تا گرفتار بدان طره طرار شدم
بدو صد قافله دل، «قافله سالار» شدم
گفته بودم که بخوبان ندهم هرگز دل
باز چشمم بتو افتاد و گرفتار شدم
بامید گل روی تو نشستم چندان
تا که اندر نظر خلق جهان خوار شدم
خرقه من بیکی جام: کسی وام نکرد
من از این خرقه تهمت زده بیزار شدم
سرم از زانوی غم راست نگردد چکنم
حال چندیست که سرگرم بدینکار شدم
گاه در کوی خراباتم و گه دیر مغان
من در این عاقبت عمر چه بیعار شدم
نرگس اول بعصا تکیه زد آنگه برخاست
گفت آن چشم سیه دیدم و بیمار شدم
نقد جان در طلبش صرف نمودم صد شکر
راحت از طعنه و سرکوب طلبکار شدم
از کف پیر مغان دوش بهنگام سحر
بیکی جرعه می: عارف اسرار شدم
#عارف_قزوینی
بدو صد قافله دل، «قافله سالار» شدم
گفته بودم که بخوبان ندهم هرگز دل
باز چشمم بتو افتاد و گرفتار شدم
بامید گل روی تو نشستم چندان
تا که اندر نظر خلق جهان خوار شدم
خرقه من بیکی جام: کسی وام نکرد
من از این خرقه تهمت زده بیزار شدم
سرم از زانوی غم راست نگردد چکنم
حال چندیست که سرگرم بدینکار شدم
گاه در کوی خراباتم و گه دیر مغان
من در این عاقبت عمر چه بیعار شدم
نرگس اول بعصا تکیه زد آنگه برخاست
گفت آن چشم سیه دیدم و بیمار شدم
نقد جان در طلبش صرف نمودم صد شکر
راحت از طعنه و سرکوب طلبکار شدم
از کف پیر مغان دوش بهنگام سحر
بیکی جرعه می: عارف اسرار شدم
#عارف_قزوینی
@fazellan
صنم , ایرج بسطامی
"صنم "
با صدای #ایرج_بسطامی
شعر: #عارف_قزوینی
دیدم صنمی سرو قد
و روی چو ماهی
الهی تو گواهی
خدایا تو پناهی
افکند به رخسار
چو مه زلف سیاهی
گر گویم سروش
نبود سرو خرامان
این قسم شتابان
چون کبک خرامان
ور گویم گل
پیش تو گل همچو گیاهی
الهی تو گواهی
خدایا تو پناهی
این نیست مگر آینۀ لطف الهی
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی
صد بار گدائیش به از منصب شاهی
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی
با صدای #ایرج_بسطامی
شعر: #عارف_قزوینی
دیدم صنمی سرو قد
و روی چو ماهی
الهی تو گواهی
خدایا تو پناهی
افکند به رخسار
چو مه زلف سیاهی
گر گویم سروش
نبود سرو خرامان
این قسم شتابان
چون کبک خرامان
ور گویم گل
پیش تو گل همچو گیاهی
الهی تو گواهی
خدایا تو پناهی
این نیست مگر آینۀ لطف الهی
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی
صد بار گدائیش به از منصب شاهی
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
گدای عشقم و سلطان حسن شاه من است
به حسن نیت عشقم خدا گواه من است
خیال روی تو در هر کجا که خیمه زند
ز بی قراریم آنجا قرارگاه من است
به محفلی که توئی صدهزار تیر نگاه
روانه گشته ولی کارگر نگاه من است
هزار برق نظر خیره سوی روی تو لیک
شعاع روی تو از پرتو نگاه من است
#عارف_قزوینی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر چه پیر مغانم پیاله داد به دست
به عشوه مغبچه ام کرد مست و باده پرست
ز شیخ و خانقه و حور و روضه ام فارغ
مرا که پیر و جوانی چنین میسر هست
ببین بلندی چرخ برین و پستی خاک
نگون شدن چو نخواهی بساز خود را پست
خوشم ز مستی جام فنا به شکر همین
که نیستم ز می عجب و خود پرستی مست
بهر شکست که در زلف دلکش افکندی
هزار دل که درو بسته بود یافت شکست
دلا در آتش می سوز نقش هستی خویش
که هر کسی که نکرد این عمل ز خویش نرست
مده به رند خرابات عهد می ای شیخ
که قسمت این شده از ساقیان عهد الست
بیار باده بی اختیاری ای ساقی
که اختیار درین کارگه به دل نه نشست
وصال بایدت از خویش بگسل ای فانی
که هر که او ز خودی شد جدا باو پیوست
#عارف_قزوینی