بـاز دل دارد ، هــوای ِ دیــدن ِ مـهـتـاب را
ماه مـن بگـشای از رخ ، پـرده ی زرتاب را
آتشِ هجـران چنانم میزند بر جان که دل
میرباید تا سحر، شبها ز چشمم خواب را
بی سبـب دل بسته ی آن قامتِ رعنا نشد
عشق می پیچـد به ساقِ سروها لبلاب را
خون بلبل میخورد، گل تا برآرد غنچه ای
نیست در خـاک گـلستانش ، نیـازی آب را
آنکه او را آفـرید از عشق، بر گیسوی وی
بهـر صید مرغِ دل، بخشید پیچ و تاب را
حُسنرویشمیشود چونجلوهگر هرصبحدم
می کـند آئینه رو ، خـورشیـدِ عـالـمتاب را
سال ها رُفتم به مژگان خاکراهش را که او
رشتـهای از زلـف خود، بخشد منِ بیتاب را
ترسم آخِـر خـرمـن ما را بَـرد سیلاب اشک
کـو وصـال ِ یـار ، تـا بـنـدد ره ِ سیـلاب را؟
دیگرم عقلو جنون یکجا نمیگنجد به دل
عشق بـرهـم مـیزنـد ، نقـشِ دگـر آداب را
دردِ دل بر هر طبیبی عرضهکردم در جهان
کرد تجویز از بـرایـم ، لعلِ چـون عنـاب را
می دمد هـر دم مـرا ، جـانـی نگـاه گـرم او
گـرچـه از دل می بـرد طنازی اش پایاب را
می تپـد دل بـا هـوای روی او ، در سینه ام
دوری از آئـیـنــه لــرزانــد ، دل ِ سیـمـاب را
گر درِ میخانه را بستند، "فاضل" غم مخور
می زنیم از جـام عشـق خود شراب ناب را
@sheroghazal124
ماه مـن بگـشای از رخ ، پـرده ی زرتاب را
آتشِ هجـران چنانم میزند بر جان که دل
میرباید تا سحر، شبها ز چشمم خواب را
بی سبـب دل بسته ی آن قامتِ رعنا نشد
عشق می پیچـد به ساقِ سروها لبلاب را
خون بلبل میخورد، گل تا برآرد غنچه ای
نیست در خـاک گـلستانش ، نیـازی آب را
آنکه او را آفـرید از عشق، بر گیسوی وی
بهـر صید مرغِ دل، بخشید پیچ و تاب را
حُسنرویشمیشود چونجلوهگر هرصبحدم
می کـند آئینه رو ، خـورشیـدِ عـالـمتاب را
سال ها رُفتم به مژگان خاکراهش را که او
رشتـهای از زلـف خود، بخشد منِ بیتاب را
ترسم آخِـر خـرمـن ما را بَـرد سیلاب اشک
کـو وصـال ِ یـار ، تـا بـنـدد ره ِ سیـلاب را؟
دیگرم عقلو جنون یکجا نمیگنجد به دل
عشق بـرهـم مـیزنـد ، نقـشِ دگـر آداب را
دردِ دل بر هر طبیبی عرضهکردم در جهان
کرد تجویز از بـرایـم ، لعلِ چـون عنـاب را
می دمد هـر دم مـرا ، جـانـی نگـاه گـرم او
گـرچـه از دل می بـرد طنازی اش پایاب را
می تپـد دل بـا هـوای روی او ، در سینه ام
دوری از آئـیـنــه لــرزانــد ، دل ِ سیـمـاب را
گر درِ میخانه را بستند، "فاضل" غم مخور
می زنیم از جـام عشـق خود شراب ناب را
@sheroghazal124
ای خوشـا مستـانـه سر، در پای دلبر داشتن
دلتهی از خوبو زشت چرخ اخضر داشتن
نـزد شـاهیـن محبـت ، بـی پـر و بـال آمدن
پـیـش بـاز عـشــق ، آئـیـن کـبــوتــر داشتن
سوختن بگداختن چون شمعو بزمافروختن
تـن بـه یـاد روی جـانــان ، انـدر آذر داشتن
اشک را چون لعل پـروردن به خوناب جگر
دیـده را سـوداگــرِ ، یـاقــوت احمـر داشتن
هرکجا نور است چونپروانه خود را باختن
هرکجا نار است خود را چونسمندر داشتن
آب حیـوان یافتـن، بـی رنـج در ظلمـات دل
زان همـی نـوشیـدن و ، یـاد سکـندر داشتن
از بـرای ســود ، در دریـای بــی پـایـان عِـلـم
عـقـل را مـانـنـد غـواصـان ، شـنـاور داشتن
گـوشوار حکـمت انـدر گـوش جان آویختن
چشـم دل را بـا چـراغ جـان ، منـور داشتن
در گـلستـان هنـر ، چـون نخـل بـودن بـارور
عـار از نـاچـیــزیِ ، ســرو و صـنـوبـر داشتن
از مس دل سـاختـن ، با دست دانش زر ناب
علـم و جـان را کـیمیـا و ، کـیمیـاگـر داشتن
هم چو مـور انـدر رهِ ، همـت همی پا کوفتن
چونمگس همواره دستِشوق بر سر داشتن
پروین اعتصامی
@sheroghazal124
دلتهی از خوبو زشت چرخ اخضر داشتن
نـزد شـاهیـن محبـت ، بـی پـر و بـال آمدن
پـیـش بـاز عـشــق ، آئـیـن کـبــوتــر داشتن
سوختن بگداختن چون شمعو بزمافروختن
تـن بـه یـاد روی جـانــان ، انـدر آذر داشتن
اشک را چون لعل پـروردن به خوناب جگر
دیـده را سـوداگــرِ ، یـاقــوت احمـر داشتن
هرکجا نور است چونپروانه خود را باختن
هرکجا نار است خود را چونسمندر داشتن
آب حیـوان یافتـن، بـی رنـج در ظلمـات دل
زان همـی نـوشیـدن و ، یـاد سکـندر داشتن
از بـرای ســود ، در دریـای بــی پـایـان عِـلـم
عـقـل را مـانـنـد غـواصـان ، شـنـاور داشتن
گـوشوار حکـمت انـدر گـوش جان آویختن
چشـم دل را بـا چـراغ جـان ، منـور داشتن
در گـلستـان هنـر ، چـون نخـل بـودن بـارور
عـار از نـاچـیــزیِ ، ســرو و صـنـوبـر داشتن
از مس دل سـاختـن ، با دست دانش زر ناب
علـم و جـان را کـیمیـا و ، کـیمیـاگـر داشتن
هم چو مـور انـدر رهِ ، همـت همی پا کوفتن
چونمگس همواره دستِشوق بر سر داشتن
پروین اعتصامی
@sheroghazal124
دل ز مـا ، پیوستـه آن غارتگـرِ جان بشکند
از شکست دل چه باکش آنکه پیمان بشکند
شـد درونِ سیـنـه زنـدانـی ، دلِ دیـوانـه ام
اخر این وحشی صفت درهای زندان بشکند
از مَـذمّـت کـم نـگــردد ، خـوبـی دلــدارِ مـا
قیمـت یوسف کجا، از سنـگ بهتان بشکند؟
از نگـاهِ گـاه گـاهـش، مـیبـرم بر حـق پنـاه
چشمِ مستش توبه ها، از اهلِ ایمان بشکند
عـشـق آمـد ، آرزوهـای دگـر در هـم شکست
پور آذر بـی امـان، بت هـای بی جان بشکند
ظالمآخر میخورد از صبرِ مظلومان شکست
کس ندید از ضربههای پتک ، سندان بشکند
مدعـی گـفتا به من ، دل را رها کـن از نگـار
پاسخـی باید که از او، سخت دندان بشکند
@sheroghazal124
از شکست دل چه باکش آنکه پیمان بشکند
شـد درونِ سیـنـه زنـدانـی ، دلِ دیـوانـه ام
اخر این وحشی صفت درهای زندان بشکند
از مَـذمّـت کـم نـگــردد ، خـوبـی دلــدارِ مـا
قیمـت یوسف کجا، از سنـگ بهتان بشکند؟
از نگـاهِ گـاه گـاهـش، مـیبـرم بر حـق پنـاه
چشمِ مستش توبه ها، از اهلِ ایمان بشکند
عـشـق آمـد ، آرزوهـای دگـر در هـم شکست
پور آذر بـی امـان، بت هـای بی جان بشکند
ظالمآخر میخورد از صبرِ مظلومان شکست
کس ندید از ضربههای پتک ، سندان بشکند
مدعـی گـفتا به من ، دل را رها کـن از نگـار
پاسخـی باید که از او، سخت دندان بشکند
@sheroghazal124
می روم عشـق پر از ناز شود برگـردم
می روم تـا نفـسـم بـاز شود ، برگـردم
یا که غم از دل خود پر بدهم پر گیرم
پـر ایـن رابـطـه پـرواز شـود ، برگـردم
میروم تـار بـه تـار غزلـم ، حرف شود
نت ایـن شعـر کـه آواز شـود ، برگـردم
سبـک موسیقـی چشمان ترا میخواهم
در نگـاه تـو کـه شهنـاز شـود ، برگـردم
ارتش چشم تو را ، تا به ابد میخواهم
بــروم! لـشـکـر تـو نـاز شـود ، برگـردم
بخدا آخر این قافیه هـا چیزی نیست
می روم قـافـیـه آغـاز شـود ، برگـردم
@sheroghazal124
می روم تـا نفـسـم بـاز شود ، برگـردم
یا که غم از دل خود پر بدهم پر گیرم
پـر ایـن رابـطـه پـرواز شـود ، برگـردم
میروم تـار بـه تـار غزلـم ، حرف شود
نت ایـن شعـر کـه آواز شـود ، برگـردم
سبـک موسیقـی چشمان ترا میخواهم
در نگـاه تـو کـه شهنـاز شـود ، برگـردم
ارتش چشم تو را ، تا به ابد میخواهم
بــروم! لـشـکـر تـو نـاز شـود ، برگـردم
بخدا آخر این قافیه هـا چیزی نیست
می روم قـافـیـه آغـاز شـود ، برگـردم
@sheroghazal124
ای عشـق ! که پـایـان تـو پایان زلالی ست
رویـای تـو ، سـرمنشـاء آشفتـه خیالی ست
هم دردی و ، هـم عیـن دوایـی ، و در آتش
سرگشته کهمقصود فقط بیپر و بالی ست
یـک درد چـو درمــان بـکـنـد ، رنـج دگـر را
زاید که علاجـش ، لـب مینـای سفالی ست
محـبـوبـه ! بـه فـریـاد سـکـوتـم نـرسیـدی
لعنت به زمانی که در آن یاد توخالی ست
هر شب به خیالـت قدمی می زند این دل
دیدار مهیّـا کـن و بنگـر، به چه حالی ست
سوگـند به عهـدی کـه شکـستی و بـریـدی
جز عهد شکستن ، همه کردار توعالی ست
@sheroghazal124
رویـای تـو ، سـرمنشـاء آشفتـه خیالی ست
هم دردی و ، هـم عیـن دوایـی ، و در آتش
سرگشته کهمقصود فقط بیپر و بالی ست
یـک درد چـو درمــان بـکـنـد ، رنـج دگـر را
زاید که علاجـش ، لـب مینـای سفالی ست
محـبـوبـه ! بـه فـریـاد سـکـوتـم نـرسیـدی
لعنت به زمانی که در آن یاد توخالی ست
هر شب به خیالـت قدمی می زند این دل
دیدار مهیّـا کـن و بنگـر، به چه حالی ست
سوگـند به عهـدی کـه شکـستی و بـریـدی
جز عهد شکستن ، همه کردار توعالی ست
@sheroghazal124
خـدا کـنـد کـه مـرا، نـاگـهان رهـا نکـنی
بمـان که قلب مرا، از خودم جـدا نکـنی
مـن از نگـاه حسـودان شهـر مـی تـرسم
به اسـم کوچکم اینجا، مـرا صـدا نکـنی
و مـن تـو را به دلـم قـول داده ام لـطفا
بمـان کهحرف مرا پیش دل دو تا نکـنی
ازین زمین فقط اینجا برای من امنست
به نـام عـشق در این شهـر ، کودتا نکـنی
گمان کنم که قراراست ما به هم برسیم
اگــر معـامـلـه ای ، تـازه بـا خــدا نکـنی
@sheroghazal124
بمـان که قلب مرا، از خودم جـدا نکـنی
مـن از نگـاه حسـودان شهـر مـی تـرسم
به اسـم کوچکم اینجا، مـرا صـدا نکـنی
و مـن تـو را به دلـم قـول داده ام لـطفا
بمـان کهحرف مرا پیش دل دو تا نکـنی
ازین زمین فقط اینجا برای من امنست
به نـام عـشق در این شهـر ، کودتا نکـنی
گمان کنم که قراراست ما به هم برسیم
اگــر معـامـلـه ای ، تـازه بـا خــدا نکـنی
@sheroghazal124
آشفـتـه دلان را ، هـوسِ خـواب نباشد
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هـرگـز مُـژه بـر هم ننهد، عـاشقِ صادق
آن را که به دل عشق بُوَد خواب نباشد
در پیشِ قَدت کیست که از پا ننشیند؟
یـا زلــفِ تـو را بینـد و، بـی تـاب نباشد
چشمانِ تـو در آینهی اشک چه زیباست
نرگـس شود افسرده ، چو در آب نباشد
گـفتم شـبِ مهتـاب بیـا، نازکُـنان گـفت:
آن جا کـه منـم ، حـاجـتِ مهتـاب نباشد
@sheroghazal124
شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هـرگـز مُـژه بـر هم ننهد، عـاشقِ صادق
آن را که به دل عشق بُوَد خواب نباشد
در پیشِ قَدت کیست که از پا ننشیند؟
یـا زلــفِ تـو را بینـد و، بـی تـاب نباشد
چشمانِ تـو در آینهی اشک چه زیباست
نرگـس شود افسرده ، چو در آب نباشد
گـفتم شـبِ مهتـاب بیـا، نازکُـنان گـفت:
آن جا کـه منـم ، حـاجـتِ مهتـاب نباشد
@sheroghazal124
کـار تــو ، بسـتـن یابـو بـه تـه گـاری بود
انـتـصـابــت ، اگـر از روی سـزاواری بود
پاچه میگیری از آنکس که تو را میبیند
چه کـنم چـاره؟ کـه بیماری تو هاری بود
سفرهای بود و تو را سهمی از آن بود ولی
شیوه ی خـوردن تو ، شیوه ی تاتاری بود
غـالباً دغـدغـه ات ، نسل جـوان بود ولی
حـاصـل کــار تـو ، افـزایــش بیکاری بود
صاحب خاننه و راننده ی شخصی بودی
گـر چـه در حد وجـود تو فقط گاری بود
پرده ی ننگ تو افتـاد و مشخص شد که
ذکـر و تجـدیـد وضـوی تو، ریا کاری بود
ظاهـراً بچه ی آهـو ، در عمل گرگ صفت
کاش ازین گونه بشر کشورمان عاری بود
@sheroghazal124
انـتـصـابــت ، اگـر از روی سـزاواری بود
پاچه میگیری از آنکس که تو را میبیند
چه کـنم چـاره؟ کـه بیماری تو هاری بود
سفرهای بود و تو را سهمی از آن بود ولی
شیوه ی خـوردن تو ، شیوه ی تاتاری بود
غـالباً دغـدغـه ات ، نسل جـوان بود ولی
حـاصـل کــار تـو ، افـزایــش بیکاری بود
صاحب خاننه و راننده ی شخصی بودی
گـر چـه در حد وجـود تو فقط گاری بود
پرده ی ننگ تو افتـاد و مشخص شد که
ذکـر و تجـدیـد وضـوی تو، ریا کاری بود
ظاهـراً بچه ی آهـو ، در عمل گرگ صفت
کاش ازین گونه بشر کشورمان عاری بود
@sheroghazal124
بـاز دل دارد ، هــوای ِ دیــدن ِ مـهـتـاب را
ماه مـن بگـشای از رخ ، پـرده ی زرتاب را
آتشِ هجـران چنانم میزند بر جان که دل
میرباید تا سحر، شبها ز چشمم خواب را
بی سبـب دل بسته ی آن قامتِ رعنا نشد
عشق می پیچـد به ساقِ سروها لبلاب را
خون بلبل میخورد، گل تا برآرد غنچه ای
نیست در خـاک گـلستانش ، نیـازی آب را
آنکه او را آفـرید از عشق، بر گیسوی وی
بهـر صید مرغِ دل، بخشید پیچ و تاب را
حُسنرویشمیشود چونجلوهگر هرصبحدم
می کـند آئینه رو ، خـورشیـدِ عـالـمتاب را
سال ها رُفتم به مژگان خاکراهش را که او
رشتـهای از زلـف خود، بخشد منِ بیتاب را
ترسم آخِـر خـرمـن ما را بَـرد سیلاب اشک
کـو وصـال ِ یـار ، تـا بـنـدد ره ِ سیـلاب را؟
دیگرم عقلو جنون یکجا نمیگنجد به دل
عشق بـرهـم مـیزنـد ، نقـشِ دگـر آداب را
دردِ دل بر هر طبیبی عرضهکردم در جهان
کرد تجویز از بـرایـم ، لعلِ چـون عنـاب را
می دمد هـر دم مـرا ، جـانـی نگـاه گـرم او
گـرچـه از دل می بـرد طنازی اش پایاب را
می تپـد دل بـا هـوای روی او ، در سینه ام
دوری از آئـیـنــه لــرزانــد ، دل ِ سیـمـاب را
گر درِ میخانه را بستند، "فاضل" غم مخور
می زنیم از جـام عشـق خود شراب ناب را
@sheroghazal124
ماه مـن بگـشای از رخ ، پـرده ی زرتاب را
آتشِ هجـران چنانم میزند بر جان که دل
میرباید تا سحر، شبها ز چشمم خواب را
بی سبـب دل بسته ی آن قامتِ رعنا نشد
عشق می پیچـد به ساقِ سروها لبلاب را
خون بلبل میخورد، گل تا برآرد غنچه ای
نیست در خـاک گـلستانش ، نیـازی آب را
آنکه او را آفـرید از عشق، بر گیسوی وی
بهـر صید مرغِ دل، بخشید پیچ و تاب را
حُسنرویشمیشود چونجلوهگر هرصبحدم
می کـند آئینه رو ، خـورشیـدِ عـالـمتاب را
سال ها رُفتم به مژگان خاکراهش را که او
رشتـهای از زلـف خود، بخشد منِ بیتاب را
ترسم آخِـر خـرمـن ما را بَـرد سیلاب اشک
کـو وصـال ِ یـار ، تـا بـنـدد ره ِ سیـلاب را؟
دیگرم عقلو جنون یکجا نمیگنجد به دل
عشق بـرهـم مـیزنـد ، نقـشِ دگـر آداب را
دردِ دل بر هر طبیبی عرضهکردم در جهان
کرد تجویز از بـرایـم ، لعلِ چـون عنـاب را
می دمد هـر دم مـرا ، جـانـی نگـاه گـرم او
گـرچـه از دل می بـرد طنازی اش پایاب را
می تپـد دل بـا هـوای روی او ، در سینه ام
دوری از آئـیـنــه لــرزانــد ، دل ِ سیـمـاب را
گر درِ میخانه را بستند، "فاضل" غم مخور
می زنیم از جـام عشـق خود شراب ناب را
@sheroghazal124
آن کـبــوتـر ، ز لـب بـام وفــا شــد سفـری
ما هـم از کـارگـه دیـده نهـان شد چو پری
باز در خـواب، سـر زلـف پـری خواهم دید
بعد از این دست من و، دامن دیوانه سری
منـم آن مـرغ گـرفتـار ، که در کـنج قفـس
سوخت در فصلگلم حسرت بیبال و پری
خبـر از حاصـل عمرم نشد آوخ که گذشت
این همـه عمر ، به بی حاصلی و بی خبری
دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت
تا به هـوش آمـدم از، نـالـه ی مرغ سحری
باش تا هـالـه صفـت، دور تو گردم ای ماه
کـه مـن ایمـن نیئم از ، فتنـه ی دور قمری
مـنـش آمـوخـتــم آئـیـن محـبــت ، لـیـکـن
او شــد اسـتـاد ِ دل آزاری و ، بـیـدادگــری
سـروِ آزادم و سـر ، بـر فلـک افـراشـتـه ام
بی ثمـر بیـن که ثمـر دارد از این بی ثمری
شهریارا ، بجز آن مـه کنه بری گشته ز من
پـری اینگـونـه نـدیـدیـم ، ز دیـوانـه بـری
شهریار
@sheroghazal124
ما هـم از کـارگـه دیـده نهـان شد چو پری
باز در خـواب، سـر زلـف پـری خواهم دید
بعد از این دست من و، دامن دیوانه سری
منـم آن مـرغ گـرفتـار ، که در کـنج قفـس
سوخت در فصلگلم حسرت بیبال و پری
خبـر از حاصـل عمرم نشد آوخ که گذشت
این همـه عمر ، به بی حاصلی و بی خبری
دوش غوغای دل سوخته مدهوشم داشت
تا به هـوش آمـدم از، نـالـه ی مرغ سحری
باش تا هـالـه صفـت، دور تو گردم ای ماه
کـه مـن ایمـن نیئم از ، فتنـه ی دور قمری
مـنـش آمـوخـتــم آئـیـن محـبــت ، لـیـکـن
او شــد اسـتـاد ِ دل آزاری و ، بـیـدادگــری
سـروِ آزادم و سـر ، بـر فلـک افـراشـتـه ام
بی ثمـر بیـن که ثمـر دارد از این بی ثمری
شهریارا ، بجز آن مـه کنه بری گشته ز من
پـری اینگـونـه نـدیـدیـم ، ز دیـوانـه بـری
شهریار
@sheroghazal124
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
✨آرامــش آســمــان شــب
💫ســهم قــلــبــتــانــ
✨و خــــداونـــد
💫روشــنــى بــى خــامــوشــِ
✨تــمـــام لــحــظــه هايتـــان بــاشــد
💫شــبــتــون بــخــیــر
✨لــحــظــه هاتــون ســرشـــار از آرامــشــ
✨شــب همــگــے بــدور از دلــتــنــگــیــ،،
🤞👌🌹🍃
💫ســهم قــلــبــتــانــ
✨و خــــداونـــد
💫روشــنــى بــى خــامــوشــِ
✨تــمـــام لــحــظــه هايتـــان بــاشــد
💫شــبــتــون بــخــیــر
✨لــحــظــه هاتــون ســرشـــار از آرامــشــ
✨شــب همــگــے بــدور از دلــتــنــگــیــ،،
🤞👌🌹🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تادرودی دیگربدرود👋👋👋
دل دیــوانــه چــه جــائیــســت ڪــه بــاشــد جــایــتــ
بــر ســر و چــشــمــم اگــر جــاے ڪــنــے جــاســت تــرا
جــان بــخــواه از مــن بــیــدل ڪــه روانــت بــدهمــ
بــجــز از جــان ز مــن آخــر چــه تــمــنــاســت تــرا
#خــواجــویــ_ڪــرمــانــیــ
👌🤞🌹🍃
بــر ســر و چــشــمــم اگــر جــاے ڪــنــے جــاســت تــرا
جــان بــخــواه از مــن بــیــدل ڪــه روانــت بــدهمــ
بــجــز از جــان ز مــن آخــر چــه تــمــنــاســت تــرا
#خــواجــویــ_ڪــرمــانــیــ
👌🤞🌹🍃
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو بگو اندوه شبهایم
را چگونه نقاشی کنم
وقتی تندیس زیبای چشمانت
را پنهان میکنی...
🤞👌🌹🍃
را چگونه نقاشی کنم
وقتی تندیس زیبای چشمانت
را پنهان میکنی...
🤞👌🌹🍃