صبح و شعر
606 subscribers
2.1K photos
261 videos
322 files
3.12K links
ادبیات هست چون جهان برای جان‌های عاصی کافی نیست.🥰😍 🎼🎧📖📚
ارتباط با ادمین @anahitagirl
Download Telegram
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•━

مرزی هست که ما فقط شبانه دل گذشتن از آن­‌را داریم. مرز تفاوت­‌های خودمان با دیگران، مرز نبردهامان با خودمان.
صفحه ۱۳

دیگر هیچ­‌چیز چنان­که بوده نخواهد بود: آدم‌­ها پیر می‌شوند، اشیاء در هم می­‌شکنند، احساس­‌ها تغییر می­کنند. هرگز نمی‌­توانی به خانه‌ات برگردی، حتی به همان­‌جا و همان آدم­‌ها، اگر دست برقضا هر دو برجا مانده باشند، نه همان­‌جور، بلکه فقط آن­جا مانده باشند، در ذات خودشان.
انگار می‌­توانست به آنان بفهماند که آن کلمات هیچ معنایی ندارد «مکزیک را برای دموکراسی و پیشرفت حفظ کنید»، و آن­چه مهم بود زیستن با مکزیک بود، به‌­رغم پیشرفت و دموکراسی، و اینکه هریک از ما مکزیکِ خودش و ایالات متحدِ خودش را در درونِ خود دارد، مرزی تاریک و خونین که تنها شبانه دلِ گذر از آن­را داریم.
صفحه ۲۰۰

✍🏻 #کارلوس_فوئنتس
📚: گرینگوی پیر
ترجمه: عبدالله کوثری
گرینگوی پیر کتابی است درباره­ گذشتن از مرزها؛ مضمونی که چندبار در دل داستان به آن پرداخته می­‌شود. رمان با عبور گرینگوی پیر از مرز آمریکا و ورودش به سرزمین مکزیک آغاز می‌­شود اما مرز در اینجا صرفاً مرزِ جغرافیایی نیست بلکه تمثیلی است از تمام خطوطی که به دور خود کشیده‌­ایم و خود را محصورشان کرده­‌ایم. تمامی خط‌کشی‌­ها، دسته‌بندی‌­ها، محدودیت‌­ها و دیوارهای ناپیدایی که در اطراف خود به پا داشته‌­ایم. آنچه کتاب به آن می‌­پردازد ضرورت گذشتن از همین مرزهاست.

📎فایل pdf کتاب را در صبح و شعر بخوانید👇🏻👇🏻

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•━

نشر از عامل‌های فرهنگ آفرین و فرهنگ‌ساز، از سرچشمه‌های رویدادهای فرهنگی، از بسترهای تحولات فکری و از همه اینها مهمتر، محرک و ابزار کارآمد انتقال پیام است، همه گونه پیام، از راه رسانه‌های مکتوب و در مقیاس‌های گسترده. نشر اگر از حرکت باز ایستد، هر آنچه با نیروی تولیدی و نیروی انگیزه آفرین آن کار می‌کند، از حرکت باز می‌ایستد. چرخه پویایی که از جامعه اندیشه و احساس  الهام می‌گیرد. با ارزش‌های افزوده خودش به آن غنای بیشتری می‌بخشد و سپس  به جامعه باز پس می‌دهد و این داد و ستد فزونی بخش را استمرار می‌بخشد، همان چرخه نشر است. اما دریغا ناشرانی که عمر و آنچه داشتند بر سر نشر گذاشتند و از خود ورقی تاریخچه برجای نگذاشتند؛ شگفتا فعالیتی که هیچ اندیشه‌ای بدون آن در مقیاس گسترده انتشار نمی‌یابد، اما نیروی محرک ایجاد آثار مربوط  به خودش کمتر از همه است، به ویژه در جامعه ما و افسوس کتابندگانی که عمری با عشق به کتاب و افزون بر شمار کتاب‌ها زیستند، اما  از تقلاهایی که انگیزه و اندیشه و هنر و زندگی فرهنگی و فکری را به هم پیوند می داد، یادی نکردند».


✍🏻 #عبدالحسین_آذرنگ نویسنده و مترجم و ویراستار ، فراخور گرامی زادروزش💐
📚: تاریخ و تحول نشر

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•━

مریم دست‌ها را روی زانوها گذاشت و روی کاناپه دراز کشید و برف گرداب وار را که بیرون پنجره پیچ و تاب می‌خورد را تماشا کرد.
یاد حرف نه‌نه افتاد که زمانی گفته بود:
هر دانه برفی، آه پر غصه زنی در یک گوشه دنیاست.
هر آهی به آسمان می رود و ابر می‌شود و بعد به صورت دانه های کوچک خاموش روی سر مردم پایین می‌ریزد.
گفته بود یادمان می‌آورد که ما زن‌ها چه‌طور رنج می‌بریم .چه‌طور ساکت هر چه بر سر مان بریزد تحمل می‌کنیم .

ص ۹۹

✍🏻 #خالد_حسینی

📚: هزاران خورشید تابان
مترجم فرزانه زمانی

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•━

قبول کنید. بهترین حال ما بعد از مصرف اکستازی بود.
کسی می‌تونه بدون عذاب وجدان بگه که زمین بدون ما جای بهتری نیست؟
شاید یه گروه کوچک از لجن‌های پولدار بتونن خودشون رو برسونن به کمربند حیات یه سیاره‌ی فراخورشیدی نزدیک، ولی امیدوارم صد سال سیاه نتونن.
اگر حساب و کتاب کنید، می‌فهمید که اصطلاح برای خیر عمومی موتور محرک فقط سه درصد از ماست.
در نهایت کار ما به اینجا رسیده که فقط دو انتخاب برامون باقی بمونه. یه مرگ خوب می خوایم یا نه؟
فکر کردم در دنیا دو گروه آدم وجود دارند، یک گروه آن‌هایی که وقتی کسی جور عجیب و غریبی می‌میرد خنده‌شان می‌گیرد و گروه دیگر آن‌هایی که به نظرشان همه‌ی مرگ‌ها غم‌انگیز است.

📚: هر چه باداباد
کتاب هر چه باداباد تأملی است بر تولد و زندگی و هر چه در فاصله‌ی این دو اتفاق می‌افتد. نویسنده در کتاب دنیای پس از مرگی می‌آفریند که بیشتر سؤال طرح می‌کند تا پاسخ سؤالات را بدهد.
شخصیت اصلی کتاب – آنگوس – یک فیلسوف خداناباور است که دار فانی را وداع گفته و پس از مرگش، در قلب روایت رمان جدید استیو تولتز، خبرهای بدی درباره زندگی پس از مرگ دارد.
✍🏻 : #استیو_تولتز
ترجمه: پیمان خاکسار


━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•━

شیطان گفت: دشمنیِ من با بشریت، از دشمنی تو با جان خویش بیشتر نیست ای كشیش.
تو به میكائیل آفرین می‌گویی،در حالی كه او برایت هیچ فایده‌ای نداشته است؛ و مرا دشنام می‌دهی، حال آنكه من مایهٔ راحتی و آسایش‌ات بوده و هستم.
مگر نه این كه وجود من، موجب رونق بازار تو و نامم سرمایه كسب و كار توست؟
اگر شیطان بمیرد و مبارزه با او منتفی گردد، چه شغلی را بر عهدهٔ تو خواهند نهاد؟
تو كه پدر روحانی هستی، چطور نمی‌دانی كه تنها وجود شیطان می‌تواند سیم و زر را از جیب مؤمنان،به جیب‌های واعظان و سخنوران سرازیر كند؟
تو كه عالمی دانا هستی،چطور نمی‌دانی كه با نابود شدن علت، معلول نیز از بین می‌رود؟
چطور راضی می‌شوی كه من بمیرم و تو، جایگاه خود را از دست بدهی و نان زن و بچه‌ات را آجر كنی؟!


✍🏻 #جبران_خلیل_جبران
📚: کاروان‌ها و طوفان‌ها

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

*خداوند بهترین یاور ماست*

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•━

اواخر ماه اوت، بچه‌ای متولد شد یا آن‌طور که من حس کردم یک شیر کوهی آپارتمانم را قلمروی خودش کرد، یک موجود قدرتمند بی‌زبان.
تا به خودم آمدم چهار ماه گذشته بود و رسیده بودیم به دسامبر و قرار بود همان روزی که گاهی به آن روز تولد منجی می‌گوییم فیلم جدیدی روی پرده‌ی سینماها بیاید.
از تابلوی چهاربخشی تبلیغات فیلم می‌شد نتیجه گرفت که فیلم چهل و هفت رونین، فیلمی است با حضور یک عدد کیانو ریوز، یک عدد آدم آهنی، یک عدد هیولا و یک عدد زن جوان سبزپوش که معلوم نبود چرا سروته شده. تابلویی که مدام می‌دیدم انتهایِ خیابان‌مان بود، زیر آموزشگاه رقصی نزدیک اغذیه فروشی، کنار فروشگاهِ لباس ژاپنی که بیشتر لباس‌های مد روز آمریکایی می‌فروخت و همه‌ی این‌ها روبه‌روی پیتزافروشی «برشی یک دلار» بودند که همیشه‌ی خدا موسیقی پاپ مکزیکی پخش می‌کرد.
آن روزها گرفتار جنون ملاتونین بودم. شاید به همین خاطر، پوستری که روزی چهار پنج بار و همیشه هم با شیر کوهی از جلویش رد می‌شدم، کم‌کم داشت برایم معنایی بیش از آنچه واضح بود، پیدا می‌کرد. با اینکه می‌دانستم در چشم به هم زدنی پوستر فیلم آکادمی خون‌آشامان یا جدیدترین نسخه‌ی روبوکاپ جای پوستر توی تابلو را می‌گیرد (و درواقع همان وقت هم این جابه‌جایی که اتفاقی و بی‌دلیل بودن چیزها را نشان می‌داد، رخ داده بود)، بازهم روی هم آمدن پوسترها برایم پیام خاصی داشت:
روی هم آمدن روزها و انتظار برای رسیدن فردا جلوی اندوهِ ناگزیر گذر زمان را نمی‌گیرد (هرقدر هم زمان از دست من در رفته باشد. البته آن موقع اندوهگین یا افسرده نبودم، حتی یک سر سوزن! و اعتراف می‌کنم این اتفاق نادری است.)
تناقض ماجرا اینجا بود که به رغم گذر تند زمان، زندگی من به روزی با درازای بی‌سابقه تبدیل شده بود؛ روزی که به حساب من تا آن لحظه تقریباً سه هزار ساعت طول کشیده بود.
همزمان افکارم به شکلی بی‌سابقه از هم گسیخته بودند (موقع محاسبه فهمیدم از لحظه‌ی آمدن شیرکوهی نشده بیش از دو ساعت و نیم پشت هم بخوابم). انگار هر سه دقیقه خوابم می‌برد؛ خوابی که هر فکری را قیچی می‌کرد و به شکل رؤیایی در می‌آورد که تا بیدار می‌شدم ناپدید می‌شد.
درواقع می‌خواهم بگویم آن روزها کار نمی‌کردم. با اینکه قبلش برنامه‌ام این بود که بعد از به دنیا آمدن بچه، باز هم کار کنم و فکر کنم.
خیال می‌کردم بچه که به دنیا بیاید، با گونه‌ی بسیار پیچیده‌ای از زندگی نباتی روبه‌رو می‌شوم و هر روز به گلخانه‌ای دور از خانه می‌سپارمش و صبر می‌کنم تا مدتی بعد، شاید حدود سه سالگی‌اش که پا به قلمروی آگاهی حسی گذاشت، سر فرصت آن موجود زنده را درست و حسابی بشناسم. اما چند ساعت بعد از زایمان که موجود به دنیا آمده را دیدم شاید تحت تأثیر مواد شیمیایی که معادل بصری حسی دستگاه‌های مه سازند.
اصلاً به چشمم شبیه گیاه نیامد. چیزی بود که با قدرتی خیلی بیشتر از توان آدمیزاد تکان می‌خورد؛ شبیه یک جانور بود، میمونی از جهانی ناشناخته در اعصار گذشته.
اما میمونی که می‌توانستم با او رابطه‌ای عمیق برقرار کنم.
احساسی گیج‌‌کننده، خلسه‌آور و غیرطبیعی بود، مثل سحر و جادو. خلاف انتظارم، تقریباً لحظه‌ای از هم جدا نمی‌شدیم.
با اینکه تحت تأثیر شیرکوهی شبیه بچه‌های کوچک شده بودم و همه‌ی چیزها و تجربه‌های پیش پا افتاده (یا نیفتاده‌ی) اطرافم دوباره سحرآمیز شده بودند، ناگهان حس کردم خیلی بزرگ‌تر شده‌ام.
جهان به شکلی مضحک، تردیدآمیز و مملو از قیدهای دیگر، لبریز معنا به نظر می‌رسید.
یعنی می‌خواهم بگویم شیر کوهی همان وقتی که مرا به کسی تبدیل می‌کرد که مدام در حال «ننوشتن» است، همزمان من را شبیه نویسنده‌ها (یا دست کم نوع خاصی از نویسنده‌ها) کرده بود.

✍🏻 #ریوکا_گالچن
(Rivka Galchen)، نویسنده کودکان، جستارنویس، روزنامه‌نگار، مدرس نویسندگی در دانشگاه کلمبیا است
📚: کوچک و سخت
نویسنده‌ای که مادر می‌شود دو جور زایش را تجربه می‌کند: زایش یک انسان دیگر و زایش ادبی. کتاب «کوچک و سخت» تلاقی این دو جور زایش است.

#برای #مادر که جز عشق نمی‌داند و جز صلح و شادی چیری نمی‌خواهد ❤️

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁✳️❁✦•‏​‏··•━

ما را مثل عقرب بار آورده‌اند؛ مثل عقرب!
ما مردم، صبح که سر از بالین برمی‌داریم تا شب که کـپه مرگمان را می‌گذاریم، مدام همدیگر را می‌گـَزیم!بخیلیم؛ بخیل! خوشمان می‌آید که سر راه دیگران سنگ بیاندازیم؛ خوشمان می‌آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.

اگر دیگری یک لقمه نان داشته ‌باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می‌جوَد! تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل! بخیل و بدخواه. وقتی می‌بینیم دیگری سر گرسنه زمین می‌گذارد، انگار خیال ما راحت تر است. وقتی می‌بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!

✍🏻 #محمود_دولت‌آبادی
📚: #کلیدر

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

بشقاب املت و ژامبون را جلو هرولد گذاشت و شیشه مربای افرای روی کیک را از توی گنجه بیرون آورد. سپس روبه روی هرولد
پشت میز نشست .

گفت: «هرولد دلم می‌خواهد یک دقیقه آن روزنامه را کنار بگذاری .»
کریز روزنامه را برداشت و تا کرد.

مادرش عینکش را برداشت و گفت: «برای آینده‌ات تصمیمی گرفته‌ای؟ »

کریز گفت : « نه . »

فکر نمی کنی وقتش رسیده باشد؟» مادرش منظور بدی نداشت . چیزی که بود نگران بود.

کریز گفت: «فکر نکرده‌ام . »

مادرش گفت : «خداوند برای تک تک بندگانش کار دارد. روی زمینش دستی را نمی‌بینی که بیکار باشد.»

کریز گفت: «من یکی توی زمین او نیستم .»

ما همه توی زمین خدا هستیم.»

کربز مثل همیشه مضطرب و دمغ بود.
مادرش ادامه داد: «هرولد ، من خیلی دلواپس توام.
می دانم چه وسوسه هایی سر راه آدم کمین می‌کنند می‌دانم که آدم چقدر ضعیف است.
یادم هست ، پدر بزرگ عزیزت که عمرش را به تو داده، پدر خودم چه چیزها که از جنگ داخلی تعریف نمی کرد و من برای تو دعا می‌کردم . الآن هم صبح تا شب برایت دعا میکنم ، هر ولد . »

✍🏻 #ارنست_همینگوی
📚: خانه سرباز

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

هوم... هیچ‌کس نمی‌دونه فردا چه اتفاقی براش می‌افته.
مثلاً داریم راه می‌ریم، یه‌دفعه پامون به سنگ می‌خوره یا می‌افتیم تو جوی آب و همین باعث می‌شه که از یه حادثه‌ی بزرگ جون سالم به‌در ببریم.
صبح از خونه بیرون میاییم که بریم دنبال کاری، یه‌هو دوستی سر راه‌مون سبز می‌شه و بعد از احوال‌پرسی ما رو به جایی می‌بره که اون‌جا عاشق یه دختر خوشگل می‌شیم و بعد باهاش ازدواج می‌کنیم. به‌عقیده‌ی شما به این چیزها چی می‌شه گفت؟ هان؟؟
اگر پامون به سنگ نمی‌خورد یا توی جوی آب نمی‌افتادیم یا اون دوست رو نمی‌دیدیم، زندگی ما یه شکل دیگه می‌شد. داستان من هم مث یکی از همین حوادثه، به‌خاطر خوردن چند تا کتلت مسیر زندگیم عوض شد.

✍🏻 : #عزیز_نسین
📚: پخمه
مترجم: صالح سجادی

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher
━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━

#يك_برگ_كتاب

━•··‏​‏​​‏•✦❁🧿❁✦•‏​‏··•​​‏━ 

با خود فکر می‌کردم:
آدم با انسان متفاوت است.
آدمی در این جهان هیچ چیزی را نیافریده .بلکه ابداع کرده است. و چیزها را در همه ابعاد و تنوع بسط داده است همین.
او تیر وکمان را به بمب هسته‌ای. بال‌های کاغذی را به انواع جت و هواپیما/ غار نوشته‌ها را به کتابخانه‌های عظیم، غارنشینی را به برج نشینی و.....تبدیل کرده است.
بنابر این آدمی نه در درون آفرینش که در درون جهان بسط داده شده‌ی رویاها و وقایع زندگی میکند و مهم ترین فضیلتش هم این است که تولد را به مرگ و آغاز را به پایان بسط می‌دهد. و وقتی به قدرت می‌رسد «از آزادی استبداد می‌سازد»*.
و بشریت چه رنجی را متحمل شده است. چه رنج بی پایانی.
...اگر این گناه بر گردن نظام سرمایه سالاری و برده داری است ، بر گردن خود آدمی نیز هست. آدمی که فراموش کرده است :
"آدم " با "انسان " متفاوت است. ما آدم به دنیا می‌آییم و به سوی انسان شدن پیش میرویم. ومتاسفانه چه اندکند آدمیانی که به انسان تبدیل شده‌اند.

*نیما یوشیج

✍🏻 #هیوا_مسیح
📚: تعمدات....
سی سال شب نویسی کوتاه. "

━•··‏​‏​​‏•✦❁💟❁✦•‏​‏··•​​‏━
@sobhosher