معرفی عارفان
867 subscribers
30.9K photos
11.2K videos
3.12K files
2.52K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
دامن کشان همی‌شد در شرب زرکشیده
صد ماه رو ز رشکش جیب قصب دریده

از تاب آتش می بر گرد عارضش خوی
چون قطره‌های شبنم بر برگ گل چکیده

لفظی فصیح شیرین قدی بلند چابک
رویی لطیف زیبا چشمی خوش کشیده

یاقوت جان فزایش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروریده

آن لعل دلکشش بین وان خنده دل آشوب
وان رفتن خوشش بین وان گام آرمیده

آن آهوی سیه چشم از دام ما برون شد
یاران چه چاره سازم با این دل رمیده

زنهار تا توانی اهل نظر میازار
دنیا وفا ندارد ای نور هر دو دیده

تا کی کشم عتیبت از چشم دلفریبت
روزی کرشمه‌ای کن ای یار برگزیده

گر خاطر شریفت رنجیده شد ز حافظ
بازآ که توبه کردیم از گفته و شنیده

بس شکر بازگویم در بندگی خواجه
گر اوفتد به دستم آن میوه رسیده

#حضرت_حافظ
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
چون باغبان را به دست آوردی ،

باغ از آن توست ؛

از هر درخت که خواهی می‌ستان !


شمس‌ الحق تبریزی
سوال_از_اشو

چرا من احساس ناكامی می‌كنم؟

پاسخ

اگر نمی‌خواهی احساس ناكامی كنی،
توقع، انتظارات و باید و نبایدها را کنار بگذار
بی‌توقع زندگی كن و آنگاه ناكام نخواهی بود
زندگی به انتظارات و خواسته‌های تو توجهی نمی‌کند
ولی مردم به توقع‌ داشتن ادامه می‌دهند.
پایانی برای خواهش‌هایشان نیست.
و بعد احساس ناكامی پیش خواهد آمد
احساس ناكامی، سایه‌ی خواسته‌ها است
وقتی احساس ناكامی می‌كنی، می‌پنداری كه جهان‌ هستی در مورد تو دچار اشتباه شده است! نه.....
این تو هستی كه زیاده‌ خواه هستی
هر خواسته و خواهشی زیادی است.
توقع نداشته باش، خودت باش
و آنگاه حیرت خواهی كرد كه آنچه پیش می‌آید خوب است
توقع‌ داشتن زندگی تو را به یک جهنم واقعی تبدیل می‌کند.
اگر می‌خواهی اوضاعت تغییر كند:
هرگز با معلول شروع نكن
همیشه با علت آغاز کن
ناكامی، معلول است.
می‌توانی با آن بجنگی، ولی هیچ اتفاقی نخواهد افتاد، فقط ضعیف و ضعیف‌تر خواهی شد.
با علت آغاز کن و در جستجوی علت باش.
هرگاه احساس بدبختی می‌كنی، به جستجو بپرداز كه علت چیست

بعد بستگی به خودت دارد:
اگر بخواهی معلول را برطرف كنی، باید از علت پرهیز كنی و آنگاه آگاه و آگاه‌تر خواهی شد.

اشو
در آن مجلس که او را همـــدم اغیار می‌دیدم

اگر خود را نمی‌کشـــتم بسی آزار می‌دیدم

چه بودی گر من بیــمار چندان زنده می‌بودم

که او را بر سر بالـــین خود یکبار می‌دیدم


وحشی_بافــــقی
Az Eshgh Bego
Reza Bahram
دل داده ی توام
رویای هر شبی
کجا روم چه کنم چاره از کجا جویم

که گشته‌ام ز غم و جور روزگار ملول

چه جرم کرده‌ام ای جان و دل به حضرت تو
که طاعت من بیدل نمی‌شود مقبول

حافظ
💠ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺗﻨﮕﺪﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺍﻧﮕﺮﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺷﻨﯿﺪﻩ‌ﺍﻡ ﻣﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﺩﻫﯽ، ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭﻭﯾﺸﻢ ...

ﺧﻮﺍﺟﻪ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﻧﺬﺭِ ﮐﻮﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ...!

ﭘﺲ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺗﺎﻣﻠﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ :
ﺍﯼ ﺧﻮﺍﺟﻪ ، ﮐﻮﺭ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩِ ﺧﺪﺍﯼ ﮐﺮﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ و ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﮔﺪﺍﺋﯽ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ...!

ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺷﺪ ... ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻭﯼ ﺷﺘﺎﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻮﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺩﻫﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ ...

ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ می‌خواهدﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ،
ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ...

💠ﺧﻮﺍﺟﻪ_ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ_ﺍﻧﺼﺎﺭی
💠درویش را احتراز می باید کردن و لقمه ی هرکسی را نباید خوردن، که درویش لطیف است، در او اثر می کند چیزها و بر او ظاهر می شود.

همچنانکه در جامه ی پاک سپید، اندکی سیاهی ظاهر می شود.
اما بر جامه ی سیاه که چندین سال از چرک سیاه شده و رنگ سپیدی از او گردیده، اگر هزار گونه چرک و چربی بچکد، بر خلق و بر او ظاهر نگردد.

پس چون چنین است، درویش را لقمه ی ظالمان و حرام خواران و جسمانیان نباید خوردن. که در درویش، لقمه ی آن کس اثر کند، و اندیشه های فاسد آن از تأثیر آن لقمه ی بیگانه ظاهر شود...

💠فیه ما فیه
چو بخت نیست که شایسته وصال تو باشم
به صبر کوشم و خرسند با خیال تو باشم

به عشوه زلف گشودی، به چهره خال فزودی
اسیر زلف تو گردم، غلام خال تو باشم

کمال فضل به تحصیل عاشقی‌ست، خوش آن‌دم
که در مطالعه صفحه جمال تو باشم

چو پایمال تو گشتم، سرم بلند شد، آری
چه سربلندی ازین به که پایمال تو باشم؟

خمیده باد قد من ز غصه همچو هلالی
اگر نه مایل ابروی چون هلال تو باشم

#هلالی_جغتایی
گواهی دهد چهرهٔ زرد من
که دردی بود بی‌دوا درد من

شدم خاک اگر از جفایش مباد
نشیند به دامان او گرد من

به گلزاری من ای صبا چون رسی
بگو با گل ناز پرورد من

که گر یک نظر روی من بنگری
ترحم کنی بر رخ زرد من

وگر یک نفس آه من بشنوی
جگر سوزدت از دم سرد من

#هاتف_اصفهانی
به خرابات مغان بی سر و پا خواهم رفت
دردمندانه به امید دوا خواهم رفت

باز زنار سر زلف بتی خواهم بست
من سودا زده در دام بلا خواهم رفت

گنج در گوشهٔ میخانهٔ سرمستان است
از چنین جای خوشی بنده کجا خواهم رفت

چون سر دار فنا دار بقا می بخشد
عاشقانه به سردار فنا خواهم رفت

می روم تا به سراپردهٔ او مست و خراب
بر در عاقل مخمور چرا خواهم رفت

به امیدی که مگر خاک در او گردم
میل دارم که چه بادی به هوا خواهم رفت

ای که گوئی به کجا می رود این سید ما
از خدا آمده بودم به خدا خواهم رفت


شاه نعمت‌الله ولی
مرغان که کنون از قفس خویش جدایید
رخ باز نمایید و بگویید کجایید

کشتی شما ماند بر این آب شکسته
ماهی صفتان یک دم از این آب برآیید

#مولانــــــــــــا
افسوس که بی فایده فرسوده شدیم
وَز داسِ سپهرِ سرنگون سوده شدیم

دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کامِ خویش، نابوده شدیم

#خیام
کسی که پاس نفس چون حباب نتواند
همیشه چون صدف هرزه خند بی گهرست


صائب تبریزی
دل به جا از هرزه گردی های آن بیباک نیست
وقت قمری خوش که سرو پایداری داشته است


صائب تبریزی
بی قیمتی ما ز گران مایگی ماست
کاین چرخ فرومایه ندارد ثمن ما


صائب تبریزی
طالعی کو، که کشم مست در آغوش ترا؟
بوسه تاراج کنم زان لب می نوش ترا


صائب تبریزی
از نگاهی آسمان را می کند زیر و زبر
آسمان چشمی که در تاراج عقل و هوش ماست


صائب تبریزی
سرای خانه بدوشی حصار عافیت است
صبا به طایر بی آشیان چه خواهد کرد؟

ز فیض ابر چه حاصل گیاه سوخته را؟،
شراب با من افسرده جان چه خواهد کرد؟

#رهی_معیری