معرفی عارفان
938 subscribers
31.5K photos
11.4K videos
3.14K files
2.59K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
به کجا می روی ای تازه تر از صبح بهاران
باش تا با تو بهار آید و صبح آید و باران

به لب چشمه نشستی که گل چهره بشویی
چشمه در چشم تو خود شست و دوان شد به نکویی

باش تا با تو شراب آید و شهد آید و شادی
شهدا... که درِ شهر به گیتی، تو گشادی

هله اندوه سرآمد، بزن آن ساز طرب را
هله خورشید برآمد، بشکن طالع شب را

دگر آن باده چه نوشم نه ملولم نه خمارم
دگر آن ژنده چه پوشم نه خزانم که بهارم

#دکتر عبدالکریم سروش
ارتجاع_مترقی / "خدا"

پیغمبر فرمود:
شرک در میان امت من از "خزیدن" یک مورچه ی سیاه بر یک سنگ سیاه در دل تاریک شب سیاه مخفی تر است.
من این تاریخ پرستی و علم پرستی را از انواع نهانی شرک می دانم که در روزگار ما رایج و حاکم اند.
کسانی که خدا ندارند باید خدایی بتراشند. انسان، بدون خدا نمی تواند زندگی کند حتی نمی تواند نفس بکشد. وقتی خدای سمیع و بصیر و مجیب را ندیدی و نشناختی
یک خدای "کور وحشی ناشنوای نا بینای جبار را اختراع می کنی"
و خودت را هم به آن تسلیم می کنی
و به او سجده می بری
قرآن می گوید:
" افریتَ مَنِ اتخذاِلهه هَواهُ و اضلهُ اللهُ علی عِلم" دیدی آن کسی را که هوس او خدای او بود؟
بوده اند و هستند کسانی ک هوسشان خدای آنهاست. معیار اینان تاریخ و زمان نیست. خدای واحد واقعی هم نیست. معیار برای آنها تنها هوس است.
هرچه هوس فرمان می دهد همان می کنند. در روایت آمده استک یکی از خصوصیات آخر الزمان این است که زنان خدای مردان می شوند. این هم یک جور خدا پرستی است( نِساءُهم الِهَتُهُم).
کم نیستند کسانی ک از این گونه معبود ها در زندگی شان دارند و فراوان اند این گونه معبودهای مختلف و متعدد. از این روست که قرآن فرمود: " فلا تَدعُ مَعَ اللهِ الهاً آخرَ " با خدا ، خدای دیگری را نخوان.
این دعوت و فرمان برای همه ی روز گارهاست. معبودیت منحصر به خداوند است.
" اَلالهُ الخلقُ وَالامر. اِنُّ علینا للهُدی و اِنَّ للاخِرهَ وَالاُولی
هدایت و نشان دادن راه حق و باطل فقط با ماست.....



#دکتر_عبدالکریم_سروش
تقرب به خداوند به این معناست
که اوصــاف خداوند در بنده‌ی او
ظاهر و ظاهرتر شود.
هرچه اوصاف الهی بیشتر در آدمی بدرخشد،
انسان خداگونه‌تر شده است.
تمثیل مولوی در این زمینه بسیار زیباست:
قطعه آهنی را که در آتش ببریم بتدریج صفات آتش را به خود می‌گیرد:
شد ز رنگ و طبع آتش محتشم
گوید او من آتشم من آتشم
آتشم من گر تو را شکّ است و ظنّ
آزمون‌ کن دست را در من بزن
آتشم من گر تو را شد مشتبه
روی خود بر روی من یکدم بنه
رنگ آهن محو رنگ آتش است
ز آتشی می‌لافد و خامُش وش است

آهن، آهن می‌ماند، اما صفات آتشی پیدا می‌کند و آتش‌گونه می‌شود: مثل آتش می‌سوزاند و مثل آتش نور می‌دهد. همه‌ی اوصاف آتش را ظاهر می‌کند، اما آتش نیست.
همان آهن است که در پرتو قرب به آتش، آتشی شده است. همه‌ی این صفات از آن جهت در او پدید آمده است که به آتش نزدیک شده و در آن غوطه‌ور گردیده است.
بنده نیز هیچ وقت خدا نمی‌شود، اما می‌تواند به خدا نزدیک‌تر شود. نزدیک‌تر شدن او معنایی واقعی و عینی دارد، نه معنایی تشریفاتی و اعتباری.
یعنی واقعاً آدمی در اثر قرب به خدا صفات الهی را بهتر متجلّی و منعکس می‌کند. اوصاف الهی نیز فراوان است و به همان فراوانی هم می‌تواند در بندگان خاصّ و مقرّب او متجلّی شود.
قدرتی که اولیای خدا پیدا می‌کنند در سایه‌ی همین تقرّب به خداوند است. اسماء خداوند همین تجلیّات اویند و اسم اعظم، تجلّی اعظم است که در ولیّ اعظم است.
قدرت بر اعجاز، قدرت بر تصرّف در طبیعت و در نفوس آدمیان همه در پرتو تقرب به خداوند حاصل می‌شود.

‌" #دکتر_عبدالکریم_سروش"
🔸

⭕️ خاموش پرگفتار
#دکتر_عبدالکریم_سروش

مثنوی‌ با چه‌ کلمه‌ای‌ شروع‌ می‌شود. می‌خواهم‌ یک‌ مقایسه‌ای‌ بکنم‌ و بعد ادامه‌ بدهم‌ با کلمه ‌بشنو شروع‌ می‌شود. قرآن‌ با چه‌ کلمه‌ای‌ شروع‌ می‌شود، با کلمه‌ اقرأ: بخوان‌، بگو. مولانا شأنش‌ این‌ نبود که‌ بگوید بگو! به‌ آن‌ درجه‌ نرسیده‌ بود، خاموشی‌ را تلقین‌ می‌کرد، حرف‌ نزن ‌بشنو، گوش‌دار تا برای‌ تو بگویم‌:

دم‌ مزن‌ تا بشنوی‌ از دم‌ زنان‌
آنچه‌ نامد در زبان‌ و در بیان‌

دم‌ مزن‌ تا دم‌ زند بهر تو روح‌
آشنا بگذار در کشتی‌ نوح‌

از بشنو آغاز می‌کرد.
مولانا البتّه‌ گوش‌ کرد، بعدها گفت‌ که‌:

هین‌ بگو که‌ ناطقه‌ جو می‌کند
تا که‌ قرنی‌ بعد ما آبی‌ رسد

گر چه‌ هر قرنی‌ سخن‌ آری‌ بود
لیک‌ گفت‌ سالکان‌ یاری‌ بود

بعدها این‌ را گفت‌ امّا از بشنو شروع‌ کرد، از بگو شروع‌ نکرد.
از
انصتوا را گوش‌ کن‌ خاموش‌ باش‌
چون‌ زبان‌ حق‌ نکشتی‌ گوش‌ باش‌

از اینجا آغاز کرد، درس‌ سکوت‌، درس‌ خاموشی‌، درس‌ هنر شنیدن‌ را به‌ ما داد. شکایتی‌ را هم‌ که‌ در آنجا مولانا می‌گوید، واقعاً شکایت‌ نیست‌ این‌بیت‌ باید این‌ جور خوانده‌ شود، من‌ در کلام‌ بعضی‌ از بزرگان‌ دیدم‌ که‌ گویا معنای‌ دیگری‌ را اراده‌ و افاده‌ می‌کردند. در پرانتز می‌خواهم‌ عرض‌ کنم‌ در واقع‌ این‌ بیت‌ یک‌ نوع‌ ترقی‌ است‌ به‌قول‌ عرفا، بشنو این‌ نی‌ چون‌ شکایت‌ می‌کند ... نه‌، شکایت‌ نمی‌کند بلکه‌ از جدایی‌ حکایت می‌کند، مولانا اهل‌ شکایت‌ نبود. به‌ دلیل‌ شادمانی‌ جاودانه‌ای‌ که‌ در خاطر او بود و این‌ بیت قرینه‌ای‌ دارد که‌ در دفتر اول‌ می‌گوید:

من‌ زجان‌ جان‌ شکایت‌ می‌کنم‌
من‌ نیم‌ شاکی‌ روایت‌ می‌کنم‌

در ابتدای‌ دفتر دوم‌ هم‌همین‌ نوید را دارد که‌ مهلتی‌ باید، مولوی‌ خموشی‌ گزید به‌ خاطر اینکه‌ حرفش‌ تمام‌ شده‌ بود،کوششی‌ که‌ ابتدا داشت‌ آن‌ کوشش‌ را دیگر نداشت‌. این‌ خاموشی‌ این‌ سکوت‌ موقت‌ بر اوتحمیل‌ شد. بعدها بود که‌ مولوی‌ فهمید که‌ سرّ پرگفتار بودن‌ چیست‌؟ چگونه‌ می‌شود که‌ آدمی‌بگوید و بسیار بگوید، امّا یاوه‌ نگوید، بگوید و بسیار و بسیار بگوید، امّا کم‌ نیاورد آنجا بود که‌فهمید و آنجاست‌ که‌ در دفتر پنجم‌ این‌ اشارت‌ را به‌ ما می‌دهد، می‌گوید که‌:

تا کنی‌ مر غیر را حبر و سنی‌
خویش‌ را بدخو و خالی‌ می‌کنی‌

متصل‌ چون‌ شد دلت‌ با آن‌ عدن‌
هین‌ بگو مَهْراس‌ از خالی‌ شدن‌

امرقل‌ زین‌ آمدش‌ کاین‌ راستین‌
کم‌ نخواهد شد بگو دریاست‌ این‌

در واقع‌ مولوی‌ در اینجا، کم‌کم‌ به‌ حوزه‌ تجربه‌ نبوی‌ نزدیک‌ می‌شود. چگونه‌ بود که‌ پیامبر باقُل‌ شروع‌ می‌کرد. ولی‌ من‌ با بشنو شروع‌ کردم‌، چرا من‌ گفتم‌ بنشین‌ و ساکت‌ باش‌ و گوش‌ بده‌امّا پیامبر می‌گفت‌ بگو و به‌ او می‌گفتند که‌ تفاوت‌ در کجاست‌؟ چرا من‌ کم‌ آوردم‌، خموشی‌ بر من‌ تحمیل‌ شد. سکوت‌ موقتی‌ را می‌بایست‌ تجربه‌ می‌کردم‌، جوشش‌ طبع‌افسرده‌ شد. آب‌ شعر از چاه‌ طبع‌ صافی‌ بیرون‌ نمی‌آمد. تفاوت‌ من‌ با آن‌ دیگران‌ چیست‌؟ که‌تفاوت‌ را حالا برای‌ ما بیان‌ می‌کند:

متصل‌ چون‌ شد دلت‌ با آن‌ عدن‌
هین‌ بگو مَهْراس‌ از خالی‌ شدن‌

امر قل‌ زین‌ آمدش‌ کاین‌ راستین‌
کم‌ نخواهد شد بگو دریاست‌ این‌...


#دکتر_عبدالکریم_سروش
🔸

⭕️ خاموش پرگفتار
#دکتر_عبدالکریم_سروش

مثنوی‌ با چه‌ کلمه‌ای‌ شروع‌ می‌شود. می‌خواهم‌ یک‌ مقایسه‌ای‌ بکنم‌ و بعد ادامه‌ بدهم‌ با کلمه ‌بشنو شروع‌ می‌شود. قرآن‌ با چه‌ کلمه‌ای‌ شروع‌ می‌شود، با کلمه‌ اقرأ: بخوان‌، بگو. مولانا شأنش‌ این‌ نبود که‌ بگوید بگو! به‌ آن‌ درجه‌ نرسیده‌ بود، خاموشی‌ را تلقین‌ می‌کرد، حرف‌ نزن ‌بشنو، گوش‌دار تا برای‌ تو بگویم‌:

دم‌ مزن‌ تا بشنوی‌ از دم‌ زنان‌
آنچه‌ نامد در زبان‌ و در بیان‌

دم‌ مزن‌ تا دم‌ زند بهر تو روح‌
آشنا بگذار در کشتی‌ نوح‌

از بشنو آغاز می‌کرد.
مولانا البتّه‌ گوش‌ کرد، بعدها گفت‌ که‌:

هین‌ بگو که‌ ناطقه‌ جو می‌کند
تا که‌ قرنی‌ بعد ما آبی‌ رسد

گر چه‌ هر قرنی‌ سخن‌ آری‌ بود
لیک‌ گفت‌ سالکان‌ یاری‌ بود

بعدها این‌ را گفت‌ امّا از بشنو شروع‌ کرد، از بگو شروع‌ نکرد.
از
انصتوا را گوش‌ کن‌ خاموش‌ باش‌
چون‌ زبان‌ حق‌ نکشتی‌ گوش‌ باش‌

از اینجا آغاز کرد، درس‌ سکوت‌، درس‌ خاموشی‌، درس‌ هنر شنیدن‌ را به‌ ما داد. شکایتی‌ را هم‌ که‌ در آنجا مولانا می‌گوید، واقعاً شکایت‌ نیست‌ این‌بیت‌ باید این‌ جور خوانده‌ شود، من‌ در کلام‌ بعضی‌ از بزرگان‌ دیدم‌ که‌ گویا معنای‌ دیگری‌ را اراده‌ و افاده‌ می‌کردند. در پرانتز می‌خواهم‌ عرض‌ کنم‌ در واقع‌ این‌ بیت‌ یک‌ نوع‌ ترقی‌ است‌ به‌قول‌ عرفا، بشنو این‌ نی‌ چون‌ شکایت‌ می‌کند ... نه‌، شکایت‌ نمی‌کند بلکه‌ از جدایی‌ حکایت می‌کند، مولانا اهل‌ شکایت‌ نبود. به‌ دلیل‌ شادمانی‌ جاودانه‌ای‌ که‌ در خاطر او بود و این‌ بیت قرینه‌ای‌ دارد که‌ در دفتر اول‌ می‌گوید:

من‌ زجان‌ جان‌ شکایت‌ می‌کنم‌
من‌ نیم‌ شاکی‌ روایت‌ می‌کنم‌

در ابتدای‌ دفتر دوم‌ هم‌همین‌ نوید را دارد که‌ مهلتی‌ باید، مولوی‌ خموشی‌ گزید به‌ خاطر اینکه‌ حرفش‌ تمام‌ شده‌ بود،کوششی‌ که‌ ابتدا داشت‌ آن‌ کوشش‌ را دیگر نداشت‌. این‌ خاموشی‌ این‌ سکوت‌ موقت‌ بر اوتحمیل‌ شد. بعدها بود که‌ مولوی‌ فهمید که‌ سرّ پرگفتار بودن‌ چیست‌؟ چگونه‌ می‌شود که‌ آدمی‌بگوید و بسیار بگوید، امّا یاوه‌ نگوید، بگوید و بسیار و بسیار بگوید، امّا کم‌ نیاورد آنجا بود که‌فهمید و آنجاست‌ که‌ در دفتر پنجم‌ این‌ اشارت‌ را به‌ ما می‌دهد، می‌گوید که‌:

تا کنی‌ مر غیر را حبر و سنی‌
خویش‌ را بدخو و خالی‌ می‌کنی‌

متصل‌ چون‌ شد دلت‌ با آن‌ عدن‌
هین‌ بگو مَهْراس‌ از خالی‌ شدن‌

امرقل‌ زین‌ آمدش‌ کاین‌ راستین‌
کم‌ نخواهد شد بگو دریاست‌ این‌

در واقع‌ مولوی‌ در اینجا، کم‌کم‌ به‌ حوزه‌ تجربه‌ نبوی‌ نزدیک‌ می‌شود. چگونه‌ بود که‌ پیامبر باقُل‌ شروع‌ می‌کرد. ولی‌ من‌ با بشنو شروع‌ کردم‌، چرا من‌ گفتم‌ بنشین‌ و ساکت‌ باش‌ و گوش‌ بده‌امّا پیامبر می‌گفت‌ بگو و به‌ او می‌گفتند که‌ تفاوت‌ در کجاست‌؟ چرا من‌ کم‌ آوردم‌، خموشی‌ بر من‌ تحمیل‌ شد. سکوت‌ موقتی‌ را می‌بایست‌ تجربه‌ می‌کردم‌، جوشش‌ طبع‌افسرده‌ شد. آب‌ شعر از چاه‌ طبع‌ صافی‌ بیرون‌ نمی‌آمد. تفاوت‌ من‌ با آن‌ دیگران‌ چیست‌؟ که‌تفاوت‌ را حالا برای‌ ما بیان‌ می‌کند:

متصل‌ چون‌ شد دلت‌ با آن‌ عدن‌
هین‌ بگو مَهْراس‌ از خالی‌ شدن‌

امر قل‌ زین‌ آمدش‌ کاین‌ راستین‌
کم‌ نخواهد شد بگو دریاست‌ این‌...


#دکتر_عبدالکریم_سروش
عشق مقوله‌ای عزیز است.
نه باید به دست عشق ناشناسان بیفتد تا محکوم و تقبیح شود و نه باید به دست آلودگان بیفتد تا آلوده شود. بر عشق باید غیرت ورزید. عشق درمانگر است و با آن، بسی بیماری‌ها، خودخواهی‌ها، اضطراب‌ها و فزون‌طلبی‌ها رفع می‌شود. عشق بیماری نیست. بلکه بیماری‌زدا ست.
عشق به معنای صحیح را، خواه به انسان، خواه به خدا، خواه زمینی، خواه آسمانی، باید ترویج و تعلیم و تحسین کرد. هم در ادبیات، هم در فیلم و هنر، باید از آن گفت و گفت و نمایش داد و داد که هیچ گاه ملال آور نیست.
غیرت ورزیدن فقط بر آبرو نیست، غیرت ورزیدن بر عشق انسانی هم هست. عشق در میان آدمیان، البته آمیخته با همه ی شئون آنان، از جمله جنسیت است. ولی جنسیت، بهانه‌ی عاشقی است. خودعاشقی برتر از آن است؛
«عاشقی» جنسیت را هم تلطیف می‌کند و همین لطف است که همه‌ی عشق‌ها را، خدایی می‌کند.


#در_ستایش_عشق_زمینی
#دکتر_عبدالکریم_سروش
مولانا ایمان را چیزی از جنس عشق می داند.
جای جای در اشعار او این نکته آشکار است، یعنی اوصافی را به ایمان نسبت می دهد عین همان اوصاف را به عشق نسبت می دهد و لذا ایمان امری عاشقانه است و عشق امری مؤمنانه است.

به طوری که یک مؤمن نمی تواند عاشق نباشد، عاشق آن موضوع ایمان خود، متعلق ایمان خود نباشد.
نصیبی و عنصری از عاشقی در اینجا قطعا باید حضور داشته باشد، در غیر این صورت البته می تواند شخص مسلمان باشد ولی مؤمن عاشق نباشد.
در قرآن ما این آیه را داریم که همه شاید شنیده باشید: قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ (الحجرات / 14)؛ اعراب گفتند ما ایمان آوردیم.
بگو شما هنوز ایمان نیاوردید، شما اسلام آوردید. لذا بین اسلام آوردن و ایمان آوردن فاصله است...

#دکتر_عبدالکریم_سروش
#مثنوی‌ با چه‌ کلمه‌ای‌ شروع‌ می‌شود.
می‌خواهم‌ یک‌ مقایسه‌ای‌ بکنم‌ و بعد ادامه‌ بدهم‌ .
با کلمه‌بشنو شروع‌ می‌شود.
قرآن‌ با چه‌ کلمه‌ای‌ شروع‌ می‌شود، با کلمه
‌ اقرأ:
بخوان‌،
بگو.
#مولاناشأنش‌ این‌ نبود که‌ بگوید بگو! به‌ آن‌ درجه‌ نرسیده‌ بود،
خاموشی‌ را تلقین‌ می‌کرد،
حرف‌ نزن،
‌بشنو،
گوش‌دار
تا برای‌ تو بگویم‌ آنچه‌ نامد در زبان‌ و در بیان
‌ دم‌ مزن‌ تا بشنوی‌ از دم‌ زنان‌

آشنا بگذار در کشتی‌ نوح

‌ دم‌ مزن‌ تا دم‌ زند بهر تو روح

‌ از بشنو آغاز می‌کرد.
#مولانا البتّه‌ گوش‌ کرد، بعدها گفت‌ که‌:
تا که‌ قرنی‌ بعد ما آبی‌ رسد

هین‌ بگو که‌ ناطقه‌ جو می‌کند

لیک‌ گفت‌ سالکان‌ یاری‌ بود

گر چه‌ هر قرنی‌ سخن‌ آری‌ بود

بعدها این‌ را گفت‌ امّا از بشنو شروع‌ کرد، از بگو شروع‌ نکرد. از انصتوا را گوش‌ کن‌ خاموش‌ باش‌

چون‌ زبان‌ حق‌ نکشتی‌ گوش‌ باش‌.

از اینجا آغاز کرد، درس‌ سکوت‌، درس‌ خاموشی‌، هنر شنیدن‌ را به‌ ما یاد داد.

#دکتر عبدالکریم سروش
علمهای اهل دل حمالشان
علمهای اهل تن احمالشان‌
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون بر تن زند باری شود
لیک چون این بار را نیکو کشی
بار بر گیرند و بخشندت خوشی‌

#مثنوی /دفتر اول

علم باید مرکب آدمی باشد نه اینکه به صورت باری بر دوش ودل آدمی درآید و به جای اینکه او را آماده ی خدمتگزاری بیشتری بکند،طلبکارتر نماید.
یکی از مشکلات روزگار ما همین است که تحصیلکرده هایمان معمولا انتظار دارند مرفه تر هم باشند.
این نمونه ای از علم سنگین کننده و زمینی و غیر نافع است.
شخص عالم به دلیل عالم بودن،حظ و روزی خود را از این دنیا به دست آورده است،لذا باید آسانگیرتر،مشفق تر،باگذشت تر باشد و کمبود و محرومیت در زمینه های دیگر را آسانتر تحمل کند.
انسانی که به دلیل عالم بودن،متوقع تر می شود،معلوم است که علمش به او نفعی نرسانده است.
از امیرالمومنین(ع)روایت نیکویی نقل شده است که دقیقا به همین معناست.
از ایشان پرسیدند چرا اغلب افرادی. که از عقل،نصیب فراوان برده اند روزی و نصیب شان از امکانات رفاهی زندگی کمتر از دیگران است؟
و ایشان پاسخ دادند که چون عقلشان هم جز روزیشان است.
منظور این نیست که شخص عالم و تحصیلکرده نباید از حداقل امکانات و ضروریات زندگی برخوردار باشد.
بلکه برعکس باید همواره خود را بدهکار ببیند زیرا آن که دارایی بیشتری دارد باید زکات بیشتری هم بپردازد:
”ده زکات روی خوب ای خوبرو”
چنین کسی نباید جاهلانه حسرت عیش و نوش مشتی فرومایه ی زراندوز و دنیاپرست را ببرد و زندگی را بر خود تلخ کند و قدر این ثروت و سرمایه ی عظیم معنوی را نداند.

#دکتر_عبدالکریم سروش
#حکمت و معیشت ص(19/20)
قرائت لُبّ لُباب مثنوی 126
ای درویش بدانکه شهزاده فرزند آدم است که خلیفه خداست و آن عجوز کابلی…
ای درویش بدانکه شهزاده فرزند آدم است که خلیفه خداست...
قرائت کتاب لب لباب مثنوی معنوی از آثار ملا حسین کاشفی
نام این لب لباب معنویست
انتخاب از انتخاب مثنویست

#دکتر عبدالکریم سروش

آیا تمام ابیات دیوان شمس تبریزی و مثنوی سروده مولاناست؟

#دکتر_عبدالکریم_سروش

کل رباعی‌هایی که سروده مولاناست حدود ۷۰۰ رباعی است، اما متاسفانه هم در زمان تحریر و هم به مرور زمان این رباعی‌ها به حدود ۲۰۰۰ رباعی رسیده است.
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


دَران بَحْرید کین عالَمْ کَفِ اوست
زمانی بیش دارید آشِنایی

کَفِ دریاست صورت‌‌هایِ عالَم
زِ کَفْ بُگْذَر، اگر اَهْلِ صَفایی

#غزل ۲۰۷۷ مولانا
#دکتر_عبدالکریم‌_سروش



#صورت
آشِنایی: شنا کردن