معرفی عارفان
921 subscribers
31.3K photos
11.4K videos
3.13K files
2.57K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ای صـــورت عشق ابــــد
            خوش‌رو نمودی در جسد
تا ره بـــــری سوی احـــد
            جـــان را از این زندان ما

در دود غـــم بگشا طرب
            روزی نما از عیــــن شب
روزی غریب و بوالعجب
            ای صبح نـــورافشان ما

#مولوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در پرده‌ی دل خیالِ تو رقص کند

من رقصِ خوش از خیالِ تو آموزم



#مولوی
#مولوی در #فیه_ما_فیه می‌گوید:

عبادتی پیدا کنید که از آن لذّت ‌ببرید، عبادتی که شما را به وجد آورد، عبادتی که به شما جنبش بدهد.
#حافظ از میان طاعات مختلف با سحرخیزی خوش‌ بود ولی از روزه گرفتن زیاد لذت نمی‌برد.
#مولوی با موسیقی و سماع خوش بود و آن را نوعی عبادت می‌دانست.
گاهی به فرزندش می‌گفت:
صدای موسیقی برای من مثل صدای باز شدن درهای بهشت است.
در حالی که برای پاره‌ای از فقها مثل صدای بسته شدن درهای بهشت است.



#عبدالکریم_سروش
.
ز غمت سنگ گدازد رمه با گرگ بسازد
رمه و گرگ و شبان را تو به یک بار فریبی

#مولوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
جان جان‌ست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست
غمزه چشم بهانه‌ست و زان سو هوسی‌ست
وآنک اودر پس غمزه‌ست دل خست کجاست

#مولوی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
این خانه، بناش از غفلتست و اجسام و عالم را همه قوامش بر غفلتست.
این جسم نیز که بالیده است از غفلتست، و غفلت کفرست و دین بی‌وجود کفر ممکن نیست زیرا دین ترک کفرست؛
پس کفری بباید که ترکِ او توان کرد، پس هر دو یک چیزند چون این بی آن نیست و آن بی این نیست!

#فیه_ما_فیه
#مولوی



پلان-سکانس از فیلم #آینه
کارگردان: #آندری_تارکوفسکی
.
انگور عدم بُدی شرابت کردند
واپس مرو ای شراب، انگور مشو!

#مولوی
راز تو فاش می کنم صبر نماند بیش از این
بیش فلک نمی‌کشد درد مرا و نی زمین

این دل من چه پرغم است وان دل تو چه فارغ است
آن رخ تو چو خوب چین وین رخ من پر است چین

تا که بسوزد این جهان چند بسوزد این دلم
چند بود بتا چنان چند گهی بود چنین

سر هزارساله را مستم و فاش می کنم
خواه ببند دیده را خواه گشا و خوش ببین

شور مرا چو دید مه آمد سوی من ز ره
گفت مده ز من نشان یار توایم و همنشین

خیره بماند جان من در رخ او دمی و گفت
ای صنم خوش خوشین ای بت آب و آتشین

ای رخ جان فزای او بهر خدا همان همان
مطرب دلربای من بهر خدا همین همین

عشق تو را چو مفرشم آب بزن بر آتشم
ای مه غیب آن جهان در تبریز شمس دین

#مولوی
@shervamusiqiirani-3
تصنیف : من غلام قمرم
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر
است
گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

#مولوی
ره آسمان درون‌ست،
           پر عشق را بجنبان
پر عشق چون قوی شد
                        غم نردبان نماند

تو مبین جهان ز بیرون
     که‌جهان درون دیده‌ست
چو دو دیده را ببستی
                   ز جهان جهان نماند


#مولوی