معرفی عارفان
937 subscribers
31.5K photos
11.4K videos
3.14K files
2.59K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
چه سان گردن فرازم ؟ آه کز اندیشه ی زلفش...

سر آشفته حال از روی زانویم نمی جنبد

#طالب_آملی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
ما که رندیم
قدح بر سر بازار کشیم

تو که در پردۀ زهدی
به نهانخانه بنوش !!!


#طالب_آملی


هر لحظه هزار نیش و نوشم زین قوم

از شـومی اینــکه صاحب یک دو فــنم



#طالب_آملی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون به پا رفتن میسّر نیست ما را سویِ دوست

نامه می‌گردیم‌ و با بالِ کبوتر می‌رَویم



#طالب_آملی
تبسمی اگرم رو دهد ز عیش، ندانی!
که گاهی آدمی از کثرت# ملال بخندد

#طالب_آملی
در آغوشم گلی دوشینه جا داشت
که هر برگش ، بهاری رونما داشت

به شمعی همنشین بودم شب دوش
که چون خورشید و مه پروانه ها داشت

نگاری کز غبار دامن زلف
عبیر فتنه در جیب صبا داشت

پریشان سنبلی کز تار هر موی
هزار آهوی چین را خونبها داشت

به دستی دسته گل را داشت چون صبح
به دستی دامن زلف دوتا داشت

به نعمت خانه وصلش که خورشید
درو کام حلاوت ، آشنا داشت

زبانم سیر بود از گفتگو ، لیک
لبم در بوسه خوردن اشتها داشت

بلورین ساعدی ، کز خون امید
کفش بوی گل و رنگ حنا داشت

حریرش بر تن از آب نزاکت
چو خارا سر به سر موج و صفا داشت

رخش کز باغ شوخی نو گلی بود
نقاب از پرده چشم حیا داشت

به تیغ غمزه از خیل شهیدان
به هر سو کربلا در کربلا داشت

ز چین طره بر ساق نگارین
چو بختم عنبرین خلخال ها داشت

نه بر آئین خوبان چشم بد دور
گل عهدش نسیمی از وفا داشت

هزاران شیوه بیگانگی سوز
نهان در هر نگاه آشنا داشت

ز جیبش نور می زد شعله گوئی
تن آئینه در زیر قبا داشت

به نرگس شیوه های عشرت افروز
بر ابرو ، عقده های دلگشا داشت

ز گرد دامنش ، تا دامن صبح
نظر داد و ستد با توتیا داشت

به رویش موج میزد حسن ، گوئی
گلش بر چشمه خورشید جا داشت

سخن کوته ، ز باغ شیوه هر گل
که بر کف داشت خاطر خواه ما داشت

به چشم  طالب  آن  آتش  سرا پای
چو آب روی گل ، موج صفا داشت

#طالب_آملی
مریدِ عشقم و از یمن این مقام رفیع

خرد که پیرِ جهانی بود مرید من‌ست


#طالب_آملی
نگویم# راز او با دل که ترسم شحنه ی غیرت
کشد شمشیر و از گردن سر غماز بردارد

#طالب_آملی
دلم نمی‌کشد از کوی او بجای دگر
سرم نمی‌طلبد سایه‌ی همای دگر

هوای آن چمنم بس موافق افتادست
کجا روم که نمی‌سازدم هوای دگر

به خاک پای تو چشم امیدها دارم
مباد قسمت این دیده توتیای دگر

بجز تو گر سر همت به کس فرو آرم
چنان بود که شوم بنده‌ی خدای دگر

نوای تو درد منست چون «طالب»
مباد بلبل نطق مرا نوای دگر ...

#طالب_آملی
بشوق او سپردم خویش را او داند و کارش
که کار افتاده ی عشقم،نمی آیم به کار خود

#طالب_آملی