همه موجودات محتاج و مریض و خودپسندی هستیم.

- برای من نه معنایی در کار هست، نه رسالتی و نه حتی امیدی به کم‌ترین میزان آسودگی.

- غفلت، بزرگ‌ترین موهبتی است که آدمیان می‌خواهند.

- انسان، این توهم‌چه که تمام عمرش از انعقاد نطفه تا تولد و رشد و پیری و مرگ کسرکی از ثانیه بود.

- ما در این دنیا نمی‌دانیم که چه می‌خواهیم؛ ولی این را نمی‌دانیم. و گره کور این دنیا همین است.





برگرفته از کتاب: پناه بر دی‌تی
نویسنده: مرتضی مردیها


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- اعتیاد به عکس‌های سلفی، چیزی نیست جز حرکت بیهوده‌ی سوژه‌ی تنها. ارتباطی با خویشتن‌دوستی ندارد.
فرد در مواجهه با پوچی درون، بی‌فرجام می‌کوشد تا خود را تولید کند. پوچی فقط خودش را بازتولید می‌کند. سلفی‌ها خودهایی تهی شده‌اند. اعتیاد به سلفی، احساس پوچی را شدت می‌بخشد. نه از عشق به خویشتن، بلکه از خودارجاعی خودشیفته‌ نشئت می‌گیرد. سلفی‌ها قشنگ‌اند، رویه‌ی مجلل یک خودِ تهی و بی‌اعتبار.
یکی برای فرار از این پوچی مهلک امروزی، به تیغ پناه می‌برد، یکی به تلفن هوشمند.
سلفی‌ها پوشش پرزرق‌وبرقی هستند که خود پوچ را برای مدتی کوتاه پنهان کنند. اما اگر آن‌ها را برگردانند، روی دیگرشان دیده می‌شود، غرق در جراحت و خون. زخم، آن روی سکه ی سلفی‌ها است.

- ارتباط، به تبادل لذت تنزل یافته است.

- حذف فاصله، نزدیکی را بیش‌تر نمی‌کند؛ ویران می‌کند‌.
فهم، نیازمند درک با فاصله است.
در حال حاضر، ابزار ارتباطی دیجیتال، فاصله و فاصله‌ها را ویران می‌کند. پی‌آمد این کاهش فاصله‌ی مکانی، از بین رفتن فاصله‌ی ذهنی است.
دنیای ارتباط دیجیتال، نمایش هرزه‌نگارانه‌ی فضای خصوصی و شخصی را افزایش داده است. شبکه‌های اجتماعی به سالن‌های نمایش موضوع‌های بسیار شخصی تبدیل شده‌اند.

- امواج عصبانیت، توجه عمومی را جلب کرده و به‌طور کامل بسیج می‌کند. اما بی‌ثباتی و سیالیت این امواج باعث می‌شود که برای شکل دادن گفتمان عمومی و فضای عمومی نامناسب باشد. این امواج برای این کار زیاده کنترل‌ناپذیر، محاسبه‌ناپذیر، بی‌ثبات، زودگذر و بی‌شکل هستند‌. ناگهان فوران می‌کنند و به همان سرعت محو می‌شوند.

- امروزه تصاویر نه فقط عکس، بلکه مدل هستند. ما به سمت این تصاویر می‌رویم تا بهتر، زیباتر و زنده‌تر باشیم.
رسانه‌ی دیجیتال نوعی وارونگی شمایلی ایجاد کرده است که باعث شده تصاویر زنده‌تر، زیباتر و بهتر از خود واقعیت جلوه کنند. در مقابل، واقعیت به چشم ما ناقص جلوه می‌کند. در حالی که در کافه‌ای به مشتریان نگاه می‌کردم، یک نفر به من گفت: ببین چه‌قدر غمگین‌اند. امروزه تصاویر زنده‌تر و سرحال‌تر از مردم هستند.
یکی از نشانه‌های وارونگی جهان ما شاید همین وارونگی است: فقط تصاویر وجود دارند و تولید و مصرف می‌شوند.

- دستگاه‌های دیجیتال کار را قابل جابه‌جایی کرده‌اند. محل کار به اردوگاه سیاری تبدیل شده است که راه فراری از آن نیست. تلفن همراه، آزادی بیش‌تری وعده می‌دهد، اما اجبار مهلکی با خود دارد: اجبار ارتباط.

- افراد به همه‌جا سفر می‌کنند اما هیچ‌چیز را تجربه نمی‌کنند. همه‌چیز را می‌بینند ولی بینشی ندارند. اطلاعات و داده‌ها را انباشته می‌کنند اما دانشی کسب نمی‌کنند.

- اتصال کامل و ارتباط کامل از طریق ابزارهای دیجیتال مواجهه با دیگران را تسهیل نمی‌کند، بلکه از هر آن که متفاوت و دیگرگونه هست عبور می‌کند و در عوض افرادی را پیدا می‌کند که یکسان هستند یا مثل ما فکر می‌کنند. بدین‌سان عرصه‌ی تجربه‌ی ما را تنگ‌تر می‌کند. ما را به دور بی‌پایان خودبرتربینی می‌اندازد که در نهایت به یک "خودتبلیغی که ایده‌های خودمان را به ما تلقین می‌کند" می‌انجامد.



برگرفته از کتاب: "در میان جمع" و "طرد دیگری"
نویسنده: بیونگ‌-چول هان
مترجم: محمد راسخ‌مهند و مهدی پری‌زاده


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- قانون این است که فردا و دیروز؛ امروز هرگز.

- تمام این قول‌ها، مثل محبت، ناکافی بودند. چون قول و محبت، دو لنگرگاه کلیشه‌آبادند.

- هیچ‌وقت بابت چیزی که رهایش کردی، عذرخواهی نکن.

- اگر خاطره بند باشد، هر روزی که بیش‌تر زنده‌اند، شکستن این بند سخت‌تر از قبل می‌شود.

- از کندذهنی‌ است که بگویی به چیزی اعتقاد داری که درک‌اش نمی‌کنی.

- گفتم منظورم فقط این بود که ما خیلی حرف‌ها با هم داریم. خیلی بیش‌تر از دهن به دهن گذاشتن.

- زمانی می‌ترسیدم بزرگ که شدم مثل شما بشوم.

- چرا مردم با "امروز چه‌طوری؟" سر حرف را باز می‌کنند؟ فکر نمی‌کنی این که آدم کیست مهم‌تر از آن است که چه‌طور است؟ خب، امروز کی هستی؟

- زمان، قرضی است که سخت بشود پس‌اش داد. ناممکن است که بشود پس‌‌اش داد.

- آیا همه باید توهم داشته باشند تا بتوانند زنده بمانند؟

- من دیدم که خودم بهترین دشمن خودم هستم.



برگرفته از کتاب: آن‌جا که دیگر دلیلی نیست
نویسنده: یی یون لی
مترجم: آرزو احمی


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
راستش خیال خودم ناراحت است، از این ارتش وحشی، با آن کشتارهای دیوانه‌وار که در شهرها کرده است. باور کردنی نیست. با تانک به صف مردم زدن و منتظران را له کردن و بیمارستان و داروخانه را کوبیدن و سوختن و بعد از ساعت منع رفت‌وآمد به خانه‌های مردم هجوم بردن و آن‌ها را به تیر بستن و یا سوار اتومبیل از خیابان‌ها گذشتن و رهگذران را زدن و انداختن و تازه اجازه‌ی برداشتن جنازه را هم ندادن!
این ارتش نمی‌دانم چگونه خواهد گذاشت که ملت نفسی بکشد. انگار ارتش ایران، جز ملت ایران، دشمنی نمی‌شناسد و فقط برای جنگ با این دشمن (به شرط آن که مسلح نباشد) تربیت شده است.



برگرفته از کتاب: روزها در راه
نویسنده: شاهرخ مسکوب


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
فاشیسم.pdf
161.1 KB
آیا "جمهوری اسلامی ایران" یک حکومت فاشیستی است؟

برای پاسخ به سوال بالا، می‌توان به یادداشت "فاشیسم در همه‌جا" رجوع کرد.

دکتر لارنس‌ ای بریت، دانشمند علوم سیاسی مقاله‌ای در باره فاشیسم نوشت که در مجله تحقیق آزاد، نشریه‌ای با اندیشه‌های بشردوستانه منتشر شد. دکتر بریت رژیم‌های فاشیستی هیتلر (آلمان)، موسولینی (ایتالیا)، فرانکو(اسپانیا)، سوهارتو (اندونزی) و پینوشه(شیلی) را مطالعه کرد. او دریافت که همه این رژیم‌ها 14 ویژگی مشترک داشتند. او این ویژگی‌ها را، ویژگی‌های معرف فاشیسم نامید. عنوان مقاله توسط لاورنس بریت "فاشیسم در هر جا" گذاشته شد و در صفحه 20 شماره بهار سال 2003 مجله تحقیق آزاد، منتشر شد.



نویسنده: لارنس‌ ای بریت
مترجم: مسعود امیدی



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- هر آن‌چه که خیال‌اش را می‌پروریم و هر آن‌چه که تمنایش را داریم، در واقع، تجربه‌ها، چیزها و افرادی هستند که از زندگی ما "غایب"‌اند. ما فقط چیزهایی را می‌خواهیم که مهیا و در دسترس "نباشند".

- ما در وضعیتی از نیازمندیِ مدام زندگی می‌کنیم، غریزه‌زده و سخت در بند آن هستیم، همواره نیازمندیم و پیوسته چیزی کم داریم.

- انگار همیشه آن‌چه یک‌ نفر می‌خواهد، در اختیار فرد دیگر است و تنها مسئله این است که چگونه می‌توان آن را به دست آورد. (البته خداوند یا دولت می‌توانند به جای همان فردی قرار بگیرند که آن‌چه را می‌خواهیم در اختیار دارند.)

- در حالت سرخوردگی به بالاترین حد خودفریبی می‌رسیم.

- طلب عشق، همیشه نوعی تردید در عشق است.

- همواره سه سرخوردگی پیاپی وجود دارد:
سرخوردگی ناشی از نیاز ارضا نشده، سرخوردگی ناشی از حاصل نشدن رضایتی که خیال‌اش را در ذهن متصور بودیم و سرخوردگی از مطابقت نداشتن رضایت‌مندی در جهان واقعی با رضایت‌مندی‌ای که آرزوی‌اش را داشته‌ایم.

- بی‌نقص بودن، استبدادی است که باید از آن آزاد شد.

- در وابستگی، مهم‌ترین مسئله ابژه نیست، حفظ ابژه است.



برگرفته از کتاب: حسرت (در ستایش زندگی نازیسته)
نویسنده: آدام فیلیپس
مترجم: میثم سامان‌پور


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh

http://www.instagram.com/Like_a_director
- بیماری رایج این روزها 《نارضایتیِ منفعلانه》 است. بسیاری از مردم از زندگی‌شان، شغل‌شان، همسرشان، درآمدشان، خانه‌شان، جامعه‌شان، وزن‌شان، قیافه‌شان، تغذیه‌شان و غیره ناراضی‌اند. آن‌ها بخش اعظم گفتار روزمره‌شان را به شِکوه و شکایت از بخش اعظم زندگی‌شان اختصاص می‌دهند. اما نکته این‌جاست که آن‌ها هیچ‌گاه این وضعیت را تغییر نمی‌دهند. عمدتا آن‌ها پس از دهه‌ها شکوه و شکایت در همان خانه، در همان شغل، در همان جامعه، با همان وزن، با همان تغذیه، در کنار همان همسر مشغول انجام همان کارها هستند و هم‌چنان همان شکوه و شکایت‌‌ها را مطرح می‌کنند. اما نکته این‌جاست که نباید از این شکوه و شکایت فریب خورد. آن‌ها به‌واسطه‌ی چیزی که می‌توان آن‌ را نوعی چرخش فرهنگی میل نامید، از خود آن شرایط و غُر زدن درباره‌ی آن بیش‌تر لذت می‌برند تا تحمل تغییر یا حتی تجربه‌ی شرایط دیگر.



برگرفته از کتاب: اصول مبارزه در زمانه‌ی نیهیلیسم
نویسنده: محمدمهدی اردبیلی


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh
دیالوگ، گفت‌و‌گو نیست. یا صحیح‌تر آن است که بگوییم، صرفا گفت‌و‌گو نیست. دیالوگ و گفت‌و‌گو در ریشه، فرایند، و نتیجه، تفاوت‌هایی با‌هم دارند. ریشه‌شناسی یونانی کلمه‌ی دیالوگ شامل دو بخش است:
1- دیا، که اغلب به اشتباه، معادل (دو) برای آن آمده، در حالی‌که این کلمه به معنای (در مقابل) یا (در عرض) است، و لازمه‌ی تحقق معنای آن وجود (حداقل) دو نقطه است.

2- لوگ که ریشه لوگوس به معنای (خرد) یا (اندیشه) دارد.

بنابراین دیالوگ یعنی در مقابل‌هم قرار گرفتن دست‌کم دو لوگوس یا دو اندیشه. در این فرایند، لوگوس‌های جدیدی خلق می‌شوند. در نتیجه ی دیالوگ، لوگوس حاصل، از جمع جبری لوگوس‌های موجود، بیشتر است و ما شاهد خلق معنای جدیدی هستیم. این ریشه، فرایند و نتیجه، در مورد گفت‌و‌گو صدق نمی کند. در‌واقع، فرایند گفت‌و‌گو ، دلالت بر (در‌کنار‌هم) قرار گرفتن (کلام‌های) ضد دارد، نه (در‌مقابل‌هم) قرار گرفتن (اندیشه‌های) مختلف. نتیجه‌ی گفت‌و‌گو، نوعی کنار آمدن است، نوعی همراه‌شدن با دیگری.



برگرفته از کتاب: دیالوگ
نویسنده: پیتر وُمَک
مترجم: مژده ثامتی


#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh
- یکی از مسئولیت‌های روشن‌فکر این است که از ایدئولوژی‌ها پرده بردارد، سعی کند پرده‌های پروپاگاندا را کنار بزند و ببیند می‌تواند مستقل فکر کند یا نه.

- بزرگ‌ترین میراثی که می‌توانم از خودم به جا بگذارم، این است که کاری کنم تا مردم بتوانند خودشان به مسائل فکر کنند. نه به طریقی که به آن‌ها آموزش داده شده و طبق عادت عمل می‌کنند.

- از صداهای انتقادی استقبال نمی‌شود. اما کسانی که از قدرت دولتی حمایت می‌کنند (قلم‌به‌مزدهای قدرت) آن‌ها مورد احترام و افتخار هستند. کسانی که جنایات دولت‌ها را نقد و تحلیل کنند، محکوم خواهند شد.

- اگر به آزادی بیان اعتقاد داشته باشید، باید به آزادی بیان دیدگاه‌هایی که دوست ندارید هم معتقد باشید.

- آن‌چه مردم باید نگران‌اش باشند، ساختارهای نهادی هستند که به سمت سود و قدرت برای عده‌ای معدود هدایت می‌شوند.

- تراکم ثروت منجر به تراکم قدرت می‌شود. تراکم قدرت قوانینی طراحی می‌کند در راستای افزایش تراکم ثروت.

- ده اصل تراکم قدرت و ثروت:
1. محدود کردن دموکراسی
2. طرح‌ریزی ایدئولوژی
3. بازطراحی اقتصاد
4. انتقال بار مسئولیت
5. حمله به اتحاد
6. تسلط بر تنظیم‌کنندگان
7. مهندسی کردن انتخابات
8. کنترل توده‌ی مردم
9. جعل رضایت عمومی
10. به حاشیه راندن مردم

- اگر می‌خواهید روش کار هر جامعه‌ای را درک کنید، اولین جایی که باید نگاه کنید این است که ببینید چه کسی در موقعیت اتخاذ تصمیم‌هایی است که نحوه‌ی عملکرد جامعه را تعیین می‌کند.

- دنیایی که نسل جوان امروزی ادعای در دست داشتن‌اش را دارد، نسخه‌ای بسیار کج‌وکوله از جهان است.

- تاریخ اقتصاد همواره این‌گونه بوده است: یک سری قواعد برای ثروت‌مند و مجموعه‌ای متضاد برای فقیر.

- کنترل جمعیت با زور کار آسانی نیست، نتیجه‌ی عکس می‌دهد. پس باید راه‌های دیگری برای کنترل مردم وجود داشته باشد؛ کنترل عقاید و نگرش‌شان.

- تبلیغات با مهندسی ذهن و القای رضایت، از مردم، "مصرف‌کننده" می‌سازد. (احتیاجات مردم را تلقین کنید و چیزهایی درست کنید که فورا جزئی از زندگی بشوند.)



برگرفته از مستند "مرثیه‌ای بر رویای آمریکایی" + چند گفت‌وگو و ورک‌شاپ از "نوام چامسکی"

#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh
ریشه
از نو، نگاه، اندیشه ✍🏼 رضا مقصودی "سیاه‌بخت‌های طلاق نگرفته" - پدر و مادرت با هم زندگی می‌کنن؟ + آره. ولی اگه پول بیشتری داشتن طلاق می‌گرفتن. 《دیالوگی از فیلم پیش از نیمه شب/ ریچارد لینکلیتر》 واژه‌ی "قدرت" را جایگزین "پول" کنیم معنای جمله کامل‌تر و گسترده‌تر…
- پایداری در ازدواج، لزوما به معنای رضایت داشتن از رابطه نیست.

- بسیاری از دشوار‌ی‌های رابطه، با گذر زمان، گسترش می‌یابد.

- وقتی افراد رنجش‌ها و خشم‌های خود را سرکوب کنند، توان برقراری یک رابطه‌ی سالم را نیز از دست خواهند داد.

- تفکر "چیزی در ازای چیزی" (بده-بستان) در رابطه، ما را به "حساب‌داران هیجانی" تبدیل می‌کند.

- به‌رغم این که داشتن نوزاد، در ابتدا، رویدادی سرشار از خوشی و حال خوب به نظر می‌رسد؛ اما یافته‌های علمی نشان می‌دهد که در 67% زوج‌ها، شادمانی و رضایت از ازدواج در طول سه سال پس از به دنیا آمدن اولین نوزاد با افت قابل توجهی مواجه می‌شود و خصومت زن و شوهرها نسبت به یک‌دیگر به صورت چشم‌گیری افزایش پیدا می‌کند. ورود اولین کودک، فاجعه‌ای برای رابطه‌ی عاشقانه‌ی اغلب زوج‌ها است.

- پس از ازدواج و به دنبال تعهد آغازین، احساس وارد مرحله‌ی دوم (پنهان) خود می‌شود. زن و شوهرها در این مرحله دچار "پشیمانی از انتخاب" و حتی بعضا دچار "پشیمانی از اصل ازدواج" می‌شوند که به آن "پشیمانی خریدار" می‌گویند.



برگرفته از کتاب: علم عشق
نویسنده: جان گاتمن
مترجم: هاشم پوریامهر



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh
- انسان نه در جست‌وجوی آزادی، که در جست‌وجوی نان است. مردم هر کسی را که به آن‌ها نان دهد، پرستش می‌کنند‌. انسان‌ها ضعیف‌تر از آن هستند که موهبت آزادی را تاب بیاورند.

- انسان‌ها توانایی شگرفی در خودفریبی و غرق شدن در نادانی خود دارند. زیرا تشویش و پریشانیِ همراه اندیشه، نفرت‌برانگیز است.

- چیزی به نام "انسانیت" وجود ندارد. تنها انسان‌هایی هستند که توسط نیازها و توهمات متضاد خود هدایت می‌شوند و محکوم به تحمل انواع سستی و ضعف در اراده و قضاوت هستند.

- جمعیت انسانی نه با احساسات گاه‌ و بی‌گاه اخلاقی، و نه با منافع شخصی، بلکه صرفا با نیازهای لحظه‌ای هدایت می‌شود.

- نه تنها ریشه‌های علم و فلسفه، بلکه پیش‌رفت آن‌ها نیز سرچشمه گرفته از اقدام علیه عقل زمانه است.

- انسان‌ها در حیات روزانه‌ی خویش، تنها به فکر سود و زیان هستند.

- انسان نمی‌تواند بدون توهم زنده بماند.

- ایمان قدرت خویش را از عادت می‌گیرد.

- شوپنهاور می‌نویسد: 《سکس، هدف نهایی و غایی تمامی تلاش‌ها و کوشش‌های آدمیان است.》

- عادات ادراکی ما انسان‌ها بسیار احمقانه‌‌ است. ما 99 درصد از محرک‌های حسی‌ای را که دریافت می‌کنیم، نادیده می‌گیریم و باقی‌مانده را به ابژه‌های مجزای ذهنی تبدیل می‌کنیم. سپس به آن ابژه‌های ذهنی بنا به عادتی برنامه‌ریزی شده، واکنش نشان می‌دهیم.

- ما فرزندان دودمانی دور و درازایم که فقط بخش اندکی از آن، گونه‌ی انسان است. ردپاهایی که از گذشته در ما به‌جای مانده است سابقه‌اش بسیار فراتر از انسان‌های دیگر که پیش از ما بودند می‌رود. مغز و ستون فقرات ما با ردهایی از دنیاهای بسیار کهن رمزگذاری شده است.

- این مدعا را که انسان اشرف مخلوقات است می‌توان از این واقعیت استنتاج کرد که هیچ موجود دیگری به مدعای مذکور اعتراضی نکرده است. "جورج کریستف لیختنبرگ"

- شهودهای مردم در مورد مسائل اخلاقی، سطحی و کوتاه‌مدت و موقتی هستند..

- انسان‌ها گمان می‌برند که موجوداتی خودآگاه و آزاد هستند، در حالی که به واقع تنها حیواناتی فریب‌خورده‌اند‌. انسان هرگز از تلاش برای فرار از آن‌چه خود می‌پندارد هست، دست نمی‌کشد. تلاش برای رهایی جستن از آزادی. (آزادی‌ای که هیچ‌وقت هم نداشته)

- بسیار بعید است که افراد آزادی خویش را بیش از آسایشی که با بندگی همراه است بها و ارزش نهند‌.

- دیکتاتورها وعده‌ی امنیت می‌دهند.

- از نظر پیروان ادیان ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت، اسلام) دین یک باور حقیقی است. تنها یک باور درست وجود دارد (دین ما) و دیگر روش‌های زیستن، خطا است.

- جرائم سازمان‌یافته و قانون در یک هم‌زیستی با یک‌دیگر هستند و جلوی هرگونه اصلاح اساسی و رادیکال را می‌گیرند.

- علم انسان را قادر می‌سازد نیازهایش را رفع کند. ولی هیچ کاری برای تغییر این نیازها نخواهد کرد.

- بسیاری از مشاغل، اکنون نیازهایی را ارضا می‌کنند که در گذشته سرکوب یا پنهان می‌شدند. اقتصادی پررونق متشکل از روان‌پزشک‌ها، ادیان، طراحان و بوتیک‌های معنوی، ناگهان ظاهر گشته‌اند. فراتر از این، اقتصاد خاکستری عظیمی متشکل از صنایع غیرقانونی نیز در جریان است که مواد مخدر و سکس را تامین می‌کند. کارکرد این اقتصاد جدید، چه قانونی باشد و چه غیرقانونی، سرگرم کردن و منحرف کردن جمعیتی است که با وجود آن که امروز بیش از همیشه مشغول است، مخفیانه به عبث بودن این اقتصاد شک کرده است.

- اثر عمده‌ی انقلاب صنعتی، به وجود آمدن طبقه‌ی کارگر بود. در آغاز قرن بیست‌ویکم فاز جدیدی از انقلاب صنعتی (انقلاب فناوری) در حال وقوع است که دیر یا زود بخش بزرگی از جمعیت انسانی را مازاد بر احتیاج خواهد کرد. ما در حال نزدیک شدن به دورانی هستیم که تقریبا تمامی انسان‌ها به این منظور کار می‌کنند که دیگر انسان‌ها را سرگرم کنند.


- تولید دیگر اصلی‌ترین کارکرد زندگی اقتصادی نیست. پس کارکرد آن چیست؟ حواس‌پرتی.

- بازارها با ترویج خلقیات جدید، باعث تغییر رفتار می‌شوند.

- در نگاه یونانیان باستان، کار بی‌پایان، نشانه‌ی بردگی بود.

- جنگ‌های امروزی را نه سربازان نظامی، که کامپیوترها بر عهده دارند. و در دولت‌های فروپاشیده که بخش بزرگی از دنیا را گرفته‌اند، این وظیفه بر دوش ارتش‌های نامنظم و ناقص فقرا است.



برگرفته از کتاب: سگ‌های پوشالی (تاملی در باب انسان و دیگر حیوانات)
نویسنده: جان گری
مترجم: سامان مرادخانی



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh
- حالت ایده‌آل از نگاه مردم جامعه این است که خوب کار کنند و تا حد ممکن بخرند.

- ما هر روز بیش‌تر به مصرف‌کنندگان و توده‌های ربات‌مانند بدل می‌شویم.

- هیچ تضمینی نیست که انقلاب‌ها به وضع بهتری بیانجامند و تحلیل نروند و از پا درنیایند.

- پرسش کردن از قوانین، هنجارها و ارزش‌ها، لحظه‌ای حیاتی در زندگی روانی افراد و جوامع است.

- شادمانی تنها به قیمت سرپیچی به دست می‌آید. و عصیان شرط حیاتی زندگی ذهن و جامعه است.

- جامعه یک کل بسته نیست. افراد همواره فرصت وارسی هنجارها را دارند. میان تایید میل و تحمیل حد و مرز هیچ تناقض مطلقی وجود ندارد. اما از سوی دیگر، بدون سرپیچی آدمی نمی‌تواند با خود "سخن بگوید" و به گفت‌وگو بنشیند.

- نظام‌های حکومتی انسان‌ها را سرکوب می‌کنند اما بر این کار نام "هنجارمندسازی" می‌گذارند.

- آیا فراغت شکلی از تحمیق و بیهوده‌سازی نیست که به نام فرهنگ جمعی اذهان را اسیر خود می‌کند؟

- انقلاب‌ها ضرورت رفاه اقتصادی را جایگزین مبارزه برای آزادی کرده‌اند و بنابراین عطش فقرا نسبت به کالاها و مصرف، راه اندیشیدن به آزادی را سد کرده و این امر به ناکامی انقلاب می‌انجامد.

- در افسردگی ملی، کشور به شکلی واکنش نشان می‌دهد که فرقی با واکنش بیمار افسرده ندارد. اولین نشانه‌اش، کناره‌گیری و انزوا است. نشانه‌ی بعدی، ناتوانی از عصیان است.

-  افسردگی ممکن است خود را به شکل بیش‌فعالی و بی‌قراری نمایان کند.

- برای شخصی که با کالاهای مادی تحت تملک‌اش و با برچسب‌های قیمت بر روی اندام‌هایش تعریف می‌شود، چه دشوار است که به عنوان سوژه‌ی آزاد زندگی کند و دست به ارزیابی و وارسی خویش بزند و خود را به پرسش بکشد و به خطر بیاندازد.


- اگر کسی بگوید راه‌حل مسئله همان اعتراض اجتماعی است، کوته‌فکری‌اش را نشان داده است. اعتراض اجتماعی نباید فی‌نفسه به هدف و غایت تبدیل شود. بلکه باید بخش لاینفکی از فرآیند بزرگ‌تر اضطراب همه‌جانبه باشد که هم‌زمان روانی، فرهنگی و دینی و... است.



برگرفته از کتاب: علیه افسردگی ملی (او گفت سرپیچی)
نویسنده: ژولیا کریستوا
مترجم: مهرداد پارسا



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh
- هر چه قدرت بیش‌تر باشد، کارایی‌اش خاموش‌تر و سروصدایش کم‌تر می‌شود. آن‌جا که قدرت نیازمند جلب توجه است، پیشاپیش رو به ضعف نهاده است.

- خشونت محض، صاحب قدرت را در موضع انفعال شدید و فقدان آزادی قرار می‌دهد.

- وقتی کار به تحمیل مجازات برسد، قدرت به پایان می‌رسد.

- تحمیل الگوهای انتخاب، توهم آزادی فراهم می‌کند.

- قدرتی که از طریق عادات عمل می‌کند، کاراتر و استوارتر از قدرتی است که دستور می‌دهد و زور می‌گوید.

- خشونت نشانه‌ی ناتوانی است.

- قدرت نظامی غالبا روی دیگر سکه‌ی ضعف داخلی است.

- پیوندی ایجابی هست میان مسلم گرفتن قدرت، فراموش کردن قدرت و ابعاد قدرت. می‌توان گفت جایی که هیچ‌کس از قدرت سخن نمی‌گوید، همان‌جاست که حتما قدرت، هم به صورت ایمن و هم بسیار قاطع وجود دارد. برای متزلزل کردن قدرت ابتدا باید آن را به پرسش کشید.

- قدرت به‌سان فشار مکانیکی عمل نمی‌کند، یعنی صرفا جسمی را از مسیر اصلی‌اش خارج نمی‌کند. در واقع، اثرِ قدرت به‌سان میدانی است که در آن جسم به تعبیری به دل‌خواه خود حرکت می‌کند.
مدل زورگویی نمی‌تواند حق پیچیدگی قدرت را ادا کند. قدرت به‌مثابه زورگویی یعنی عملی کردن تصمیمات شخصی خویش برخلاف اراده‌ی دیگری. لذا این مدل فقط درجه‌ی بسیار کم‌تری از وساطت را میان خود و دیگری نشان می‌دهد: رابطه‌ی تعارض و تخاصم. بنا بر این مدل، خود به درون دیگری وارد نمی‌شود.
آن شکل از قدرت که اثرات‌اش را نه در تقابل با کارهای مورد نظر دیگری، بلکه از درون این کارها، اِعمال می‌کند وساطت بیش‌تری دارد؛ زیراقدرتِ برتر قدرتی است که آینده‌ی دیگری را شکل می‌دهد، نه این که سد راه آن شود. قدرت برتر به‌جای ممانعت از عمل خاص دیگری، حتی پیش از آن که دیگری دست به کاری بزند بر محیط عمل‌ او تاثیر می‌گذارد و روی آن محیط کار می‌کند، به‌گونه‌ای که دیگری از روی اراده‌ی خویش و حتی بدون تهدید هرگونه عامل بازدارنده تصمیمی در جهت اراده‌ی قدرت می‌گیرد. صاحب قدرت بدون توسل به خشونت، در روح دیگری جای می‌گیرد.
این که مطیعان قدرت چنان از اراده‌ی صاحب قدرت متابعت کنند که گویی اراده‌ی خودشان است، یا حتی آن اراده را پیش‌بینی کنند و به پیشواز آن بروند، نشانه‌ی قدرتی برتر است. چه‌بسا مطیع قدرت کاری را که به هر روی می‌خواست انجام دهد به اراده‌ی قدرتی برتر احاله کند و از این راه آن را بزرگ و زیبا جلوه دهد و این کار را با یک "آری" یعنی تایید قاطعانه‌ی آن قدرت، به اجرا درآورد.

- قدرت انضباطی یا مراقبتی، وارد سوژه می‌شود. به اندرون بدن راه پیدا می‌کند و ردپاهایش را در آن به جا می‌گذارد و از این راه، عادات و کارهای یک‌نواخت روزمره را ایجاد می‌کند.
پیدایش زندان، ناشی از این نوع قدرت است. قدرتی که می‌خواهد از طریق موارد زیر، "سوژه‌ای مطیع" بسازد:
1. رام کردن رفتار با برنامه‌ی روزانه‌ی تمام‌وقت، کسب عادات و قید و بندهای بدن
2. رمزگذاری زمان و فضا و حرکت به دقیق‌ترین شکل ممکن با "ارتوپدی سازمان‌یافته"

این قدرت در پی ایجاد و تثبیت عادت‌ها است. می‌خواهد به طبیعت ثانوی تبدیل شود نه این که آسیب بزند.
حالت بدن اندک اندک تصحیح می‌شود؛ قید و بند حساب‌شده آرام آرام در هر جزء بدن جاری می‌شود، بر آن تسلط می‌یابد، آن را نرم و آماده در همه‌ی زمان‌ها می‌کند، و بی‌سر‌و‌صدا آن را به خودکاریِ عادت مبدل می‌سازد.
بدن قابل بهره‌کشی، بدن رام است. 《میشل فوکو》



برگرفته از کتاب: قدرت چیست؟
نویسنده: بیونگ چول-هان
مترجم: محمد زندی، علی حسن‌زاده



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh
- عادی‌سازی بحران به وضعیتی می‌انجامد که در آن حتی خیال لغو سازوکاری که برای مقابله با وضعیت اضطراری وضع شده نیز ناممکن می‌رسد. این حسِ فراگیر که نه‌تنها سرمایه‌داری یگانه نظام اقتصادی و سیاسی ماندگار است، بلکه حالا دیگر تصور بدیلی منسجم برای آن غیرممکن است.

- تمامیت‌خواهی افراطی و سرمایه، به‌هیچ‌عنوان مغایرتی با هم ندارند: بازداشت‌گاه‌ها و کافی‌شاپ‌های زنجیره‌ای در کنار هم به حیات‌شان ادامه می‌دهند.

- وقتی فقط امید واهی معنا دارد، خرافات و مذهب، دو ملجا اصلی نومیدان، پروبال می‌گیرند.

- وقتی دیگر چشمی برای دیدن نباشد، هیچ ابژه‌ی فرهنگی‌ای نمی‌تواند قدرت‌اش را حفظ کند.

- سرمایه‌داری تمام افق‌هایی را که به اندیشه‌ی بشر درمی‌آید تصرف و به اعماق ناخودآگاه افراد نفوذ کرده است.

- فرهنگ سرمایه‌داری، پیش‌پیش امیال، انتظارات و آرزوها را شکل می‌دهد.

- نسل کنونی نسل دل‌سردی است که از بعد از پایان تاریخ آمده، نسلی که تک‌تک حرکات‌اش حتی خشم و اعتراض‌اش، پیش از وقوع، پیش‌بینی، پی‌گیری و خرید و فروش می‌شود.

- باید بپذیریم که در سطح "میل" در چرخ‌گوشت بی‌رحم سرمایه‌داری افتاده‌ایم.

- طی سی سال گذشته، واقع‌گرایی سرمایه‌دارانه موفق‌ شده هستی‌شناسیِ تجاری خاصی را جا بیاندازد که بر اساس آن بدیهی است هر آن‌چه در جامعه وجود دارد، از جمله خدمات درمانی و آموزش، باید به شکل یک بیزینس و بنگاه کسب‌وکار مدیریت شود.

- یکی از عارضه‌های سرمایه‌داری متاخر، افسردگیِ لذت‌جویانه است. افسردگی عموما یک‌جور وضعیت بی‌لذتی توصیف می‌شود؛ اما افسردگی لذت‌جویانه بیش از آن که زاده‌ی ناتوانی از لذت بردن باشد، ناتوانی از انجام هر کاری اِلّا لذت‌جویی است. فرد همواره حس می‌کند "چیزی کم است".

- زمانه‌ای است که در آن نظارت بیرونی از طریق کنترل درونی محقق می‌شود. کنترل تنها با هم‌کاری فرد به وقوع می‌پیوندد. و فرد به کنترل اعتیاد پیدا می‌کند و در عین حال همان کسی است که به تسخیر کنترل درآمده است.
اگر پیش‌ترها کارگر-زندانی را فیگور انضباط می‌دانستیم، بده‌کار-معتاد فیگور کنترل است.
جامعه‌ی انضباطی بر حصارکشی استوار بود و الان جامعه‌ی کنترلی بر بدهی.

- زوال شخصیت، پی‌آمد شخصیِ کار در سرمایه‌داری جدید است.

- زهر سرمایه‌داری خودخواهانه بیش از هر چیز دیگری برای رفاه و به‌زیستی ضرر دارد و در واقع تشویق نظام‌مند تفکری است که می‌گوید:
1. ثروت مادی کلید رضایت‌مندی است.
2. تنها ثروت‌مندان برندگان بازی‌اند.
3. رسیدن به جای‌گاه بالای اجتماعی برای هر کس که حاضر باشد به اندازه‌ی کافی سخت کار کند میسر است؛ فارغ از آن که پیشینه‌ی خانوادگی، اجتماعی و قومی‌اش چیست. پس اگر موفق نشدید، فقط خودتان مقصرید.

- در جوامع کنترلی، "خلاقیت" و "ابراز وجود" به بخشی ذاتی از کار تبدیل شده‌اند. نتیجه‌ی چنین رویکردی این است که از کارگران، هم انتظار تولیدی می‌رود، و هم انتظارات عاطفی.

- هیچ‌کس نمی‌داند چه کاری الزامی است؛ در عوض همه می‌توانند حدس بزنند هر ژست یا دستورالعمل چه معنایی ممکن است داشته باشد. در نتیجه همه در پی ژست‌ها و فیگورهای نمایشی هستند.



برگرفته از کتاب: واقع‌گرایی سرمایه‌دارانه
نویسنده: مارک فیشر
مترجم: ریحانه عبدی



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh
- در زمانه‌ی کنونی معضل افراد دیگر این نیست که به‌هنجارند یا نه، بلکه این است که "آیا در بازار مشارکت می‌کنند؟"، "درون بازار هستند یا بیرون آن؟"

- مصرف‌کننده کسی نیست که چیز می‌خرد. مردم از دیرباز خرید می‌کرده‌اند، بی‌ آن که از این خرید کردن‌ها فیگور مصرف‌کننده پدید آید. در عوض، مصرف‌کننده فیگوری است که خرید کردن، اساسِ درکِ اوست از کیستی خودش. یعنی حرف این نیست که مردم پیش از پیدایش نولیبرالیسم به‌هیچ نحو مصرف‌کننده نبوده‌اند؛ مردم از همان ابتدای پاگرفتن اقتصاد تجاری، جنس می‌خریده‌ و مصرف می‌کرده‌اند. آن‌چه نوظهور است نه مصرف‌کننده که فیگور مصرف‌کننده است. یعنی خلق کسی که هویت‌اش عمیقا گره خورده است به فعالیت‌اش در مقام مصرف‌کننده.
ما فقط مصرف نمی‌کنیم، بلکه ترغیب می‌شویم که مصرف‌کننده باشیم و خودمان را مصرف‌کننده بدانیم و آدم‌های اطراف‌مان را هم مصرف‌کننده به شمار آوریم.

- در مال‌ها، به‌جز پرسه‌زدن و خریدکردن کار دیگری نمی‌توان کرد. نتیجه این‌که، چون مال‌ها فضای اصلی اجتماعی شدن‌اند، خریدکردن می‌شود فعالیتِ اصلی همراه با اجتماعی شدن و نیز شیوه‌ی اصلی هویت پیدا کردن و رابطه برقرار کردن فرد.
با بدل شدن مال به فضای عمومیِ اصلی برای اجتماعی شدن، روابط میان اشخاص همگن‌تر می‌شود. هر کس با دوستان‌اش پرسه می‌زند یا نهایتا با کسانی که خرید می‌کنند. امکان‌ ملاقات با افرادی که افکار و عقاید و سبک زندگی یا جای‌گاه اقتصادی متفاوتی دارند، تقریبا، منتفی است.

- وضعیت بسیاری از ما طوری شده که مصرف سرگرمی‌ها را جنبه‌ی بزرگی از زندگی خود می‌دانیم. و خود مصرف هم به معنای خرید کردن صرف نیست، به معنای سرگرم شدن است.
در فرهنگی که بر لذت بردن منفعلانه تاکید دارد، مردم ترغیب می‌شوند که سرگرمی را از جهان‌شان طلب‌کار باشند.

- این که چیزی که خریده‌ایم چه حس‌وحالی دارد یا چه‌طور می‌تواند آدم را سرگرم کند، سویه‌ی شهوت‌انگیز خرید کردن است که آن را شبیه سکس می‌کند. آدمی در لحظه‌ی مصرف گیر می‌افتد. عمل سکس کاری نیست که یک‌بار و برای همیشه باشد، بلکه اشتیاق‌اش مرتب بیدار می‌شود. انجام عمل جنسی در گذشته، اشتیاق انجام این کار را در آینده فرونخواهد نشاند. آن اشتیاق باید در زمان خودش فرونشانده شود. هم‌چنین عمل خریدن این کُت یا تماشای این ویدئو صرفا در مدت زمان‌شان دوام می‌آورند. بعد از آن باید برود سراغ عمل مصرف بعدی. نام این وضعیت "تردمیل لذت‌طلبی" است.

- اگر آدمی به نوعی اجتماعی شده باشد که مصرف‌گرایی را معنادار بداند اما هنوز خود را تلخ‌کام ببیند، برای مداوای تلخ‌کامی‌اش کاری را می‌کند که بلد است: بیش‌تر مصرف خواهد کرد.

- سرمایه‌داریِ مصرفی، بزرگ‌سالان را کودک می‌کند.

- تحصیل در درجه اول برای کارآموزی است.

- بچه‌ها در خدمت نیازها و امیال و آرزوهای مصرف‌کننده هستند. والدین، بچه‌ها را برای لذتی می‌خواهند که امیدوارند بچه‌ها آن لذت را به ارمغان بیاورند.



برگرفته از کتاب: دوستی در عصر اقتصاد (مقاومت در برابر نیروهای نولیبرالیسم)
نویسنده: تاد می
مترجم: کاوه بهبهانی



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh
- آه، هنگامی که یک انسان
می‌کُشد انسان دیگر را
می‌کُشد در خویشتن
انسان بودن را

این شعر منه اما فقط حرف من نیست‌. فاجعه‌ی بشریت اینه اگه نکشی کشته می‌سی و اگه بکشی قاتلی. شوخی هم نداره. همه‌جای این بازی غلطه. فاجعه در اینه که شما انسان رو در مقابل انسان قرار بدید. بحث انسان خوب و انسان بد نیست. انسان محق و غیرمحق نیست. اصل قضیه اینه که یک انسان در مقابل انسان دیگه قرار می‌گیره.

- من خیلی اهل گلایه کردن نیستم. از هیچ چیزی.

- من تحصیل نکردم. همین‌طور زورکی تا دبیرستان رفتم. تا پنجم متوسطه، یعنی کلاس یازده و بعد ول کردم. دوست نداشتم اون پرت‌وپلاها رو بخونم. با دانش‌گاه هم دشمن بودم. بدم می‌اومد از دانش‌گاه. اون‌جا رو یه جای مرده‌ی مسخره می‌دونستم که دشمن ذوق و هنره.
هر چی هم خوندم از روی عشق و علاقه خوندم. دلم خواست خوندم. چون هیچ‌وقت خودم رو به کسی بده‌کار نمی‌دونم و هیچ‌وقت هم نخواستم به کسی پز بدم.

- ما دیگران رو می‌کِشیم پایین تا همین‌جایی که هستیم بالا حساب بشه.

- گاهی چهار سال، پنج سال شعر نگفتم. هر وقت حس می‌کردم دارم خودم‌ رو تکرار می‌کنم دست برمی‌داشتم از شعر یا از اون مهم‌تر وقتی حس می‌کردم این شعر برای من رسا و کافی نیست ول می‌کردم.

- آدمیزاد مچاله شده به درد هیچ‌کس نمی‌خوره.

- اگه شما به مردم چیز خوب بدی، برنامه‌ی خوب درست کنی، استقبال می‌کنند و به موسیقی خوب عادت می‌کنند. موسیقی عادته‌. شما وقتی شب تا صبح پرت‌ و پلا پخش کنی، ذوق مردم به پستی و دنائت و حقارت عادت می‌کنه دیگه. ذوق جامعه رو انقدر خراب کردن که دیگه خیلی‌ها طاقت ندارن موسیقی خوب بشنوند.

- من با زندان‌بان‌هام همون‌طور رفتار کردم که با نزدیک‌ترین دوستام رفتار کردم. یعنی به عنوان یه آدم.

- خوش‌بختانه تنهای تنها هستم. خیلی کم و شاید چند سال یه بار از خونه بیرون برم. مجال فکر کردن به همه چیز رو دارم.

- هر آدمی که به سرنوشت جهان و انسان فکر می‌کنه غمگینه. برای این که انسان همیشه تنهایی خودش رو در جهانی که همه می‌خوان برن برای خودشون بچرند، حس می‌کنه.

- اگه شما به کسی احتیاج نداشته باشید و طمع به چیزی نداشته باشید همیشه می‌تونید حرف‌تون رو بزنید.

- من شهوت صحبت کردن ندارم. من با سروصدا کاری ندارم‌. همیشه یک گوشه‌ای بودم. اصلا اهل معاشرت با آدم‌ها نبودم.

- در هنر هیچ جای خودنمایی و خودپرستی نیست. فورا آشکار می‌شه.

- هر باوری، هر حسی، هر عاطفه‌ای که داشته باشید، اول باید ظرفیت‌اش رو داشته باشید.

- آدم با هر چیز "نو" مشکل داره. "نو" فی‌نفسه چیز بد و ناخوشایندیه چون همه‌ی انس و عادت‌های آدم رو به هم می‌زنه‌ ما وقتی به یه چیزی عادت می‌کنیم راحت‌ایم. اصلا طبع و طبیعت انسان این‌طوره. راحت‌طلبی.

- مهم‌ترین چیزی که می‌تونم بگم اینه که کار خودت رو بکنی و به تایید و رد هیچ‌کس، واقعا هیچ‌کس اعتنایی نکنی. باید سعی کنی برای خودت یه معیار پیدا کنی و همین‌جا بگم پیدا کردن این معیار کار خیلی سختیه.

- شما گاهی یه کنسرت می‌رید، همون‌طوری که رفتید همون‌طوری میاید بیرون. چیزی بهتون اضافه نمی‌شه‌. ولی گاهی یه چیزی با خودتون می‌آرید بیرون؛ لذتی هست، غمی هست، شادی‌ای هست. "حالتی" در شما پر می‌شه و از کنسرت می‌آید بیرون. کار هنر همینه.

- همیشه پرهیز کردم از سر بازار اومدن. همیشه خودم رو کنار کشیدم.

- احساس مالکیت مانع از اینه که آدم بتونه از زیبایی لذت ببره. دنیا پر از زیباییه اما این نشدنیه که همه‌ی زیبایی‌های دنیا مال و ملک آدم بشه.

- هرچه‌قدر هم خودتون رو به دیگری بچسبونید فقط خودتون رو با دیگری مماس کردید، یکی نمی‌تونید بشید.

- همین که آرزوی روز بهی رو داریم، فکرش به ذهن شما می‌آد، یعنی یک مایه‌ای از "شدن" داره. شاید این ایده‌آلیستی به نظر بیاد. البته ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا این آرزو رو از انسان بگیرند. تمام وسایل سرگرمی داره به کار می‌ره که شما مجال فکر کردن نداشته باشید. همه‌ی ما چنان مشغول‌ایم و شب و روز دنبال امکانات و وسایل می‌گردیم که مجال فکر کردن به این آرزوها رو نداریم.

- ما تنبل شدیم. ذهن آدمیزاد در این روزگار انقدر مشغله‌‌ی روزمره داره که کاهل شده‌. انسان در قدیم می‌نشسته و به همه‌ی کائنات فکر می‌کرده. مثلا همین مقوله‌ی آزادی و اسارت. امروز اگه از من و شما بپرسند آزادی چیه؟ می‌گیم آدم هر چی دل‌اش بخواد بگه‌. برای این که گرفتار این چیزهای روزمره‌ هستیم.

- اگه همین الان به شما بگن اون حکومت خیالی آرمانی کامل که در آرزوهای شماست برقرار شده، می‌دونید چه‌قدر طول می‌کشه تا روحیه‌ی اجتماعی رو تغییر بده؟ این من رو می‌ترسونه.

- توی دوره‌ی خیلی وقیحی داریم زندگی می‌کنیم. دوره‌ی تظاهر، خودنمایی، فضل‌فروشی.



برگرفته از کتاب: پیر پرنیان‌اندیش

گفت‌وگو با "هوشنگ ابتهاج"

به سعی: میلاد عظیمی و عاطفه طیّه



#واژه
#متن_مانا

@Ri_sheh