معرفی عارفان
944 subscribers
31.6K photos
11.5K videos
3.14K files
2.6K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
📕#سفر_به_مرکز_زمین

#ژول‌_ورن

كتاب نایاب و نفيس « سفر به مركز زمين » يا «مسافرت به اعماق زمين» اثر « ژول ورن » نويسنده بزرگ فرانسوی است.

این رمان كه يكی از شاهكارهای داستان‌نويسی تاريخ ادبيات می‌باشد، روايت يك پروفسور آلمانی به نام اوتو لیدانبراک است که بر اين باور است، برخی دالان‌های دهانه آتشفشان‌ها به سمت مرکز زمین می‌روند. پروفسور برای اثبات اين مهم، به همراهی دوستش و برادرزاده‌‌اش پس از گردآوری تجهيزات لازم، از دهانه‌ی آتشفشانی در ایسلند پایین می‌روند. اين سفر با داستان‌ها و ماجراهای شگفت‌انگيزی همرام است از جمله آن كه گروه مشاهده می‌كند كه دايناسورها و حيوانات ماقبل تاریخ در زير زمين هنوز زندگی می‌كنند. گروه پس از كش و قوس‌های فراوان كه گاها تا خطر از دست دادن جان‌شان نيز تهديد می‌شوند، سرانجام در جنوب ایتالیا در استرومبولی دوباره به سطح زمین بازمی‌گردند.

سفر به مركز زمين يكی از فوق‌العاده‌ترين كتب تخيلی است كه نگارش آن تنها از عهده استادی چون ژول ورن برمی‌آید
#سفر_قهرمان

🔵مرحله سوم: بازگشت، سهیم شدن هدیه
سفر با دنیا، دهش، شریک شدن خرد خود با دیگری

اجتناب از بازگشت:
قهرمانی که به سعادت دست یافته، تمایلی برای بازگشت به زندگی عادی را ندارد، حتی بودا شک کرد که آیا باید پیامش را در اختیار دیگران قرار دهد؟؟؟


فرار جادویی:
بازگشت به همان اندازه عزیمت به
سفر، خطرناک و ماجراجویانه است. گاه ماجراجویی او توسط تمام قدرت‌های فوق طبیعی حمایت می‌شود. گاه بازگشت به تعقیب و گریزی پرنشاط و خنده‌دار بدل خواهد شد‌.

کمک خارجی:
قهرمان برای طی
سفر به راهنما و یاورانی نیاز دارد، گاه برای بازگشت به زندگی روزمره نیز به راهنما و یارانی نیاز دارد.

گذشتن از آستان بازگشت:
در این مرحله قهرمان می‌آموزد چگونه حکمتی را که طی
سفر آموخته با جهان به اشتراک بگذارد، باید زیر فشار جهان دوام بیاورد.
نخستین مسئله قهرمان پس از بازگشت، این است که پس از تجربه سرشاری که روحش را ارضا کرده، باید به دنیایی واقعی بازگردد که شادی‌ها و غم‌های گذرا، پوچی و هیاهوهای زشتی‌های زندگی را در بر دارد، چرا باید به چنین جهانی بازگشت؟

ارباب دو جهان:
مرحله تعادل بین جسم و روح، دست یافتن به آرامشی درونی و بیرونی است.
در یک نقطه نمی‌آساید، وابستگی به محدودیت‌ها، خصوصیات، امیدها و ترس‌های خود را به کلی رها می‌کند، به نفی خود برای تولد دوباره و فهم حقیقت می‌پردازد (مرحله فنا).

زندگی آزاد:
ارباب دو جهان شدن، به رهایی از "ترس از مرگ" منجر می‌شود، که به معنای آزادی برای زندگی کردن است، این مرحله "دم را دریافتن" است، او نه حسرت گذشته را می‌خورد و نه نگران آینده است.


#قهرمان_هزار_چهره
#جوزف_کمپبل
Forwarded from Deleted Account
#سفر_قهرمان

🔵مرحله سوم: بازگشت، سهیم شدن هدیه
سفر با دنیا، دهش، شریک شدن خرد خود با دیگری

اجتناب از بازگشت:
قهرمانی که به سعادت دست یافته، تمایلی برای بازگشت به زندگی عادی را ندارد، حتی بودا شک کرد که آیا باید پیامش را در اختیار دیگران قرار دهد؟؟؟


فرار جادویی:
بازگشت به همان اندازه عزیمت به
سفر، خطرناک و ماجراجویانه است. گاه ماجراجویی او توسط تمام قدرت‌های فوق طبیعی حمایت می‌شود. گاه بازگشت به تعقیب و گریزی پرنشاط و خنده‌دار بدل خواهد شد‌.

کمک خارجی:
قهرمان برای طی
سفر به راهنما و یاورانی نیاز دارد، گاه برای بازگشت به زندگی روزمره نیز به راهنما و یارانی نیاز دارد.

گذشتن از آستان بازگشت:
در این مرحله قهرمان می‌آموزد چگونه حکمتی را که طی
سفر آموخته با جهان به اشتراک بگذارد، باید زیر فشار جهان دوام بیاورد.
نخستین مسئله قهرمان پس از بازگشت، این است که پس از تجربه سرشاری که روحش را ارضا کرده، باید به دنیایی واقعی بازگردد که شادی‌ها و غم‌های گذرا، پوچی و هیاهوهای زشتی‌های زندگی را در بر دارد، چرا باید به چنین جهانی بازگشت؟

ارباب دو جهان:
مرحله تعادل بین جسم و روح، دست یافتن به آرامشی درونی و بیرونی است.
در یک نقطه نمی‌آساید، وابستگی به محدودیت‌ها، خصوصیات، امیدها و ترس‌های خود را به کلی رها می‌کند، به نفی خود برای تولد دوباره و فهم حقیقت می‌پردازد (مرحله فنا).

زندگی آزاد:
ارباب دو جهان شدن، به رهایی از "ترس از مرگ" منجر می‌شود، که به معنای آزادی برای زندگی کردن است، این مرحله "دم را دریافتن" است، او نه حسرت گذشته را می‌خورد و نه نگران آینده است.


#قهرمان_هزار_چهره
#جوزف_کمپبل
دوست‌داشتن خدا، دوست‌داشتن و ادراک بی‌نهایت است. ادراک محال، سفر در ناممکن است. خداوند، محال است و به وصل محال باید این محال را عاشقانه دوست داشت، چرا که خویشتن نیز محال هست، چنانکه چنین هستی بر زمین محال است، و از این محال پدیدآمده می‌توان با عشق بی‌حد به محال ناپدید رسید.

پرستش، توقّف است و بند و زنجیر شدن در آغل است.
حجاب پرستش را تنها با عشق می‌توان درید.

قلّه‌ای‌ست بیرون از زمان که آنجا روح نیز ناچار به ترک خویشتن است، و در خدا نیز فلکی‌ست که اندیشه و نام خدا آنجا متوقّف است. آنجا باید روح را فدا کرد و اندیشه‌ی خدا را نیز از خویش فروریخت. بعد از آن مرز، تنها خود اوست و سفر اوست، و راه اوست و رونده اوست. به درک این محال، باید بی‌اندازه عاشق بود، باید بی‌اندازه بود، و باید به دلاوری به قامت بی‌حدّی سزاوار بود.

حلمی | کتاب آزادی

#دوست‌داشتن_خدا
#ادراک_بی‌نهایت
#سفر_او
#دلاوری
بر ماست که لذت ببریم از غذا، از بوهای خوش، از رنگ‌ها، از جامه‌های زیبنده، از موسیقی، از بازی‌ها، از نمایش‌ها و از همه گونه تفریح که هرکس می تواند بی آنکه آزاری به کسی برساند بدان بپردازد. باید چیزهای زندگی را به کار برد و تا هر اندازه که بتوان از آن لذت برد. باید به دیگران پیوست و در پیوند دادنشان به هم کوشید، و هر چیز که در راستای پیوند دادنشان به هم باشد خوب است. برای سهیم کردن دیگران در شادی خود باید کوشید؛ با آگاهی کامل باید با همه طبیعت یکی شد. یکدیگر را در آغوش بگیریم، ای میلیون‌ها مردم!

#سفر_درونی
#رومن_رولان
Safar Kardeh, Moeini Kermanshahi, Delkash
Archieve of H Moeini Kermanshahi
سفر کرده

شاعر: #رحیم_معینی_کرمانشاهی
آهنگ در دستگاه چهارگاه
آهنگساز: #علی_تجویدی
خواننده : #دلکش

سفر کرده

کجا سفر رفتی
که بی خبر رفتی

اشکم را چرا ندیدی
از من دل چرا بریدی

پا از من چرا کشیدی
که پیش چشمم
ره دگر رفتی

بیا  به  بالینم
که جان مسکینم

تاب غم دگر ندارد
جز بر تو نظر ندارد

جان  بی  تو  ثمر ندارد
مگر چه کردم
که  بی خبر رفتی

چه قصه ها تو از وفا گفتی بامن
تو  بی محبتی  کنون  جانا یا من

تو چنان شرر
به خدا خبر
ز خدا نداری

رود آتش از
سر آن سرا
که تو پا گذاری

سوز دلم را تو ندانی
آتش جانم ننشانی

با غمت درآمیزم
از  بلا  نپرهیزم

پیش از آن برم بنشین
کز  میانه  برخیزم
رو به تو کردم , به خدا خو به تو کردم
که هم آغوش تو باشم

دل به بستم , به امیدت بنشستم
که قدح نوش تو باشم

چه شود اگر
نفس  سحر
خبری ز تو آرد

به کس دگر
نکنم  نظر
که دلم نگذارد

رفتی و صبر و قرار مرا بردی
بردی
طاقت این دل زار مرا بردی
بردی
 
💠سال 1336 خورشیدی
آهنگ در دستگاه چهارگاه از علی تجویدی , خواننده دلکش
(#سفر_کرده و #بازگشته , مکمل یک سرگذشت در دو ترانه ی جداگانه اند)
دون خوان گفت:
قبلاً هم به تو گفته بودم که همه ما احمق هستیم و تو هم در هر صورت یک استثنا نیستی.
تو همیشه خود را ناچار به توجیه اعمالت می بینی درست مثل اینکه تو تنها کسی هستی در دنیا که اشتباه می کند.
این مربوط به آن احساس همیشگی اهمیت تو است.
تو خیلی احساس مهم بودن داری و همینطور هم خیلی تاریخچه شخصی داری.
بعلاوه مسئولیت اعمال خودت را به عهده نمی گیری و از مرگ به عنوان مشاور استفاده نمی کنی.
بالاتر از همه اینها تو خیلی در دسترس هستی .
بعبارت دیگر زندگی تو همان هرج و مرج دائمی است که قبلاً بود.
انسان باید مسئولیت این زندگی را بپذیرد.
زندگی در دنیایی شگفت انگیز .



#سفر_به_دیگر_سو
#کارلوس_کاستاندا
معرفی عارفان
بی تو از صد شادیم یک غم به است با تو یک زخمم ز صد مرهم به است گر ز مشرق تا به مغرب دعوت است چون نمی‌بینم تو را ماتم به است از میان جان ز سوز عشق تو گر کنم آهی ز دو عالم به است می‌نگویم از بتر بودن سخن می چه پرسی حال من هر دم به است گرمی می‌باید و عشقت…
کوشيدم...
بوي تو را...
از سلول‌هاي پوستم ...
بيرون کنم پوستم کنده شد...
اما تو بيرون نشدي کوشيدم تو را ...
به آخر دنيا تبعيد کنم #چمدا‌‌‌ن_هايت را...
آماده کردم برايت بليط #سفر خريدم در اولين ...
رديف کشتي برايت جا رزرو کردم وقتي کشتي
حرکت کرد اشک در چشمانم حلقه زد...
تازه فهميدم در اسکله‌ام ...
تازه فهميدم آن که ...
به تبعيد مي‌رود ...
منم نه تو..

#سعاد_الصباح
سحر خندد به نور زرد فانوس
پرستویی دهد بر جفت خود بوس
نگاهم میدود بر سینه راه
ترا دیگر نخواهم دید افسوس

#فریدون_مشیری
#ابر_و_کوچه
#سفر
- برعكس عمل كن! دَه روز، بجاى اينكه احساسِ يک آدم ضعيف و غمگين را داشته باشى
احساسِ يك انسانِ با اقتدار و قوى را داشته باش و از تهِ دل اقتدار و شادى را حس كن.
+ يعنى به خودم دروغ بگويم؟!
- چه فكر كنى ضعيف هستى و چه قوى، در هر دو صورت داری به خودت دروغ می‌گویی، پس چه بهتر كه دروغِ با ارزشى باشد.
+ اين كار چه سودى دارد؟!
- جهانت را به سمتِ آنچه كه رفتار می‌کنی سوق می‌دهد.
#سفر_به_ديگر_سو
#كارلوس_كاستاندا