من مستم
من مستم و میخانه پرستم
راهم منمایید
پایم بگشایید
وین جام جگر سوز مگیرید ز دستم .
می لاله و باغم
می شمع و چراغم
می همدم من ٬ همنفسم ٬ عطر دماغم .
خوش رنگ ٬ خوش آهنگ
لغزیده به جامم .
از تلخی طعم وی اندیشه مدارید
گواراست به کامم .
در ساحل این آتش
من غرق گناهم
همراه شما نیستم ای مردم بتگر !
من نامه سیاهم .
فریاد رسا ! در شب گسترده پر و بال ٬
از آتش اهریمن بد خو ٬ به امان دار !
هم ساغر پر می
هم تاک کهنسال .
کان تاک زرافشان دهدم خوشه ی زرین
وین ساغر لبریز
اندوه زداید ز دلم با می دیرین .
با آنکه در میکده را باز ببستند
با آنکه سبوی می ما را بشکستند
با آنکه گرفتند ز لب توبه و پیمانه زدستم
با محتسب شهر بگویید که هشدار !
هشدار که من مست می هر شبه هستم
#سیاوش_کسرایی
#سیاوش کَسرائی (۵ اسفند ۱۳۰۵ – ۱۹ بهمن ۱۳۷۴) شاعر و از اعضای کانون نویسندگان ایران و از فعالان سیاسی چپگرای تاریخ معاصر ایران بود. کسرائی دانشآموخته دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و از بنیانگذاران انجمن ادبی شمع سوخته بود. او سالیان دراز در حزب تودهٔ ایران فعالیت داشت.
من مستم و میخانه پرستم
راهم منمایید
پایم بگشایید
وین جام جگر سوز مگیرید ز دستم .
می لاله و باغم
می شمع و چراغم
می همدم من ٬ همنفسم ٬ عطر دماغم .
خوش رنگ ٬ خوش آهنگ
لغزیده به جامم .
از تلخی طعم وی اندیشه مدارید
گواراست به کامم .
در ساحل این آتش
من غرق گناهم
همراه شما نیستم ای مردم بتگر !
من نامه سیاهم .
فریاد رسا ! در شب گسترده پر و بال ٬
از آتش اهریمن بد خو ٬ به امان دار !
هم ساغر پر می
هم تاک کهنسال .
کان تاک زرافشان دهدم خوشه ی زرین
وین ساغر لبریز
اندوه زداید ز دلم با می دیرین .
با آنکه در میکده را باز ببستند
با آنکه سبوی می ما را بشکستند
با آنکه گرفتند ز لب توبه و پیمانه زدستم
با محتسب شهر بگویید که هشدار !
هشدار که من مست می هر شبه هستم
#سیاوش_کسرایی
#سیاوش کَسرائی (۵ اسفند ۱۳۰۵ – ۱۹ بهمن ۱۳۷۴) شاعر و از اعضای کانون نویسندگان ایران و از فعالان سیاسی چپگرای تاریخ معاصر ایران بود. کسرائی دانشآموخته دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و از بنیانگذاران انجمن ادبی شمع سوخته بود. او سالیان دراز در حزب تودهٔ ایران فعالیت داشت.
آسمان ریخته در آبی رود
طرح اندوه غروب
دختری بر لب آب
روی یک سنگ سپید
زیر یک ابرکبود
پای می شوید پاهای گل و لای اندود
پای می شوید و می اندیشد
کار کار در شالی زار
در دل رود کبود
می دود سو سوی تک اختر شام
و از آن پیکر تار
که نشسته است بر آن سنگ سپید
گیسوانی شده افشان بر آب
نگهی گم شده در شالی زار
#سیاوش_کسرایی
طرح اندوه غروب
دختری بر لب آب
روی یک سنگ سپید
زیر یک ابرکبود
پای می شوید پاهای گل و لای اندود
پای می شوید و می اندیشد
کار کار در شالی زار
در دل رود کبود
می دود سو سوی تک اختر شام
و از آن پیکر تار
که نشسته است بر آن سنگ سپید
گیسوانی شده افشان بر آب
نگهی گم شده در شالی زار
#سیاوش_کسرایی
چو گلهای سپید صبحگاهی
در آغوش سیاهی
شکوفا شو
بیا برخیز و پیراهن رها کُن
گره از گیسوان خفته وا کُن
فریبا شو
گریزا شو
چو عطر نغمه کز چنگم تراود
بتاب آرام و در ابر هوا شو
به انگشتان سر گیسو نگهدار
نگه در چشم من بگذار و بردار
فروکش کُن
نیایش کُن
بلور بازوان بربند و وا کُن
دو پا برهم بزن، پایی جدا کُن
بپر، پرواز کُن، دیوانگی کُن
ز جمع آشنا بیگانگی کُن
چو دود شمع شب، از شعله برخیز
گریز گیسوان بر بادها ریز
بپرداز!
بپرهیز!
چو رقص سایهها در روشنی شو
چو پای روشنی در سایهها رو
گَهی زنگی بر انگشتی بیاویز
نوا و نغمهای با هم بیامیز
دلآرام!
میارام!
گَهی بردار چنگی
به هر دروازه رو کُن
سر هر رهگذاری جستوجو کُن
به هر راهی، نگاهی
به هر سنگی، درنگی
برقص و شهر را پُر هایوهو کُن
به بر دامن بگیر و یک سبد کُن
ستاره دانهچین کُن، نیک و بد کُن
نظر بر آسمان سوی خدا کُن
دعا کُن
ندیدی گر خدا را
بیا آهنگ ما کُن
مَنَت میپویم از پای اوفتاده
مَنُت میپایم اندر جام باده
تو برخیز
تو بگریز
برقص آشفته بر سیمِ رُبابم
شدی چون مست و بیتاب
چو گلهایی که میلغزند بر آب
پریشان شو بر امواج شرابم
#سیاوش_کسرائی
در آغوش سیاهی
شکوفا شو
بیا برخیز و پیراهن رها کُن
گره از گیسوان خفته وا کُن
فریبا شو
گریزا شو
چو عطر نغمه کز چنگم تراود
بتاب آرام و در ابر هوا شو
به انگشتان سر گیسو نگهدار
نگه در چشم من بگذار و بردار
فروکش کُن
نیایش کُن
بلور بازوان بربند و وا کُن
دو پا برهم بزن، پایی جدا کُن
بپر، پرواز کُن، دیوانگی کُن
ز جمع آشنا بیگانگی کُن
چو دود شمع شب، از شعله برخیز
گریز گیسوان بر بادها ریز
بپرداز!
بپرهیز!
چو رقص سایهها در روشنی شو
چو پای روشنی در سایهها رو
گَهی زنگی بر انگشتی بیاویز
نوا و نغمهای با هم بیامیز
دلآرام!
میارام!
گَهی بردار چنگی
به هر دروازه رو کُن
سر هر رهگذاری جستوجو کُن
به هر راهی، نگاهی
به هر سنگی، درنگی
برقص و شهر را پُر هایوهو کُن
به بر دامن بگیر و یک سبد کُن
ستاره دانهچین کُن، نیک و بد کُن
نظر بر آسمان سوی خدا کُن
دعا کُن
ندیدی گر خدا را
بیا آهنگ ما کُن
مَنَت میپویم از پای اوفتاده
مَنُت میپایم اندر جام باده
تو برخیز
تو بگریز
برقص آشفته بر سیمِ رُبابم
شدی چون مست و بیتاب
چو گلهایی که میلغزند بر آب
پریشان شو بر امواج شرابم
#سیاوش_کسرائی