Forwarded from کالیایف
«دیشب چند ساعت قدم زدم؛ گویی میخواستم خودم را در خیابانی ناشناس گم و گور کنم. میخواستم درست و حسابی گم شوم. با اینحال، گاهی آدم نمیتواند. گاهی نمیداند چطور راهش را گم کند؛ حتا اگر همیشه در مسیر اشتباهی قدم بگذارد، حتا اگر تمام تابلوها را نادیده بگیرد، حتا اگر دیروقت شود و همزمان با پیشروی، سنگینی سحر را احساس کند.
زمانهایی وجود دارد که هرچقدر میکوشیم از ناشناختهها سر دربیاوریم، نمیتوانیم گم شویم. شاید هم مشتاق روزی هستیم که بتوانیم گم شویم؛ روزی که تمام خیابانها ناآشنا به نظر برسند.»
- الخاندرو زامبرا
- راههای رسیدن به خانه
زمانهایی وجود دارد که هرچقدر میکوشیم از ناشناختهها سر دربیاوریم، نمیتوانیم گم شویم. شاید هم مشتاق روزی هستیم که بتوانیم گم شویم؛ روزی که تمام خیابانها ناآشنا به نظر برسند.»
- الخاندرو زامبرا
- راههای رسیدن به خانه
درخت و کتاب
«دیشب چند ساعت قدم زدم؛ گویی میخواستم خودم را در خیابانی ناشناس گم و گور کنم. میخواستم درست و حسابی گم شوم. با اینحال، گاهی آدم نمیتواند. گاهی نمیداند چطور راهش را گم کند؛ حتا اگر همیشه در مسیر اشتباهی قدم بگذارد، حتا اگر تمام تابلوها را نادیده بگیرد،…
«اینکه خواستهها و احساسات گذشتهمان را به آسانی فراموش میکنیم، شگفتزدهام میکند. خیلی زود احساس میکنیم امروز چیز متفاوتی را میخواهیم یا میفهمیم. همزمان هم دلمان میخواهد به همان لطیفههای قدیمی بخندیم. دلمان میخواهد دوباره کودک باشیم و باور میکنیم هنوز سایهای پر برکت بالای سرمان است.»
- الخاندرو زامبرا
- راههای رسیدن به خانه
- الخاندرو زامبرا
- راههای رسیدن به خانه
درخت و کتاب
«اینکه خواستهها و احساسات گذشتهمان را به آسانی فراموش میکنیم، شگفتزدهام میکند. خیلی زود احساس میکنیم امروز چیز متفاوتی را میخواهیم یا میفهمیم. همزمان هم دلمان میخواهد به همان لطیفههای قدیمی بخندیم. دلمان میخواهد دوباره کودک باشیم و باور میکنیم…
«شک ندارم که آن معلمها نمیخواستند ما را به کتابها علاقمند کنند؛ کار آنها این بود که طوری دانشآموز را از کتاب بترسانند که هرگز به سراغش نرود.
آنها خودشان را با صحبت دربارهی لذت مطالعه خسته نمیکردند؛ حالا یا چون خودشان آن لذت را از دست داده بودند یا اصلا چیزی از آن نمیدانستند. آنها معلمهای خوبی بودند؛ ولی آن روزها خوبی بهمعنای تسلط بر کتاب درسی بود و بس.»
- الخاندرو زامبرا
- راههای رسیدن به خانه
آنها خودشان را با صحبت دربارهی لذت مطالعه خسته نمیکردند؛ حالا یا چون خودشان آن لذت را از دست داده بودند یا اصلا چیزی از آن نمیدانستند. آنها معلمهای خوبی بودند؛ ولی آن روزها خوبی بهمعنای تسلط بر کتاب درسی بود و بس.»
- الخاندرو زامبرا
- راههای رسیدن به خانه
«آرنجهایشان روی میز بود، سرهایشان بهسمت یکدیگر خم شده بود. امیلیا حس میکرد برای خودش جایی پیدا کرده. جایی کنار یک نفر... آفتاب روی میز افتاد؛ انگار که آفتاب هم فهمیده بود توی دل امیلیا چه خبر است.»
- کوین هنکس
- خرگوشهای سفالی
- کوین هنکس
- خرگوشهای سفالی
Forwarded from کالیایف
«جنایتی در مقیاس جهانی به وقوع پیوسته و تقریبا به پیروزی نیز دست یافته بود؛ قوانین انسانی زیر پا گذاشته شده و رو به نابودی رفته بودند؛ قانون زندگی تحقیر و پایمال شده بود؛ دزدی وجههی مشروع یافته و جنایت، سزاوار پاداش خوانده میشد؛ وحشت به قانون تبدیل شده بود... و اکنون در این لحظهی ناب، چهارصد قربانی قدرت استبدادی احساس کردند دوران چیرگی یک صدا -تکصدای قدرت- رو به پایان است و عقربهی ساعت قصد بازگشت به عقب را دارد. آنها احساس کردند نه فقط کشورها و ملتها، که خودِ قانون زندگی نجات خواهد یافت.»
- اریش ماریا رمارک
- فروغ زندگی
- اریش ماریا رمارک
- فروغ زندگی
درخت و کتاب
«جنایتی در مقیاس جهانی به وقوع پیوسته و تقریبا به پیروزی نیز دست یافته بود؛ قوانین انسانی زیر پا گذاشته شده و رو به نابودی رفته بودند؛ قانون زندگی تحقیر و پایمال شده بود؛ دزدی وجههی مشروع یافته و جنایت، سزاوار پاداش خوانده میشد؛ وحشت به قانون تبدیل شده…
«با افتادن نور بر بدن آغشته به خون و خاک دو مجروح، دیگر به نظر نمیرسید آنها فقط دو زندانی شکنجهدیده و زخمی در حال بازگشت به اردوگاه هستند، بلکه چنان بود که گویی قهرمانانی پیروز هستند که با افتخار به خانه باز میگردند.
آنها مقاومت کرده بودند و هنوز نفس میکشیدند. آنها شکست نخورده بودند.»
- اریش ماریا رمارک
- فروغ زندگی
آنها مقاومت کرده بودند و هنوز نفس میکشیدند. آنها شکست نخورده بودند.»
- اریش ماریا رمارک
- فروغ زندگی
اینروزها کتاب «فروغ زندگی» خیلی جاها همراهم بود. نسخه ترجمه انگلیسیش رو براتون میذارم تا اگر خواستید شما هم بخونید.
Telegram
کالیایف
در صفحات آخر این کتاب، دو نفر از کسانی که بالاخره آزاد شدن از جایی که سالها درش زندانی و اسیر بودن دور میشن. قدمزنان دور میشن و ناگهان یکیشون میگه:«بریم به راست.»
به طرف راست میرن و همین باعث میشه در لحظه خوشبخت باشن: میتونن در یک دشت قدم بزنن، هر…
به طرف راست میرن و همین باعث میشه در لحظه خوشبخت باشن: میتونن در یک دشت قدم بزنن، هر…
Forwarded from کالیایف
«ما همبستگی خود را به دست آوردهایم. ناگهان شگفتزده شدهایم چون فهمیدهایم در تمام این سالها، هیچگاه تنها نبودهایم.
هنوز مبارزههای سختی در انتظار ماست؛ اما صلح به این زمین از هم پاشیده و به قلبهایی که به خاطر امیدها و خاطراتش شکنجه شدهاند، باز خواهد گشت. هیچکس نمیتواند همیشه در کشتار و خشونت زندگی کند. زمان خوشبختی و محبت واقعی هم فراخواهد رسید.»
- آلبر کامو، ۲۵ اوت ۱۹۴۴
هنوز مبارزههای سختی در انتظار ماست؛ اما صلح به این زمین از هم پاشیده و به قلبهایی که به خاطر امیدها و خاطراتش شکنجه شدهاند، باز خواهد گشت. هیچکس نمیتواند همیشه در کشتار و خشونت زندگی کند. زمان خوشبختی و محبت واقعی هم فراخواهد رسید.»
- آلبر کامو، ۲۵ اوت ۱۹۴۴
Forwarded from کالیایف
درخت و کتاب
«ما همبستگی خود را به دست آوردهایم. ناگهان شگفتزده شدهایم چون فهمیدهایم در تمام این سالها، هیچگاه تنها نبودهایم. هنوز مبارزههای سختی در انتظار ماست؛ اما صلح به این زمین از هم پاشیده و به قلبهایی که به خاطر امیدها و خاطراتش شکنجه شدهاند، باز خواهد…
۱۰۹ سال پیش آلبر کامو در چنین روزی به دنیا اومد. به دنیا اومد تا به خودش شک کنه، به عشق و شرافت ایمان داشته باشه و محکم قدم برداره. به دنیا اومد تا از زبان کالیایف بنویسه:«اما زندگی بازم به نظرم قشنگه، محشره. من زیبایی رو دوست دارم، از خوشبختی خوشم میاد! برای همینه که از استبداد بیزارم. چطور میتونم اینها رو بهشون توضیح بدم؟ چطور بهشون بگم انقلاب؟ آره، معلومه که انقلاب! اما اینبار انقلاب برای زندگی، برای فرصت دادن به آدمها که بالاخره زندگی کنن و از زندگی لذت ببرن، میفهمی؟»
بله. میفهمم و متشکرم، متشکرم از ته دل.
بله. میفهمم و متشکرم، متشکرم از ته دل.
Forwarded from کالیایف
یک جایی از این کشور مردم دارن گلوله بارون میشن، اعتصاب کردن در هر صنفی کمترین کاریه که ازمون بر میاد.
Forwarded from paperback
«تا آخرین دَم، میچرخم و میرقصم. نه یقین دارم و نه به انتظار سرای نیکی نشستهام، چرا که یگانه لذتم بودن در کنار عزیزانم در مسیر سخت پیشروست.»
- ژرژ ساند
- ژرژ ساند