محبت زیاد شبیه بارونیه که در ظاهر دلنشین و زیبا به نظر می‌رسه اما در واقعیت، فرصت پرواز رو از قاصدک‌ها می‌گیره.

@varna_mountain
Mr. Sandman
SYML
"Sandman, I'm so alone
Don't have nobody to call my own
Please turn on your magic beam
Mr. Sandman, bring me a dream..."
@varna_mountain
گاهی وقتا بغل کردن آدم‌ها تو رو به نقطه‌ی آرامش نمی‌رسونه و باعث می‌شه بیشتر از قبل حس کنی تنهایی. شبیه زمانی که به فرد تشنه‌ای کمتر از نیازش آب می‌دی؛ تو این وضعیت آب خوردن دردناکه و امید سیراب شدنو ازت می‌گیره.

@varna_mountain
- چرا دست‌ها؟
+ چون معتقدم چشم‌ها بیشتر برای حرف زدند تا دیدن. لب‌ها برای لمس کردند تا گفتن؛ و هرچیزی که چشم‌ نتواند بگوید و لب‌ نتواند لمس کند، دست بیان می‌کند.

_علی موسوی
@varna_mountain
عجیب‌ترین حس زندگی متعلق به زمانیه که روی نیمکت نشستی و به آدمای مقابلت نگاه می‌کنی. هر چقدرم که از زندگی متنفر باشی، تو اون لحظه جریانشو حس می‌کنی. اونقدر قوی که ممکنه گاهی خیلی واضح ببینیش و لبخند به لبت بشینه، مثل زمانی که میون کلی شلوغی صدای قهقهه دختربچه‌ای که با دایی سربازش مشغول بازیه رو می‌شنوی.

@varna_mountain
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
" ...دیگه نه می‌گرده و نه انتظار می‌کشه."

@varna_mountain
غروبه و بدون مقصد قدم می‌زنم تا شاید جایی برای رفتن پیدا کنم. باد سردی می‌زنه و لرز به جونم می‌اوفته، چشمامو می‌بندم و این سرمای لذت بخش رو با اشتیاق می‌پذیرم. قطرات بارون به حدی کوچیکن که وجودشون حس نمی‌شه، همین هم باعث شده پارک مثل همیشه شلوغ باشه. روی نیمکت همیشگیم می‌شینمو نفسمو محکم بیرون می‌دم. قطرات نرم و کوچیک آب بلافاصله بخار گرم خارج شده از دهنم رو از بین می‌برن. آهنگ مورد علاقه‌م پخش میشه ولوم هندزفری رو تا آخر بالا می‌برم و به نت‌های عجیب گیتار گوش می‌دم که چجوری با هر حرکت دست متولد می‌شن تا گوشه‌ای از خاطراتی که روی دوشم سنگینی می‌کنه رو با خودشون ببرن. به بچه‌هایی که تو صف تاب و سرسره برای خانواده‌هاشون دست تکون میدن نگاه می‌کنم و چشم می‌گردونم تا برای امشبم سوژه جدیدی پیدا کنم. تا این‌که نگاهم می‌اوفته به پسربچه‌ اون سمت خیابون که دست مرد مسنی که حدس می‌زنم پدربزرگش باشه رو محکم چسبیده و از موهای فر و لپای آویزونش، تخس بودن می‌باره. می‌خواد زودتر به این سمت خیابون برسه. اما آرامش حرکات مرد، مانعش می‌شه و همین اونو کلافه‌تر می‌کنه. بالاخره پا به خیابون می‌ذارن اما سرعت زیاد ماشین‌ها باعث می‌شه پیرمرد جاشو با پسرک عوض کنه تا خودش سمت ماشینا حرکت کنه. از خیابون که رد می‌شن پسربچه دست پدربزرگشو ول می‌کنه و می‌دوئه. تو صف تاب جا می‌گیره و با چشم دنبال جایی که همراهش نشسته می‌گرده تا گمش نکنه اما هرچی چشم می‌چرخونه پیداش نمی‌کنه. اهمیتی نمی‌ده و منتظر می‌مونه تا بازی بچه‌های جلوترش تموم بشه. با برخورد قطرات آب به صورتش، متعجب سرشو بلند می‌کنه و به آسمون نگاه می‌کنه. بارونه که به سرعت شدت می‌گیره و ذوق پسرو از نگاهش می‌شوره. به پنج دقیقه نمی‌کشه کل پارک خالی می‌شه. تنها می‌بینمش که روی تاب می‌شینه و با چشم دنبال بابابزرگش می‌گرده و با ندیدنش ترسیده تو خودش جمع می‌شه. لکه‌های آب روی عینکم باعث می‌شن نتونم درست قیافشو ببینم اما می‌شه حدس زد اخم کرده و شاید در حال اشک ریختنه. یهویی و درست تو لحظه‌ای که انتظارشو نداره، تاب آروم تکون می‌خوره. زنجیر تابو محکم می‌گیره و تندی به پشتش نگاه می‌کنه. با دیدن بابابزرگش که با لبخند نگاهش می‌کنه و محکم‌تر هلش می‌ده، دستی به صورتش می‌کشه و لبخند به لبش میاد. بلند می‌گه محکم‌تر و با اوج گرفتن بیشتر، پاهاشو تو هوا تکون می‌ده. یه نیم ساعتی می‌مونن و با اولین عطسه پسرک، از بازی دل می‌کنن و از پارک خارج می‌شن. به این فکر می‌کنم، تو دوست داشتن، رفتار آدما فراتر از اهمیت کلماته. درست مثل امشب که پیرمرد حرفی نزد اما موقع رد شدن از خیابون، تاب بازی و دادن آبنباتایی که یواشکی برای نوه‌ش خریده بود، دوستت دارم‌های زیادی از زبونش شنیده شد.

@varna_mountain
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای، این شب چقدر تاریک است!
خنده‌ ای کو که به دل انگیزم؟
قطره‌ ای کو که به دریا ریزم؟
صخره‌ ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من، لیک، غمی غم‌ناک است

_سهراب سپهری
@varna_mountain
ورود آدما به زندگی من، شبیه نور سفیدیه که با عبور از منشور زمان تجزیه می‌شه، رنگ خاص خودشو پیدا می‌کنه و روی رنگین کمان قلبم می‌شینه تا اونو کامل کنه.

@varna_mountain
Where the Wild Roses Grow (2011 - Remaster)
Nick Cave & The Bad Seeds, Kylie Minogue
"...On the last day I took her where the wild roses grow
And she lay on the bank, the wind light as a thief
As I kissed her goodbye, I said, 'All beauty must die'
And lent down and planted a rose between her teeth."
@varna_mountain
کتاب، مهم‌ترین عامل حیات انسان‌هاست که با هر بار تابش کلماتش به گلخانه‌ی ذهن، گیاه جدید و زیبایی مثل آرامش یا صلح رو پرورش می‌ده.

@varna_mountain
"من با تو رویایم را در بیداری دنبال می‌گیرم."

_احمد شاملو
@varna_mountain
برای رخ دادن یک واقعه، انتظار برای معجزه کافی نیست. چون تا زمانی که دانه‌ای کاشته نشه و تلاشی به پاش ریخته نشه، هیچ‌وقت گیاهی سر از خاک بیرون نمیاره.

@varna_mountain
ممکنه توی رابطه به نقطه‌ای برسی که هر چقدر گام برداری بازم درجا می‌زنی. تو این زمان، هزارتا صدای مختلف تو مغزت پخش می‌شه اما بلندترین صدایی که اونجاست، با تمام وجود داد می‌زنه کاش مسیر آشناییت با اون شخص متفاوت بود.

@varna_mountain
دورترین خاطره‌م برمی‌گرده به زمانی که تو عالم بچگی تو بازی‌ با بچه‌های محل به خاطر قد ریزه‌م کسی انتخابم نکرد و گوشه زمین با حسرت به بازیشون نگاه می‌کردم. اون روز با اشکی که نتیجه خشم و غم بود، مسیر خونه رو پیش گرفتم. اولین کسی که باهاش مواجه شدم پدربزرگم بود. بدون پرسیدن سوالی اشکامو پاک و بغلم کرد. امنیت آغوشش باعث شد بی‌معطلی همه چیز رو کف دستش بذارم. در جواب تمام غرهای بچه‌گانم لبخندی زد و گفت: من تی اشک دور بگردم (من دور اشکت بگردم) تاحالا دیدی شیر با غزال بازی کنه؟ اون همیشه از دور بهشون نگاه می‌کنه و کسی ندیده باهاشون همبازی بشه.

@varna_mountain