زبان نایینی
978 subscribers
4.03K photos
1.38K videos
207 files
359 links
این کانال فقط جهت ترویج و آموزش زبان نایینی و گسترش فرهنگ محلی است.
ارتباط با ادمین
@emamiarandi
Download Telegram
#حکایت
#طنز_سال
.
سرکار خانم دکتر زهرا محمدی متخصص چشم پزشکی را به دلیل خدمت در نایین اغلب می شناسید.
صفحه اینستاگرام ایشان مطلب جراحی زیبایی برادر محمود ( سوپر انقلابی، حزب الهی، مردمی) را به عنوان یک متخصص انعکاس داده است.
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حکایت
#طنز_هفته
#سخن_روز
#طنز_سال
.
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
.
هویدا می شود آن ادا و اطوارهای دینی

رئیس سازمان سینمایی روی سن می آید و با حجاب دخترانش مانور دینداری می دهد و عقیده اش را مستقیم در چشم ملت فرو می کند و چند دقیقه بعد از روخوانی یک دعای معروف و ساده، عاجز می ماند تا هویدا شود زیر آن ادا و اطوارهای دینی - ایدولوژیک، کوهی از هیچ خفته است. /سلمان کدیور

@naein_nameh
#حکایت
.
عبرت روزگار
سرگذشت امضا کننده تقدیر نامه و  فرد تقدیر شده عبرتی است برای آنانکه چرخش روزگار را باور ندارند  یا این باور در رفتار آنها ظهور ‌و بروز ندارد

بپرسیدم از هر کسی بیشمار
بترسیدم از گردش روزگار
مگر خود درنگم نباشد بسی
بباید سپردن به دیگر کسی

پی نوشت : نه خانم دکتر فرخ رو پارسا وزیر کاردان آموزش و پرورش باور می کرد ۵ سال بعد به جوخه اعدام نظام انقلابی سپرده می شود و‌نه شهید دکتر بهشتی مولف کتابهای دینی تصور می کرد ۵ سال بعد  در راس دستگاه قضایی نظام جدید انقلابی قرار میگیرد.

@naein_nameh
#حکایت
.
اندر باب انتخابات
میگن ، در زاهدان‌ ، یکی از نامزدها که برای مجلس ثبت نام کرده بود ، باتفاق ، هيات همراه میرن خونه یه پیرمرد بلوچ ، برای رای ،،، پس از صحبت و گرفتن قول رای ، ۱ میلیون تومان به پیرمرد هدیه میدن ..
🔴  پیرمرد ، میگه ،پسرم ، من پول نیاز ندارم ،اگه شما از من رای میخوایید‌ ،لطف کنید یه راس خر برای من بخرید ،😁 چون من ، نیاز مبرم به خر دارم ..‌

🔴نامزد مجلس  به يكي از همراهان   درخواست مي كند ، تا خری برای پیرمرد بخرن ،  چند جا رفتن و گشتن و سراغ گرفتن ، ولی ، قیمت خر از ۱۰ میلیون تومان کمتر نبوده ..‌😁

🟢چند روز بعد رفتن سراغ پیرمرد و بهش گفتند شرمنده ،ما نتونستیم براتون خر بخریم . آخه ، قیمت خر ، خیلی گرون بود ، ولی ،همین ۱ میلیون تومان رو میتونیم ،بهتون هدیه بدیم ..

🌑پیرمرد میگه ،،

آقای نامزد ، بیشتر از این خودتان رو شرمنده من نکنید ،

🔷به نظر شما ،، قیمت من از یه خر کمتره ؟!!!😳 وقتی یه الاغ رو کمتر از ۱۰ میلیون تومان نمیفروشن  ، آن وقت  چگونه ، من میتونم ، خودم و سرزمینم و میهنم و ذخایر مملکتم و معادن کشورم  رو به جنابعالی و همراهانت به یک میلیون تومان بفروشم 👏
❗️انتخابات درپیش است مراقب باشیم مملکتمون رو به بهای ناچیز نفروشیم...
به بهای ناچیز......
( خبرگزاری چوپانان)
@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حکایت
.
حکیمی را پرسیدند:‌

چندین درخت نامور که خدای عزوجلّ آفریده است و برومند، هیچ یک را «آزاد» نخوانده‌اند مگر «سرو» را که ثمره‌ای ندارد؛ در این چه حکمت است؟ گفت: هر درختی را ثمره‌ای معین است،‌ که به وقتی معلوم به وجود آن تازه آید، و گاهی به عدم آن پژمرده شود. و سرو را هیچ از این نیست و همه وقت خوش است، و این است صفت آزادگان!»

🌴❤️🌴
( بانوی آذری)
@naein_nameh
#تاریخچه_نایین

#حکایت
.
تاپوی مصباح
در انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی نایین، سا ل ۱۳۲۸ که بین دکتر طبا و دکتر جلالی رقابت شدیدی جریان داشت. برخی حکایت های انرا نوشته ام اما این مورد جدید و جذاب است:
در نیستانک خانواده مرحوم میرزا علیرضا جواهری که جمعیتی داشتند و اکثریت تابع انها طرفدار دکتر طبا بودند اما خانواده مرحوم شمس و دامادشان مرحوم امامیان از دکتر جلالی حمایت می کردند.
روزی میرزا فرج الله مصباح برادر بزرگ دکتر فاطمی برای تبلیغ خاله زاده خود دکتر جلالی به نیستانک می رود، از قضا مخالفین با خبر و به مصباح در منزل مرحوم امامیان حمله می کنند. مصباح چاره را فرار و اختفا در تاپویی بزرگ که در انبار غله بوده می بیند و مخفی می شود . پس از رفتن جماعت معترض از تاپو خارج می شود و به راه خود می رود. این تاپو از آن پس به تاپوی مصباح شهرت می یابد و دارای نام خاص می شود.
با سپاس از سرکار خانم فرخنده امامیان
@naein_nameh
#حکایت
.

💎 میرزا آقاخان کرمانی حکایتی در خصوص امام جمعه تهران نقل کرده است که:
امام جمعه تهران به بیماری عظیم افتاد و دکتر تولوزان پزشک مخصوص ناصرالدین شاه را به عیادت وی آوردند. بعد از معاینه دکتر خوردن شراب کهنه تجویز کرد. امام جمعه گفت :
اگر بخورم به جهنم خواهم رفت. دکتر گفت:
اگر نخورید زودتر خواهید رفت.


باده را خوانی حرام و خون مردم را حلال
با چنین حالت عجب کز حق بهشتت آرزوست

بس شگفتی دارم از این رای و روی تیره، من
کز وصال حور عین با روی زشتت آرزوست

( بانوی آذری)
تصویر از روستای زیبای آرند عصر دیروز
@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حکایت
.

صادقِ مُلارجب اصفهانی؛
شاعر فُکاهه‌گویِ قرآن‌نویسِ عیال‌وار

دکترمهدی‌نوریان
‌ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
صادق مُلارجب قرآن نویسِد شیش نخــود
در میـانِ زاق‌ّ‌وزوقِّ هفت‌تـا بِچّــهْ عـَرْعَــری

پیـری و قحطی و بی‌پولی و یک گلّه عیال
بــاهمــه‌حــال دلــــم دنبـالی لهـــوولعبِـــس

🥀پژوهش‌های‌اصفهان‌شناسی


@naein_nameh
#حکایت
.
کریستُف کُلُمْبْ مجبور می‌شود برای تعمیر کشتی هایش به جامائیکا برود. بومیان جامائیکا به تعمیرات کمک می‌کنند و به کارگران و ملوانان کشتی‌ها آب و غذا میدهند. علی‌رغم گذشت ماه‌ها، تعمیرات کشتی تمام نمی‌شود و ملوانان و کارگران کشتی‌ها شروع به غارت آذوقه‌ی بومیان می‌کنند.
بومیان از این وضعیت عصبانی می‌شوند و به حمایت از نیروهای 'کلمب' خاتمه می‌دهند. کریستف کلمب عاجز و درمانده می‌شود و تقویم کشتی را ورق میزند. در آن دوران از تقویم‌هایی در کشتی‌ها استفاده می‌شد که موقعیت ستارگان هم در آن ثبت می‌شد.کلمب متوجه می‌شود که فردا ماه گرفتگی روی خواهد داد. فکر جالبی به ذهن کلمب میرسد و بی‌درنگ به ریش سفید بومیان مراجعه می‌کند.
کلمب به ریش سفید می‌گوید که با خداوند صحبت کرده و خداوند از قطع پشتیبانی بومیان بسیار خشمگین شده است و این خشم خود را به صورت رنگ سرخ در روی ماه نشان خواهد داد!
شب بعد ماه گرفتگی شروع می‌شود و رنگ ماه سرخ می‌شود.

پسر کلمب آن لحظات را این گونه در دفتر خود ثبت کرده است:

"با فریاد و فغان از هر سمتی به طرف کشتی‌ها آمدند و با خود آب و غذا آوردند. آنها به دریاسالار (کلمب) التماس کردند تا از خداوند بخواهد تا آنان را ببخشد."

کریستف کلمب به ساعت شنی نگاه می‌کند. ماه گرفتگی چهل و هشت دقیقه‌ای رو به پایان بود. وی به بومیان رو می‌کند و می‌گوید که خداوند آنان را بخشیده و در مدت زمان کمی، رنگ ماه را به رنگ سابق باز خواهد گرداند. بومیان به محض پایان ماه گرفتگی به جشن و پایکوبی می‌پردازند.

فردای آن روز، کریستف کلمب تنها یک جمله در دفتر خود می‌نویسد:

"جهالت همیشه بَردگی می‌آورد."

@salarsafaie
4_6021563588013986526.mp4
11.6 MB
#حکایت
.

آدم از بی بصری بندگی آدم کرد
گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد
یعنی از خوی غلامی ز سگان خوارتر است
من ندیدم که سگی پیش سگی سر خم کرد

@naein_nameh
#سالنامه
.
گزارش پنج سال فعالیت کانال با اقرار به ضعفها و کمبودها و بی سوادی ادمین کانال، به همراه تشکر بسیار از همراهان صمیمی و دوستان فرهیخته و دانشمند که یاری نموده اند و تقدیم عرض تبریک نوروزی .
مطالب منتشره در سر فصل های مختلف که با #(....) مشخص شده در سال اول و دوم بیشتر از کتاب "نایین نامه" است که در سال ۱۳۹۷ منتشر شده و در بیست و پنجمین دوسالانه کتاب اصفهان به عنوان اثر برتر انتخاب شد، می باشد.
#آموزش_گویش_نایینی ( ۴۹۷ مورد). #کلمه_ترکیبهای_نایینی ( ۴۳۸ مورد)
#تاریخچه_نایین ( ۳۹۷ مورد) . #مشاهیر_نایین ( ۲۵۸ ) مورد. #مثل_حکم_نایینی ( ۲۷۸ مورد). #سخن_روز ( ۲۵۳ مورد).
#آن_روزها ( ۱۵۷ مورد) .
#طنز_هفته ( ۱۳۶ مورد).
#جمعه_بازار ( ۳۰۷ مورد).
#نایین_نامه ( ۱۱۲ مورد).
#اخبار_نایین ( ۱۰۹ مورد).
#حکایت ( ۱۲۷ مورد). #آداب_رسوم_نایین قدیم ( ۱۱۲ مورد).
#دستور_زبان_نایینی ( ۱۲۰ مورد)
#نظام_سنتی_آبیاری_نایین (۳۷ مورد)
#پنجاه_یادگار_از_نایین ( ۷۳ مورد)
#شعرای_نایین ( ۹۲ مورد)


@naein_nameh
#سالنامه
.
#آموزش_گویش_نایینی
.
#حکایت


روزی شـخص روستایی دربازار نایین،متوجـه گفتگـوی دو کاسـب بـازار شـد، که مربـوط به ببـری بـود کـه سـحرگاه در بـازار ناییـن دیـده شـد، وارد بحـث شـد، طـرف اول میگفـت: «ِسِـحلی یـک بَور یومیـه بـی تــو بــازار، اواج چــه جــوری، ســبیل رُو ســبیل علممــد یاســائول،رنـگ، رنگی عبـا حـاج ناصـر،گل باقیلی, کـَلّه   رُو کَلّـه ی یـدو َمَدسـن، تو راسـه بـازار و شـیدیرنا و شـو چاکنـا پیـش َوشـی» روسـتایی میگویـد: « َ تـوره بــی یــه» بــازاری نایینــی جــواب میدهــد: «کوهــی خــر چــه ُزونــه بَورچیـو» «ایگـر تـوره بـی َدم ُدکـن قصابـا َوه َ پاچـش ورنـاگیرفت او شـو»
ترجمه و توضیح:
بازاریان ازحیوانی که بنظرشان ببر بوده و سحرگاهان در بازار بوده سخن می گفتند که حیوان از نظر سبیل به مانند سبیل علی محمد یاسائول (میرزا علی محمد نجف )که سبیل بزرگی داشته و رنگ ان مثل عبای حاج ناصر (بازاری معروف و شیک پوشی که عبای رنگی داشته) و از نظر بزرگی سر تشبیه به سر (یدو مَدسن)یدالله محمد حسن که شتابان از بازار می گذشته است.
روستایی می گوید شغال بوده و ادامه بحث..
@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سالنامه
.
#حکایت
.
لطیفه
روزی برفی عظیم می آمد و بادِ بسیار سردی می وزید . رشید وطواط را ذوق صحبت ادیب صابر پیش آمد و بین آنان مطایبتی بود . چون در آن برف و سرما ، رشید به در خانه ی ادیب رسید ، حلقه بر در زد . كنیزكی به پس در آمد و پرسید : كیست ؟ گفت : رشید است و ادیب را می خواهد . كنیز گفت : خواجه ام در خانه نیست . رشید این بیت را بر بدیهه گفت :

آن كس كه برون رود در این روز
كودن تر از او كسِ دگر نیست

ادیب در خانه بود و شعر وطواط را شنید. سر از دریچه ی بالا خانه بیرون كرد و بر بدیهه گفت :

من، خود به حرمسرای خویشم
پیداست كه در برونِ در كیست
@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#سالنامه
.
#حکایت
.
رباط حاجی محمد ابراهیم در سنه ۱۲۷۱ ( ه-ق)ساخته شده ، قبل از ظهر که اینجا وارد شدیم احدی اینجا نبود.
بعد از ظهر قریب پنجاه نفر زوار شیرازی هر یک با یک راس الاغ وارد شدند. غروب ملا ابوطالب یزدی که داعیه روضه خوانی دارد، خواست تا آواز خود را در مقام چهارگاه بیازماید. به مجرد کشیدن آواز این همه خران یک مرتبه نهیق برکشیدند، بیچاره ملا ابوطالب صوت خود را در میان اصوات خران مستهلک دیده بی اختیارگفت:
بر همکار بد لعنت. خیلی بامزه بود.
نقل از صفحه ۴۳ سفرنامه صفاء السلطنه نایینی ( گزارش کویر) که سال ۱۳۰۰ هجری قمری از مشهد به نایین و از راه کویر انجام شده است.
@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حکایت
.
بی بی مریم بختیاری
در آینده نزدیک از جنایت های حاکم ظالم و مستبد اصفهان یعنی مسعود میرزا ظل السلطان ( فرزند ارشد ناصرالدین شاه) شمه ای تقدیم یاران خواهد شد. عجالتا این ویوئو را ملاحظه فرمایید.
@naein_nameh
#حکایت
.
حسن بصری در کنار شط حبیب عجمی را ضعیف و نحیف ، ژنده پوش و گرسنه یافت که در کلبه ای از حصیر برای سرپناه آفتاب سوزان بصره میزیست (همو که روزگاری سرمایه داری متشخص البته از راه ربا خواری بود و زاده شرق اصفهان) شب را به کلبه وی  در امد . حبیب مشغول نماز بود
حسن خواست به وی بپیوندد اما چون حسن ایرانی بود و الحمد را المد لله تلفظ می کرد منصرف شد
چون سحر نزدیک شد حسن درمناجات گفت آرزو داشتم دو رکعت  نماز خالص و بی ریا از بهرتو بخوانم ، ندائی شنید توفیق دو رکعت نماز پسندیده را دی از دست دادی ،
ما درون را بنگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال را
حسن بسیار بگریست تا از هوش رفت چون حال بازیافت حبیب را نیافت.
نقل از تذکره الاولیا عطار با تغییرات جزئی
@naein_nameh
#حکایت


در باب شاه عادل
گویند هلاکو از فقهای بزرگ بغداد پرسید که بین حاکم کافر عادل و حاکم مسلمان ظالم کدام را انتخاب می کنید.
  



کریم‌خان زند از دیارِ ایذه می گوید :


در آنجا مردمانی دیدم که در سخاوت بی‌نظیرند و در شجاعت کم‌نظیر .‌

در لشکرکشی به آن دیار ، به مالمیر رسیدیم

شب شد و در دامنه‌ی کوهی اردو زدیم
شبانه برای سرکشی به لشکریان گشت زدم
در میانه‌ی کوه ، آتشی دیدم که نظرم را جلب کرد
با یکی از همراهان بدان سوی رفتیم
در کنار آتش مردی نشسته بود که تصور کردم ایستاده است
نشسته‌ی آن ، به قدّ یک انسانِ معمولی بود .
کلاهی بر سر داشت که به تاجِ شاهی شبیه بود
کلاهش نظرم را گرفت
سلامش دادیم
جواب داد
بدون اینکه تکانی بخورد با دستش تعارف به نشستن کرد
گویی که یک چوپان بر او وارد شده است

به مزاح به او گفتم : کلاهت به تاجِ ما ، می‌مانَد
نگاهش را متوجهم کرد و گفت : کلاهِ من ، از اصالت است ، تاجِ شما ، از قدرت .

کنایه‌اش رنجورم کرد
خواستم انتقام بگیرم
به او گفتم : پس مرا می شناسی و از جا برنخاستی؟
با لبخند گفت : نشسته‌ام که چون تویی برخیزد
مرا ، بیلی‌ست و تورا  ، شمشیری

بسیار پخته سخن می‌گفت که جایِ جسارت به او ، باقی نبود .

از احوالش پرسیدم و اینکه قدرتِ ما را چگونه می‌بیند
گفت : مردمانِ این دیار ، کشاورزند و سر به کارِ خود دارند
ولی اگر کسی به نانشان حمله کند ، به جانش حمله خواهند کرد .

در کلامش تهدید بود
با نیش خندی گفتم : صبح معلوم می‌شود ،
همان خنده را تحویلم داد و گفت : صبح معلوم می شود .

لختی نشستیم و از کاسه‌ی ماستش خوردیم و به لشکرگاه برگشتیم
شب از نیمه گذشته بود ، که بخواب رفتیم .

صبح ، همهمه‌ی سپاه ، مرا بیدار کرد

از دربان پرسیدم ، چه خبر شده؟

پریشان گفت : آقا ، اسبانِ سپاه را برده‌اند .
از خیمه بیرون زدم
کفشی برای پوشیدن نبود
کفش و سلاح را ، هم برده بودند

با سپاهیان ، با پایِ برهنه ، به سمتِ روستایی روان شدیم .

بدانجا که رسیدیم از جلال و جبروتمان چیزی نمانده بود

چون گدایان و درماندگان سراغ خانه‌ی کدخدا را گرفتیم
به دربِ خانه که رسیدیم ، دروازه‌ی چوبینش باز بود

خانه‌باغی وسیع ، که پُر از درختانِ میوه بود ولی از میوه خبری نبود .

در ایوانِ خانه‌ای در آخرِ باغ ، مردی ایستاده و خیر مقدم می‌گفت ، گفت : بفرمائید .

تعدادمان زیاد بود
من و همراهان سلام کردیم و با تکبری که با خود داشتیم ولی با آن اوضاع نابسامان خواستم وارد شوم که جوانی برومند با آفتابه‌ی مسی پُر آب جلو آمد بر دست و صورتم آبی زدم و آفتابه را روی پاهایم گرفت .
مرد به سپاهیان اشاره کرد که در کنارِ جویِ آبی که از میانِ باغ می‌گذشت ، دست و صورت بشویند .

سپاه مشغول شستشو بود که مرا تعارف به داخل کرد
گویی از قبل سالن‌های آن اِمارت برای پذیرایی آماده بود ‌

در محوطه‌ی باغ هم ، فضایی بزرگ برای نشستن مهیا شده بود

از من و از سپاهیانم به خوبی پذیرایی شد
استراحتی کردیم و زمان به شب نزدیک می‌شد
به کدخدا گفتم : مرا می شناسید؟

نگاهی کرد و گفت اگر کلاهی بر سر داشتی بهتر می‌شناختم ولی با این سپاهی که به همراه داری می‌شود شناخت

آنان سخنشان را با هنر بیان می‌کردند
مرا در لفافه ، شاهِ بی تاج خطاب کرده بود
کلامش را خوب می‌فهمیدم

ولی با مهمان‌نوازی که کرده بود ، شرم داشتم که او را برنجانم

گفتم : شما که این همه لطف کرده‌اید کلاهی هم بدهید .

دست بر سینه بُرد و با احترام گفت :
کلاهِ ما ، برای شما بزرگ است ، تاجی را به شما هدیه خواهیم کرد .
از کنایه‌ی بزرگیِ کلاهشان برای من ، به خشم آمده بودم ولی از تاجِ پیشکشی ، شرمنده .

این مردمان در کلام و مقام ، بی‌نظیر بودند

وقتی آماده برای رفتن شدیم همه‌ی سپاه را با کفش مخصوصی به نام خلاتک دیدم

و گیوه‌ی خاصی که جلوی پای من گذاشتند

کفشی بسیار نرم و سبک که انسان از پوشیدنش لذت می‌برد .

از دربِ باغ که خارج شدیم اسبانی زین کرده و آماده در محوطه‌ی بیرون بسته بودند
با تعجب آن همه اسب و زین را نگاه کردم و خواستم سخنی بگویم که کدخدا با اشاره‌ی دست گفت : اسبِ شما آن اسبِ سفید است
اسبی بسیار زیبا
گفتم : این همه سخاوت از کیست؟
گفت : خان گفته ، به شما بگویم ما رعیتیم و سَرِمان به کارِ خودمان است
اگر کسی به نانمان حمله کند ، به جانش حمله می‌کنیم و اگر شاهی ، مروّت پیشه کند ، برایش جان می‌دهین و تاجش هدیه می‌کنیم .
تکبر را از خود دور کن و شاهی کن تا رعیت در رفاه باشد .


می‌گویند به همین علت کریم‌خان لقبِ وکیل‌الرعایا را برای خود برگزید .


@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حکایت
.
بر دار کردن حسنک وزیر
( تاریخ بیهقی)
با صدای نویسنده بزرگ معاصر محمود دولت آبادی.

@naein_nameh
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
#حکایت
.
ترفندی در دامداری
پاره ای وقتها گله در حال حرکت به سوی ییلاق و وضع حمل گوسفندان و پرستاری چوپان از بره ها و شیر دهی انها.گاهی گله در چرا و زمان شیر دهی بره ها و زمانی برای تملک مقداری از سهم شیر بره ها برای مصارف چوپان و غیره، شیر دهی با این ترفند.
این ویدئوی زیبا تقدیم به یاران مهربان

@naein_nameh
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#حکایت
.
تخت سلیمان
این بنای بسیار قدیمی که به عنوان زادگاه زرتشت نامیده شده در نزدیکی شهر تکاب استان آذربایجان غربی است. به توضیحات ویدئو توجه فرمایید.

@naein_nameh