معرفی عارفان
922 subscribers
31.3K photos
11.4K videos
3.13K files
2.57K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بحرِ تلخ و بحرِ شیرین در جهان
در میانشان بَرزَخ لا یَبغِیان

#مثنوی_مولانا دفتر اول



🌸🌸

📘در جهان ما دو دریای شیرین و تلخ وجود دارند که سدّی نامرئی باعث می‌شود با هم مخلوط نشوند .
مولانا در این بیت با توجه به آیات قرآن کریم ، کافران را به دریای تلخ و مومنان را به دریای شیرین ، تشبیه کرده است و می‌گوید : با آنکه در ظاهر این دو گروه با هم به سر می‌برند و آمد و رفت دارند اما چون حقیقتِ ذات آنها به علت تفاوتی که با هم دارند مانند سد و برزخی نامرئی ، مانع به هم پیوستگی ایشان می‌شود .
در قران کریم و در آیات ۱۹ و ۲۰ سوره‌ی رحمان ، آیه‌ی ۵۳ سوره‌ی فرقان ، آیه‌ی ۶۱ سوره‌ی نمل و آیه‌ی ۱۲ سوره‌ی فاطر از این دو دریا یاد شده است .
در شمال کشور دانمارک و در شهر توریستی اسکاگن ، دریای شمال و دریای بالتیک به هم می‌رسند و به دلیل چگالی مختلف در یکدیگر مخلوط نمی‌شوند . این پدیده در دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس که در تنگه ی جبل الطارق به هم می‌رسند و به علت اختلاف غلظت و دما با هم مخلوط نمی‌شوند دیده می‌شود .
در آیه‌ی ۵۳ سوره‌ی فرقان آمده است : و اوست که اندر آمیزد دو دریا را . آب این دریا زلال و گواراست و آب آن یکی تلخ و شورمانند و میان این دو دریا مانع و حائلی نهاده که در هم نیامیزند .
مولانا این وضعیت را برای اختلاط ظاهری و تمایز باطنیِ کافران و مومنان به کار برده است .
او چو آمد من کجا یابم قرار 
کو بر آرد از نهاد من دمار

همچنین جویای درگاه خدا 
چون خدا آمد شود جوینده لا

گرچه آن وصلت بقا اندر بقاست 
لیک ز اول آن بقا اندر فناست

سایه‌هایی که بود جویای نور
نیست گردد چون کند نورش ظهور

عقل کی ماند چو باشد سر دِه او
کلُ شیء هالِک الا وَجهَهُ

#مثنوی_مولانا

یکی از شیواترین و جالبترین داستان‌های مثنوی که در دفتر سوم آمده و توصیه میکنم حتما مطالعه شود داستان آن پشه است که از باد به سلیمان شکایت می‌برد و سلیمان می‌گوید باید باد را هم حاضر کنم که پشه می‌گوید اگر او بیاید من دیگر نمیتوانم باشم
که تمثیلی است از جوینده خدا که اگر او را بخواهی بیابی دیگر نباید از خودت اثری باشد و در شیواترین مثال سایه را مثال می‌زند که جویای نور است که آمدن نور به معنی حذف سایه است
#نیایش

ای دهندهٔ قوت و تمکین و ثبات
خلق را زین بی‌ثباتی ده نجات

صبرشان بخش و کفهٔ میزان گران
وا رهانشان از فن صورتگران

وز حسودی بازشان خر ای کریم
تا نباشند از حسد دیو رجیم

#مثنوی_مولانا
"هر که او بیدارتر , پردردتر
هر که او آگاه تر ,رخ زردتر "

#مثنوی_مولانا


انسان های آگاه تر همیشه درد و رنج بیشتری دارند ...
" دائمآ صیاد ریزد دانه ها
  دانه پیدا باشد و پنهان دَغا(فریبکاری)

  هرکجا دانه بدیدی الحذر
  تا نبندد دام بر تو بال و پر

  ز آنکه مرغی کو به ترک دانه کرد
   دانه از صحرای بی تزویر خَورد

   هم بدان قانع شد و از دام جست
   هیچ دامی پرّ و بالش را نبست "

#مثنوی_مولانا دفترسوم
تو به یک خواری، گُریزانی ز عشق
تو بجز نامی چه می‌دانی ز عشق؟

عشق را صد ناز و استکبار هست
عشق با صد ناز می آید به دست

عشق چون وافی ست وافی می خرد
در  حریفِ  بی وفا  می نَنْگرد

#مثنوی_مولانا دفترپنجم



📘در عشق باید تمام و کمال متوجه معشوق بود و اگر ذره ای ذهن و ضمیر عاشق در جایِ دیگری سیر کند غیرتِ عشق بر سینه او خواهد زد و او را طرد خواهد کرد. عشق بر عهد و پیمان است و تنها آنانکه بر سرِ عهد خود هستند به او راه می یابند
" هان کدام است آن عذاب ای معتمد
  در قفس بودن به غیر جنس خَود
  زین بدن اندر عذابی ای بشر
  مرغ روحت بسته با جنسی دگر

#مثنوی_مولانا

عذاب چیست؟ اینکه مجبور باشی
  همنشینیِ طبعی متفاوت را تحمل
  کنی.
  خواسته های تن عذابت می دهد. چون
  روحت از جنسی دیگر است.
" دائمآ صیاد ریزد دانه ها
  دانه پیدا باشد و پنهان دَغا(فریبکاری)

  هرکجا دانه بدیدی الحذر
  تا نبندد دام بر تو بال و پر

  ز آنکه مرغی کو به ترک دانه کرد
   دانه از صحرای بی تزویر خَورد

   هم بدان قانع شد و از دام جست
   هیچ دامی پرّ و بالش را نبست "

#مثنوی_مولانا دفترسوم
عُمر خوش در قُربِ جان پروردن است
عُمر زاغ از بهر سرگین خوردن است

عمر بیشم ده که تا سرگین خورم
دایم اینم دِه که بس بَد گوهرم

عمرِ بیشم ده که تا پَس تر رَوَم
مَهلَم افزون کن که تا کمتر شوم

گر نه سرگین خوار است آن گَنده دهان
گویدی کز خویِ زاغم وارها

#مثنوی_مولانا  دفتر پنجم


📘عمر مطلوب و دلنشین ، عمری است که انسان در جوار هستی بخش پرورش دهد
در حالی که زندگی زاغ(کنایه از آدمیان سطحی بین و فاقد معنا) خلاصه میشود در خوردن نجاسات این جهان
زاغ اگر خواهان زندگی بیشتر است فقط میتواند نجاست بیشتری بخورد چون گوهر او چنین  است
هر چه عمر بیشتری داشته باشد فقط از حقیقت هستی دورتر میشود و از این جایگاهی که دارد هر روز پایین تر میرود
اگر آن گنده دهان عقلش کار میکرد از خدا عمر طولانی نمی‌خواست بلکه از خدا میخواست که او را از خوی بد نجاست خواری رها کند و از صفات ناپسند نجاتش دهد
گولِ من کُن خویش را و غِرّه شو
آفتابی را رها کُن ذَرّه شو

بر دَرَم ساکن شو و بی‌خانه باش
دَعویِ شمعی مَکُن پروانه باش

#مثنوی_مولانا

دست از زرنگی بردار، خود را ساده کن. دست از تلاشهای آزمندانه بردار، مثل ذره متواضع شو، ادعای آفتابی و من هستم مکن. برج و بارو، حصار "من" را رها کن و گدای بی خانهٔ آستان من، یعنی "عشق"، شو! آنگاه عزت و شکوه را در من ببین، نه در خانهٔ پوشالی و نمایشی "خود".

مقدمه کتاب پیر بلخ ، دکتر مصفا


چون مثال ذره ايم اندر پي آن آفتاب

رقص باشد همچو ذره روز و شب کردار ما

عاشقان عشق را بسيار ياري ها دهيم

چونک شمس الدين تبريزي کنون شد يار ما