معرفی عارفان
921 subscribers
31.3K photos
11.4K videos
3.13K files
2.57K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
همه دردم، همه داغم، همه عشقم، همه سوزم
همه در هم گذرد هر مَه و سال و شب و روزم

وصل و هجرم شده یکسان همه از دولتِ عشقت
چه بخندم، چه بگریم، چه بسازم، چه بسوزم

گفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حالم
حیف‌وصدحیف که دور از تو ندانی به چه روزم

دست و پایم تپشِ دل همه از کار فکنده
چشم بر جلوه‌ی دیدار نیفتاده هنوزم

غصه‌ی بی‌غمی‌ام داغ کند، ورنه بگویم
داغِ بی‌دردی‌ام از پا فکند، ورنه بسوزم

«رضی‌ام»؛ جمله‌ی آفاق، فروزان ز چراغم
همچو مَه، چشم به دریوزه‌ی خورشید ندوزم...

#رضی‌الدین_آرتیمانی
دل کند جان تا تماشایش کند، لیکن چه سود

میرود چون از تماشایش دل از جان بیشتر

#رضی‌الدین_آرتیمانی
.

چند ز دوران چرخ ، چند ز هجران یار
سینه شود شعله‌خیز ، دیده شود اشکبار ؟

آنچه کشیدم از او ، من به یکی جرعه مِی
میکده‌ها بایدم از پی دفع خمار

من همه صحرای عشق ، او همه دریای حُسن
من همه شور و جنون ، او همه باد بهار ...

#رضی‌الدین_آرتیمانی
شورش دوشین ما از می و ساغر نبود
هیچ هوائی بجز وصل تو در سر نبود

داروی بیهوشیم مایه بی‌جوشیم
ساقی دیگر نداد، مطرب دیگر نبود

نیک و بد کائنات بر محک دل زدیم
هیچ غمی با غم دوست برابر نبود

بوی تو دیوانه‌ام ساخت مگر هیچکس
موی معطر نداشت، طره معنبر نبود

خوب بسی بود لیک هیچکسی همچو تو
جام مجسم نداشت روح مصور نبود

#رضی‌الدین آرتیمانی
آن برو رویست یا نور است یا قرص قمر
آن لب لعل است یا جانست یا تنگ شکر

طاق ابرویست یا مهراب دل یا ماه نو
نرگس شهلاست یا چشم است یا بادام تر

آن قد و بالاست یا سرو سهی یا شاخ گل
و آن سر زلفست کرده عٰالمی زیر و زبر

چون کنم وصف سراپای تو را ای بینظیر
چون سراپای تو میسازد مرا بی‌پا و سر

بی‌تأمل میکشی چه بی‌زبان چه بیگناه
بی تکلف میبری، چه دل، چه دین، چه جان، چه سر

خوش نداری طور هر طرزی که آیم پیش تو
اینچنین بودست طرز عشق یا طور دگر

دل کند جان تا تماشایش کند، لیکن چه سود
میرود چون از تماشایش دل از جان بیشتر

#رضی‌الدین آرتیمانی
چند ز دوران چرخ چند ز هجران یار
سینه شود شعله خیز، دیده شود اشکبار

آنچه کشیدم ازو من بیکی جرعه می
میکده‌ها بایدم از پی دفع خمار

من همه صحرای عشق او همه دریای حسن
من همه شور و جنون او همه باد بهار


#رضی‌الدین آرتیمانی
عجب بادهٔ خوشگواریست عشقت
که در خوان گبر و مسلمان نشیند

#رضی‌الدین_آرتیمانی
ای آنکه ز عشق تو مرا نیست قرار
زین بیش بدست غصه خاطر مسپار

بر هر بد و نیک پرتو انداز چو مهر
بر ناخوش و خوش گذر تو چون باد بهار

#رضی‌الدین_آرتیمانی
ای عشق نگویم که به جای خوشم انداز
یکبار دگر در تف آن آتشم انداز

آتش چه زنی بر دلم از نام جدائی
این حرف مگو با من و در آتشم انداز

بیماری خود داده به ما نرگس مستش
ای دیده ز پر کالهٔ دل مفرشم انداز

یا رب نپسندی که بخواهم ز تو چیزی
یا رب به کریمی خود از خواهشم انداز

از مغز سر خویش رضی شعله بر افروز
و اندر دل بی عزت خواری کشم انداز


#رضی‌الدین آرتیمانی
ای عشق نگویم که به جای خوشم انداز
یکبار دگر در تف آن آتشم انداز

آتش چه زنی بر دلم از نام جدائی
این حرف مگو با من و در آتشم انداز

بیماری خود داده به ما نرگس مستش
ای دیده ز پر کالهٔ دل مفرشم انداز

یا رب نپسندی که بخواهم ز تو چیزی
یا رب به کریمی خود از خواهشم انداز

از مغز سر خویش رضی شعله بر افروز
و اندر دل بی عزت خواری کشم انداز


#رضی‌الدین آرتیمانی
ای عشق نگویم که به جای خوشم انداز
یکبار دگر در تف آن آتشم انداز

آتش چه زنی بر دلم از نام جدائی
این حرف مگو با من و در آتشم انداز

بیماری خود داده به ما نرگس مستش
ای دیده ز پر کالهٔ دل مفرشم انداز

یا رب نپسندی که بخواهم ز تو چیزی
یا رب به کریمی خود از خواهشم انداز

از مغز سر خویش رضی شعله بر افروز
و اندر دل بی عزت خواری کشم انداز

#رضی‌الدین_آرتیمانی
همه دردم همه داغم همه عشقم همه سوزم
همه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزم

وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت
چه بخندم چه بگریم چه بسازم چه بسوزم

گفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حالم
حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم

دست و پایم طپش دل همه از کار فکنده
چشم بر جلوهٔ دیدار نیفتاده هنوزم

غصهٔ‌ بی‌غمیم داغ کند ور نه بگویم
داغ بی‌دردیم از پا فکند ور نه بسوزم

رضیم، جملهٔ آفاق فروزان ز چراغم
همچو مه، چشم بدریوزهٔ خورشید ندوزم


#رضی‌الدین_آرتیمانی
همه دردم، همه داغم، همه عشقم، همه سوزم
همه در هم گذرد هر مه و سال و شب و روزم

وصل و هجرم شده یکسان همه از دولت عشقت
چه بخندم، چه بگریم، چه بسازم، چه بسوزم

گفتنی نیست که گویم ز فراقت به چه حالم
حیف و صد حیف که دور از تو ندانی به چه روزم

دست و پایم طپش دل همه از کار فکنده
چشم بر جلوهٔ دیدار نیفتاده هنوزم

غصهٔ‌ بی‌غمی‌ام داغ کند ور نه بگویم
داغ بی‌دردی‌ام از پا فکند ور نه بسوزم

#رضی‌الدین_آرتیمانی
بهشت است آن ندانم یا بهار است
غلط کردم غلط، دیدار یار است
هلاک آن تنم کز نازنینی
زمین و آسمانش زیر بار است
مرا گوئی چرا شوریده شکلی
شراب است و بهار است و نگار است
#رضی‌الدین_آرتیمانی
ای ذرهٔ سرگشته، قرارِ تو کجاست؟
وی مشتِ غبار، اعتبارِ تو کجاست؟
در آمدن و بودن و رفتن مجبور
ای عاجزِ مضطر، اختیارِ تو کجاست؟

#رضی‌الدین_آرتیمانی
به من گر آشنا بیگانه گردد جای آن دارد

که با بیگانه، حرف آشنایی در میان دارم

#رضی‌الدین_آرتیمانی
الهی به مسٖتان میخانه‌ات
بعقل آفرینان دیوانه‌ات

به دردی کش لجهٔ کبریا
که آمد به شأنش فرود انّما

به درّی که عرش است او را صدف
به ساقی کوثر، به شاه نجف

به نور دل صبح خیزان عشق
ز شادی به انده گریزان عشق

به رندان سر مست آگاه دل
که هرگز نرفتند جز راه دل

به انده‌پرستان بی پا و سر
به شادی فروشان بی شور و شر

کزان خوبرو، چشم بد دور باد
غلط دور گفتم که خود کور باد

#رضی‌الدین_آرتیمانی
#ساقی_نامه
شور عشقی کرده بازم بیقرار
    باز دل را داده‌ام بی‌اختیــــار
    گو قـــرار حیــرت ماهم بده
    ای که داری در تکاپویش قرار


    ما به عهدت استوار استاده‌ایم
    گر چه عهـد تـو نباشد استوار
    چند باشم همچو چشمت ناتوان
    چند باشم همچو زلفت بی‌قرار


    یا مـرا یک روزگـاری دست ده
    یا که دست از روزگار من بدار

  #رضی‌الدین_آرتیمانی


‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌
 الهـی به مستـــــان ميخـانه ات
  به عقـل آفـرينان ديـــــوانه ات

  به میخــــانه‌ی وحـدتـم راه ده
  دل زنـــــده و جـــــان آگــاه ده

  میی ده که چون ریزی‌اش در سبو
  برآرد سبـــــو از دل آواز هـــــو

  ازآن می كه در دل چو منزل كند
  بـــدن را فـــروزان تر از دل كند

  میی گشته مجنــــون راز و نياز
  میی از منی و تـویی گشته پاک

  ميی را كه باشد دراو اين صفت
  نباشد به غيـــر از می معـــرفت

 
#رضی‌الدین_آرتیمانی‌
این خلق جهان به یکدگر کینه‌ورند
گویا که ز مرگ خویشتن بی‌خبرند
همچون دو سگ گرسنه از بهر شکم
از روی حسد به یکدگر می‌نگرند

#رضی‌الدین‌_آرتیمانی