.
«نجُستی دلِ من به جز داد و مهر
گشادن به هر کار، بیدار چهر
کنون رویِ بومِ زمین سر به سر
ز خاور بِرَوْ تا درِ باختر
نباید که جز داد و مهر آوریم
وگر چین به کاری به چهر آوریم
شُبانِ کماندیش و دشتِ بزرگ
همی گوسپندان بماند به گرگ»
#فردوسی
«نجُستی دلِ من به جز داد و مهر
گشادن به هر کار، بیدار چهر
کنون رویِ بومِ زمین سر به سر
ز خاور بِرَوْ تا درِ باختر
نباید که جز داد و مهر آوریم
وگر چین به کاری به چهر آوریم
شُبانِ کماندیش و دشتِ بزرگ
همی گوسپندان بماند به گرگ»
#فردوسی
.
بپرسید از او نامْوَر شهریار
که:«از مردمان کیست امّیدوار؟»
بدو گفت:«آنکس که کوشاتر است
دو گوشش به دانش نیوشاتر است»
بپرسید از او شهرْیار جَهان
از آگاهیِ نیک و بد در نَهان
چنین داد پاسخ که:«از آگَهی
فراوان بُوَد کژ ّو مغزش تَهی»
#فردوسی
بپرسید از او نامْوَر شهریار
که:«از مردمان کیست امّیدوار؟»
بدو گفت:«آنکس که کوشاتر است
دو گوشش به دانش نیوشاتر است»
بپرسید از او شهرْیار جَهان
از آگاهیِ نیک و بد در نَهان
چنین داد پاسخ که:«از آگَهی
فراوان بُوَد کژ ّو مغزش تَهی»
#فردوسی
تُوْی کردهیِ کَردْگارِ جهان
ندانیهمی آشْکار و نهان
به دانش ز دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سَخُن بشنَوی
از آموختن یک زمان نَغنَوی
چو دیدار یابی به شاخِ سَخُن
بدانی که دانش نیاید به بُن
#فردوسی
ندانیهمی آشْکار و نهان
به دانش ز دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی
ز هر دانشی چون سَخُن بشنَوی
از آموختن یک زمان نَغنَوی
چو دیدار یابی به شاخِ سَخُن
بدانی که دانش نیاید به بُن
#فردوسی
.
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرومانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
#فردوسی
سال نو بر همه رهروان مکتب کمال و
عشق و مهربانی خجسته باد
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر آن تخت او
شگفتی فرومانده از بخت او
به جمشید بر گوهر افشاندند
مر آن روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
بر آسوده از رنج روی زمین
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
#فردوسی
سال نو بر همه رهروان مکتب کمال و
عشق و مهربانی خجسته باد
هر آنکس که با تو نجوید به جنگ
پریشان مکن روزْ تاریک و تنگ
به هر جایگه یارِ درویش باش
همه راد با مردمِ خویش باش
ببین نیکْ تا دوستدارِ تو کیست
خردمند و اندُهگسارِ تو کیست
به بخشش بیارای و فردا مگوی
که فردا مگر تنگی آرد به روی
#فردوسی
پریشان مکن روزْ تاریک و تنگ
به هر جایگه یارِ درویش باش
همه راد با مردمِ خویش باش
ببین نیکْ تا دوستدارِ تو کیست
خردمند و اندُهگسارِ تو کیست
به بخشش بیارای و فردا مگوی
که فردا مگر تنگی آرد به روی
#فردوسی
اگر دادگر باشی و پاکْدین
ز هر کس نیابی جز از آفرین
و گر بدنِهان باشی و بدکُنش
ز چرخِ بلند آیدت سرزنش
جهاندار اگر دادگر باشدی
ز فرمان او کی گذر باشدی
کنون گر شدی آگه از روزْگار
روان و خرد بادت آموزْگار
#فردوسی
ز هر کس نیابی جز از آفرین
و گر بدنِهان باشی و بدکُنش
ز چرخِ بلند آیدت سرزنش
جهاندار اگر دادگر باشدی
ز فرمان او کی گذر باشدی
کنون گر شدی آگه از روزْگار
روان و خرد بادت آموزْگار
#فردوسی
اگر دادگر باشی و پاکْدین
ز هر کس نیابی جز از آفرین
و گر بدنِهان باشی و بدکُنش
ز چرخِ بلند آیدت سرزنش
جهاندار اگر دادگر باشدی
ز فرمان او کی گذر باشدی
کنون گر شدی آگه از روزْگار
روان و خرد بادت آموزْگار
#فردوسی
ز هر کس نیابی جز از آفرین
و گر بدنِهان باشی و بدکُنش
ز چرخِ بلند آیدت سرزنش
جهاندار اگر دادگر باشدی
ز فرمان او کی گذر باشدی
کنون گر شدی آگه از روزْگار
روان و خرد بادت آموزْگار
#فردوسی
همان زیردستی که فرمانِ شاه
به رنج و به کوشش ندارد نگاه
بوَد زندگانیش با درد و رنج
نگردد کهن در سَرای سِپنج
اگر مهتری یابد و بهتری
نیابد به زُفتی و گُندآوری
دلِ زیردستانِ ما شاد باد
هم از دادِ ما گیتی آباد باد
#فردوسی
امیدم که:
همه نیکوی باد کردار ما
به رنج و به کوشش ندارد نگاه
بوَد زندگانیش با درد و رنج
نگردد کهن در سَرای سِپنج
اگر مهتری یابد و بهتری
نیابد به زُفتی و گُندآوری
دلِ زیردستانِ ما شاد باد
هم از دادِ ما گیتی آباد باد
#فردوسی
امیدم که:
همه نیکوی باد کردار ما
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
معلم و شاهنامه
چو از دفتر این داستانها بسی
همی خواند خواننده بر هر کسی
جهان دل نهاده بدین داستان
همان بخردان نیز و هم راستان
#فردوسی
چو از دفتر این داستانها بسی
همی خواند خواننده بر هر کسی
جهان دل نهاده بدین داستان
همان بخردان نیز و هم راستان
#فردوسی
معرفی عارفان
داستان رستم و سهراب #آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش فردوسی « شاهنامه » « سهراب » بخش ۲۵ ( #قسمت_پنجم ) ۴۸ بیاورد خفتان و درع و کمان ، همان ،،، نیزه و تیغ و گُرزِ گران ، ۴۹ بسی ، بر همی زد ،،، گِرانگُرز را ، همی یاد کرد ، آن بَر و بُرز را…
داستان رستم و سهراب
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_ششم )
۵۹
به روز و به شب ، مویه کرد و گریست ،
پس از مرگِ سهراب ،،، سالی بزیست ،
۶۰
سرانجام ، هم ،،، در غمِ او بمُرد ،
روانش بشد سویِ سهرابِ گُرد ،
۶۱
چنین گفت بهرامِ نیکوسُخُن ،
که با مُردگان ، آشنایی مکن ،
۶۲
نه ایدر ، همی ماند خواهی دراز ،
بسیچیده باش و ، درنگی مساز ،
۶۳
چنین است رسمِ سرای کُهُن ،
سرش ، هیچ پیدا نبینی ز بُن ،
۶۴
به تو داد یک روز نوبت ،،، پدر ،
سزد ، گر ترا نوبت آید بسر ،
۶۵
چنین است و ، رازش نیامد پدید ،
نیابی به خیره ،،، چه جویی کلید؟ ،
۶۶
درِ بسته را ، کس نداند گشاد ،
بِدان رنج ،،، عمرِ تو ، گردد بهباد ،
۶۷
دل اندر سرایِ سپنجی ، مبند ،
سپنجی ،،، نباشد بسی سودمند ،
۶۸
بدین داستان ، من سخن ساختم ،
دگر ، بر سیاوش بپرداختم ،
۶۹
یکی داستان است ، پُر آبِ چشم ،
دلِ نازک ، از رستم آید بهخشم ،
#پایان_بخش ۲۵
#پایان_داستان_رستم_و_سهراب
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
این داستان را با تشویق دوستان به پایان بردیم اگر در نحوهی ارائهی داستان #حکیم_فردوسی نقص و نارسایی داشتیم از #فردوسی بزرگ و دوستان امید بخشایش داریم
🙏🌸🙏🌸🙏🌸
#آگاهی_یافتن_مادر_سهراب_از_کشته_شدن_پسرش
فردوسی « شاهنامه » « سهراب »
بخش ۲۵
( #قسمت_ششم )
۵۹
به روز و به شب ، مویه کرد و گریست ،
پس از مرگِ سهراب ،،، سالی بزیست ،
۶۰
سرانجام ، هم ،،، در غمِ او بمُرد ،
روانش بشد سویِ سهرابِ گُرد ،
۶۱
چنین گفت بهرامِ نیکوسُخُن ،
که با مُردگان ، آشنایی مکن ،
۶۲
نه ایدر ، همی ماند خواهی دراز ،
بسیچیده باش و ، درنگی مساز ،
۶۳
چنین است رسمِ سرای کُهُن ،
سرش ، هیچ پیدا نبینی ز بُن ،
۶۴
به تو داد یک روز نوبت ،،، پدر ،
سزد ، گر ترا نوبت آید بسر ،
۶۵
چنین است و ، رازش نیامد پدید ،
نیابی به خیره ،،، چه جویی کلید؟ ،
۶۶
درِ بسته را ، کس نداند گشاد ،
بِدان رنج ،،، عمرِ تو ، گردد بهباد ،
۶۷
دل اندر سرایِ سپنجی ، مبند ،
سپنجی ،،، نباشد بسی سودمند ،
۶۸
بدین داستان ، من سخن ساختم ،
دگر ، بر سیاوش بپرداختم ،
۶۹
یکی داستان است ، پُر آبِ چشم ،
دلِ نازک ، از رستم آید بهخشم ،
#پایان_بخش ۲۵
#پایان_داستان_رستم_و_سهراب
« داستان سیاوش - آغازِ داستان »
بخش ۲۴ : « وز آنجایگه ، شاه لشکر بِراند »
این داستان را با تشویق دوستان به پایان بردیم اگر در نحوهی ارائهی داستان #حکیم_فردوسی نقص و نارسایی داشتیم از #فردوسی بزرگ و دوستان امید بخشایش داریم
🙏🌸🙏🌸🙏🌸