غیر رویت هر چه بینم نورچشمم کم شود
هرکسی را ره مده ای پرده مژگان من
سخت نازک گشت جانم از لطافتهای عشق
دل نخواهم جان نخواهم آن من کو آن من
#مولانا⚘
هرکسی را ره مده ای پرده مژگان من
سخت نازک گشت جانم از لطافتهای عشق
دل نخواهم جان نخواهم آن من کو آن من
#مولانا⚘
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تنبور چو تن تن برآرد به نوا
زنجیر در آن شود دل بیسر و پا
زیرا که نهان در زهش آواز کسی
میگوید او که جسته همراه بیا
#مولانا
زنجیر در آن شود دل بیسر و پا
زیرا که نهان در زهش آواز کسی
میگوید او که جسته همراه بیا
#مولانا
شب ، ز نورِ ماه ،،، رویِ خویش را ، بیند سپید ،
من شبم ، تو ماهِ من ،،، بر آسمان ، بیمن مَرو ،
خار ، ایمن گشت ز آتش ،،، در پناهِ لطفِ گل ،
تو گلی ، من خارِ تو ،،، در گلستان ، بیمن مَرو ،
#مولانا
من شبم ، تو ماهِ من ،،، بر آسمان ، بیمن مَرو ،
خار ، ایمن گشت ز آتش ،،، در پناهِ لطفِ گل ،
تو گلی ، من خارِ تو ،،، در گلستان ، بیمن مَرو ،
#مولانا
آخر ، مراعاتی بکن ،،، مر ، بی دلان را ساعتی ،
ای ماهرو ، تشریف دِه ،،، مر آسمان را ساعتی ،
ای آنکه هستت در سخن ،،، مستیِ میهایِ کهن ،
دلداریی تلقین بکن ، مر ترجمانرا ساعتی ،
عشقت ، میِ بیچون دهد ،،، در ، می ،،، همه اَفیون نهد ،
مستت ، نشانی چون دهد؟ ،،، آن بی نشان را ساعتی ،
از رُخ ، جهان پر نور کن ،،، چشمِ فلک ، مخمور کن ،
از جانِ عالَم ، دور کن ،،، این اندهانرا ساعتی ،
ای صد دَرَج خوشتر زجان ، وصفِ تو نایَد در زبان ،
اِلّا که صوفی گوید آن ،،، پیش آر آنرا ساعتی ،
اَستغفرالله ، ای خِرَد ،،، صوفی ، بِدو کی رَه بَرَد؟ ،
هر مرغ ، زانسو کی پرد؟ ،،، درکِش زبانرا ساعتی ،
یکدم بدینسو ، رای کن ،،، جانرا تو شِکَّرخای کن ،
در دیدۂ ما ، جای کن ،،، نورِ عیان را ، ساعتی ،
#مولانا
ای ماهرو ، تشریف دِه ،،، مر آسمان را ساعتی ،
ای آنکه هستت در سخن ،،، مستیِ میهایِ کهن ،
دلداریی تلقین بکن ، مر ترجمانرا ساعتی ،
عشقت ، میِ بیچون دهد ،،، در ، می ،،، همه اَفیون نهد ،
مستت ، نشانی چون دهد؟ ،،، آن بی نشان را ساعتی ،
از رُخ ، جهان پر نور کن ،،، چشمِ فلک ، مخمور کن ،
از جانِ عالَم ، دور کن ،،، این اندهانرا ساعتی ،
ای صد دَرَج خوشتر زجان ، وصفِ تو نایَد در زبان ،
اِلّا که صوفی گوید آن ،،، پیش آر آنرا ساعتی ،
اَستغفرالله ، ای خِرَد ،،، صوفی ، بِدو کی رَه بَرَد؟ ،
هر مرغ ، زانسو کی پرد؟ ،،، درکِش زبانرا ساعتی ،
یکدم بدینسو ، رای کن ،،، جانرا تو شِکَّرخای کن ،
در دیدۂ ما ، جای کن ،،، نورِ عیان را ، ساعتی ،
#مولانا
دوزخ و جنّت ، همه اجزایِ اوست ،
هرچه اندیشی تو ،،، او ، بالایِ اوست ،
هرچه اندیشی ، پذیرایِ فناست ،
آنکه دراندیشه نایَد ،،، آن خداست ،
بر درِ این خانه ،،، گستاخی ، ز چیست؟ ،
گر ، همی دانند ،،، کاندر خانه ، کیست ،
تا ، دلِ مردِ خدا ، نامَد بهدرد ،
هیچ قومی را ، خدا رسوا نکرد ،
#مولانا
هرچه اندیشی تو ،،، او ، بالایِ اوست ،
هرچه اندیشی ، پذیرایِ فناست ،
آنکه دراندیشه نایَد ،،، آن خداست ،
بر درِ این خانه ،،، گستاخی ، ز چیست؟ ،
گر ، همی دانند ،،، کاندر خانه ، کیست ،
تا ، دلِ مردِ خدا ، نامَد بهدرد ،
هیچ قومی را ، خدا رسوا نکرد ،
#مولانا
معرفی عارفان
دوزخ و جنّت ، همه اجزایِ اوست ، هرچه اندیشی تو ،،، او ، بالایِ اوست ، هرچه اندیشی ، پذیرایِ فناست ، آنکه دراندیشه نایَد ،،، آن خداست ، بر درِ این خانه ،،، گستاخی ، ز چیست؟ ، گر ، همی دانند ،،، کاندر خانه ، کیست ، تا ، دلِ مردِ خدا ، نامَد بهدرد…
تو ، هر صورتی که مصوّر کنی ،
چو نقاش و خامه ،،، بُوَد بر سر ، او ،
تو ، چندانکه برتر نظر میکنی ،
از آن برترِ تو ،،، بُوَد برتر ، او ،
بُرُو ، تَرکِ گفتار و دفتر ، بگو ،
که آن بِه ،،، که باشد ترا دفتر ، او ،
خموش کن ،،، که هر ششجهت نورِ اوست ،
وزین ششجهت بگذری ،،، داور ، او ،
#مولانا
چو نقاش و خامه ،،، بُوَد بر سر ، او ،
تو ، چندانکه برتر نظر میکنی ،
از آن برترِ تو ،،، بُوَد برتر ، او ،
بُرُو ، تَرکِ گفتار و دفتر ، بگو ،
که آن بِه ،،، که باشد ترا دفتر ، او ،
خموش کن ،،، که هر ششجهت نورِ اوست ،
وزین ششجهت بگذری ،،، داور ، او ،
#مولانا
چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست
#مولانا
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست
#مولانا
ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم
جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم
درویشِ فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم
#مولانا
جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم
درویشِ فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم
#مولانا
بِسمِ الله اَی رُوحُ البَقٰا
بِسمِ الله اَی شیرینْ لَقٰا
بِسم الله اَی شَمسُ الضُحٰا
بِسمِ الله اَی عَینُ الیَقین
#مولانا
به نام خدای همه
بِسمِ الله اَی شیرینْ لَقٰا
بِسم الله اَی شَمسُ الضُحٰا
بِسمِ الله اَی عَینُ الیَقین
#مولانا
به نام خدای همه
هر کسی اندازه ى روشندلی
غیب را بیند، به قدر صیقلی
هر که صیقل بیش کرد، او بیش دید
بیشتر آمد بر او ، صورت پدید
#مولانا
غیب را بیند، به قدر صیقلی
هر که صیقل بیش کرد، او بیش دید
بیشتر آمد بر او ، صورت پدید
#مولانا