معرفی عارفان
944 subscribers
31.6K photos
11.5K videos
3.14K files
2.6K links
چه گفتم در وفا افزا جفا و جور افزودی
جفا کن جور کن جانا،غلط گفتم خطا کردم

فیض
Download Telegram
نیم‌شب از چاه هست آمد سوی الست
جانش جان خدا، رقصش خوش، مستِ مست
چون آن دم جانِ جان فارغ شد از مکان
گفت که جانم برست از غم و اندوهِ هست

خواند اجل را به جان، آن روح لامکان
فارغ شد از جهان وین دم و غوغای جان
جان چو به جانان رسید آن همه غم دود شد
بود چو نابود شد پاره شد آن ریسمان

از پس آن راه دور سرخوش شد از حضور
انجمنش باز یافت از دل آن صید جور
گفت که پیدا منم ، آنِ شما آن تنم
روحم و پیراهنم بافته از صوت و نور

صید شدن این چنین در دام جان خوشست
جانم آمد به دست چون جامم برشکست
چرخ کجا می‌رسد تا قد و بالای من؟
این را گفت و تن مرده‌ش در گل نشست

آواز عشق بود آن چه که بشنوده‌ای
روحی تو، جان خود را به تن آلوده‌ای
چون روزی از ستیغ افتادی در مغاک
چون باز آیی به خود آن دم آسوده‌ای

یک آن درمشت آب، آن دگر پرکشان
پندش پندی گران بود آن ماهی جان
"جان تو روح است و این تن همه پیراهنش
پیرهن افتاد چون، برخیزی از میان"

این جمع زار‌ٍ زار، خام رنگ و غبار
هر دم زو مرگها گیرد جان نزار
چون جمع ماهیان بر کف بازار جان
تسلیم آی و خموش، بشنو آوای یار

هر ساعت بشنوی صوت خدا، گوش کن
چشم میان برگشا، باده‌ی جان نوش کن
این همه غوغا ز چیست؟ جان زین غوغا بریست
وقتش چون دررسید جان را آغوش کن

صحبت آگاه شد با تو و این فاش نیست
آنچه به روح آردت حاصل کنکاش نیست
رود به دریا رسد گر ز خود آگه شود
ورنه چون باتلاق اندُه اینهاش نیست

تسلیم عشق بود آنکه به دام اوفتاد
ورنه صیّاد را لقمه حرام اوفتاد
بی‌همه، بی‌خود رسید تا ز خود آزاد گشت
موعد عهد آمد و قرعه به نام اوفتاد

حلمی

#چهارپاره
#ماهی
معرفی عارفان
مگر حسن بصری از اینجا گفت که: «أُنْزِل القرآنُ لِیَعْمَلَ بِهِ فاتَّخَذْتُم دِراسَتَه عَمَلاً» گفت: قرآن را برای عَمَل فرستادند شما خواندن او را عمل میسازید! تمهیدات عین القضات همدانی
از بر این کرهٔ پست حقیر

زیر این قبهٔ مینای بلند

نیست‌خرسندکس‌از خرد وکبیر

من چرا بیهده باشم خرسند

شده‌ام در همه اشیا باریک

رفته تا سرحد اسرار وجود

چیست هستی‌؟ افقی بس تاریک

وندر آن نقطهٔ شکی مشهود

بجز آن نقطهٔ نورانی شک

نیست در این افق تیره فروغ

عشق بستم به حقایق یک‌یک

راست گویم ‌همه ‌وهم ‌است‌ و دروغ‌

غیر وهمیم نیاید به‌نظر

غم و شادی‌ خوش‌ و ناخوش ‌بد و خوب

نکندکوکبهٔ صبح دگر

در برم جلوه‌، نه تشییع غروب

فکر عصیان زدهٔ مستاصل

محو گرداب یکی روح عظیم

چون یکی کشته بشکسته دکل

پیش امواج حوادث تسلیم

خلق را کرده طبیعت ز ازل

بدو قانون پلید ارزانی

سرّ تأثیر وراثت‌، اول

رمز تاثیر تعلم‌، ثانی

روح من گر ز نیاکان من است

ای خدا پس من بدبخت که‌ام

و گر این ‌روح و خرد زان من است

بستهٔ بند وراثت ز چه‌ام

یک نیا عابد و عارف مشرب

یک نیا لشگری و دیوانی

پدرم شاعر و من زین سه نسب

شاعر و لشکری و روحانی

جد من تاجر و زین روی پدر

در من آهنگ تجارت فرمود

اثر تربیتش گشت هدر

لیک بر روح من آسیب افزود

من نه زاهد نه محاسب نه ظریف

من نه تاجر نه سپاهی نه ندیم

به همه باب حریف و نه حریف

به همه کار علیم و نه علیم

سخت چون سنگ و سپهر غماز

هر دمم بر جگر افکنده خدنگ

گونی از بهر نشان‌، تیرانداز

هدفی سرخ نشانیده به سنگ

#محمد_تقی_بهار
#چهارپاره_ها
در زیر سایه روشن مهتاب خوابناک
در دامن سکوت شبی خسته و خموش
آهسته گام می گذرد شاعری به راه
مست و رمیده‌هوش

می ایستد مقابل دیواری آشنا
آنجا که آید از دل هر ذره بوی یار
در تنگنای سینه دل خسته می تپد
مشتاق و بی قرار

از پشت شیشه می نگرد ماه شب نورد
آنجا بر آن نگار که خوابیده مست ناز
در پیشگاه این همه زیبایی و جمال
مَه می برد نماز

دنبال ماهتاب خیال گشاده بال
آهسته می رود به درون اتاق او
من مانده همچنان پس دیوار، محو و مست
از اشتیاق او...

#هوشنگ_ابتهاج
#چهارپاره