مست کرد امشب نسیمِ مستِ شهریور مرا
گرچه باز از چشمِ تَر آبانم، از دلْ آذرم
ماه شهریور پر است از خاطراتِ عشقِ من
من به جان تا زنده باشم، عاشقِ شهریورم
#مهدی_اخوان_ثالث
گرچه باز از چشمِ تَر آبانم، از دلْ آذرم
ماه شهریور پر است از خاطراتِ عشقِ من
من به جان تا زنده باشم، عاشقِ شهریورم
#مهدی_اخوان_ثالث
مست کرد امشب نسیمِ مستِ شهریور مرا
گرچه باز از چشمِ تَر آبانم، از دلْ آذرم
ماه شهریور پر است از خاطراتِ عشقِ من
من به جان تا زنده باشم، عاشقِ شهریورم.
#مهدی_اخوان_ثالث
گرچه باز از چشمِ تَر آبانم، از دلْ آذرم
ماه شهریور پر است از خاطراتِ عشقِ من
من به جان تا زنده باشم، عاشقِ شهریورم.
#مهدی_اخوان_ثالث
مست کرد امشب نسیمِ مستِ شهریور مرا
گرچه باز از چشمِ تَر آبانم، از دلْ آذرم
ماه شهریور پر است از خاطراتِ عشقِ من
من به جان تا زنده باشم، عاشقِ شهریورم
#مهدی_اخوان_ثالث
گرچه باز از چشمِ تَر آبانم، از دلْ آذرم
ماه شهریور پر است از خاطراتِ عشقِ من
من به جان تا زنده باشم، عاشقِ شهریورم
#مهدی_اخوان_ثالث
کانال تلگرامیsmsu43@
سالار عقیلی - با تو ديشب تا كجا رفتم
تا خدا
تا خدا
«سبز»
#سالار_عقیلی
آلبوم «سایه های سبز»
ساخته #ارشد_تهماسبی
شعر از #مهدی_اخوان_ثالث
با تو ديشب تا كجا رفتم
تا خدا، وانسوي صحراي خدا رفتم
🍃🍃🍃
با تو دیشب تا کجا رفتم
با تو دیشب تا کجا رفتم
تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم ♫♪
من نمی گویم نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمی گویم که باران طلا آمد
با تو لیک ای عطر سبزعطر سبز سایه پرورده
ای پری که باد می بردت ♫♪
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه های سبز ♫♪
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا ، رفتم ♫♪
پا به پای تو که می بردی مرا با خویش
همچنان کز خویش و بی خویشی ♫♪
در رکاب تو که می رفتی
هم عنان با نور ♫♪
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی
سوی اقصامرزهای دور ♫♪
تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامیتر تعلق ، زمردین زنجیر زهر مهربان من ♫♪
پا به پای تو
تا تجرد تا رها تا رها تا رها رفتم
#سالار_عقیلی
آلبوم «سایه های سبز»
ساخته #ارشد_تهماسبی
شعر از #مهدی_اخوان_ثالث
با تو ديشب تا كجا رفتم
تا خدا، وانسوي صحراي خدا رفتم
🍃🍃🍃
با تو دیشب تا کجا رفتم
با تو دیشب تا کجا رفتم
تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم ♫♪
من نمی گویم نمی گویم ملایک بال در بالم شنا کردند
من نمی گویم که باران طلا آمد
با تو لیک ای عطر سبزعطر سبز سایه پرورده
ای پری که باد می بردت ♫♪
از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه های سبز ♫♪
تا بهار سبزه های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می آمد به چشم آشنا ، رفتم ♫♪
پا به پای تو که می بردی مرا با خویش
همچنان کز خویش و بی خویشی ♫♪
در رکاب تو که می رفتی
هم عنان با نور ♫♪
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی
سوی اقصامرزهای دور ♫♪
تو قصیل اسب بی آرام من ، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامیتر تعلق ، زمردین زنجیر زهر مهربان من ♫♪
پا به پای تو
تا تجرد تا رها تا رها تا رها رفتم
... کنون اما چه پاییزی.
چه باد سرد نامردی،
چه دنیایِ غمانگیزی.
خدایا، این چه دنیاییست؟
چه غمگین سرنوشتِ وحشتآکندی
بگو با من، چه سرّی و چه سوداییست؟
و میخواهم بدانم نیز
پس از امروز آیا باز فرداییست؟
پری را میبرد بادی
چو گنجشکی به چنگِ قوشِ صیّادی.
#مهدی_اخوان_ثالث، سرنوشت
چه باد سرد نامردی،
چه دنیایِ غمانگیزی.
خدایا، این چه دنیاییست؟
چه غمگین سرنوشتِ وحشتآکندی
بگو با من، چه سرّی و چه سوداییست؟
و میخواهم بدانم نیز
پس از امروز آیا باز فرداییست؟
پری را میبرد بادی
چو گنجشکی به چنگِ قوشِ صیّادی.
#مهدی_اخوان_ثالث، سرنوشت
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت!
سرها در گریبان است!
#مهدی_اخوان_ثالث
اساتید:
محمدرضا #شجریان
#حسین_علیزاده
#کیهان_کلهر
#همایون_شجریان
سرها در گریبان است!
#مهدی_اخوان_ثالث
اساتید:
محمدرضا #شجریان
#حسین_علیزاده
#کیهان_کلهر
#همایون_شجریان
هر كسى پيمانه اى دارد كه پرسد چند و چون از وى
گويد اين ناپاك وآن پاك است.
اين بسان شبنم خورشيد
وآن بسان ِ ليسكى لولنده در خاك ست.
نيز من پيمانه اى دارم.
با سبوى خويش ، كز آن مى تراود خون،
گفت و گو از دردناك افسانه اى دارم ....
#مهدی_اخوان_ثالث
گويد اين ناپاك وآن پاك است.
اين بسان شبنم خورشيد
وآن بسان ِ ليسكى لولنده در خاك ست.
نيز من پيمانه اى دارم.
با سبوى خويش ، كز آن مى تراود خون،
گفت و گو از دردناك افسانه اى دارم ....
#مهدی_اخوان_ثالث
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در گذر گاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد
عشقها می میرند
رنگها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده بجا می ماند
#مهدی_اخوان_ثالث
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود میگذرد
عشقها می میرند
رنگها رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده بجا می ماند
#مهدی_اخوان_ثالث
عاقبت حال جهان طور دگر خواهد شد
زبر و زیر یقین زیر و زبرخواهد شد
این شب تیره اگر روز قیامت باشد
آخرالامر به هرحال سحر خواهد شد
آید آنروز كه ما نیز به مقصود رسیم
وین خبر در همه آفاق سمر خواهد شد
#مهدی_اخوان_ثالث
زبر و زیر یقین زیر و زبرخواهد شد
این شب تیره اگر روز قیامت باشد
آخرالامر به هرحال سحر خواهد شد
آید آنروز كه ما نیز به مقصود رسیم
وین خبر در همه آفاق سمر خواهد شد
#مهدی_اخوان_ثالث
نیایش صبحگاهی
ای که میدانی ندارم ،
غیر درگاهت «پناهی»
دیگر ازمن برمگردان،
روی خود، گاهی «نگاهی»
#مهدی_اخوان_ثالث
درود روز وعاقبتتون بخیر
ای که میدانی ندارم ،
غیر درگاهت «پناهی»
دیگر ازمن برمگردان،
روی خود، گاهی «نگاهی»
#مهدی_اخوان_ثالث
درود روز وعاقبتتون بخیر
کانال تلگرامیsmsu43@
شهرام ناظری - شب از شبهای پائیزی
"شب از شبهای پاییزیست "
آواز: استاد #شهرام_ناظری
شعر: #مهدی_اخوان_ثالث
شب از شبهای پاییزیست
از آن همدرد و با من مهربان شبهای شکآور ، ملول و خستهدل ، گریان و طولانی شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید ، چنین همدرد ، و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی....
آواز: استاد #شهرام_ناظری
شعر: #مهدی_اخوان_ثالث
شب از شبهای پاییزیست
از آن همدرد و با من مهربان شبهای شکآور ، ملول و خستهدل ، گریان و طولانی شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید ، چنین همدرد ، و یا بر بامدادم گرید ، از من نیز پنهانی....
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
#پرواز_همای
تو را با غیر میبینم، صدایم در نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
نشستم، باده خوردم، خون گرستم، کنجی افتادم
تحمّل میرود، اما شب غم سر نمیآید
#مهدی اخوان ثالث
#پرواز_همای
تو را با غیر میبینم، صدایم در نمیآید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمیآید
نشستم، باده خوردم، خون گرستم، کنجی افتادم
تحمّل میرود، اما شب غم سر نمیآید
#مهدی اخوان ثالث
از جمله دلایل عزیز و ارجمند بودن پروین اعتصامی -مثلاً - همین است که این آزاده زن بزرگوار با آن همه شعر و سخن که دارد... در دیوانی با پنج هزار بیت فقط یک یا دو جاست که از خودش حرف زده و «من شخصی و خصوصی » او از پس پشت شعرش خود می نماید و جلوه می کند. تازه در آن یک دو جا هم امری روحی و بشری و از جمله عمومیات عواطف آدمی در میان بوده، عواطف مشترک همگان، مثلا مرثیه ای برای پدرش گفته، یا لوحی برای مزارش یا در تقدیمنامه ای منظوم ودایع روح و مواجید قریحه ی خود را به دست زمانه سپرده است. طبعاً در این طور موارد جنبه ی همگانی و انسانی امر در حد خود محفوظ است یعنی شعر حکایت از احوالی دارد که آن قدرها هم شخصی و خصوصی نیست.
#مهدی_اخوان_ثالث
مؤخرهٔ کتاب #از_این_اوستا
چاپ نوزدهم، ۱۳۹۱
#انتشارات_زمستان
صفحه ۱۲۱-۱۲۰.
#پروین_اعتصامی؛
یادشان گرامی و جاودان!
#مهدی_اخوان_ثالث
مؤخرهٔ کتاب #از_این_اوستا
چاپ نوزدهم، ۱۳۹۱
#انتشارات_زمستان
صفحه ۱۲۱-۱۲۰.
#پروین_اعتصامی؛
یادشان گرامی و جاودان!
.
در کجا خواندهام، به یادم نیست
کرده مضمونِ آن دلم را صید
رمضان گر خوش است و ماهِ خداست
رفتنش را چرا تو گیری عید؟!
#مهدی_اخوان_ثالث
عید فطر مبارک
در کجا خواندهام، به یادم نیست
کرده مضمونِ آن دلم را صید
رمضان گر خوش است و ماهِ خداست
رفتنش را چرا تو گیری عید؟!
#مهدی_اخوان_ثالث
عید فطر مبارک
... چه بهاری، چه شگفت!
بر سبوهای سلامت
سبزناهای زمستان چه گرفت!
اینک از آن دلکِ پرتپش و دلهره، آن بذرِ شرر
کوه تا کوه، افق تا به افق، مرز به مرز،
جنگل شعلهٔ سبز.
برتر از ابر و فرابرده سر از خاکستر.
این همان معجزهٔ معجزه هاست
جاودان جادوی روییدن و از خاک درآوردن سر.
ای دل ای دیدهٔ بیباور
ریبپروردهٔ شکْآور،
ای دروغ دغلان دیده
ای ترازونگه، ای عدلترین داور،
این دگر شعبده و رقص عروسک نیست.
هان، ببین و بشناس،
بازیِ باد و مترسک نیست.
این بلوغ است، جوانهست که میروید.
و سلامی که شکفتن به جهان گوید.
رازِ بذر است و شبِ تیرهٔ اعماق چراغان کردن.
-(باید این معجزه باور کردن)-
و نترسنده سر از خاک برآوردن.
زین فرومیر ستارهی ْسحری
ای بهار دگر، ای بذر بلوغ، ای فرمند
بر تو بشکوهِ برآیند سلام،
ای بلورینه سپیدهدم بیدار و بلند!
لیک،
همه آفاق پر از تاریکی ست؛
روشنان باز گمند.
نفسِ حق داری، خواهند آمد، خسته مشو
دلکم! باز بینداز کمند.
اینچنین گوید در گوشِ دلت پاک سروش:
«رفته ها را مخراش،
خیره با خسته دلِ خود مخروش
آید از باغ جوان بوی گل زردشتی، مزدشتی
بذر بیداری و هوش
-(ای امید همه نومید مشو)-
باز بپراکن و ستوار بکوش»
#مهدی_اخوان_ثالث
بر سبوهای سلامت
سبزناهای زمستان چه گرفت!
اینک از آن دلکِ پرتپش و دلهره، آن بذرِ شرر
کوه تا کوه، افق تا به افق، مرز به مرز،
جنگل شعلهٔ سبز.
برتر از ابر و فرابرده سر از خاکستر.
این همان معجزهٔ معجزه هاست
جاودان جادوی روییدن و از خاک درآوردن سر.
ای دل ای دیدهٔ بیباور
ریبپروردهٔ شکْآور،
ای دروغ دغلان دیده
ای ترازونگه، ای عدلترین داور،
این دگر شعبده و رقص عروسک نیست.
هان، ببین و بشناس،
بازیِ باد و مترسک نیست.
این بلوغ است، جوانهست که میروید.
و سلامی که شکفتن به جهان گوید.
رازِ بذر است و شبِ تیرهٔ اعماق چراغان کردن.
-(باید این معجزه باور کردن)-
و نترسنده سر از خاک برآوردن.
زین فرومیر ستارهی ْسحری
ای بهار دگر، ای بذر بلوغ، ای فرمند
بر تو بشکوهِ برآیند سلام،
ای بلورینه سپیدهدم بیدار و بلند!
لیک،
همه آفاق پر از تاریکی ست؛
روشنان باز گمند.
نفسِ حق داری، خواهند آمد، خسته مشو
دلکم! باز بینداز کمند.
اینچنین گوید در گوشِ دلت پاک سروش:
«رفته ها را مخراش،
خیره با خسته دلِ خود مخروش
آید از باغ جوان بوی گل زردشتی، مزدشتی
بذر بیداری و هوش
-(ای امید همه نومید مشو)-
باز بپراکن و ستوار بکوش»
#مهدی_اخوان_ثالث
... چه بهاری، چه شگفت!
بر سبوهای سلامت
سبزناهای زمستان چه گرفت!
اینک از آن دلکِ پرتپش و دلهره، آن بذرِ شرر
کوه تا کوه، افق تا به افق، مرز به مرز،
جنگل شعلهٔ سبز.
برتر از ابر و فرابرده سر از خاکستر.
این همان معجزهٔ معجزه هاست
جاودان جادوی روییدن و از خاک درآوردن سر.
ای دل ای دیدهٔ بیباور
ریبپروردهٔ شکْآور،
ای دروغ دغلان دیده
ای ترازونگه، ای عدلترین داور،
این دگر شعبده و رقص عروسک نیست.
هان، ببین و بشناس،
بازیِ باد و مترسک نیست.
این بلوغ است، جوانهست که میروید.
و سلامی که شکفتن به جهان گوید.
رازِ بذر است و شبِ تیرهٔ اعماق چراغان کردن.
-(باید این معجزه باور کردن)-
و نترسنده سر از خاک برآوردن.
زین فرومیر ستارهی ْسحری
ای بهار دگر، ای بذر بلوغ، ای فرمند
بر تو بشکوهِ برآیند سلام،
ای بلورینه سپیدهدم بیدار و بلند!
لیک،
همه آفاق پر از تاریکی ست؛
روشنان باز گمند.
نفسِ حق داری، خواهند آمد، خسته مشو
دلکم! باز بینداز کمند.
اینچنین گوید در گوشِ دلت پاک سروش:
«رفته ها را مخراش،
خیره با خسته دلِ خود مخروش
آید از باغ جوان بوی گل زردشتی، مزدشتی
بذر بیداری و هوش
-(ای امید همه نومید مشو)-
باز بپراکن و ستوار بکوش»
#مهدی_اخوان_ثالث
بر سبوهای سلامت
سبزناهای زمستان چه گرفت!
اینک از آن دلکِ پرتپش و دلهره، آن بذرِ شرر
کوه تا کوه، افق تا به افق، مرز به مرز،
جنگل شعلهٔ سبز.
برتر از ابر و فرابرده سر از خاکستر.
این همان معجزهٔ معجزه هاست
جاودان جادوی روییدن و از خاک درآوردن سر.
ای دل ای دیدهٔ بیباور
ریبپروردهٔ شکْآور،
ای دروغ دغلان دیده
ای ترازونگه، ای عدلترین داور،
این دگر شعبده و رقص عروسک نیست.
هان، ببین و بشناس،
بازیِ باد و مترسک نیست.
این بلوغ است، جوانهست که میروید.
و سلامی که شکفتن به جهان گوید.
رازِ بذر است و شبِ تیرهٔ اعماق چراغان کردن.
-(باید این معجزه باور کردن)-
و نترسنده سر از خاک برآوردن.
زین فرومیر ستارهی ْسحری
ای بهار دگر، ای بذر بلوغ، ای فرمند
بر تو بشکوهِ برآیند سلام،
ای بلورینه سپیدهدم بیدار و بلند!
لیک،
همه آفاق پر از تاریکی ست؛
روشنان باز گمند.
نفسِ حق داری، خواهند آمد، خسته مشو
دلکم! باز بینداز کمند.
اینچنین گوید در گوشِ دلت پاک سروش:
«رفته ها را مخراش،
خیره با خسته دلِ خود مخروش
آید از باغ جوان بوی گل زردشتی، مزدشتی
بذر بیداری و هوش
-(ای امید همه نومید مشو)-
باز بپراکن و ستوار بکوش»
#مهدی_اخوان_ثالث
شب افتاده ست
و در تالاب ِ من
دیرى ست
كه در خوابند آن نیلوفر آبی
و ماهی ها ،
پرستوها ٬
بیا امشب
كه بس تاریک و تنهایم ...
#مهدی_اخوان_ثالث
و در تالاب ِ من
دیرى ست
كه در خوابند آن نیلوفر آبی
و ماهی ها ،
پرستوها ٬
بیا امشب
كه بس تاریک و تنهایم ...
#مهدی_اخوان_ثالث