اشکـــهای گــرم ما و آهــهای ســرد ما
کس نداند کز کجا آید مگر هم درد ما
عاقلان را کی خبـــر باشد زحال عاشقان
کی شناسد درد ما جز آنکه باشد مرد ما
#فیض_کاشانی
کس نداند کز کجا آید مگر هم درد ما
عاقلان را کی خبـــر باشد زحال عاشقان
کی شناسد درد ما جز آنکه باشد مرد ما
#فیض_کاشانی
یک نفس بییاد جانان بر نمیآید مرا
ساعتی بیشور و مستی سر نمیآید مرا
سر به سر گشتم جهان را خشک و تر دیدم بسی
جز جمال او به چشم تر نمیآید مرا
هم محبت جان ستاند، هم محبت جان دهد
بیمحبت هیچ کاری بر نمیآید مرا
شربت شهد شهادت کی به کام دل رسد
ضربتی از عشق تا بر سر نمیآید مرا؟
جان بخواهم داد آخر در ره عشق کسی
هیچ کار از عاشقی خوشتر نمیآید مرا
تا نفس دارم نخواهم داشت دست از عاشقی
یک نفس بیعیش و عشرت سر نمیآید مرا
غیر وصف عاشق و معشوق و حرف عشق فیض
درّی از دریای فکرت بر نمیآید مرا
گر سخن گویم دگر از عشق خواهم گفت و بس
جز حدیث عشق در دفتر نمیآید مرا …
#فیض_کاشانی
یک نفس بییاد جانان بر نمیآید مرا
ساعتی بیشور و مستی سر نمیآید مرا
سر به سر گشتم جهان را خشک و تر دیدم بسی
جز جمال او به چشم تر نمیآید مرا
هم محبت جان ستاند، هم محبت جان دهد
بیمحبت هیچ کاری بر نمیآید مرا
شربت شهد شهادت کی به کام دل رسد
ضربتی از عشق تا بر سر نمیآید مرا؟
جان بخواهم داد آخر در ره عشق کسی
هیچ کار از عاشقی خوشتر نمیآید مرا
تا نفس دارم نخواهم داشت دست از عاشقی
یک نفس بیعیش و عشرت سر نمیآید مرا
غیر وصف عاشق و معشوق و حرف عشق فیض
درّی از دریای فکرت بر نمیآید مرا
گر سخن گویم دگر از عشق خواهم گفت و بس
جز حدیث عشق در دفتر نمیآید مرا …
#فیض_کاشانی
از دم صبحِ ازل با عشق، یار و همدمیم
هر دو با هم زاده ایم از دهر با هم توامیم
جان ما را اتحادی هست با سلطان عشق
نیستیم از هم جدا هرگز همیشه با همیم
میرساند عشق ما را تا جناب کبریا
گرچه جسم ما ز خاک و ما ز نسل آدمیم
#فیض_کاشانی
هر دو با هم زاده ایم از دهر با هم توامیم
جان ما را اتحادی هست با سلطان عشق
نیستیم از هم جدا هرگز همیشه با همیم
میرساند عشق ما را تا جناب کبریا
گرچه جسم ما ز خاک و ما ز نسل آدمیم
#فیض_کاشانی
گه خیال روی او گاهی خیال خوی او
در سر شوریده عشق بهشت و نار هست
هم دل و هم جان فداکن یار هم جان و دلست
جان بر جانان فراوان دل بر دلدار هست
#فیض_کاشانی
در سر شوریده عشق بهشت و نار هست
هم دل و هم جان فداکن یار هم جان و دلست
جان بر جانان فراوان دل بر دلدار هست
#فیض_کاشانی
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات »
غزل شمارهٔ ۳۶۲
اهلِ معنی ، همه ،،،،
جانِ هم و جانانِ همَند ،
عینِ هم ، قبلهٔ هم ،،،
دین هم ، ایمانِ هَمَند ،
در رَهِ حق ،،، همگی ،
همسفر و ، همراهِ هَمَند ؛
زادِ هم ، مَرکبِ هم ،،،
آبِ هم و ، نانِ هَمَند ،
همه ، بگذشته ز دنیا ،،،
به خدا ، رو کرده ،
همعنان در رَهِ فردوس ،
رفیقانِ هَمَند ،
همه ، از ظاهر و از باطنِ هم ،
آگاهند ،
آشکارایِ هم و ،
واقفِ اسرارِ هَمَند ،
عقلِ کُلشان پدر و ،
مادرشان ، نفسِ کُل است ،
همه ، ماننده بههم ،
نادر و اِخوانِ هَمَند ،
همه ، آئینهٔ هم ،
صورتِ هم ، معنیِ هم ،
همه ،،، هم ، آینه ،
هم ، آینهدارانِ هَمَند ،
مَرهَمِ زخمِ هَمَند و ،
غمِ هم را ، غمخوار ،
چارهٔ دردِ هم و ،
مایهٔ درمانِ هَمَند ،
یکدگر را ، همه ،
آگاهی و نیکوخواهی ،
در رَهِ صدق و صفا ،
قوّتِ ایمانِ هَمَند ،
همه ، چون حلقهٔ زنجیر ،
بههم پیوسته ،
دَمبهدَم در رَهِ حق ،
سلسلهجنبانِ هَمَند ،
بر کسی ، بار ، نه و ،
بارکشِ یکدیگرند ،
خارِ جان و دلِ خویشند و ،
گلستانِ هَمَند ،
یکدیگر را سِپَرَند و ،
جگرِ خود را ،،، تیر ،
بهدلِ خوش ، همه ، دشوارِ خود ،،،
آسانِ هَمَند ،
همه ، بر خویش ستادند و ،
ستاد اخوان را ،
ماتمِ خویشتن و ،
خرمیِ جانِ هَمَند ،
دلِ هم ، دلبرِ هم ،
یارِ وفاپیشهٔ هم ،
چشم و گوشِ هم و ،
دلدار و نگهبانِ هَمَند ،
گر ، به صورت نگری ،
بیسر و بیسامانند ،
ور ، به معنی نظر آری ،
سر و سامانِ هَمَند ،
هریکی ، در دگری ،،،
رویِ خدا ، میبیند ،
همچو آئینه ، همه ،
والِه و حیرانِ هَمَند ،
حُسن و احسانِ یکی ،
از دیگری ، بتوان دید ،
مَظهَرِ حُسنِ هم و ،
مَشهَدِ احسانِ هَمَند ،
همه ، در روی هم ،
آیاتِ الهی ، خوانند ،
همه ، قرآنِ هم و ،
قاریِ قرآنِ هَمَند ،
طَرَباَفزای هم و ،
چارهٔ هم ، در هر گاه ،
مایهٔ شادیِ هم ،
کلبهٔ احزانِ هَمَند ،
غزلِ دیگر اگر فیض بگوید ،
بد نیست ،
شرحِ حالِ دگران را ،
که غمِ جانَ هَمَند ،
#فیض_کاشانی
غزل شمارهٔ ۳۶۲
منظور از بیتِ آخِر ،،، شرحِ حالِ فقیهان است که دو نفرشان یکسان نیستند و بلای جانِ هم هستند در زیر فقط چند بیت غزلِ دیگرِ #فیض در شرحِ حالِ فقیهان تقدیم میکنم که ببینید چه سالوسهایی هستند و چه گندمنماهای جوفروشی هستند . 👇👇👇
****
این فقیهان که بظاهر ،
همه اِخوانِ هَمَند ،
گر ، به باطن نگری ،
دشمنِ ایمانِ هَمَند ،
جگرِ خویش و دلِ هم ،
ز حَسَد میخایَند ،
پوستینِ بره پوشیده و ،
گُرگانِ هَمَند ،
تا که باشند ،
در اقلیمِ ریاست ، کامل ،
در شکستِ هم و ،
جویَندهٔ نقصانِ هَمَند ،
واعظان ، گرچه بلیغند و سخندان ،
لیکن ،
گفتن و کردنِ این قوم ،
کجا آنِ هَمَند ،
آه ،
ازین صومعهدارانِ تُهی از اخلاص ،
کز حَسَد ،
رهزنِ اخلاصِ مُریدانِ هَمَند ،
#فیض_کاشانی
غزل شمارهٔ ۳۶۳
غزل شمارهٔ ۳۶۲
اهلِ معنی ، همه ،،،،
جانِ هم و جانانِ همَند ،
عینِ هم ، قبلهٔ هم ،،،
دین هم ، ایمانِ هَمَند ،
در رَهِ حق ،،، همگی ،
همسفر و ، همراهِ هَمَند ؛
زادِ هم ، مَرکبِ هم ،،،
آبِ هم و ، نانِ هَمَند ،
همه ، بگذشته ز دنیا ،،،
به خدا ، رو کرده ،
همعنان در رَهِ فردوس ،
رفیقانِ هَمَند ،
همه ، از ظاهر و از باطنِ هم ،
آگاهند ،
آشکارایِ هم و ،
واقفِ اسرارِ هَمَند ،
عقلِ کُلشان پدر و ،
مادرشان ، نفسِ کُل است ،
همه ، ماننده بههم ،
نادر و اِخوانِ هَمَند ،
همه ، آئینهٔ هم ،
صورتِ هم ، معنیِ هم ،
همه ،،، هم ، آینه ،
هم ، آینهدارانِ هَمَند ،
مَرهَمِ زخمِ هَمَند و ،
غمِ هم را ، غمخوار ،
چارهٔ دردِ هم و ،
مایهٔ درمانِ هَمَند ،
یکدگر را ، همه ،
آگاهی و نیکوخواهی ،
در رَهِ صدق و صفا ،
قوّتِ ایمانِ هَمَند ،
همه ، چون حلقهٔ زنجیر ،
بههم پیوسته ،
دَمبهدَم در رَهِ حق ،
سلسلهجنبانِ هَمَند ،
بر کسی ، بار ، نه و ،
بارکشِ یکدیگرند ،
خارِ جان و دلِ خویشند و ،
گلستانِ هَمَند ،
یکدیگر را سِپَرَند و ،
جگرِ خود را ،،، تیر ،
بهدلِ خوش ، همه ، دشوارِ خود ،،،
آسانِ هَمَند ،
همه ، بر خویش ستادند و ،
ستاد اخوان را ،
ماتمِ خویشتن و ،
خرمیِ جانِ هَمَند ،
دلِ هم ، دلبرِ هم ،
یارِ وفاپیشهٔ هم ،
چشم و گوشِ هم و ،
دلدار و نگهبانِ هَمَند ،
گر ، به صورت نگری ،
بیسر و بیسامانند ،
ور ، به معنی نظر آری ،
سر و سامانِ هَمَند ،
هریکی ، در دگری ،،،
رویِ خدا ، میبیند ،
همچو آئینه ، همه ،
والِه و حیرانِ هَمَند ،
حُسن و احسانِ یکی ،
از دیگری ، بتوان دید ،
مَظهَرِ حُسنِ هم و ،
مَشهَدِ احسانِ هَمَند ،
همه ، در روی هم ،
آیاتِ الهی ، خوانند ،
همه ، قرآنِ هم و ،
قاریِ قرآنِ هَمَند ،
طَرَباَفزای هم و ،
چارهٔ هم ، در هر گاه ،
مایهٔ شادیِ هم ،
کلبهٔ احزانِ هَمَند ،
غزلِ دیگر اگر فیض بگوید ،
بد نیست ،
شرحِ حالِ دگران را ،
که غمِ جانَ هَمَند ،
#فیض_کاشانی
غزل شمارهٔ ۳۶۲
منظور از بیتِ آخِر ،،، شرحِ حالِ فقیهان است که دو نفرشان یکسان نیستند و بلای جانِ هم هستند در زیر فقط چند بیت غزلِ دیگرِ #فیض در شرحِ حالِ فقیهان تقدیم میکنم که ببینید چه سالوسهایی هستند و چه گندمنماهای جوفروشی هستند . 👇👇👇
****
این فقیهان که بظاهر ،
همه اِخوانِ هَمَند ،
گر ، به باطن نگری ،
دشمنِ ایمانِ هَمَند ،
جگرِ خویش و دلِ هم ،
ز حَسَد میخایَند ،
پوستینِ بره پوشیده و ،
گُرگانِ هَمَند ،
تا که باشند ،
در اقلیمِ ریاست ، کامل ،
در شکستِ هم و ،
جویَندهٔ نقصانِ هَمَند ،
واعظان ، گرچه بلیغند و سخندان ،
لیکن ،
گفتن و کردنِ این قوم ،
کجا آنِ هَمَند ،
آه ،
ازین صومعهدارانِ تُهی از اخلاص ،
کز حَسَد ،
رهزنِ اخلاصِ مُریدانِ هَمَند ،
#فیض_کاشانی
غزل شمارهٔ ۳۶۳
گو ، برو عقل از سرم ، در سر ، هوایِ یار هست ،
گو ، برو دل از بَرَم ، در بر ، غمِ دلدار هست ،
در کدویِ سر ، شرابِ عشق و ،،، در دل ، مِهرِ دوست ،
در درونِ عاشقان ،،، میخانه و خَمّار ، هست ،
#فیض_کاشانی
گو ، برو دل از بَرَم ، در بر ، غمِ دلدار هست ،
در کدویِ سر ، شرابِ عشق و ،،، در دل ، مِهرِ دوست ،
در درونِ عاشقان ،،، میخانه و خَمّار ، هست ،
#فیض_کاشانی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
آید از غیب این ندا هر دم به روح خاکیان
سوی بزم عشق آید هر که میجوید خدا
نیست عیشی در جهان مانند عیش بزم عشق
فیض را یا رب به بزم عشق خود راهی نما
#فیض_کاشانی ⚘
سوی بزم عشق آید هر که میجوید خدا
نیست عیشی در جهان مانند عیش بزم عشق
فیض را یا رب به بزم عشق خود راهی نما
#فیض_کاشانی ⚘
شاهدان گر جلوه بر ایمان کنند
کفر و ایمان هر دو را یکسان کنند
عارفان از عشق اگر گردند مست
رازها در سینه کی پنهان کنند
#فیض_کاشانی
شاهدان گر جلوه بر ایمان کنند
کفر و ایمان هر دو را یکسان کنند
عارفان از عشق اگر گردند مست
رازها در سینه کی پنهان کنند
#فیض_کاشانی
چو عشقت دردلم جا کرد و شهرِ دل گرفت از من،
مرا آزاد کرد از بودِ من، آهسته آهسته
ز بس بستم خیال تو ، تو گشتم پای تا سرْ من
تو آمد خرده خرده، رفت من آهسته آهسته
#فیض_کاشانی
مرا آزاد کرد از بودِ من، آهسته آهسته
ز بس بستم خیال تو ، تو گشتم پای تا سرْ من
تو آمد خرده خرده، رفت من آهسته آهسته
#فیض_کاشانی
خدایا دلم را گشادی بده
دکان غمم را کسادی بده
بده شادئی از پی شادئی
گشادی پس هر گشادی بده
بسی میرود بر من از من ستم
مرا یا رب از خویش دادی بده
مرا دایم از من فراموش دار
ز خود هر نفس تازه یادی بده
ندانم ترا بندگی چون کنم
ز عشق خودت اوستادی بده
ز عقلم عقالیست بر پای دل
بعشقت دلم را گشادی بده
#فیض_کاشانی
دکان غمم را کسادی بده
بده شادئی از پی شادئی
گشادی پس هر گشادی بده
بسی میرود بر من از من ستم
مرا یا رب از خویش دادی بده
مرا دایم از من فراموش دار
ز خود هر نفس تازه یادی بده
ندانم ترا بندگی چون کنم
ز عشق خودت اوستادی بده
ز عقلم عقالیست بر پای دل
بعشقت دلم را گشادی بده
#فیض_کاشانی