معرفی عارفان
934 subscribers
31.5K photos
11.4K videos
3.14K files
2.59K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
ما راه می‌رفتیم
و زندگی نشستن بود
ما می‌دویدیم و
زندگی راه رفتن بود
ما می‌خوابیدیم
و زندگی دویدن بود
انسان
هیچ گاه
برای خود
مأمن خوبی نبوده است!

#حسین_پناهی
ما هیچ‌گاه
هم‌ دیگر را به تأمل نمی‌نگریم!
زیرا مجال نیست...

این‌ گونه است که عزیزترین کسانمان را
در چشم‌ به هم زدنی
به حوصله‌ٔ زمان
از یاد می‌بریم...

#حسین_پناهی
خورشید جاودانه می‌درخشد
در مدار خویش
ماییم که پا جای پایِ خود می‌نهیم
و #غروب می‌کنیم هر پسین
آن روشنای خاطر آشوب
در افق‌های تاریک دوردست
نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین
مرا به طلوعی دوباره می‌کشاند؟

ای راز !
ای رمز !
ای همه روزهای عمرِ مرا اولین و آخرین ...!


#حسین_پناهی

لنگه های چوبی درب حیاطمان
گرچه کهنه اند و جیرجیر میکنند
ولی خوش به حالشان که لنگهٔ همند…

#حسین_پناهی
‏ما كه از هر چیز ترسیدیم ،

‏سرِمان آمد ...!

‏بیا تمرین كنيم ،

‏كمی از خوشبختی بترسیم☺️☺️

‏⁧ #حسین_پناهی
بیوگرافی #حسین_پناهی
حسین پناهی دژکوه (زادهٔ ۱۳۳۵ (با محاسبه از روی DNA سال ۱۳۳۹) دژکوه – درگذشتهٔ ۱۳۸۳ تهران) شاعر،نویسنده، کارگردان و بازیگر ایرانی بود

زمینه فعالیت شعر، نویسندگی، بازیگری، کارگردانی
تولد۶ شهریور ۱۳۳۵ (با محاسبه از روی دی‌ان‌ای سال ۱۳۳۹)
بخش سوق، شهرستان کهگیلویه،ایران
والدین ماه کنیز، علی‌پناه پناهی مرگ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ (۴۸ ساله)تهران
محل زندگی تهران
مدفن سوق،کهگیلویه و بویر احمد،ایران
ملیت ایرانی
پیشه بازیگر،کارگردان،نویسنده،شاعر
سال‌های فعالیت۱۳۶۰ تا ۱۳۸۳
#فرزندان
#لیلا_پناهی
#آنا_پناهی
#سینا_پناهی

#زندگی

جوانی حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه در استان کهگیلویه و بویراحمد زاده شد. پس از اتمام تحصیل دربهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسهٔ آیت‌الله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی‌اش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مسئله‌ای که برایش پیش آمده بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضلهٔ موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشم بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه می‌دانست روغن نجس است (روغن محلی معمولاً در تابستان از حرارت دادن کره به دست می‌آید و در هوای آزاد و با توجه به گرم بودن هوا در تابستان روغن همیشه به صورت مایع است)، ولی این را هم می‌دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده‌اش را باید تأمین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آن را دربیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علی‌رغم فشارهای اطرافیان نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری ونمایشنامه‌نویسی را گذراند.

#دوران_حرفه‌ای

پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامه‌های خودش ساخت که مدت‌ها در محاق ماند.

با پخش نمایش «دو مرغابی در مه» از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی می‌کرد، خوش درخشید و با پخش نمایش‌های تلویزیونی دیگرش طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.

نمایش‌های دو مرغابی در مه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، او یکی از نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.

به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش می‌بارید و طنز تلخش بازیگر نقش‌های خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود؛ و این شاعرانگی در ذره‌ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعهٔ شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زندهٔ دنیا ترجمه شده‌است

وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ در سن ۴۸ سالگی درگذشت و در قبرستان شهر سوق (واقع در استان کهگیلویه و بویر احمد) به وصیت خود ایشان به خاطر اینکه مادرش در آنجا دفن شده است به خاک سپرده شد
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
به زودی همه در زیر خاک خواهیم خفت .
خاکی که به هم مجال ندادیم
تا دمی بر آن بیاساییم


#حسین_پناهی
📚پلی به نا معلوم دری به ناممکن
نیمکت کهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است
خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهایی را که
هرگز نخوانده بودی


#حسین_پناهی
#کاجها_در_بکر_اند
#ستاره
اگر وقت نداری حالم را بپرسی ،
درکت می کنم ؛
اگر وقت نداری با من صحبت کنی ،
درکت می کنم ؛
اگر وقت نداری مرا ببینی ،
درکت می کنم ؛
اما اگر بعد از تمام اینها ، دیگر
دوستت نداشتم ،
این بار نوبت توست که
درکم کنی ...

#حسین_پناهی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن‌ها را با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم


#حسین_پناهی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم
کودکان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم

#حسین_پناهی
می دانی
یک وقت هایی باید
روی یک تکه کاغذ بنویسی
تـعطیــل است
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند !!!

#حسین_پناهی


جعلی
وقتی بچه بودم کنار پدرم می خوابیدم و هر شب یک آرزو می کردم. مثلا آرزو می کردم برایم اسباب بازی بخرد؛ می گفت:می خرم به شرط اینکه بخوابی.
#حسین_پناهی
@jaliyat
فانوس های ده می‌دانند

که بیهوده روشن اند.
و سگان ده نیز می‌دانند
که بیهوده بیداراند.

وقتی در روشنی روز،
دزدها به مهمانی کدخدا می روند.

#حسین_پناهی
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم...

#حسین_پناهی
جالب است
ثبت احوال همه چیز را
در شناسنامه ام نوشته است
جز احوالم را ...!!

#حسین_پناهی
منتظرکسی باش که حتی اگر
درساده ترین لباس بودی حاضر باشد
تو را به همه ی دنیا نشان دهد وبگوید:
#این دنیای من است..

#حسین_پناهی
 از کنایه ها نرنج
این مردم کارشان نیش زدن است
عمریست به هوای بارانی می گویند :
خراب....

#حسین_پناهی
من زندگی را دوست دارم،
ولی از زندگی دوباره میترسم
دین را دوست دارم،
ولی از کشیش ها میترسم
قانون را دوست دارم، ولی از پاسبان ها می ترسم
عشق را دوست دارم،
ولی از زن ها می ترسم
سلام را دوست دارم،
ولی از زبان می ترسم
من می ترسم، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم ...

#حسین_پناهی