مرا ز مِهرِ رُخَت، کی ملال خواهد بود؟
که عشقِ لم یَزَل و لا یَزال، خواهد بود
در آن زمان که امیدِ بقا خیال بُوَد
خیالِ روی توام، در خیال خواهد بود
از آن طرف که توئی، گر فراق خواهی جست
ازین طرف که منم، اتصال خواهد بود
نظر به فُرقتِ صوری مکن، که در معنی
میان لیلی و مجنون، وصال خواهد بود
براستان که سرِ ما چنین که در سرِ ماست
بر آستان شما، پایمال خواهد بود
به هر دیار که محمل، رَوَد ز چشم مَنَش
گذار بر سرِ آبِ زلال خواهد بود
چو قطع بُعدِ مسافت، نمی دهد دستم
کجا ب منزل قربت، مجال خواهد بود
کسی که بر سر کوی تو، باشَدَش حالی
ز خاک کوی تو صبرش، محال خواهد بود
ز قیل و قال گذر کن که در چمن زین پس
حدیث بلبل شیرین مقال خواهد بود...
#خواجوی_کرمانی
که عشقِ لم یَزَل و لا یَزال، خواهد بود
در آن زمان که امیدِ بقا خیال بُوَد
خیالِ روی توام، در خیال خواهد بود
از آن طرف که توئی، گر فراق خواهی جست
ازین طرف که منم، اتصال خواهد بود
نظر به فُرقتِ صوری مکن، که در معنی
میان لیلی و مجنون، وصال خواهد بود
براستان که سرِ ما چنین که در سرِ ماست
بر آستان شما، پایمال خواهد بود
به هر دیار که محمل، رَوَد ز چشم مَنَش
گذار بر سرِ آبِ زلال خواهد بود
چو قطع بُعدِ مسافت، نمی دهد دستم
کجا ب منزل قربت، مجال خواهد بود
کسی که بر سر کوی تو، باشَدَش حالی
ز خاک کوی تو صبرش، محال خواهد بود
ز قیل و قال گذر کن که در چمن زین پس
حدیث بلبل شیرین مقال خواهد بود...
#خواجوی_کرمانی
تا کی ندهی داد من ای داد ز دستت
رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت
تا چند کنم ناله و فریاد که در شهر
فریاد رسی نیست که فریاد ز دستت
#خواجوی_کرمانی
.
رحم آر که خون در دلم افتاد ز دستت
تا چند کنم ناله و فریاد که در شهر
فریاد رسی نیست که فریاد ز دستت
#خواجوی_کرمانی
.
ای لبت بادهفروش و ،، دلِ من ، بادهپرست ،
جانم از جامِ مِیِ عشقِ تو ،، دیوانه و مست ،
تا ابد ، مست بیفتد چو من ،، از ساغرِ عشق ،
مِیپرستی ، که بُود بیخبر از جامِ الست ،
آنچنان در دلِ تنگم ، زدهای خیمهٔ انس ،
که کسی را ، نَبُود جز تو ، دَر او جایِ نشست ،
#خواجوی_کرمانی
غزلیات
از "غزل شمارهٔ ۱۲۶"
سلام
صبح بخیر
جانم از جامِ مِیِ عشقِ تو ،، دیوانه و مست ،
تا ابد ، مست بیفتد چو من ،، از ساغرِ عشق ،
مِیپرستی ، که بُود بیخبر از جامِ الست ،
آنچنان در دلِ تنگم ، زدهای خیمهٔ انس ،
که کسی را ، نَبُود جز تو ، دَر او جایِ نشست ،
#خواجوی_کرمانی
غزلیات
از "غزل شمارهٔ ۱۲۶"
سلام
صبح بخیر
مستم ز دو چشم نیمه مستش
وز پای درآمدم ز دستش
گفتم بنشین و فتنه بنشان
برخاست قیامت از نشستش
آنرا که دلی بدست نارد
دادیم عنان دل بدستش
جان تشنهٔ لعل آبدارش
دل بستهٔ زلف پر شکستش
هستم بگمان که هست یا نیست
آن درج عقیق نیست هستش
در عین خمار چند باشیم
چون مردم چشم می پرستش
یاران ز می شبانه مستند
خواجو ز دو چشم نیمه مستش
#خواجوی_کرمانی
وز پای درآمدم ز دستش
گفتم بنشین و فتنه بنشان
برخاست قیامت از نشستش
آنرا که دلی بدست نارد
دادیم عنان دل بدستش
جان تشنهٔ لعل آبدارش
دل بستهٔ زلف پر شکستش
هستم بگمان که هست یا نیست
آن درج عقیق نیست هستش
در عین خمار چند باشیم
چون مردم چشم می پرستش
یاران ز می شبانه مستند
خواجو ز دو چشم نیمه مستش
#خواجوی_کرمانی
مستم ز دو چشم نیمه مستش
وز پای درآمدم ز دستش
گفتم بنشین و فتنه بنشان
برخاست قیامت از نشستش
آنرا که دلی بدست نارد
دادیم عنان دل بدستش
جان تشنهٔ لعل آبدارش
دل بستهٔ زلف پر شکستش
هستم بگمان که هست یا نیست
آن درج عقیق نیست هستش
در عین خمار چند باشیم
چون مردم چشم می پرستش
یاران ز می شبانه مستند
خواجو ز دو چشم نیمه مستش
#خواجوی_کرمانی
وز پای درآمدم ز دستش
گفتم بنشین و فتنه بنشان
برخاست قیامت از نشستش
آنرا که دلی بدست نارد
دادیم عنان دل بدستش
جان تشنهٔ لعل آبدارش
دل بستهٔ زلف پر شکستش
هستم بگمان که هست یا نیست
آن درج عقیق نیست هستش
در عین خمار چند باشیم
چون مردم چشم می پرستش
یاران ز می شبانه مستند
خواجو ز دو چشم نیمه مستش
#خواجوی_کرمانی
مستم ز دو چشم نیمه مستش
وز پای درآمدم ز دستش
گفتم بنشین و فتنه بنشان
برخاست قیامت از نشستش
آنرا که دلی بدست نارد
دادیم عنان دل بدستش
جان تشنهٔ لعل آبدارش
دل بستهٔ زلف پر شکستش
هستم بگمان که هست یا نیست
آن درج عقیق نیست هستش
در عین خمار چند باشیم
چون مردم چشم می پرستش
یاران ز می شبانه مستند
خواجو ز دو چشم نیمه مستش
#خواجوی_کرمانی
وز پای درآمدم ز دستش
گفتم بنشین و فتنه بنشان
برخاست قیامت از نشستش
آنرا که دلی بدست نارد
دادیم عنان دل بدستش
جان تشنهٔ لعل آبدارش
دل بستهٔ زلف پر شکستش
هستم بگمان که هست یا نیست
آن درج عقیق نیست هستش
در عین خمار چند باشیم
چون مردم چشم می پرستش
یاران ز می شبانه مستند
خواجو ز دو چشم نیمه مستش
#خواجوی_کرمانی
ای من ز دو چشمِ نيممستت مست
وز دستِ تو رفته عقل و دين از دست
بنشين، که نسيم صبحدم برخاست
برخيز، که نوبتِ سحر بنشست
با روی تو رونق قمر گم شد
وز لعل تو ”قيمتِ شکر“ بشکست!...
#خواجوی_کرمانی
وز دستِ تو رفته عقل و دين از دست
بنشين، که نسيم صبحدم برخاست
برخيز، که نوبتِ سحر بنشست
با روی تو رونق قمر گم شد
وز لعل تو ”قيمتِ شکر“ بشکست!...
#خواجوی_کرمانی
دل دیوانه چه جائیست که باشد جایت
بر سر و چشمم اگر جای کنی جاست ترا
جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم
بجز از جان ز من آخر چه تمناست ترا
#خواجوی_کرمانی
بر سر و چشمم اگر جای کنی جاست ترا
جان بخواه از من بیدل که روانت بدهم
بجز از جان ز من آخر چه تمناست ترا
#خواجوی_کرمانی
بر بویِ سرِ زلفِ تو ، چون عود برآتش ،
میسوزم و ، میسازم و ،، باد است بهدستم ،
در حال ، که من دانهٔ خالِ تو بدیدم ،
در دامِ تو افتادم و ، از جمله بِرَستم ،
دیشب دلِ دیوانهٔ بُگسستهعنان را ،
زنجیرکشان بردم و ،، در زلفِ تو ، بستم ،
آهنگِ سفر کردی و ، برخاست قیامت ،
آن لحظه که بی قامتِ خوبت ، بنشستم ،
هر چند شکستی دلِ خواجو ، بدرستی ،
کآن عهد ، که با زلفِ تو بستم ، نشکستم ،
#خواجوی_کرمانی
میسوزم و ، میسازم و ،، باد است بهدستم ،
در حال ، که من دانهٔ خالِ تو بدیدم ،
در دامِ تو افتادم و ، از جمله بِرَستم ،
دیشب دلِ دیوانهٔ بُگسستهعنان را ،
زنجیرکشان بردم و ،، در زلفِ تو ، بستم ،
آهنگِ سفر کردی و ، برخاست قیامت ،
آن لحظه که بی قامتِ خوبت ، بنشستم ،
هر چند شکستی دلِ خواجو ، بدرستی ،
کآن عهد ، که با زلفِ تو بستم ، نشکستم ،
#خواجوی_کرمانی