معرفی عارفان
919 subscribers
31.2K photos
11.4K videos
3.13K files
2.57K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
صد گوشِ نُوَم باز شد ، از راز شنودن ،

بی بوددهنده ،،، نتوان زادن و بودن ،


#بوددهنده = خالق




اِستودنِ تو ، بادِ بهار آمد و ،،، من ، باغ ،

خوش ، حامله می‌گردد ،،، اجزا ، ز ستودن ،




بر همدگر افتادنِ مستان ، چه لطیف است ،
وز همدگر ، آن جامِ وفا را ، بِرُبودن ،




ای آنکه به عشقِ رخِ تو ،،، واجب و حق است ،

آیینۂ دل را ،،، زخرافات ، زدودن ،




آوازِ صفیرِ تو شنیدیم و ،، فریضه‌ست ،

این هُدهُدِ جان را ،،، گِره ، از پای گشودن ،




ای گلشنِ رویِ تو ،،، ز ، دی ، ایمن و فارغ ،

وی سنبلِ ابرویِ تو ،،، ایمن ، ز درودن ،




ساقی ، چو تویی ،،، کفر بُوَد ، بودنِ هشیار ،

وآن شب که تویی ماه ،،، حرام است غنودن ،




#مولانا
هر شب که بُوَد قاعدۂ سفره نهادن ،

ما را ، زخیالِ تو ، بُوَد روزه گشادن ،




ای لطفِ تو را ،قاعده بر روزه‌گشایان ،

مانندِ مسیحا ،،، ز فلک مایده دادن ،




چون ، قوتِ دل ، از مطبخِ سودایِ تو باشد ،

باید ، به میان رفتن و ،،، در لوت ، فتادن ،

#مطبخ = جای پخت و پز - آشپزخانه




ما را ، هم ، از آن آتشِ دل ،،، آبِ حیات است ،

بر آتشِ دل ،،، شاد بسوزیم ، چو لادن ،




کارِ حَیَوان است ،،، نه کارِ دل و جان است ،

در خاک ، بپوسیدن و ،،، از خاک ، بزادن ،





#مولانا
بدار دست ز ریشم ،،، که باده‌ای خوردم ،

زبیخودی ، سر و ریش و سبال ، گم کردم ،




ز پیشگاه و ز درگاه ،،، نیستم آگاه ،

به‌پیشگاهِ خرابات ، روی آوردم ،




خِرَد ، که گَرد برآورد از تکِ دریا ،

هزار سال دَوَد ،،، درنیابد او گَردم ،


مصرع دوم اشاره دارد به ضرب‌المثل البته در اینجا می‌گوید : اگر هزار سال هم بِدَوَد " به گَردم نمی‌رسد "




فراخ‌تر ز فلک گشت ، سینۂ تنگم ،

لطیف‌تر ز قمر گشت ، چهرۂ زردم ،




دکانِ جمله طبیبان ،،، خراب خواهم کرد ،

که من ،،، سعادتِ بیمار و ، دارویِ دردم ،




شرابخانۂ عالَم شده‌ست ، سینۂ من ،

هزار رحمت ،،، بر سینۂ جوانمردم ،




هزار حمد و ثنا ،،، مر خدای عالَم را ،

که دنگِ عشقم و ،،، از ننگِ خویشتن ، فردم ،





#مولانا
با رویِ تو ، ز سبزه و گلزار ، فارغیم ،

با چشمِ تو ، ز باده و خَمّار ، فارغیم ،




خانه ، گرو نهاده و ،،، در کویِ تو ، مقیم ،

دکان ، خراب کرده و ،،، از کار ، فارغیم ،




رَختی که داشتیم ،،، به یغما بِبُرد عشق ،

از سود و ، از زیان و ،،، ز بازار ، فارغیم ،




دعویذ عشق و ، آنگه ،،، ناموس و نام و ننگ؟ ،

ما ، ننگ را خریده و ،،، از عار ، فارغیم ،




غم را چه زَهره باشد ،،، تا ، نامِ ما بَرَد؟ ،

دستی بزن ، که از غم و غمخوار ، فارغیم ،




ای روتُرُش ، که کاله گران است ،،، چون خَرَم؟ ،

بگذر ، مَخَر ،،، که ما ، ز خریدار ، فارغیم ،


#چون خَرَم؟ = چطور بخَرَم؟

#کاله = کالا




ما را ، مسلّم آمد ،،، شادی و خوش‌دلی ،

کز باد و بودِ اندک و بسیار ، فارغیم ،




بررفت و ،،، برگذشت سرِ ما ، ز آسمان ،

کز ذوقِ عشق ،،، از سر و دستار ، فارغیم ،




ما ،،، لاف می‌زنیم و ، تو ، انکار می‌کنی ،

ز اقرارِ هر دو عالَم و ،،، ز انکار ، فارغیم ،




مشتی سگان ، نگر ،،، که به‌هم درفتاده‌اند ،

ما ، از دغا و حیلت و مکّار ، فارغیم ،




اسرارِ تو ، خدای همی داند و بس است ،

ما ، سگ نزاده‌ایم و ،،، ز مردار ، فارغیم ،




درسی که عشق داد ،،، فراموش کی شود؟ ،

از بحث و ، از جدال و ،،، ز تکرار ، فارغیم ،




پنهان تو هرچه کاری ،،، پیدا برویَد آن ،

هر تخم را که خواهی ،،، می کار ، فارغیم ،




آهنربای جذبِ رفیقان ،،، کشید حرف ،

ورنی درین طریق ،،، ز گفتار ، فارغیم ،


#ورنی = وگرنه





#مولانا
یک مریدی اندر آمد پیش پیر
پیر اندر گریه بود و در نفیر

شیخ را چون دید گریان آن مرید
گشت گریان ، آب از  چشمش دوید

گوش ور یک بار خندد کر دوبار
چون که لاغ املی کند یاری به یار

بار اول از ره تقلید و سوم
که همی بیند که می خندد قوم

ابیات ۱۲۷۱تا۱۲۷۴ دفتر پنجم
#مولانا
#مولانا همچون سایرِ عارفان دنیا را نکوهش می‌کند اما باید دید که این دنیا کدامین دنیاست؟

بی‌گمان منظور
مولانا از دنیای نکوهیده، عالمِ طبع و جهان محسوسات نیست چرا که به تصریحات قرآنی، آسمان‌ها و زمین و موجودات، مُلک خداوند است و جملگی رهِ طاعتِ او را می‌پویند، نیز زمین و آسمان به تسبیح حق مشغول‌اند و به علاوه خداوند، آفرینش جهان را بر بنیاد حق آفریده است.

با این ملاحظه مگر ممکن است موجودِ مطیع، نیایشگر و حق‌پی، نکوهیده به شمار آید؟!

بنابراین منظور
مولانا از دنیای مذموم
    گیتی نیست بل حالتی قلبی است
و آن غفلتی است که بر دل عارض می‌شود
   و یاد خدا را از دل‌ها محو می‌کند.



   #شرح مثنوی
می‌شناسد پردۂ جان ، آن صنم ،

چون نداند پرده را صاحب‌حرم؟ ،




چون ، ز پرده ، قصدِ عقلِ ما کند ،
تو ،،، فسون بر ما مخوان و ، بر مَدَم ،




کس ، ندارد طاقتِ ما ، آن نفس ،

عاقل ، از ما می‌رَمَد ،،، دیوانه ، هم ،




آنچنان کردیم(گردیم) ما مجنون ،،، که دوش ،

ماه ، می‌انداخت از غیرت ، عَلَم ،




پرده هایی می‌نوازد ، پرده‌در ،

تارهایی می‌زند بی زیر و بَم ،




عقل و جان ، آنجا کند رقص‌الجمل ،

کو ، بِدَرّد پردۂ شادی و غم ،




این نفس ، آن پرده را ازسر گرفت ،

ما ، به‌سر رقصان ،،، چو بر کاغذ ، قلم ،





#مولانا
روحِ انسان همانند گلی زیباست...
هرچه بیشتر
نور عشق را دریافت کند،
شاداب‌تر می‌شود ...

عمر که بی عشق رفت،
هیچ حسابش مگیر..
آب حیات است عشق،
در دل و جانش پذیر..

#مولانا
چشمِ مستِ تو ، قدح بر سرِ ما ، می‌ریزد ،

ما ، چه موقوفِ شراب و می و افیون باشیم؟ ،




گُلفِشانِ رخِ تو ، خرمنِ گُل می‌بخشد ،

ما ، چه موقوفِ بهار و گُلِ گلگون باشیم؟ ،


#موقوف = در اینجا به معنی منتظر و معطل می‌باشد .




هر زمان ، عشق درآید ،،، که حریفان ، چونید؟ ،

ما ، ز چون گفتنِ او ،،، واله و بیچون باشیم ،




ما ، چو زاییده و پروردۂ آن دریاییم ،

صاف و تابنده و خوش ،،، چون دُرِ مکنون باشیم ،




چونک در مطبخِ دل ،،، لوت ، طبق بر طبق است ،

ما ، چرا کاسه‌کشِ مطبخِ هر دون باشیم؟ ،




وقف کردیم برین بادۂ جان ، کاسۂ سر ،

تا ،،، حریفِ سری و شبلی و ذاالنون باشیم ،




#مولانا
در کدامین پرده پنهان بود عشق
کس نداند کس نبیند جای او

عشق چون خورشید ناگه سر کند
برشود تا آسمان غوغای او



#مولانا