دانهی ما در ضمیر خاک بودی کاشکی
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
هرچه از دل میخورم از روزیم کم می کنند
در حریم سینهی من دل نبودی کاشکی
آن که منع ما ز پرواز پریشان می کند
فکر آب و دانه ما می نمودی کاشکی
دست چون افتاد خالی، همت عالی بلاست
آنچه دارم در نظر در دست بودی کاشکی
#صائب_تبریزی
یا چو سر زد در زمان دهقان درودی کاشکی
آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
هرچه از دل میخورم از روزیم کم می کنند
در حریم سینهی من دل نبودی کاشکی
آن که منع ما ز پرواز پریشان می کند
فکر آب و دانه ما می نمودی کاشکی
دست چون افتاد خالی، همت عالی بلاست
آنچه دارم در نظر در دست بودی کاشکی
#صائب_تبریزی
یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است
در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است
برگرد به میخانه از این توبه ناقص
تا پیر خرابات به راهت نگرفته است
#صائب_تبریزی
در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است
برگرد به میخانه از این توبه ناقص
تا پیر خرابات به راهت نگرفته است
#صائب_تبریزی
چشم عاشق خاک کوی دلستان بیند به خواب
هر چه هر کس در نظر دارد، همان بیند به خواب
گل که در بیداری دولت غم بلبل نخورد
ناله مستانه اش را در خزان بیند به خواب
#صائب_تبریزی
هر چه هر کس در نظر دارد، همان بیند به خواب
گل که در بیداری دولت غم بلبل نخورد
ناله مستانه اش را در خزان بیند به خواب
#صائب_تبریزی
به زهدِ خشک،
به معراجِ قرب نتوان رفت
که کس به عالَم بالا،
به نردبان نرسد!
ز سطحیان، مَطَلب
غورِ نکتههای دقیق
«هما» به چاشنیِ
مغز استخوان نرسد
گشایش، از دَم پیران بُوَد
جوانان را
به خاکبوس هدف،
تیر بیکمان نرسد
#صائب_تبریزی
ای زلفت از کمند تمنابلند تر
مژگان ز زلف و زلف ز بالا بلندتر
هر چند عمر رشته شود کوته از گره
زلف تو شد ز عقده دلها بلندتر
از سر هوای عشق به سعی سفر نرفت
این شعله شد ز دامن صحرا بلندتر
هرگز گلی به سر نزدم از ریاض وصل
پیوسته بود دست من از پا بلندتر...
#صائب_تبریزی
مژگان ز زلف و زلف ز بالا بلندتر
هر چند عمر رشته شود کوته از گره
زلف تو شد ز عقده دلها بلندتر
از سر هوای عشق به سعی سفر نرفت
این شعله شد ز دامن صحرا بلندتر
هرگز گلی به سر نزدم از ریاض وصل
پیوسته بود دست من از پا بلندتر...
#صائب_تبریزی
ندارد خواب چشمِ عاشـقِ دیوانه در شبها
نمیافتد ز جوشِ خویشتن، میخانه درشبها
بهغفلت مگذران چون شمع شب را ازسیهکاری
که دل روشن شود از گریهی مستانه در شبها...
#صائب_تبریزی
نمیافتد ز جوشِ خویشتن، میخانه درشبها
بهغفلت مگذران چون شمع شب را ازسیهکاری
که دل روشن شود از گریهی مستانه در شبها...
#صائب_تبریزی
ز خار زار تعلق کشیده دامان باش
به هر چه میکشدت دل، ازآن گریزان باش
قد نهال، خم از بار منّت ثمر است
ثمر قبول مکن، سروِ این گلستان باش
درین دو هفته که چون گل درین گلستانی
گشاده روی تر از رازِ میپرستان باش
تمیز نیک و بد روزگار کار تو نیست
چو چشم آینه در خوبوزشت حیران باش
کدام جامه به از پردهپوشی خلق است؟
بپوش چشم خود از عیب خلق و عریان باش
درون خانهٔ خود، هر گدا شهنشاهی است
قدم برون منه از حدّ خویش، سلطان باش
ز بلبلان خوشالحان این چمن صائب
مرید زمزمهٔ حافظ خوشالحان باش
#صائب_تبریزی
به هر چه میکشدت دل، ازآن گریزان باش
قد نهال، خم از بار منّت ثمر است
ثمر قبول مکن، سروِ این گلستان باش
درین دو هفته که چون گل درین گلستانی
گشاده روی تر از رازِ میپرستان باش
تمیز نیک و بد روزگار کار تو نیست
چو چشم آینه در خوبوزشت حیران باش
کدام جامه به از پردهپوشی خلق است؟
بپوش چشم خود از عیب خلق و عریان باش
درون خانهٔ خود، هر گدا شهنشاهی است
قدم برون منه از حدّ خویش، سلطان باش
ز بلبلان خوشالحان این چمن صائب
مرید زمزمهٔ حافظ خوشالحان باش
#صائب_تبریزی
جویای تو با کعبهٔ گل کار ندارد
آیینهٔ ما روی به دیوار ندارد
در حلقهٔ این زهدفروشان نتوان یافت
یک سبحه که شیرازهٔ زنّار ندارد
هر لحظه به رنگ دگر از پرده بر آیی
دل بردن ما این همه در کار ندارد
از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت
هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد
در هر شکن زلف گرهگیر تو دامیست
این سلسله یک حلقهٔ بیکار ندارد
ما گوشهنشینان چمنآرای خیالیم
در خلوت ما نکهت گل بار ندارد
بلبل ز نظربازی شبنم گلهمند است
مسکین خبر از رخنهٔ دیوار ندارد
پیش ره آتش ننهند چوب خس و خار
صائب حذر از کثرت اغیار ندارد
#صائب_تبریزی
آیینهٔ ما روی به دیوار ندارد
در حلقهٔ این زهدفروشان نتوان یافت
یک سبحه که شیرازهٔ زنّار ندارد
هر لحظه به رنگ دگر از پرده بر آیی
دل بردن ما این همه در کار ندارد
از دیدن رویت دل آیینه فرو ریخت
هر شیشه دلی طاقت دیدار ندارد
در هر شکن زلف گرهگیر تو دامیست
این سلسله یک حلقهٔ بیکار ندارد
ما گوشهنشینان چمنآرای خیالیم
در خلوت ما نکهت گل بار ندارد
بلبل ز نظربازی شبنم گلهمند است
مسکین خبر از رخنهٔ دیوار ندارد
پیش ره آتش ننهند چوب خس و خار
صائب حذر از کثرت اغیار ندارد
#صائب_تبریزی
هر رهگذري محرم اسرار نگردد
صحراي نمکزار چمن زار نگردد
هر جا که رسيدي رفاقت مکن اي دوست
هر بي سر و پا يار وفادار نگردد..
#صائب_تبریزی
صحراي نمکزار چمن زار نگردد
هر جا که رسيدي رفاقت مکن اي دوست
هر بي سر و پا يار وفادار نگردد..
#صائب_تبریزی
نیست در طالع قدوم میهمان این خانه را
سیل بردارد مگر از خاک، این ویرانه را
دست و پا گم کردم از نظاره آن چشم مست
من که بر سر می کشیدم این نفس میخانه را
#صائب_تبریزی
سیل بردارد مگر از خاک، این ویرانه را
دست و پا گم کردم از نظاره آن چشم مست
من که بر سر می کشیدم این نفس میخانه را
#صائب_تبریزی
این که کردم خرده جان صرف این بی حاصلان
می فشاندم در زمین شور کاش این دانه را
پنجه مشکل گشا هرگز نمی افتد ز کار
هست در خشکی گشایش بیش، دست شانه را
#صائب_تبریزی
می فشاندم در زمین شور کاش این دانه را
پنجه مشکل گشا هرگز نمی افتد ز کار
هست در خشکی گشایش بیش، دست شانه را
#صائب_تبریزی
طعمه مور شوی گر چه سلیمان شده ای
زال می گردی اگر رستم دستان شده ای
ای که چون موج به بازوی شنا می نازی
عنقریب است که بازیچه طوفان شده ای
عالم خاک به جز صورت دیواری نیست
چه درین صورت دیوار تو حیران شده ای؟
دست در دامن دریای کرم زن، ورنه
تشنه می میری اگر چشمه حیوان شده ای
می کند هستی فانی ترا باقی، مرگ
تو چه از دولت جاوید گریزان شده ای؟
چرخ نه جامه فانوس مهیا کرده است
بهر شمع تو، تو از بهر چه گریان شده ای؟
مصر عزت به تمنای تو نیلی پوش است
چه بدآموز به این گوشه زندان شده ای؟
چرخ و انجم به دو صد چشم ترا می جوید
در زوایای زمین بهر چه پنهان شده ای؟
آسیای فلک از بهر تو سرگردان است
تو ز اندیشه روزی چه پریشان شده ای؟
شکوه از درد نمودن گل بی دردیهاست
شکر کن شکر که شایسته درمان شده ای
بود سی پاره اجزای تو هر یک جایی
این چنین جمع به سعی که چو قرآن شده ای؟
کمر و تاج به هر بی سروپایی ندهند
به چه خدمت تو سزاوار دل و جان شده ای؟
دامن دولت خورشید چو شبنم به کف آر
چه مقید به تماشای گلستان شده ای؟
چون به میزان قیامت همه را می سنجند
بهر سنجیدن مردم تو چه میزان شده ای؟
بیخودی جامه فتح است درین خارستان
تو درین خانه زنبور چه عریان شده ای؟
پیش عفو و کرم و رحمت یزدان صائب
کم گناهی است که از جرم پشیمان شده ای؟
#صائب_تبریزی
زال می گردی اگر رستم دستان شده ای
ای که چون موج به بازوی شنا می نازی
عنقریب است که بازیچه طوفان شده ای
عالم خاک به جز صورت دیواری نیست
چه درین صورت دیوار تو حیران شده ای؟
دست در دامن دریای کرم زن، ورنه
تشنه می میری اگر چشمه حیوان شده ای
می کند هستی فانی ترا باقی، مرگ
تو چه از دولت جاوید گریزان شده ای؟
چرخ نه جامه فانوس مهیا کرده است
بهر شمع تو، تو از بهر چه گریان شده ای؟
مصر عزت به تمنای تو نیلی پوش است
چه بدآموز به این گوشه زندان شده ای؟
چرخ و انجم به دو صد چشم ترا می جوید
در زوایای زمین بهر چه پنهان شده ای؟
آسیای فلک از بهر تو سرگردان است
تو ز اندیشه روزی چه پریشان شده ای؟
شکوه از درد نمودن گل بی دردیهاست
شکر کن شکر که شایسته درمان شده ای
بود سی پاره اجزای تو هر یک جایی
این چنین جمع به سعی که چو قرآن شده ای؟
کمر و تاج به هر بی سروپایی ندهند
به چه خدمت تو سزاوار دل و جان شده ای؟
دامن دولت خورشید چو شبنم به کف آر
چه مقید به تماشای گلستان شده ای؟
چون به میزان قیامت همه را می سنجند
بهر سنجیدن مردم تو چه میزان شده ای؟
بیخودی جامه فتح است درین خارستان
تو درین خانه زنبور چه عریان شده ای؟
پیش عفو و کرم و رحمت یزدان صائب
کم گناهی است که از جرم پشیمان شده ای؟
#صائب_تبریزی
می رسد غم های بی پایان به پایان،
غم مخور
بر دلِ بیتاب خواهد شد گلستان،
غم مخور
صبحِ امیدی که پنهان است در
دل های شب
می شود طالع از آن چاکِ گریبان،
غم مخور
#صائب_تبریزی
غم مخور
بر دلِ بیتاب خواهد شد گلستان،
غم مخور
صبحِ امیدی که پنهان است در
دل های شب
می شود طالع از آن چاکِ گریبان،
غم مخور
#صائب_تبریزی
درشمار نقطه سهوست در دیوان حشر
خون گستاخی که داغ دامن قاتل شود
هر که بردارد سر از نخوت ز پای اهل فقر
خاک چون شد کاسه در یوزه سایل شود
#صائب_تبریزی
خون گستاخی که داغ دامن قاتل شود
هر که بردارد سر از نخوت ز پای اهل فقر
خاک چون شد کاسه در یوزه سایل شود
#صائب_تبریزی
دوام عشق اگر خواهی،
مکن با وصل آمیزش
که آب زندگی هم می کند
خاموش آتش را
اگر روشندلی، راه از تو
چندان نیست تا گردون
که چون شبنم سفر آسان بود
جان های بی غش را
#صائب_تبریزی
مکن با وصل آمیزش
که آب زندگی هم می کند
خاموش آتش را
اگر روشندلی، راه از تو
چندان نیست تا گردون
که چون شبنم سفر آسان بود
جان های بی غش را
#صائب_تبریزی