معرفی عارفان
935 subscribers
31.4K photos
11.4K videos
3.14K files
2.59K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram

شاهدان گر جلوه بر ایمان کنند

کفر و ایمان هر دو را یکسان کنند

عارفان از عشق اگر گردند مست

رازها در سینه کی پنهان کنند


#فیض_کاشانی
چو عشقت دردلم جا کرد و شهرِ دل گرفت از من،
مرا آزاد کرد از بودِ من، آهسته آهسته

ز بس بستم خیال تو ، تو گشتم پای تا سرْ من
تو آمد خرده خرده، رفت من آهسته آهسته

#فیض_کاشانی
خدایا دلم را گشادی بده
دکان غمم را کسادی بده
بده شادئی از پی شادئی
گشادی پس هر گشادی بده
بسی میرود بر من از من ستم
مرا یا رب از خویش دادی بده
مرا دایم از من فراموش دار
ز خود هر نفس تازه یادی بده
ندانم ترا بندگی چون کنم
ز عشق خودت اوستادی بده
ز عقلم عقالیست بر پای دل
بعشقت دلم را گشادی بده


#فیض_کاشانی
ای فدای عشق تو ایمان ما
وی هلاک عفو تو عصیان ما

گر کنی ایمان ما را تربیت
عشق گردد عاقبت ایمان ما

زآتش خوف تو آب دیدها
زآب حلمت آتش طغیان ما

ای بما آثار صنع تو بدید
وی تو پنهان در درون جان ما

ای تو هم آغاز و هم انجام خلق
وی تو هم پیدا و هم پنهان ما

گوشها را سمع و چشمانرا بصر
در دل و در جان ما ایمان ما

ای جمالت کعبهٔ ارباب شوق
وی کمالت قبلهٔ نقصان ما

عاجزیم از شکر نعمتهای تو
عجز ما بین بگذر از کفران ما

ای بدی از ما و نیکوئی زتو
آن خود کن پرده پوش آن ما

فیض را از فیض خود سیراب کن
ای بهشت و کوثر و رضوان ما

#فیض_کاشانی
این گلشن دهر عاقبت گلخن شد
هر دوست که بود جز خدا دشمن شد

جز مهر خدای هرچه در دل کشتم
حاصل اندوه و دانه صد خرمن شد

#فیض_کاشانی
جان و دل سوزد فراقت وصل دین غارت کند

ای فدایت جان و دل وصل تو دین و مذهبم

با تو بدن بیتو بودن هیچیک مقدور نیست

چارهٔ سازد مگر فریاد یارب یاربم

#فیض_کاشانی
گه خیال روی او گاهی خیال خوی او
در سر شوریده عشق بهشت و نار هست

هم دل و هم جان فداکن یار هم جان و دلست
جان بر جانان فراوان دل بر دلدار هست

#فیض_کاشانی
تا چند ز آب و نان سخن خواهی گفت
خواهی خوردن بروز و شب خواهی خفت

امروز تو را ز تو اگر حق نخرید
در روز جزا نخواهی ارزید بمفت

#فیض_کاشانی
- رباعی شمارهٔ ۷
چاره‌ها رفت زِ دستِ دلِ بیچاره ی من
تو بیا چاره ی  من شو که تویی چاره ی من


#فیض_کاشانی
حلقهٔ آن در شدنم آرزوست
بر در او سرزدنم آرزوست
چند بهر یاد پریشان شوم
خاک در او شدنم آرزوست
خاک درش بوده سرم سالها
باز هوای وطنم آرزوست
تا که بجان خدمت جانان کنم
دامن جان بر زدنم آرزوست
بهر تماشای سراپای او
دیده سراپاشدنم آرزوست
دیده ام از فرقت او شد سفید
بوئی از آن پیرهنم آرزوست
مرغ دلم در قفس تن بمرد
بال پر و جان زدنم آرزوست
بر در لب قفل خموشی زدم
سوی خموشان شدنم آرزوست
عشق مهل
فیض که با جان رود
زندگی در کفنم آرزوست

#فیض_کاشانی