معرفی عارفان
868 subscribers
30.9K photos
11.2K videos
3.12K files
2.52K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
بدان حق را پیش گاه هایی است
و آن پیش گاه های صفات است
و تشخیص این پیش گاه
ازپیش گاه دیگر بستگی به حال تو دارد .
وقتی به آن پیش گاه عروجت دادند
بی اختیار تو، نام آن و صنعش را
برزبانت جاری می سازی
تا آن جا که تو به گرد آن پیش گاه
و صفتش برمی آیی...



#جناب_شیخ_نجم_الدین_کبری
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#اسماالله
#کریم

کریم کسی است که چون دست یافت، گذشت کند ،چون وعده داد وفا کند ، چون ببخشد افزون از نهایت چشمداشت بدهد و باک ندارد که چقدر و به چه کس بخشیده و اگر حاجت به غیر او برده شود خشنود نگردد و چون به او جفا شود گله و سرزنش را به نهایت نرساند و کسی را که به او پناه آورده تباه نسازد و او را از آوردن اسباب و میانجی گران بی نیاز سازد.
پس هر که این صفات بدون تکلف برای او فراهم گردد کریم مطلق می باشد و او تنها خداست . گاهی بنده اندک اندک به کسب آن نائل میشود ولی تنها در برخی امور و با نوعی تکلف ؛ از همین رو گاهی به کرم متصف میشود .

#علم_الیقین
#فیض_کاشانی
ما نهالیم، بروییم، اگر در خاکیم

شاه با ماست
چه باکست اگر رخ زردیم؟!

#مولانای_جان
ساقیا هشیار نتوان عشق را دریافتن

بوی جامت بی‌قرارم کرد
آخر جام کو؟!

#مولانای_جان
یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست...

#مولانای_جان
Hayedeh-Vaght Gole Ney @bestmusik
@bestmusik Telegram Channel
ترانه " وقت گل نی " با صدای هایده
👌
از بانگ سرافیل دمیده است رباب
تا زنده و تازه کرده دلهای کباب
آن سوداها که غرقه گشتند و فنا
چون ماهیکان برآمدند از تک آب #مولانا
آنکس که بروی خواب او رشک پریست
آمد سحری و بر دل من نگریست
او گریه و من گریه که تا آمد صبح
پرسید کز این هر دو عجب عاشق کیست #مولانا
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
غوغای دوباره گوگوش
آنکس که بروی خواب او رشک پریست
آمد سحری و بر دل من نگریست
او گریه و من گریه که تا آمد صبح
پرسید کز این هر دو عجب عاشق کیست #مولانا
پیر شد بختم دریغ از بس به یک پهلو بخفت
گر چه خوش در خواب شیرین است ،بیدارش کنید

دل ز بوی زلف او افتاد چون مستان خراب
داروی بیهوشی اش پر بوده،هشیارش کنید

طالب آملی
آن که از تحریر نامش، نامه بوی گل گرفت
دوش در بزم آمد و هنگامه بوی گل گرفت

با گریبانِ بهارافشان چو پیدا شد ز دور
بر تنِ مجلس‌نشینان جامه بوی گل گرفت

جوشِ بلبل امشب از بزمِ حریفان دور نیست
این چنین گر شعله ی هنگامه بوی گل گرفت

مشت خونی دوش کردم در گریبان سحر
کز نسیم صبحدم را جامه بوی گل گرفت

امتحان خامه می‌کردم به وصف روی دوست
یک رقم طی شد، تمام خامه بوی گل گرفت

دوش " #طالب" را به‌وصف روی آن رنگین‌ بهار
قطره ی خون بر زبان خامه بوی گل گرفت


طالب آملی
ناوک مژگان گشودی وز نگه امساک چیست
من به یک تیر از تو قانع نیستم تیرِ دگر...

طالب آملی
در ازل باده کشیدم به اَبَد نیز کِشَم...
هرچه در صُبحْ خوش آمد به نظر شامْ خوش است

طالب آملی
هر عضو تنت ساده تر از عضو دگر بود
موئی که بر اندام تو دیدیم کمر بود

از درد جدائی مژه بر هم نزدم دوش
با آنکه سراپای تو در مد نظر بود

زد بخت بدم نغمه ی هجران تو بر گوش
این زاغ سیه رو چه بلا شوم خبر بود

در کوی تو دوش از اثر تیزی خویت
پای مژه را بر دم شمشیر گذر بود

تا صبحدم از ناله نیاسود همانا
مرغ دلم از قافیه سنجان سحر بود

طوطی نخورد خون دل اما چه توان کرد
در هند به بخت بد ما قحط شکر بود

شد کام دل از یاد زهی سستی طالع
امشب که دعا دست در آغوش اثر بود

گفتند چه بودت به جهان رهزن اقبال
نالیدم و گفتم که هنر بود ،هنر بود

#طالب چه عجب گر دل و دین داد به تاراج
او نو سفر و بادیه پر خوف و خطر بود


طالب آملی
حکایت

روزي شيخ ابوسعيد ابوالخير به تعزيتي در نيشابور رفت.
هر كه در مجلس وارد ميشد، رسم بود كه افرادي اسم و رسم و القاب ايشان را آواز مي نمودند.
چون شيخ را بديدند، فروماندند و ندانستند كه چه گويند
از مريدان شيخ پرسيدند كه؛
شيخ را چه لقب گوييم؟
شيخ چون آن فروماندگي در ايشان بديد.
فرمود: برويد و آواز دهيد كه هيچكسِ بنِ هيچكس را راه دهيد.....

اندر سرم ار عقل و تمیز است توئی
وانچ از من بیچاره عزیز است توئی
چندانکه به خود می‌نگرم هیچ نیم
بالجمله ز من هر آنچه چیز است توئی
بوی آن باغ و بهار و گلبن رعناست این
بوی آن یار جهان آرای جان افزاست این

این چنین بویی کز او اجزای عالم مست شد
از زمین نبود مگر از جانب بالا است این

اختران گویند از بالا که این خورشید چیست
ماهیان گویند در دریا که چه غوغاست این

آفتابش روی‌ها را می کند چون آفتاب
رشک جان ماه سیم افشان خوش سیماست این

بعد چندین سال حسن یوسفی واپس رسید
این چه حسن و خوبی است این حیرت حور است این

این عجب خضری است ساقی گشته از آب حیات
کوه قاف نادر است و نادره عنقاست این

شعله ی انافتحنا مشرق و مغرب گرفت
قره العین و حیات جان مولاناست این

این چه می پوشی مپوشان ظاهر و مطلق بگو
سنجق نصرالله و اسپاه شاه ماست این

این امان هر دو عالم وین پناه هر دو کون
دستگیر روز سخت و کافل فرداست این

چرخ را چرخی دگر آموخت پرآشوب و شور
این چه عشق است ای خداوند و عجب سوداست این

ای خوش آوازی که آوازت به هر دل می رسد
شرح کن این را که گوهرهای آن دریاست این

دیوان_شمس
شد دلیل نیک بختی چار چیز
هرکه این چارش بود باشد عزیز

اصل پاک آمد دلیل نیک بخت
نیست بی اصل سزای تاج و تخت

یک دلیل دیگر آمد قلب پاک
گر دلت پاکست نبود هیچ باک

نیک بختان را بود رای صواب
آنکه بد رایست باشد در عذاب

هر که ایمن از عذاب حق بود
نیست مؤمن کافر مطلق بود

عمر دنیا پنج روزی بیش نیست
غافلست آنکس که پیش اندیش نیست

ترک لذات جهان باید گرفت
دامن صاحب دلان باید گرفت

در پی لذات نفسانی مباش
دوست دار عالم فانی مباش

نیست حاصل رنج دنیا بردنت
عاقبت چون می‌بباید مردنت

از تنت چون جان روان خواهد شدن
خاکت اندر استخوان خواهد شدن

مر ترا از دادن جان چاره نیست
رهزنت جز نفسک اماره نیست

#جناب_عطار