صد گوشِ نُوَم باز شد ، از راز شنودن ،
بی بوددهنده ،،، نتوان زادن و بودن ،
#بوددهنده = خالق
اِستودنِ تو ، بادِ بهار آمد و ،،، من ، باغ ،
خوش ، حامله میگردد ،،، اجزا ، ز ستودن ،
بر همدگر افتادنِ مستان ، چه لطیف است ،
وز همدگر ، آن جامِ وفا را ، بِرُبودن ،
ای آنکه به عشقِ رخِ تو ،،، واجب و حق است ،
آیینۂ دل را ،،، زخرافات ، زدودن ،
آوازِ صفیرِ تو شنیدیم و ،، فریضهست ،
این هُدهُدِ جان را ،،، گِره ، از پای گشودن ،
ای گلشنِ رویِ تو ،،، ز ، دی ، ایمن و فارغ ،
وی سنبلِ ابرویِ تو ،،، ایمن ، ز درودن ،
ساقی ، چو تویی ،،، کفر بُوَد ، بودنِ هشیار ،
وآن شب که تویی ماه ،،، حرام است غنودن ،
#مولانا
بی بوددهنده ،،، نتوان زادن و بودن ،
#بوددهنده = خالق
اِستودنِ تو ، بادِ بهار آمد و ،،، من ، باغ ،
خوش ، حامله میگردد ،،، اجزا ، ز ستودن ،
بر همدگر افتادنِ مستان ، چه لطیف است ،
وز همدگر ، آن جامِ وفا را ، بِرُبودن ،
ای آنکه به عشقِ رخِ تو ،،، واجب و حق است ،
آیینۂ دل را ،،، زخرافات ، زدودن ،
آوازِ صفیرِ تو شنیدیم و ،، فریضهست ،
این هُدهُدِ جان را ،،، گِره ، از پای گشودن ،
ای گلشنِ رویِ تو ،،، ز ، دی ، ایمن و فارغ ،
وی سنبلِ ابرویِ تو ،،، ایمن ، ز درودن ،
ساقی ، چو تویی ،،، کفر بُوَد ، بودنِ هشیار ،
وآن شب که تویی ماه ،،، حرام است غنودن ،
#مولانا
هر شب که بُوَد قاعدۂ سفره نهادن ،
ما را ، زخیالِ تو ، بُوَد روزه گشادن ،
ای لطفِ تو را ،قاعده بر روزهگشایان ،
مانندِ مسیحا ،،، ز فلک مایده دادن ،
چون ، قوتِ دل ، از مطبخِ سودایِ تو باشد ،
باید ، به میان رفتن و ،،، در لوت ، فتادن ،
#مطبخ = جای پخت و پز - آشپزخانه
ما را ، هم ، از آن آتشِ دل ،،، آبِ حیات است ،
بر آتشِ دل ،،، شاد بسوزیم ، چو لادن ،
کارِ حَیَوان است ،،، نه کارِ دل و جان است ،
در خاک ، بپوسیدن و ،،، از خاک ، بزادن ،
#مولانا
ما را ، زخیالِ تو ، بُوَد روزه گشادن ،
ای لطفِ تو را ،قاعده بر روزهگشایان ،
مانندِ مسیحا ،،، ز فلک مایده دادن ،
چون ، قوتِ دل ، از مطبخِ سودایِ تو باشد ،
باید ، به میان رفتن و ،،، در لوت ، فتادن ،
#مطبخ = جای پخت و پز - آشپزخانه
ما را ، هم ، از آن آتشِ دل ،،، آبِ حیات است ،
بر آتشِ دل ،،، شاد بسوزیم ، چو لادن ،
کارِ حَیَوان است ،،، نه کارِ دل و جان است ،
در خاک ، بپوسیدن و ،،، از خاک ، بزادن ،
#مولانا
بدار دست ز ریشم ،،، که بادهای خوردم ،
زبیخودی ، سر و ریش و سبال ، گم کردم ،
ز پیشگاه و ز درگاه ،،، نیستم آگاه ،
بهپیشگاهِ خرابات ، روی آوردم ،
خِرَد ، که گَرد برآورد از تکِ دریا ،
هزار سال دَوَد ،،، درنیابد او گَردم ،
مصرع دوم اشاره دارد به ضربالمثل البته در اینجا میگوید : اگر هزار سال هم بِدَوَد " به گَردم نمیرسد "
فراختر ز فلک گشت ، سینۂ تنگم ،
لطیفتر ز قمر گشت ، چهرۂ زردم ،
دکانِ جمله طبیبان ،،، خراب خواهم کرد ،
که من ،،، سعادتِ بیمار و ، دارویِ دردم ،
شرابخانۂ عالَم شدهست ، سینۂ من ،
هزار رحمت ،،، بر سینۂ جوانمردم ،
هزار حمد و ثنا ،،، مر خدای عالَم را ،
که دنگِ عشقم و ،،، از ننگِ خویشتن ، فردم ،
#مولانا
زبیخودی ، سر و ریش و سبال ، گم کردم ،
ز پیشگاه و ز درگاه ،،، نیستم آگاه ،
بهپیشگاهِ خرابات ، روی آوردم ،
خِرَد ، که گَرد برآورد از تکِ دریا ،
هزار سال دَوَد ،،، درنیابد او گَردم ،
مصرع دوم اشاره دارد به ضربالمثل البته در اینجا میگوید : اگر هزار سال هم بِدَوَد " به گَردم نمیرسد "
فراختر ز فلک گشت ، سینۂ تنگم ،
لطیفتر ز قمر گشت ، چهرۂ زردم ،
دکانِ جمله طبیبان ،،، خراب خواهم کرد ،
که من ،،، سعادتِ بیمار و ، دارویِ دردم ،
شرابخانۂ عالَم شدهست ، سینۂ من ،
هزار رحمت ،،، بر سینۂ جوانمردم ،
هزار حمد و ثنا ،،، مر خدای عالَم را ،
که دنگِ عشقم و ،،، از ننگِ خویشتن ، فردم ،
#مولانا
با رویِ تو ، ز سبزه و گلزار ، فارغیم ،
با چشمِ تو ، ز باده و خَمّار ، فارغیم ،
خانه ، گرو نهاده و ،،، در کویِ تو ، مقیم ،
دکان ، خراب کرده و ،،، از کار ، فارغیم ،
رَختی که داشتیم ،،، به یغما بِبُرد عشق ،
از سود و ، از زیان و ،،، ز بازار ، فارغیم ،
دعویذ عشق و ، آنگه ،،، ناموس و نام و ننگ؟ ،
ما ، ننگ را خریده و ،،، از عار ، فارغیم ،
غم را چه زَهره باشد ،،، تا ، نامِ ما بَرَد؟ ،
دستی بزن ، که از غم و غمخوار ، فارغیم ،
ای روتُرُش ، که کاله گران است ،،، چون خَرَم؟ ،
بگذر ، مَخَر ،،، که ما ، ز خریدار ، فارغیم ،
#چون خَرَم؟ = چطور بخَرَم؟
#کاله = کالا
ما را ، مسلّم آمد ،،، شادی و خوشدلی ،
کز باد و بودِ اندک و بسیار ، فارغیم ،
بررفت و ،،، برگذشت سرِ ما ، ز آسمان ،
کز ذوقِ عشق ،،، از سر و دستار ، فارغیم ،
ما ،،، لاف میزنیم و ، تو ، انکار میکنی ،
ز اقرارِ هر دو عالَم و ،،، ز انکار ، فارغیم ،
مشتی سگان ، نگر ،،، که بههم درفتادهاند ،
ما ، از دغا و حیلت و مکّار ، فارغیم ،
اسرارِ تو ، خدای همی داند و بس است ،
ما ، سگ نزادهایم و ،،، ز مردار ، فارغیم ،
درسی که عشق داد ،،، فراموش کی شود؟ ،
از بحث و ، از جدال و ،،، ز تکرار ، فارغیم ،
پنهان تو هرچه کاری ،،، پیدا برویَد آن ،
هر تخم را که خواهی ،،، می کار ، فارغیم ،
آهنربای جذبِ رفیقان ،،، کشید حرف ،
ورنی درین طریق ،،، ز گفتار ، فارغیم ،
#ورنی = وگرنه
#مولانا
با چشمِ تو ، ز باده و خَمّار ، فارغیم ،
خانه ، گرو نهاده و ،،، در کویِ تو ، مقیم ،
دکان ، خراب کرده و ،،، از کار ، فارغیم ،
رَختی که داشتیم ،،، به یغما بِبُرد عشق ،
از سود و ، از زیان و ،،، ز بازار ، فارغیم ،
دعویذ عشق و ، آنگه ،،، ناموس و نام و ننگ؟ ،
ما ، ننگ را خریده و ،،، از عار ، فارغیم ،
غم را چه زَهره باشد ،،، تا ، نامِ ما بَرَد؟ ،
دستی بزن ، که از غم و غمخوار ، فارغیم ،
ای روتُرُش ، که کاله گران است ،،، چون خَرَم؟ ،
بگذر ، مَخَر ،،، که ما ، ز خریدار ، فارغیم ،
#چون خَرَم؟ = چطور بخَرَم؟
#کاله = کالا
ما را ، مسلّم آمد ،،، شادی و خوشدلی ،
کز باد و بودِ اندک و بسیار ، فارغیم ،
بررفت و ،،، برگذشت سرِ ما ، ز آسمان ،
کز ذوقِ عشق ،،، از سر و دستار ، فارغیم ،
ما ،،، لاف میزنیم و ، تو ، انکار میکنی ،
ز اقرارِ هر دو عالَم و ،،، ز انکار ، فارغیم ،
مشتی سگان ، نگر ،،، که بههم درفتادهاند ،
ما ، از دغا و حیلت و مکّار ، فارغیم ،
اسرارِ تو ، خدای همی داند و بس است ،
ما ، سگ نزادهایم و ،،، ز مردار ، فارغیم ،
درسی که عشق داد ،،، فراموش کی شود؟ ،
از بحث و ، از جدال و ،،، ز تکرار ، فارغیم ،
پنهان تو هرچه کاری ،،، پیدا برویَد آن ،
هر تخم را که خواهی ،،، می کار ، فارغیم ،
آهنربای جذبِ رفیقان ،،، کشید حرف ،
ورنی درین طریق ،،، ز گفتار ، فارغیم ،
#ورنی = وگرنه
#مولانا
یک مریدی اندر آمد پیش پیر
پیر اندر گریه بود و در نفیر
شیخ را چون دید گریان آن مرید
گشت گریان ، آب از چشمش دوید
گوش ور یک بار خندد کر دوبار
چون که لاغ املی کند یاری به یار
بار اول از ره تقلید و سوم
که همی بیند که می خندد قوم
ابیات ۱۲۷۱تا۱۲۷۴ دفتر پنجم
#مولانا
پیر اندر گریه بود و در نفیر
شیخ را چون دید گریان آن مرید
گشت گریان ، آب از چشمش دوید
گوش ور یک بار خندد کر دوبار
چون که لاغ املی کند یاری به یار
بار اول از ره تقلید و سوم
که همی بیند که می خندد قوم
ابیات ۱۲۷۱تا۱۲۷۴ دفتر پنجم
#مولانا
#مولانا همچون سایرِ عارفان دنیا را نکوهش میکند اما باید دید که این دنیا کدامین دنیاست؟
بیگمان منظور مولانا از دنیای نکوهیده، عالمِ طبع و جهان محسوسات نیست چرا که به تصریحات قرآنی، آسمانها و زمین و موجودات، مُلک خداوند است و جملگی رهِ طاعتِ او را میپویند، نیز زمین و آسمان به تسبیح حق مشغولاند و به علاوه خداوند، آفرینش جهان را بر بنیاد حق آفریده است.
با این ملاحظه مگر ممکن است موجودِ مطیع، نیایشگر و حقپی، نکوهیده به شمار آید؟!
بنابراین منظور مولانا از دنیای مذموم
گیتی نیست بل حالتی قلبی است
و آن غفلتی است که بر دل عارض میشود
و یاد خدا را از دلها محو میکند.
#شرح مثنوی
بیگمان منظور مولانا از دنیای نکوهیده، عالمِ طبع و جهان محسوسات نیست چرا که به تصریحات قرآنی، آسمانها و زمین و موجودات، مُلک خداوند است و جملگی رهِ طاعتِ او را میپویند، نیز زمین و آسمان به تسبیح حق مشغولاند و به علاوه خداوند، آفرینش جهان را بر بنیاد حق آفریده است.
با این ملاحظه مگر ممکن است موجودِ مطیع، نیایشگر و حقپی، نکوهیده به شمار آید؟!
بنابراین منظور مولانا از دنیای مذموم
گیتی نیست بل حالتی قلبی است
و آن غفلتی است که بر دل عارض میشود
و یاد خدا را از دلها محو میکند.
#شرح مثنوی
میشناسد پردۂ جان ، آن صنم ،
چون نداند پرده را صاحبحرم؟ ،
چون ، ز پرده ، قصدِ عقلِ ما کند ،
تو ،،، فسون بر ما مخوان و ، بر مَدَم ،
کس ، ندارد طاقتِ ما ، آن نفس ،
عاقل ، از ما میرَمَد ،،، دیوانه ، هم ،
آنچنان کردیم(گردیم) ما مجنون ،،، که دوش ،
ماه ، میانداخت از غیرت ، عَلَم ،
پرده هایی مینوازد ، پردهدر ،
تارهایی میزند بی زیر و بَم ،
عقل و جان ، آنجا کند رقصالجمل ،
کو ، بِدَرّد پردۂ شادی و غم ،
این نفس ، آن پرده را ازسر گرفت ،
ما ، بهسر رقصان ،،، چو بر کاغذ ، قلم ،
#مولانا
چون نداند پرده را صاحبحرم؟ ،
چون ، ز پرده ، قصدِ عقلِ ما کند ،
تو ،،، فسون بر ما مخوان و ، بر مَدَم ،
کس ، ندارد طاقتِ ما ، آن نفس ،
عاقل ، از ما میرَمَد ،،، دیوانه ، هم ،
آنچنان کردیم(گردیم) ما مجنون ،،، که دوش ،
ماه ، میانداخت از غیرت ، عَلَم ،
پرده هایی مینوازد ، پردهدر ،
تارهایی میزند بی زیر و بَم ،
عقل و جان ، آنجا کند رقصالجمل ،
کو ، بِدَرّد پردۂ شادی و غم ،
این نفس ، آن پرده را ازسر گرفت ،
ما ، بهسر رقصان ،،، چو بر کاغذ ، قلم ،
#مولانا
روحِ انسان همانند گلی زیباست...
هرچه بیشتر
نور عشق را دریافت کند،
شادابتر میشود ...
عمر که بی عشق رفت،
هیچ حسابش مگیر..
آب حیات است عشق،
در دل و جانش پذیر..
#مولانا⚘
هرچه بیشتر
نور عشق را دریافت کند،
شادابتر میشود ...
عمر که بی عشق رفت،
هیچ حسابش مگیر..
آب حیات است عشق،
در دل و جانش پذیر..
#مولانا⚘
چشمِ مستِ تو ، قدح بر سرِ ما ، میریزد ،
ما ، چه موقوفِ شراب و می و افیون باشیم؟ ،
گُلفِشانِ رخِ تو ، خرمنِ گُل میبخشد ،
ما ، چه موقوفِ بهار و گُلِ گلگون باشیم؟ ،
#موقوف = در اینجا به معنی منتظر و معطل میباشد .
هر زمان ، عشق درآید ،،، که حریفان ، چونید؟ ،
ما ، ز چون گفتنِ او ،،، واله و بیچون باشیم ،
ما ، چو زاییده و پروردۂ آن دریاییم ،
صاف و تابنده و خوش ،،، چون دُرِ مکنون باشیم ،
چونک در مطبخِ دل ،،، لوت ، طبق بر طبق است ،
ما ، چرا کاسهکشِ مطبخِ هر دون باشیم؟ ،
وقف کردیم برین بادۂ جان ، کاسۂ سر ،
تا ،،، حریفِ سری و شبلی و ذاالنون باشیم ،
#مولانا
ما ، چه موقوفِ شراب و می و افیون باشیم؟ ،
گُلفِشانِ رخِ تو ، خرمنِ گُل میبخشد ،
ما ، چه موقوفِ بهار و گُلِ گلگون باشیم؟ ،
#موقوف = در اینجا به معنی منتظر و معطل میباشد .
هر زمان ، عشق درآید ،،، که حریفان ، چونید؟ ،
ما ، ز چون گفتنِ او ،،، واله و بیچون باشیم ،
ما ، چو زاییده و پروردۂ آن دریاییم ،
صاف و تابنده و خوش ،،، چون دُرِ مکنون باشیم ،
چونک در مطبخِ دل ،،، لوت ، طبق بر طبق است ،
ما ، چرا کاسهکشِ مطبخِ هر دون باشیم؟ ،
وقف کردیم برین بادۂ جان ، کاسۂ سر ،
تا ،،، حریفِ سری و شبلی و ذاالنون باشیم ،
#مولانا
در کدامین پرده پنهان بود عشق
کس نداند کس نبیند جای او
عشق چون خورشید ناگه سر کند
برشود تا آسمان غوغای او
#مولانا
کس نداند کس نبیند جای او
عشق چون خورشید ناگه سر کند
برشود تا آسمان غوغای او
#مولانا