Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
تنبور چو تن تن برآرد به نوا
زنجیر در آن شود دل بیسر و پا
زیرا که نهان در زهش آواز کسی
میگوید او که جسته همراه بیا
#مولانا
زنجیر در آن شود دل بیسر و پا
زیرا که نهان در زهش آواز کسی
میگوید او که جسته همراه بیا
#مولانا
شب ، ز نورِ ماه ،،، رویِ خویش را ، بیند سپید ،
من شبم ، تو ماهِ من ،،، بر آسمان ، بیمن مَرو ،
خار ، ایمن گشت ز آتش ،،، در پناهِ لطفِ گل ،
تو گلی ، من خارِ تو ،،، در گلستان ، بیمن مَرو ،
#مولانا
من شبم ، تو ماهِ من ،،، بر آسمان ، بیمن مَرو ،
خار ، ایمن گشت ز آتش ،،، در پناهِ لطفِ گل ،
تو گلی ، من خارِ تو ،،، در گلستان ، بیمن مَرو ،
#مولانا
آخر ، مراعاتی بکن ،،، مر ، بی دلان را ساعتی ،
ای ماهرو ، تشریف دِه ،،، مر آسمان را ساعتی ،
ای آنکه هستت در سخن ،،، مستیِ میهایِ کهن ،
دلداریی تلقین بکن ، مر ترجمانرا ساعتی ،
عشقت ، میِ بیچون دهد ،،، در ، می ،،، همه اَفیون نهد ،
مستت ، نشانی چون دهد؟ ،،، آن بی نشان را ساعتی ،
از رُخ ، جهان پر نور کن ،،، چشمِ فلک ، مخمور کن ،
از جانِ عالَم ، دور کن ،،، این اندهانرا ساعتی ،
ای صد دَرَج خوشتر زجان ، وصفِ تو نایَد در زبان ،
اِلّا که صوفی گوید آن ،،، پیش آر آنرا ساعتی ،
اَستغفرالله ، ای خِرَد ،،، صوفی ، بِدو کی رَه بَرَد؟ ،
هر مرغ ، زانسو کی پرد؟ ،،، درکِش زبانرا ساعتی ،
یکدم بدینسو ، رای کن ،،، جانرا تو شِکَّرخای کن ،
در دیدۂ ما ، جای کن ،،، نورِ عیان را ، ساعتی ،
#مولانا
ای ماهرو ، تشریف دِه ،،، مر آسمان را ساعتی ،
ای آنکه هستت در سخن ،،، مستیِ میهایِ کهن ،
دلداریی تلقین بکن ، مر ترجمانرا ساعتی ،
عشقت ، میِ بیچون دهد ،،، در ، می ،،، همه اَفیون نهد ،
مستت ، نشانی چون دهد؟ ،،، آن بی نشان را ساعتی ،
از رُخ ، جهان پر نور کن ،،، چشمِ فلک ، مخمور کن ،
از جانِ عالَم ، دور کن ،،، این اندهانرا ساعتی ،
ای صد دَرَج خوشتر زجان ، وصفِ تو نایَد در زبان ،
اِلّا که صوفی گوید آن ،،، پیش آر آنرا ساعتی ،
اَستغفرالله ، ای خِرَد ،،، صوفی ، بِدو کی رَه بَرَد؟ ،
هر مرغ ، زانسو کی پرد؟ ،،، درکِش زبانرا ساعتی ،
یکدم بدینسو ، رای کن ،،، جانرا تو شِکَّرخای کن ،
در دیدۂ ما ، جای کن ،،، نورِ عیان را ، ساعتی ،
#مولانا
دوزخ و جنّت ، همه اجزایِ اوست ،
هرچه اندیشی تو ،،، او ، بالایِ اوست ،
هرچه اندیشی ، پذیرایِ فناست ،
آنکه دراندیشه نایَد ،،، آن خداست ،
بر درِ این خانه ،،، گستاخی ، ز چیست؟ ،
گر ، همی دانند ،،، کاندر خانه ، کیست ،
تا ، دلِ مردِ خدا ، نامَد بهدرد ،
هیچ قومی را ، خدا رسوا نکرد ،
#مولانا
هرچه اندیشی تو ،،، او ، بالایِ اوست ،
هرچه اندیشی ، پذیرایِ فناست ،
آنکه دراندیشه نایَد ،،، آن خداست ،
بر درِ این خانه ،،، گستاخی ، ز چیست؟ ،
گر ، همی دانند ،،، کاندر خانه ، کیست ،
تا ، دلِ مردِ خدا ، نامَد بهدرد ،
هیچ قومی را ، خدا رسوا نکرد ،
#مولانا
معرفی عارفان
دوزخ و جنّت ، همه اجزایِ اوست ، هرچه اندیشی تو ،،، او ، بالایِ اوست ، هرچه اندیشی ، پذیرایِ فناست ، آنکه دراندیشه نایَد ،،، آن خداست ، بر درِ این خانه ،،، گستاخی ، ز چیست؟ ، گر ، همی دانند ،،، کاندر خانه ، کیست ، تا ، دلِ مردِ خدا ، نامَد بهدرد…
تو ، هر صورتی که مصوّر کنی ،
چو نقاش و خامه ،،، بُوَد بر سر ، او ،
تو ، چندانکه برتر نظر میکنی ،
از آن برترِ تو ،،، بُوَد برتر ، او ،
بُرُو ، تَرکِ گفتار و دفتر ، بگو ،
که آن بِه ،،، که باشد ترا دفتر ، او ،
خموش کن ،،، که هر ششجهت نورِ اوست ،
وزین ششجهت بگذری ،،، داور ، او ،
#مولانا
چو نقاش و خامه ،،، بُوَد بر سر ، او ،
تو ، چندانکه برتر نظر میکنی ،
از آن برترِ تو ،،، بُوَد برتر ، او ،
بُرُو ، تَرکِ گفتار و دفتر ، بگو ،
که آن بِه ،،، که باشد ترا دفتر ، او ،
خموش کن ،،، که هر ششجهت نورِ اوست ،
وزین ششجهت بگذری ،،، داور ، او ،
#مولانا
چند ازین الفاظ و اضمار و مجاز
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست
#مولانا
سوز خواهم سوز با آن سوز ساز
آتشی از عشق در جان بر فروز
سر بسر فکر و عبارت را بسوز
ملت عشق از همه دینها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق در دریای غم غمناک نیست
#مولانا
ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم
جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم
درویشِ فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم
#مولانا
جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم
درویشِ فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم
#مولانا
بِسمِ الله اَی رُوحُ البَقٰا
بِسمِ الله اَی شیرینْ لَقٰا
بِسم الله اَی شَمسُ الضُحٰا
بِسمِ الله اَی عَینُ الیَقین
#مولانا
به نام خدای همه
بِسمِ الله اَی شیرینْ لَقٰا
بِسم الله اَی شَمسُ الضُحٰا
بِسمِ الله اَی عَینُ الیَقین
#مولانا
به نام خدای همه
هر کسی اندازه ى روشندلی
غیب را بیند، به قدر صیقلی
هر که صیقل بیش کرد، او بیش دید
بیشتر آمد بر او ، صورت پدید
#مولانا
غیب را بیند، به قدر صیقلی
هر که صیقل بیش کرد، او بیش دید
بیشتر آمد بر او ، صورت پدید
#مولانا
ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم
جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم
درویشِ فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم
#مولانا
جز یاد خدا هیچ دگر کار نداریم
درویشِ فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز كَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریـم
#مولانا