معرفی عارفان
964 subscribers
31.8K photos
11.5K videos
3.15K files
2.61K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
سه بیت سه نگاه:
موسی خطاب به خداوند در کوه طور:ارنی(خود را به من نشان بده)
خداوند:لن ترانی(هرگز مرا نخواهی دید)

*سعدی:
چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی...


#سعدی #حافظ #مولانا #جعلی
امیر خفته و مردم ز ظلمِ او بیدار

#سعدی
حکایت

درویشی را شنیدم که در آتش فاقه می‌سوخت و رقعه بر خرقه همی‌دوخت و تسکین خاطر مسکین را همی‌گفت:

به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به که بار منت خلق

کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم، میان به خدمت آزادگان بسته و بر در دلها نشسته. اگر بر صورت حال تو چنان که هست وقوف یابد پاس خاطر عزیزان داشتن منت دارد و غنیمت شمارد.
گفت: خاموش! که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن.
هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر
کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردی همسایه در بهشت

#سعدی
#گلستان
حکایت

مهمان پیری شدم در دیاربکر که مال فراوان داشت و فرزندی خوبروی.
شبی حکایت کرد: مرا به عمر خویش به جز این فرزند نبوده است. درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آنجا روند. شب‌های دراز در آن پای درخت بر حق بنالیده‌ام تا مرا این فرزند بخشیده است.
شنیدم که پسر با رفیقان آهسته همی گفت: چه بودی گر من آن درخت بدانستمی کجاست تا دعا کردمی و پدر بمردی.
خواجه شادی‌کنان که پسرم عاقل است و پسر طعنه‌زنان که پدرم فرتوت.

سالها بر تو بگذرد که گذار
نکنی سوی تربت پدرت
تو به جای پدر چه کردی خیر؟
تا همان چشم داری از پسرت



#سعدی
#گلستان
حکایت
باب اول
در سیرت پادشاهان

هارون‌الرشید را چون مُلک دیار مصر مسلم شد گفت: به خلاف آن طاغی که به غرورِ مُلکِ مصر دعوی خدایی کرد، نبخشم این مملکت را مگر به خسیس‌ترین بندگان.
      
          سیاهی داشت نام او خصیب در غایت جهل. مُلک مصر به وی ارزانی داشت و گویند عقل و درایت او تا به جایی بود که طایفه‌ای حرّاث مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم باران بی‌وقت آمد و تلف شد. گفت: پشم بایستی کاشتن!
اگر روزی به دانش در فزودی
ز نادان تنگ روزی تر نبودی

به نادانان چنان روزی رساند
که دانا اندر آن عاجز بماند

بخت و دولت به کاردانی نیست
جز به تائید آسمانی نیست

اوفتاده‌ست در جهان بسیار
بی‌تمیز ارجمند و عاقل خوار

کیمیاگر به غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج
 


#سعدی
#گلستان
با زنده‌دلان نشین و صادق نفسان
حق دشمن خود مکن به تعلیم کسان

خواهی که بر از ملک سلیمان بخوری
آزار به اندرون موری مرسان

#سعدی
- مواعظ
- رباعیات
- رباعی شمارهٔ ۴۵
چه روزها به شب آورده ام در این امید
که با وجود عزیزت شبی به روز آرم

چه جرم رفت که با ما سخن نمی گویی
چه کرده ام که به هجران تو سزاوارم

هنوز با همه بدعهدیت دعا گویم
هنوز با همه بی مهریت طلبکارم

من از حکایت عشق تو بس کنم هیهات
مگر اجل که ببندد زبان گفتارم

هنوز قصه هجران و داستان فراق
به سر نرفت و به پایان رسید طومارم

اگر تو عمر در این ماجرا کنی
سعدی
حدیث عشق به پایان رسد نپندارم

#سعدی
جناب #سعدی علت این همه آشفتگی چیه؟

تا سر زلف پریشان تو محبوب منست
روزگارم به سر زلف پریشان ماند
دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش

#سعدی
خشم بیش از حد گرفتن وحشت‌آرد
و لطف بی‌وقت هیبت ببرد ،
نه چندان درشتی کن که از تو سیر گردند و نه چندان نرمی که بر تو دلیر شوند

#سعدی