خوش برآمد آن گل صَدبرگ من
سبزتر شد سبزه زارم اندکی
صُبحدم آن صبح من زد یک نفس
زان نفس من برقرارم اندکی...
#مولانا
سبزتر شد سبزه زارم اندکی
صُبحدم آن صبح من زد یک نفس
زان نفس من برقرارم اندکی...
#مولانا
حال ما بیآن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس
زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس
گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس
در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس
خون دل میبین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس
صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس
صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس
ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس
چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس
#مولانا #دیوان_شمس⚘
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس
زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس
گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس
در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس
خون دل میبین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس
صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس
صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس
ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس
چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس
#مولانا #دیوان_شمس⚘
حال ما بیآن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس
زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس
گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس
در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس
خون دل میبین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس
صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس
صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس
ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس
چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس
#مولانا #دیوان_شمس⚘
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس
زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس
گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس
در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس
خون دل میبین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس
صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس
صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس
ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس
چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس
#مولانا #دیوان_شمس⚘
حال ما بیآن مه زیبا مپرس
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس
زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس
گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس
در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس
خون دل میبین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس
صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس
صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس
ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس
چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس
#مولانا #دیوان_شمس⚘
آنچ رفت از عشق او بر ما مپرس
زیر و بالا از رخش پرنور بین
ز اهتزاز آن قد و بالا مپرس
گوهر اشکم نگر از رشک عشق
وز صفا و موج آن دریا مپرس
در میان خون ما پا درمنه
هیچم از صفرا و از سودا مپرس
خون دل میبین و با کس دم مزن
وز نگار شنگ سرغوغا مپرس
صد هزاران مرغ دل پرکنده بین
تو ز کوه قاف و از عنقا مپرس
صد قیامت در بلای عشق اوست
درنگر امروز و از فردا مپرس
ای خیال اندیش دوری سخت دور
سر او از طبع کارافزا مپرس
چند پرسی شمس تبریزی کی بود
چشم جیحون بین و از دریا مپرس
#مولانا #دیوان_شمس⚘
#حکایت دفتر دوم مثنوی معنوی
" امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود"
پادشاهی دو غلام خرید یکی زیبا ودیگری زشت. برای امتحان غلامان، ابتدا غلام زیبا را به گرمابه می فرستد و با غلام دیگر صحبت میکند. و به او می گوید این غلام زیبا رو از تو بدی ها میگوید تو را نامرد و دروغگو می نامد، نظر تو چیست؟ غلام زشت میگوید رفیق من آدم راستگو و درستکار است تا بحال از او چیزی ندیده و نشنیده ام و از خوبی های او تعریف میکند که خودبین نیست، مهربان است و... شاه میگوید بس کن آنقدر با زیرکی او را ستایش نکن. غلام بر حرفهای خودش پافشاری کرد.
غلام زیبا رو از گرمابه بازگشت وشاه با او مشغول صحبت شد وگفت :ای کاش آن صفات ومعایب که رفیقت گفت در تو وجود نداشت. حال غلام متغیر شد وپرسید او چه می گوید؟شاه گفت ترا آدمی دو رو و ریاکار میداند.
غلام خشمگین شد و دشنام وناسزا به غلام زشت گفت، تا آنجا که شاه تحمل نکرد و دست بر دهان او گذاشت و گفت بس است.من با این امتحان هردو شما را شناختم درست است که تو زیبا رو هستی ولی روح تو پلید و متعفن است از این به بعد او سرپرست تو خواهد بود .
مولوی اعتقاد دارد زیبایی امری درونی است وبا این حکایت نقد صورت پرستان را می کند و برتری انسانها را در برتری بینش بر دانش میداند.
آدمی، مخفی است در زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جان
چون که بادی پرده را درهم کشید
سرِّ صحنِ خانه شد بر ما پدید
فکرتت گو: کژ مبین، نیکو نگر
هست آن فکرت شعاع آن گهر
#مولانا⚘
" امتحان پادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود"
پادشاهی دو غلام خرید یکی زیبا ودیگری زشت. برای امتحان غلامان، ابتدا غلام زیبا را به گرمابه می فرستد و با غلام دیگر صحبت میکند. و به او می گوید این غلام زیبا رو از تو بدی ها میگوید تو را نامرد و دروغگو می نامد، نظر تو چیست؟ غلام زشت میگوید رفیق من آدم راستگو و درستکار است تا بحال از او چیزی ندیده و نشنیده ام و از خوبی های او تعریف میکند که خودبین نیست، مهربان است و... شاه میگوید بس کن آنقدر با زیرکی او را ستایش نکن. غلام بر حرفهای خودش پافشاری کرد.
غلام زیبا رو از گرمابه بازگشت وشاه با او مشغول صحبت شد وگفت :ای کاش آن صفات ومعایب که رفیقت گفت در تو وجود نداشت. حال غلام متغیر شد وپرسید او چه می گوید؟شاه گفت ترا آدمی دو رو و ریاکار میداند.
غلام خشمگین شد و دشنام وناسزا به غلام زشت گفت، تا آنجا که شاه تحمل نکرد و دست بر دهان او گذاشت و گفت بس است.من با این امتحان هردو شما را شناختم درست است که تو زیبا رو هستی ولی روح تو پلید و متعفن است از این به بعد او سرپرست تو خواهد بود .
مولوی اعتقاد دارد زیبایی امری درونی است وبا این حکایت نقد صورت پرستان را می کند و برتری انسانها را در برتری بینش بر دانش میداند.
آدمی، مخفی است در زیر زبان
این زبان پرده است بر درگاه جان
چون که بادی پرده را درهم کشید
سرِّ صحنِ خانه شد بر ما پدید
فکرتت گو: کژ مبین، نیکو نگر
هست آن فکرت شعاع آن گهر
#مولانا⚘
غیر رویت هر چه بینم نورچشمم کم شود
هرکسی را ره مده ای پرده مژگان من
سخت نازک گشت جانم از لطافتهای عشق
دل نخواهم جان نخواهم آن من کو آن من
#مولانا⚘
هرکسی را ره مده ای پرده مژگان من
سخت نازک گشت جانم از لطافتهای عشق
دل نخواهم جان نخواهم آن من کو آن من
#مولانا⚘
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تنبور چو تن تن برآرد به نوا
زنجیر در آن شود دل بیسر و پا
زیرا که نهان در زهش آواز کسی
میگوید او که جسته همراه بیا
#مولانا
زنجیر در آن شود دل بیسر و پا
زیرا که نهان در زهش آواز کسی
میگوید او که جسته همراه بیا
#مولانا
شب ، ز نورِ ماه ،،، رویِ خویش را ، بیند سپید ،
من شبم ، تو ماهِ من ،،، بر آسمان ، بیمن مَرو ،
خار ، ایمن گشت ز آتش ،،، در پناهِ لطفِ گل ،
تو گلی ، من خارِ تو ،،، در گلستان ، بیمن مَرو ،
#مولانا
من شبم ، تو ماهِ من ،،، بر آسمان ، بیمن مَرو ،
خار ، ایمن گشت ز آتش ،،، در پناهِ لطفِ گل ،
تو گلی ، من خارِ تو ،،، در گلستان ، بیمن مَرو ،
#مولانا