مست آمد دلبرم تا دل برد از بامداد
ای مسلمانان ز دست مست دلبر داد داد
دی دل من میجهید و هر دو چشمم میپرید
گفتم این دل تا چه بیند وین دو چشمم بامداد
بامدادان اندر این اندیشه بودم ناگهان
عشق تو در صورت مه پیشم آمد شاد شاد
#مولانا
ای مسلمانان ز دست مست دلبر داد داد
دی دل من میجهید و هر دو چشمم میپرید
گفتم این دل تا چه بیند وین دو چشمم بامداد
بامدادان اندر این اندیشه بودم ناگهان
عشق تو در صورت مه پیشم آمد شاد شاد
#مولانا
برخـیز و صبـوح را برانـگیـز
جان بخش زمانه را و مستیز...
مجلس چمنیست و گل شکفته
ای ساقی همچو سرو برخیز
#مولانا
جان بخش زمانه را و مستیز...
مجلس چمنیست و گل شکفته
ای ساقی همچو سرو برخیز
#مولانا
خون دل بر رخت افشان بسحرگاه از آنک
توشه راه تو خون دل و آه سحرست
دل پرامید کن و صیقلیش ده به صفا
که دل پاک تو آیینه خورشید فرست
#مولانا
توشه راه تو خون دل و آه سحرست
دل پرامید کن و صیقلیش ده به صفا
که دل پاک تو آیینه خورشید فرست
#مولانا
چمنی که جمله گلها به پناه او گریزد
که در او خزان نباشد که در او گلی نریزد
شجری خوش و خرامان به میانه بیابان
که کسی به سایه او چو بخفت مست خیزد
فلکی چو آسمانها که بدوست قصد جانها
که زحل نیارد آن جا که به زهره برستیزد
گهری لطیف کانی به مکان لامکانی
بویست اشارت دل چو دو دیده اشک بیزد
#مولانا
#غزل_شماره۷۶۸
که در او خزان نباشد که در او گلی نریزد
شجری خوش و خرامان به میانه بیابان
که کسی به سایه او چو بخفت مست خیزد
فلکی چو آسمانها که بدوست قصد جانها
که زحل نیارد آن جا که به زهره برستیزد
گهری لطیف کانی به مکان لامکانی
بویست اشارت دل چو دو دیده اشک بیزد
#مولانا
#غزل_شماره۷۶۸
نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
#مولانا
که نقش بند سراپرده رضات منم
نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم
#مولانا
بیان آنکه خطای محبّان، بهتر از صواب بیگانگان است نزد محبوب
آن بِلالِ صِدق، در بانگِ نماز
حَیَّ را هَیَّ هَمی خوانْد از نیاز
تا بِگُفتند: ای پَیَمبَر راست نیست
این خَطا، اکنون که آغازِ بِناست
ای نَبیّ و، ای رَسولِ کِردگار
یک مُؤذِّن کاو بُوَد اَفْصَح، بیار
عَیْب باشد اوَّلِ دین و صَلاح
لَحنْ خواندن لَفْظِ «حَیَّ عَلْ فَلاح»
خَشمِ پیغامبر بِجوشید و بِگفُت
یک دو رَمزی از عِنایاتِ نَهُفت
کِای خَسان، نَزدِ خدا هَیِّ بِلال
بهتر از صد حَیّ و خَیّ و قیل و قال
#مولانا
آن بِلالِ صِدق، در بانگِ نماز
حَیَّ را هَیَّ هَمی خوانْد از نیاز
تا بِگُفتند: ای پَیَمبَر راست نیست
این خَطا، اکنون که آغازِ بِناست
ای نَبیّ و، ای رَسولِ کِردگار
یک مُؤذِّن کاو بُوَد اَفْصَح، بیار
عَیْب باشد اوَّلِ دین و صَلاح
لَحنْ خواندن لَفْظِ «حَیَّ عَلْ فَلاح»
خَشمِ پیغامبر بِجوشید و بِگفُت
یک دو رَمزی از عِنایاتِ نَهُفت
کِای خَسان، نَزدِ خدا هَیِّ بِلال
بهتر از صد حَیّ و خَیّ و قیل و قال
#مولانا
بتِ بینقش و نگارم ،
غیرِ تو ، یار ندارم ،
تویی آرامِ دلِ من ،
مَبَر ای دوستْ ، قرارم ،
ز جفایِ تو ، حزینم ،
غیرِ عشقت ، نگزینم ،
هوسی ، نیست جز اینم ،
جز از این ، کار ندارم ،
غیرِ عشقت ، نپذیرم ،
غیرِ زلفِ تو ، نگیرم ،
که در این عهد ،،، چو تیرم ،
که بر این چنگ ،،، چو تارم ،
#مولانا
غیرِ تو ، یار ندارم ،
تویی آرامِ دلِ من ،
مَبَر ای دوستْ ، قرارم ،
ز جفایِ تو ، حزینم ،
غیرِ عشقت ، نگزینم ،
هوسی ، نیست جز اینم ،
جز از این ، کار ندارم ،
غیرِ عشقت ، نپذیرم ،
غیرِ زلفِ تو ، نگیرم ،
که در این عهد ،،، چو تیرم ،
که بر این چنگ ،،، چو تارم ،
#مولانا
تو نه چنانی که منم ،،، من ، نه چنانم که تویی ،
تو ، نه بر آنی که منم ،،، من ، نه بر آنم که تویی ،
من ، همه در حکمِ توأم ،،، تو ، همه در خونِ منی ،
گر ، مَه و خورشید شَوَم ،،،من ، کم از آنم که تویی ،
با همه ، ای رشکِ پَری ،،، چون سویِ من برگذری ،
باش ،،، چنین تیز مَران ،،، تا که بدانم که تویی ،
دوش ، گذشتی ز دَرَم ، بوی نَبُردَم ز تو ، من ،
کرد خبر ، گوشِ مرا ،،، جان و روانم ،،، که تویی ،
چون ، همه جان رویَد و دل ،،، همچو گیاه ، خاکِ درت ،
جان و دلی را ، چه محل؟ ،، ای دل و جانم ، که تویی ،
#مولانا
تو ، نه بر آنی که منم ،،، من ، نه بر آنم که تویی ،
من ، همه در حکمِ توأم ،،، تو ، همه در خونِ منی ،
گر ، مَه و خورشید شَوَم ،،،من ، کم از آنم که تویی ،
با همه ، ای رشکِ پَری ،،، چون سویِ من برگذری ،
باش ،،، چنین تیز مَران ،،، تا که بدانم که تویی ،
دوش ، گذشتی ز دَرَم ، بوی نَبُردَم ز تو ، من ،
کرد خبر ، گوشِ مرا ،،، جان و روانم ،،، که تویی ،
چون ، همه جان رویَد و دل ،،، همچو گیاه ، خاکِ درت ،
جان و دلی را ، چه محل؟ ،، ای دل و جانم ، که تویی ،
#مولانا