شنیده ام: مردی داشت از یک فروشگاه اسباب بازی، چند اسباب بازی برای فرزندانش میخرید. فروشنده چیزی بیرون آورد و گفت:
این آخرین چیزی است که در دنیای اسباب بازی ساخته شده است.
یک جدول معما ...
آن مرد یک استاد ریاضی بود
بنابراین بلافاصله علاقه مند شد.
اما او هر چه سعی کرد آنرا مرتب کند نتوانست. سرانجام به فروشنده گفت:
من یک استاد ریاضی هستم و نمیتوانم آنرا مرتب کنم. چطور انتظار داری بچه های کوچک بتوانند آنرا مرتب کنند؟
فروشنده خندید و گفت:
این برای حل شدن ساخته نشده است ...
این وضعیت واقعی انسان را نشان می دهد.
هر کاری بکنی، این جدول قابل مرتب شدن نیست. این بسیار مدرن است.
یک درک بسیار معاصر از بشریت.
همۀ ادیان به شما معما داده اند.
معماهایی که اساساً و ذاتاً قابل حل نیستند.
و هدف آنها این است که به شما احساس گناه، شکست، ناکامی، بیچارگی، ناموفق بودن، بی ارزش بودن و نالایق بودن بدهند.
آنها میخواهند غرور و عظمت و شکوه شما را نابود کنند. چونکه هر چه غرور و عظمت شما بیشتر نابود شود، بیشتر شبیه شتر خواهید بود و برای بار بردن آماده خواهید بود.
شما خودتان به مرور درک خواهید کرد که
این سرنوشت شماست: شتر بودن ...
شما شیر نیستید و هیچ فایده ای ندارد که به شیر بودن وانمود کنید.
شما برای برده بودن متولد شده اید.
این کل ترفند همۀ ادیان و ایدئولوژیهای سیاسی است.
آنها فقط یک قصد دارند:
به هر انسانی این احساس را دادن که او برای بردگی و بندگی متولد شده است.
برای اینکه یک خدای افسانه ای را بپرستد، زانو بزند و دعا کند.
لحظه ای که بپذیرید که گنهکار، نالایق و
بی ارزش هستید، احترام به خود را از دست میدهید. و اگر نتوانید خود را دوست بدارید، چگونه میتوانید از هیچ کسی انتظار داشته باشید که شما را دوست بدارد؟
تقریبا همیشه یک شوک خواهد بود که کسی به شما بگوید: من تو را دوست دارم.
شما نمیتوانید آنرا باور کنید.
هیچ کسی اینرا باور نمیکند.
به این دلیل ساده که:
من خودم نمیتوانم خود را دوست بدارم و این شخص بیچاره دارد میگوید که مرا دوست دارد. این فقط یک معنا دارد:
او مرا نمیشناسد!
همینکه مرا بشناسد، همۀ عشق او ناپدید خواهد شد.
مراقبه به این دلیل غرش شیر است که در همان لحظه که انسان از ژرفای وجود خویش آگاه میشود -این همان هدف مراقبه است. نترس میشود، زیرا پی میبرد مرگی وجود ندارد و او جاودان است.
مراقبه به این دلیل غرش شیر است که هیچ کس نمی تواند انسان مراقبه گر را برده سازد. آری تو میتوانی او را بکشی اما نمی توانی برده اش سازی.
نمی توانی روحش را از بین ببری.
میتوانی جسم او را به بند کشی اما وجودش را نه.
او اینک آزادی را میشناسد و آزادی را نمی توان ستاند، زیرا آزادی شهامتی فراوان به بار می آورد. او می تواند با تمام دنیا بجنگد.
تمام مراقبه گران بزرگ،تنها و دست خالی با این دنیای نادان به جنگ برخواسته اند.
لائوتسه و کبیر در دوران مختلف مراقبه گران در برابر حماقت های جمعی بشر ایستاده اند. آنان را سلاخی کرده اند به قتل رسانده اند ،مسمومشان ساخته اند اما هیچ یک از این کارها فایده ای نداشته است.
هرگاه انسانی دوباره به حالت مراقبه
می رسد غرش شیر بلند میشود.
یک بار دیگر انسانی راستین به پا می خیزد که آماده است همه چیز را فدای حقیقت کند.
#کتاب_من_درس_شهامت_میدهم
#اشو
این آخرین چیزی است که در دنیای اسباب بازی ساخته شده است.
یک جدول معما ...
آن مرد یک استاد ریاضی بود
بنابراین بلافاصله علاقه مند شد.
اما او هر چه سعی کرد آنرا مرتب کند نتوانست. سرانجام به فروشنده گفت:
من یک استاد ریاضی هستم و نمیتوانم آنرا مرتب کنم. چطور انتظار داری بچه های کوچک بتوانند آنرا مرتب کنند؟
فروشنده خندید و گفت:
این برای حل شدن ساخته نشده است ...
این وضعیت واقعی انسان را نشان می دهد.
هر کاری بکنی، این جدول قابل مرتب شدن نیست. این بسیار مدرن است.
یک درک بسیار معاصر از بشریت.
همۀ ادیان به شما معما داده اند.
معماهایی که اساساً و ذاتاً قابل حل نیستند.
و هدف آنها این است که به شما احساس گناه، شکست، ناکامی، بیچارگی، ناموفق بودن، بی ارزش بودن و نالایق بودن بدهند.
آنها میخواهند غرور و عظمت و شکوه شما را نابود کنند. چونکه هر چه غرور و عظمت شما بیشتر نابود شود، بیشتر شبیه شتر خواهید بود و برای بار بردن آماده خواهید بود.
شما خودتان به مرور درک خواهید کرد که
این سرنوشت شماست: شتر بودن ...
شما شیر نیستید و هیچ فایده ای ندارد که به شیر بودن وانمود کنید.
شما برای برده بودن متولد شده اید.
این کل ترفند همۀ ادیان و ایدئولوژیهای سیاسی است.
آنها فقط یک قصد دارند:
به هر انسانی این احساس را دادن که او برای بردگی و بندگی متولد شده است.
برای اینکه یک خدای افسانه ای را بپرستد، زانو بزند و دعا کند.
لحظه ای که بپذیرید که گنهکار، نالایق و
بی ارزش هستید، احترام به خود را از دست میدهید. و اگر نتوانید خود را دوست بدارید، چگونه میتوانید از هیچ کسی انتظار داشته باشید که شما را دوست بدارد؟
تقریبا همیشه یک شوک خواهد بود که کسی به شما بگوید: من تو را دوست دارم.
شما نمیتوانید آنرا باور کنید.
هیچ کسی اینرا باور نمیکند.
به این دلیل ساده که:
من خودم نمیتوانم خود را دوست بدارم و این شخص بیچاره دارد میگوید که مرا دوست دارد. این فقط یک معنا دارد:
او مرا نمیشناسد!
همینکه مرا بشناسد، همۀ عشق او ناپدید خواهد شد.
مراقبه به این دلیل غرش شیر است که در همان لحظه که انسان از ژرفای وجود خویش آگاه میشود -این همان هدف مراقبه است. نترس میشود، زیرا پی میبرد مرگی وجود ندارد و او جاودان است.
مراقبه به این دلیل غرش شیر است که هیچ کس نمی تواند انسان مراقبه گر را برده سازد. آری تو میتوانی او را بکشی اما نمی توانی برده اش سازی.
نمی توانی روحش را از بین ببری.
میتوانی جسم او را به بند کشی اما وجودش را نه.
او اینک آزادی را میشناسد و آزادی را نمی توان ستاند، زیرا آزادی شهامتی فراوان به بار می آورد. او می تواند با تمام دنیا بجنگد.
تمام مراقبه گران بزرگ،تنها و دست خالی با این دنیای نادان به جنگ برخواسته اند.
لائوتسه و کبیر در دوران مختلف مراقبه گران در برابر حماقت های جمعی بشر ایستاده اند. آنان را سلاخی کرده اند به قتل رسانده اند ،مسمومشان ساخته اند اما هیچ یک از این کارها فایده ای نداشته است.
هرگاه انسانی دوباره به حالت مراقبه
می رسد غرش شیر بلند میشود.
یک بار دیگر انسانی راستین به پا می خیزد که آماده است همه چیز را فدای حقیقت کند.
#کتاب_من_درس_شهامت_میدهم
#اشو
هر اشتباه فرصتی است برای آموختن فقط یک اشتباه را بارها و بارها تکرار نکن ــ این حماقت است
ولی تا میتوانی اشتباهات جدید انجام بده، نترس ـــ
زیرا این تنها راهی است که طبیعت به تو اجازهی آموختن میدهد.
دیانت فقط به معنی چالشی برای رشد است، چالشی برای آن بذر، تا به بیان غایی خود برسد و به هزاران گل شکوفا شده، و آن عطر پنهان در درونش را آزاد سازد. من آن عطر را دیانت میخوانم
#اشو
ولی تا میتوانی اشتباهات جدید انجام بده، نترس ـــ
زیرا این تنها راهی است که طبیعت به تو اجازهی آموختن میدهد.
دیانت فقط به معنی چالشی برای رشد است، چالشی برای آن بذر، تا به بیان غایی خود برسد و به هزاران گل شکوفا شده، و آن عطر پنهان در درونش را آزاد سازد. من آن عطر را دیانت میخوانم
#اشو
ادامه پاسخ 👇
تنها راه برای در تماس بودن با زندگی، تنها راه برای عقب نماندن از زندگی، داشتن قلبی بدون احساس گناه است، قلبی که معصوم است.
تمام چیزهایی را که به تو گفته شده ازیاد ببر(چه باید انجام شود و چه نباید انجام شود) هیچکس دیگر نمی تواند برای تو تعیین کند.
از آن متظاهرانی که برای تو تصمیم می گیرند دوری کن، اختیار را به دست خودت بگیر، این تو هستی که باید تعیین کنی
درواقع، در همین تصمیم گرفتن و تعیین کردن است که روح تو زاده می شود. وقتی دیگران برای تو تصمیم بگیرند، روح تو خفته و گنگ باقی خواهد ماند. وقتی برای خودت تصمیمی می گیری، نوعی تیزبودن برمی خیزد
تصمیم گرفتن یعنی مخاطره کردن، تصمیم گرفتن یعنی که شاید اشتباه کنی کسی چه می داند، خطر در همین است. کسی چه می داند که چه روی خواهد داد؟ ریسک در همین است، تضمینی وجود ندارد.
با کهنه ها همیشه تضمین وجود دارد. میلیون ها میلیون انسان از آن پیروی کرده اند، چگونه اینهمه انسان می توانند اشتباه کنند؟ تضمین در این است. اگر مردمان بسیاری بگویند که درست است، باید که درست باشد!
درواقع، منطق زندگی درست مخالف این است. اگر مردمان بسیاری از یک چیز خاص پیروی کنند، یقین داشته باش که اشتباه است، زیرا این همه انسان چنان روشن ضمیر نیستند و نمی توانند روشن ضمیر باشند. اکثریت از احمق ها تشکیل شده است، احمق های به تمام معنی. مراقب اکثریت باش. اگر مردمان بسیار زیادی از یک چیز پیروی کنند، همین یک سند کافی است که آن چیز اشتباه است.
حقیقت برای فردها رخ می دهد، نه برای جمعیت ها. آیا هرگز شنیده اید که یک جمعیت به اشراق رسیده باشد؟ حقیقت برای فرد رخ می دهد __ برای یک تیلوپاTilopa ، یک آتیشا، یک نانکNanak ، یک کبیرKabir ، یک فریدFarid
حقیقت برای فرد individual رخ می دهد. اگر واقعاٌ مایلی که حقیقت برای تو نیز اتفاق بیفتد، یک فرد باش.هرگونه مخاطره ای را برای فردبودن قبول کن و این چالش را بپذیر تا بتوانی تیز sharpبشوی و این بتواند به تو هوشمندی و روشنی ببخشد.
حقیقت یک باور نیست، هوشمندی تمام است. حقیقت، آتش گرفتن ناگهانی منابع نهانی در زندگی تو است، یک تجربه ی روشن شدگی در ضمیر و معرفت تو است. ولی برای رخ دادنش باید فضای مناسب آن را ایجاد کنی. و آن فضای مناسب این است که باید خود را همانگونه که هستی بپذیری.
هیچ چیز را انکار نکن، شکاف برندار، احساس گناه نکن.
مسرور باش! و باردیگر به تو می گویم، همانطور که هستی مسرور باش.
#اشو
#کتاب_خرد
تنها راه برای در تماس بودن با زندگی، تنها راه برای عقب نماندن از زندگی، داشتن قلبی بدون احساس گناه است، قلبی که معصوم است.
تمام چیزهایی را که به تو گفته شده ازیاد ببر(چه باید انجام شود و چه نباید انجام شود) هیچکس دیگر نمی تواند برای تو تعیین کند.
از آن متظاهرانی که برای تو تصمیم می گیرند دوری کن، اختیار را به دست خودت بگیر، این تو هستی که باید تعیین کنی
درواقع، در همین تصمیم گرفتن و تعیین کردن است که روح تو زاده می شود. وقتی دیگران برای تو تصمیم بگیرند، روح تو خفته و گنگ باقی خواهد ماند. وقتی برای خودت تصمیمی می گیری، نوعی تیزبودن برمی خیزد
تصمیم گرفتن یعنی مخاطره کردن، تصمیم گرفتن یعنی که شاید اشتباه کنی کسی چه می داند، خطر در همین است. کسی چه می داند که چه روی خواهد داد؟ ریسک در همین است، تضمینی وجود ندارد.
با کهنه ها همیشه تضمین وجود دارد. میلیون ها میلیون انسان از آن پیروی کرده اند، چگونه اینهمه انسان می توانند اشتباه کنند؟ تضمین در این است. اگر مردمان بسیاری بگویند که درست است، باید که درست باشد!
درواقع، منطق زندگی درست مخالف این است. اگر مردمان بسیاری از یک چیز خاص پیروی کنند، یقین داشته باش که اشتباه است، زیرا این همه انسان چنان روشن ضمیر نیستند و نمی توانند روشن ضمیر باشند. اکثریت از احمق ها تشکیل شده است، احمق های به تمام معنی. مراقب اکثریت باش. اگر مردمان بسیار زیادی از یک چیز پیروی کنند، همین یک سند کافی است که آن چیز اشتباه است.
حقیقت برای فردها رخ می دهد، نه برای جمعیت ها. آیا هرگز شنیده اید که یک جمعیت به اشراق رسیده باشد؟ حقیقت برای فرد رخ می دهد __ برای یک تیلوپاTilopa ، یک آتیشا، یک نانکNanak ، یک کبیرKabir ، یک فریدFarid
حقیقت برای فرد individual رخ می دهد. اگر واقعاٌ مایلی که حقیقت برای تو نیز اتفاق بیفتد، یک فرد باش.هرگونه مخاطره ای را برای فردبودن قبول کن و این چالش را بپذیر تا بتوانی تیز sharpبشوی و این بتواند به تو هوشمندی و روشنی ببخشد.
حقیقت یک باور نیست، هوشمندی تمام است. حقیقت، آتش گرفتن ناگهانی منابع نهانی در زندگی تو است، یک تجربه ی روشن شدگی در ضمیر و معرفت تو است. ولی برای رخ دادنش باید فضای مناسب آن را ایجاد کنی. و آن فضای مناسب این است که باید خود را همانگونه که هستی بپذیری.
هیچ چیز را انکار نکن، شکاف برندار، احساس گناه نکن.
مسرور باش! و باردیگر به تو می گویم، همانطور که هستی مسرور باش.
#اشو
#کتاب_خرد
اگر می خواهی اسرار بر تو گشوده شوند در حیرت بمان.
اسرار هرگز برای کسانی که پرسش می کنند گشوده نمی شوند.
این پرسش کنندگان دیر یا زود در کتابخانه ها تمام می شوند.
این پرسش کنندگان دیر یا زود در متون مقدس کارشان تمام می شود.
زیرا متون مقدس پر از پاسخ های از پیش اماده هستند.
و پاسخها خطرناکند ....
زیرا حیرتت را می کشند.
به قلبت اعتماد کن.
#اشو
اسرار هرگز برای کسانی که پرسش می کنند گشوده نمی شوند.
این پرسش کنندگان دیر یا زود در کتابخانه ها تمام می شوند.
این پرسش کنندگان دیر یا زود در متون مقدس کارشان تمام می شود.
زیرا متون مقدس پر از پاسخ های از پیش اماده هستند.
و پاسخها خطرناکند ....
زیرا حیرتت را می کشند.
به قلبت اعتماد کن.
#اشو
#بودای_درون
به بودای درون شما درود میفرستم. شاید از آن آگاه نباشید، شاید هرگز خواب آن را ندیده باشیدکه:
شما یک بودا هستید، که هیچکس نمیتواند چیز دیگری باشد، که بوداگونگی هستهی اساسی وجود شماست، که این چیزی نیست که در آینده رخ بدهد، که پیشاپیش رخ داده است
بوداگونگی همان منبعی است که شما از آن آمدهاید؛
هم منبع است و مقصد نیز هست
ما از بوداگونگی حرکت میکنیم و به سمت بوداگونگی میرویم. همین یک واژه، بوداگونگی Buddhahood، شامل همهچیز است ــ تمامی چرخهی زندگی، از ابتدا Alpha تا انتها Omega
ولی شما سخت در خواب هستید، نمیدانید که کیستید. نه اینکه باید یک بودا شوید، بلکه باید آن را تشخیص بدهید، باید به منبع خود بازگردید، باید به درون خود نگاه کنید. یک برخورد با خود، بوداگونگی شما را آشکار میسازد.
روزی که به دیدن خود برسید، تمامی جهانهستی روشنضمیر خواهد شد.
چنین نیست که یک فرد روشنضمیر شود ـــ یک شخص چگونه میتواند روشنضمیر شود؟
خود، مفهومِ یک شخص بودن، بخشی از ذهن ناروشنضمیر است
چنین نیست که من روشنضمیر شدهام؛ قبل از اینکه فرد بتواند روشنضمیر شود، آن “من” باید دور انداخته شود؛ پس “من” چگونه میتوانم روشنضمیر شوم؟ این مسخره است!
روزی که من به اشراق رسیدم تمامی جهانهستی بهاشراق رسید. از آن لحظه به بعد من هیچ چیز جز بوداها را ندیدهام، در شکلهای مختلف، با نامهای مختلف، با هزارو یک مشکل، ولی بازهم بودا هستند.
پس من به بودای درون شما درود میفرستم
بسیار خوشحالم که بوداهای بسیاری در اینجا گرد آمدهاند. همین واقعیت آمدن شما اینجا نزد من آغازِ آن تشخیص است. آن احترام قلبی شما به من،
آن عشق در قلب شما به من،
احترام و عشق برای بودای خودتان است
اعتماد به من اعتماد به چیزی بیرون از شما نیست، اعتماد به من، اعتمادبهخود است.
با اعتماد کردن به من شما اعتماد به خود را میآموزید.
با نزدیکشدن به من شما به خودتان نزدیک میشوید.
فقط به یک تشخیص باید رسید.
آن الماس وجود دارد ـــ آن را ازیاد بردهاید، یااینکه از همان ابتدا هرگز آن را به یاد نداشتهاید.
#اشو
#سوترای دل
به بودای درون شما درود میفرستم. شاید از آن آگاه نباشید، شاید هرگز خواب آن را ندیده باشیدکه:
شما یک بودا هستید، که هیچکس نمیتواند چیز دیگری باشد، که بوداگونگی هستهی اساسی وجود شماست، که این چیزی نیست که در آینده رخ بدهد، که پیشاپیش رخ داده است
بوداگونگی همان منبعی است که شما از آن آمدهاید؛
هم منبع است و مقصد نیز هست
ما از بوداگونگی حرکت میکنیم و به سمت بوداگونگی میرویم. همین یک واژه، بوداگونگی Buddhahood، شامل همهچیز است ــ تمامی چرخهی زندگی، از ابتدا Alpha تا انتها Omega
ولی شما سخت در خواب هستید، نمیدانید که کیستید. نه اینکه باید یک بودا شوید، بلکه باید آن را تشخیص بدهید، باید به منبع خود بازگردید، باید به درون خود نگاه کنید. یک برخورد با خود، بوداگونگی شما را آشکار میسازد.
روزی که به دیدن خود برسید، تمامی جهانهستی روشنضمیر خواهد شد.
چنین نیست که یک فرد روشنضمیر شود ـــ یک شخص چگونه میتواند روشنضمیر شود؟
خود، مفهومِ یک شخص بودن، بخشی از ذهن ناروشنضمیر است
چنین نیست که من روشنضمیر شدهام؛ قبل از اینکه فرد بتواند روشنضمیر شود، آن “من” باید دور انداخته شود؛ پس “من” چگونه میتوانم روشنضمیر شوم؟ این مسخره است!
روزی که من به اشراق رسیدم تمامی جهانهستی بهاشراق رسید. از آن لحظه به بعد من هیچ چیز جز بوداها را ندیدهام، در شکلهای مختلف، با نامهای مختلف، با هزارو یک مشکل، ولی بازهم بودا هستند.
پس من به بودای درون شما درود میفرستم
بسیار خوشحالم که بوداهای بسیاری در اینجا گرد آمدهاند. همین واقعیت آمدن شما اینجا نزد من آغازِ آن تشخیص است. آن احترام قلبی شما به من،
آن عشق در قلب شما به من،
احترام و عشق برای بودای خودتان است
اعتماد به من اعتماد به چیزی بیرون از شما نیست، اعتماد به من، اعتمادبهخود است.
با اعتماد کردن به من شما اعتماد به خود را میآموزید.
با نزدیکشدن به من شما به خودتان نزدیک میشوید.
فقط به یک تشخیص باید رسید.
آن الماس وجود دارد ـــ آن را ازیاد بردهاید، یااینکه از همان ابتدا هرگز آن را به یاد نداشتهاید.
#اشو
#سوترای دل
اشـoshoـو:
امرسون Emerson گفتهای بسیار مشهور دارد:
“انسان خدایی مخروبه است.”
من با این سخن موافقم و مخالفم!
این نگرش حقیقتی را در خود دارد ـــ انسان آنگونه که باید باشد، نیست
این نگرش وجود دارد ولی قدری سروته است!
انسان خدایی مخروبه نیست؛
انسان خدایی در حال ساختهشدن است؛ انسان غنچهای از یک بودا است
آن غنچه وجود دارد، میتواند هرلحظه شکوفا شود.
فقط قدری تلاش، فقط قدری کمک….
و آن کمک سبب بوجود آمدن غنچه نیست ــ غنچه پیشاپیش وجود دارد! تلاش شما فقط آن را برایتان آشکار میکند و کمک میکند تا آن پنهان به ظهور آید
این یک اکتشاف است، ولی حقیقت پیشاپیش وجود دارد.
حقیقت ابدی است.
#اشو
#سوترای_دل
سياست، بيماري بشريت، و
سرطانی به جان آگاهی، بوده است.
همه سياست بازي هاي درونت را دور بريز.
#اشو
امرسون Emerson گفتهای بسیار مشهور دارد:
“انسان خدایی مخروبه است.”
من با این سخن موافقم و مخالفم!
این نگرش حقیقتی را در خود دارد ـــ انسان آنگونه که باید باشد، نیست
این نگرش وجود دارد ولی قدری سروته است!
انسان خدایی مخروبه نیست؛
انسان خدایی در حال ساختهشدن است؛ انسان غنچهای از یک بودا است
آن غنچه وجود دارد، میتواند هرلحظه شکوفا شود.
فقط قدری تلاش، فقط قدری کمک….
و آن کمک سبب بوجود آمدن غنچه نیست ــ غنچه پیشاپیش وجود دارد! تلاش شما فقط آن را برایتان آشکار میکند و کمک میکند تا آن پنهان به ظهور آید
این یک اکتشاف است، ولی حقیقت پیشاپیش وجود دارد.
حقیقت ابدی است.
#اشو
#سوترای_دل
سياست، بيماري بشريت، و
سرطانی به جان آگاهی، بوده است.
همه سياست بازي هاي درونت را دور بريز.
#اشو
راستی تان، عشق تان و شفقت تان
از هستی درونی تان می آید،
نه از آموزش و کتاب های آسمانی
#اشو
#رهروان_حقیقت
از هستی درونی تان می آید،
نه از آموزش و کتاب های آسمانی
#اشو
#رهروان_حقیقت
پیشگفتار اشو قبل از تفسیر(سوترای دل) سخنان بودا:
قسمت اول
بگذارید این در قلب شما جا بگیرد که شما یک بودا هستید.
میدانم که بهنظر مغرورانه و جسورانه میرسد، شاید بسیار منافقانه بهنظر برسد؛ نمیتوانید کاملاً به آن اعتماد کنید. این طبیعی است، آن را درک میکنم.
بگذارید آنجا باشد، ولی همچون یک بذر. در اطراف آن بسیاری از چیزها شروع میکنند به رخدادن، و فقط در اطراف این واقعیت است که قادر خواهید بود این سوتراها را درک کنید.
این سوتراها بسیار قدرتمند هستند بسیار کوتاه، بسیار فشرده و بذرگونه ولی با این خاک، با این نگرش ذهنی که: تو یک بودا هستی، که یک بودای غنچه و در حال شکفتهشدن هستی و توان این را داری که یک بودا شوی و هیچ چیز کسر نداری و همه چیز آماده است و تو فقط باید در نظم درست خود قرار بگیری؛ و اینکه به قدری هشیاری بیشتر نیاز داری، قدری آگاهی بیشتر مورد نیاز است.
آن گنج وجود دارد؛ تو باید یک چراغ کوچک را وارد خانهات کنی. وقتی که تاریکی ازبین رفت دیگر یک گدا نخواهی بود، یک بودا خواهی بود؛ فردی مقتدر، یک امپراطور خواهی بود. تمام این پادشاهی به تو تعلق دارد و تو فقط باید آن را درخواست کنی، فقط باید آن را مطالبه کنی.
ولی اگر باور داشته باشی که یک گدا هستی نمیتوانی آن را مطالبه کنی.
اگر فکر کنی که یک گدا هستی، نمیتوانی حتی مطالبهی آن را در خواب ببینی. این فکر که تو یک گدا هستی، که جاهل هستی، که یک گناهکار هستی چنان در طول قرنها از منبرهای بسیار موعظه شده که به یک هیپنوتیزم عمیق در شما تبدیل شده است.
این هیپنوتیزم باید شکسته شود.
برای شکستن این هیپنوتیزم: من به بودای درون شما درود میفرستم.
بهنظر من شما بودا هستید.
اگر این واقعیت پایه را نپذیرید، هرگونه تلاش شما برای اشراق مسخره است. این باید یک ادراک خاموش در شما باشد، که شما بودا هستید!
این یک شروع درست است؛ وگرنه گمراه خواهید شد. شروعِ درست همین است! با این نگرش آغاز کنید و نگران این نباشید که این شاید تولید نوعی از نفْس کند که: “من یک بودا هستم!”
نگران نباشید، زیرا تمام روند
“سوترای دل” برایتان روشن خواهد ساخت که نفْس تنها چیزی است که وجود ندارد ـــ
تنها چیزی که وجود ندارد نفْس است! هرچیز دیگر واقعی است.
آموزگارانی بودهاند که میگویند دنیا توهم است و روح وجودین است ـــ “من” واقعی است و هرچیز دیگر توهم Illusion یا مایا Maya است.
بودا درست عکس آن را میگوید:
فقط “من” غیرواقعی است و هرچیز دیگر واقعی است.
و من بیشتر از هر نگرش دیگر با بودا موافق هستم. نگرش بودا بسیار نافذ است، نافذترین است. هیچکس هرگز به آن حیطهها، عمقها و بلنداهای واقعیت نفوذ نکرده است.
ولی با این مفهوم شروع کنید، با این حالوهوا و با این نگرش از خودتان. بگذارید این به تمامی سلولهای بدن و هر فکر از ذهن اعلام شود؛ بگذارید به تمام گوشه و کنار هستیِ شما اعلام شود که: “من یک بودا هستم.”
و نگران آن “من” نباشید….
حساب آن را خواهیم رسید!
“من” و بوداگونگی نمیتوانند باهم وجود داشته باشند.
وقتی بوداگونگی آشکار شود، “من” ناپدید میشود. درست مانند آوردن نور که تاریکی را ازبین میبرد.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
قسمت اول
بگذارید این در قلب شما جا بگیرد که شما یک بودا هستید.
میدانم که بهنظر مغرورانه و جسورانه میرسد، شاید بسیار منافقانه بهنظر برسد؛ نمیتوانید کاملاً به آن اعتماد کنید. این طبیعی است، آن را درک میکنم.
بگذارید آنجا باشد، ولی همچون یک بذر. در اطراف آن بسیاری از چیزها شروع میکنند به رخدادن، و فقط در اطراف این واقعیت است که قادر خواهید بود این سوتراها را درک کنید.
این سوتراها بسیار قدرتمند هستند بسیار کوتاه، بسیار فشرده و بذرگونه ولی با این خاک، با این نگرش ذهنی که: تو یک بودا هستی، که یک بودای غنچه و در حال شکفتهشدن هستی و توان این را داری که یک بودا شوی و هیچ چیز کسر نداری و همه چیز آماده است و تو فقط باید در نظم درست خود قرار بگیری؛ و اینکه به قدری هشیاری بیشتر نیاز داری، قدری آگاهی بیشتر مورد نیاز است.
آن گنج وجود دارد؛ تو باید یک چراغ کوچک را وارد خانهات کنی. وقتی که تاریکی ازبین رفت دیگر یک گدا نخواهی بود، یک بودا خواهی بود؛ فردی مقتدر، یک امپراطور خواهی بود. تمام این پادشاهی به تو تعلق دارد و تو فقط باید آن را درخواست کنی، فقط باید آن را مطالبه کنی.
ولی اگر باور داشته باشی که یک گدا هستی نمیتوانی آن را مطالبه کنی.
اگر فکر کنی که یک گدا هستی، نمیتوانی حتی مطالبهی آن را در خواب ببینی. این فکر که تو یک گدا هستی، که جاهل هستی، که یک گناهکار هستی چنان در طول قرنها از منبرهای بسیار موعظه شده که به یک هیپنوتیزم عمیق در شما تبدیل شده است.
این هیپنوتیزم باید شکسته شود.
برای شکستن این هیپنوتیزم: من به بودای درون شما درود میفرستم.
بهنظر من شما بودا هستید.
اگر این واقعیت پایه را نپذیرید، هرگونه تلاش شما برای اشراق مسخره است. این باید یک ادراک خاموش در شما باشد، که شما بودا هستید!
این یک شروع درست است؛ وگرنه گمراه خواهید شد. شروعِ درست همین است! با این نگرش آغاز کنید و نگران این نباشید که این شاید تولید نوعی از نفْس کند که: “من یک بودا هستم!”
نگران نباشید، زیرا تمام روند
“سوترای دل” برایتان روشن خواهد ساخت که نفْس تنها چیزی است که وجود ندارد ـــ
تنها چیزی که وجود ندارد نفْس است! هرچیز دیگر واقعی است.
آموزگارانی بودهاند که میگویند دنیا توهم است و روح وجودین است ـــ “من” واقعی است و هرچیز دیگر توهم Illusion یا مایا Maya است.
بودا درست عکس آن را میگوید:
فقط “من” غیرواقعی است و هرچیز دیگر واقعی است.
و من بیشتر از هر نگرش دیگر با بودا موافق هستم. نگرش بودا بسیار نافذ است، نافذترین است. هیچکس هرگز به آن حیطهها، عمقها و بلنداهای واقعیت نفوذ نکرده است.
ولی با این مفهوم شروع کنید، با این حالوهوا و با این نگرش از خودتان. بگذارید این به تمامی سلولهای بدن و هر فکر از ذهن اعلام شود؛ بگذارید به تمام گوشه و کنار هستیِ شما اعلام شود که: “من یک بودا هستم.”
و نگران آن “من” نباشید….
حساب آن را خواهیم رسید!
“من” و بوداگونگی نمیتوانند باهم وجود داشته باشند.
وقتی بوداگونگی آشکار شود، “من” ناپدید میشود. درست مانند آوردن نور که تاریکی را ازبین میبرد.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
یاد بگیر هیچکس شوی، نامرئی.....
اینگونه بزرگترین هنر زندگی را آموخته ای، #هنر_نبودن !
زیرا کسی که آماده ناپدید شدن است،
خدا در او آشکار می شود.
#اشو
اینگونه بزرگترین هنر زندگی را آموخته ای، #هنر_نبودن !
زیرا کسی که آماده ناپدید شدن است،
خدا در او آشکار می شود.
#اشو
پیشگفتار اشو قبل از تفسیر(سوترای دل) سخنان بودا:
قسمت دوم
قبل از اینکه وارد سوتراها شویم،
درک قدری از ساختارها و چهارچوبها مفید خواهد بود.
متون باستانی بوداییان در مورد هفت معبد Seven Temples صحبت میکند. درست مانند اینکه صوفیان از هفت درّه Valleys صحبت میکنند و هندوها از هفت چاکرا Chakras میگویند،
بوداییان از هفت معبد سخن گفتهاند.
معبد اول جسمانی physical است، دومین معبد روانتنی psycho-somatic است، سومین معبد روانی psychological است، چهارمین معبد روانی-روحی psycho-spiritual است، پنجمین معبد روحانی spiritual است، ششمین معبد روحانی-ماورایی spiritual-transcendental است و هفتمین و آخرین معبد، فراسویی transcendental است.
این سوتراها به هفتمین معبد تعلق دارند. اینها بیانات کسی است که وارد هفتمین معبد، معبد فراسویی، آن مطلق گشته است. معنی واژهی سانسکریت پراگیاپارامیتا همین است ــ خِرَدِ ماورایی، از فراسو، در ماوراء؛
خردی که فقط وقتی به دست میآید که از انواع هویتها فراتر رفته باشی ـــ هویتهای بالا یا پَست، ایندنیایی یا آندنیایی؛
وقتی که از انواع هویتگیریها فراتر رفته باشی؛
وقتیکه ابداً هویت نداشته باشی،
وقتی که فقط یک شعلهی خالص از آگاهی باقی مانده باشد، بدون هیچ دودی در اطراف آن. به این خاطر است که بوداییان این کتاب بسیار بسیار کوتاه و کوچک را میپرستند؛ و آن را سوترای دل خواندهاند ـــ خودِ قلب دین،
خودِ هستهی باطنی دیانت.
نخستین معبد میتواند به نقشهی هندوان در مورد چاکرای مولادار Muladhar مرتبط باشد.
دومین معبد، روانتنی، با چاکرای سوادیستان Svadisthan؛
سومین، معبد روانی به مانیپورا Manupura؛
چهارمین، روانی-روحی به چاکرای آناهاتا Anahatta؛
پنجمین، معبد روحی، به ویشودا Vishudha؛
ششمین، روحی- ماورایی، به چاکرای آگیا Agya؛
و هفتمین، معبد فراسویی به چاکرای هفتم یا ساهاسار Sahasrar مرتبط باشد.
ساهاسرار یعنی گل نیلوفرین هزار گلبرگ. این نماد شکوفایی غایی است؛ هیچ چیز پنهان باقی نمانده، همه چیز آشکار و هویدا شده است. آن گل نیلوفرین هزار گلبرگ شکفته شده
تمام آسمان از عطر آن، از زیبایی و از برکت آن پر شده است.
در دنیای معاصر یک کار بزرگ در جستجوی درونیترین هستهی وجود انسان انجام شده است
درک اینکه چگونه این تلاش ما را راهنمایی میکند خوب است.
پاولف Pavlov، ب. ف. اسکینر B.F. Slinner و سایر رفتارشناسها، پیوسته در اطراف جسم و بدن، مولادار Muladhar، چرخ میزنند. آنان فکر میکنند که انسان فقط بدن است. آنان بسیار درگیرِ نخستین معبد شدهاند، بسیار درگیر بدن هستند و هرچیز دیگر را فراموش میکنند. این افراد سعی دارند انسان را توسط بدن و مادّه توضیح دهند. چنین نگرشی یک مانع میشود زیرا آنان باز نیستند.
وقتی از همان ابتدا انکار کنید که هیچ چیز دیگر جز بدن وجود ندارد، آنگاه خودِ اکتشاف را انکار کردهاید
به یاد داشته باشید که:
بدن هیچ اشکالی ندارد. من با بدن مخالف نیستم، بدن یک معبد زیباست. زشتی آنگاه وارد میشود که فکر کنید بدن همه چیز است.
انسان را میتواند همچون یک نردبام تصور کرد با هفت پلّه، و شما با اولین پلّه هویت گرفتهاید. آنگاه هیچکجا نمیروید. و آن نردبام وجود دارد، و این نردبام پلی است بین این دنیا و دنیای دیگر، پلی بین مادّه و خداوند. نخستین پلّه، اگر در رابطه با تمام نردبام به کار رود، کاملاً خوب است. اگر بعنوان نخستین پلّه عمل کند بسیار زیباست: انسان باید از بدن تشکر کند
ولی اگر شروع کنید به پرستش پلّهی اول و باقی شش پلّه را فراموش کنید، ازیاد ببرید که تمام نردبام وجود دارد و آنگاه بسته بمانید و در همان نخستین پلّه محصور باشید، آنوقت دیگر بدن یک پلّه نیست…..
زیرا پلّه فقط وقتی پلّه است که به یک پلّهی دیگر منتهی شود، یک پلّه فقط وقتی وجوددارد که بخشی از یک نردبام باشد. اگر پلّه دیگر نباشد، آنگاه با آن گیر کردهاید.
بنابراین، مردمان مادّهگرا همیشه گیر کردهاند، همیشه احساس میکنند چیزی کسر است، احساس نمیکنند که جایی میروند. آنان در چرخهها دایرهوار میچرخند و بارها و بارها به همان نقطه میرسند. سپس خسته و کسِل میشوند؛ شروع میکنند به این فکر که چگونه خودکشی کنند. و تمام تلاش آنان در زندگی این است که احساسی پیدا کنند تا چیزی جدید بتواند اتفاق بیفتد. ولی چه چیز “جدید” میتواند برایشان رخ بدهد؟ تمام چیزهایی که با آن مشغول هستیم چیزی جز اسباببازی و بازیچه نیستند.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی
قسمت دوم
قبل از اینکه وارد سوتراها شویم،
درک قدری از ساختارها و چهارچوبها مفید خواهد بود.
متون باستانی بوداییان در مورد هفت معبد Seven Temples صحبت میکند. درست مانند اینکه صوفیان از هفت درّه Valleys صحبت میکنند و هندوها از هفت چاکرا Chakras میگویند،
بوداییان از هفت معبد سخن گفتهاند.
معبد اول جسمانی physical است، دومین معبد روانتنی psycho-somatic است، سومین معبد روانی psychological است، چهارمین معبد روانی-روحی psycho-spiritual است، پنجمین معبد روحانی spiritual است، ششمین معبد روحانی-ماورایی spiritual-transcendental است و هفتمین و آخرین معبد، فراسویی transcendental است.
این سوتراها به هفتمین معبد تعلق دارند. اینها بیانات کسی است که وارد هفتمین معبد، معبد فراسویی، آن مطلق گشته است. معنی واژهی سانسکریت پراگیاپارامیتا همین است ــ خِرَدِ ماورایی، از فراسو، در ماوراء؛
خردی که فقط وقتی به دست میآید که از انواع هویتها فراتر رفته باشی ـــ هویتهای بالا یا پَست، ایندنیایی یا آندنیایی؛
وقتی که از انواع هویتگیریها فراتر رفته باشی؛
وقتیکه ابداً هویت نداشته باشی،
وقتی که فقط یک شعلهی خالص از آگاهی باقی مانده باشد، بدون هیچ دودی در اطراف آن. به این خاطر است که بوداییان این کتاب بسیار بسیار کوتاه و کوچک را میپرستند؛ و آن را سوترای دل خواندهاند ـــ خودِ قلب دین،
خودِ هستهی باطنی دیانت.
نخستین معبد میتواند به نقشهی هندوان در مورد چاکرای مولادار Muladhar مرتبط باشد.
دومین معبد، روانتنی، با چاکرای سوادیستان Svadisthan؛
سومین، معبد روانی به مانیپورا Manupura؛
چهارمین، روانی-روحی به چاکرای آناهاتا Anahatta؛
پنجمین، معبد روحی، به ویشودا Vishudha؛
ششمین، روحی- ماورایی، به چاکرای آگیا Agya؛
و هفتمین، معبد فراسویی به چاکرای هفتم یا ساهاسار Sahasrar مرتبط باشد.
ساهاسرار یعنی گل نیلوفرین هزار گلبرگ. این نماد شکوفایی غایی است؛ هیچ چیز پنهان باقی نمانده، همه چیز آشکار و هویدا شده است. آن گل نیلوفرین هزار گلبرگ شکفته شده
تمام آسمان از عطر آن، از زیبایی و از برکت آن پر شده است.
در دنیای معاصر یک کار بزرگ در جستجوی درونیترین هستهی وجود انسان انجام شده است
درک اینکه چگونه این تلاش ما را راهنمایی میکند خوب است.
پاولف Pavlov، ب. ف. اسکینر B.F. Slinner و سایر رفتارشناسها، پیوسته در اطراف جسم و بدن، مولادار Muladhar، چرخ میزنند. آنان فکر میکنند که انسان فقط بدن است. آنان بسیار درگیرِ نخستین معبد شدهاند، بسیار درگیر بدن هستند و هرچیز دیگر را فراموش میکنند. این افراد سعی دارند انسان را توسط بدن و مادّه توضیح دهند. چنین نگرشی یک مانع میشود زیرا آنان باز نیستند.
وقتی از همان ابتدا انکار کنید که هیچ چیز دیگر جز بدن وجود ندارد، آنگاه خودِ اکتشاف را انکار کردهاید
به یاد داشته باشید که:
بدن هیچ اشکالی ندارد. من با بدن مخالف نیستم، بدن یک معبد زیباست. زشتی آنگاه وارد میشود که فکر کنید بدن همه چیز است.
انسان را میتواند همچون یک نردبام تصور کرد با هفت پلّه، و شما با اولین پلّه هویت گرفتهاید. آنگاه هیچکجا نمیروید. و آن نردبام وجود دارد، و این نردبام پلی است بین این دنیا و دنیای دیگر، پلی بین مادّه و خداوند. نخستین پلّه، اگر در رابطه با تمام نردبام به کار رود، کاملاً خوب است. اگر بعنوان نخستین پلّه عمل کند بسیار زیباست: انسان باید از بدن تشکر کند
ولی اگر شروع کنید به پرستش پلّهی اول و باقی شش پلّه را فراموش کنید، ازیاد ببرید که تمام نردبام وجود دارد و آنگاه بسته بمانید و در همان نخستین پلّه محصور باشید، آنوقت دیگر بدن یک پلّه نیست…..
زیرا پلّه فقط وقتی پلّه است که به یک پلّهی دیگر منتهی شود، یک پلّه فقط وقتی وجوددارد که بخشی از یک نردبام باشد. اگر پلّه دیگر نباشد، آنگاه با آن گیر کردهاید.
بنابراین، مردمان مادّهگرا همیشه گیر کردهاند، همیشه احساس میکنند چیزی کسر است، احساس نمیکنند که جایی میروند. آنان در چرخهها دایرهوار میچرخند و بارها و بارها به همان نقطه میرسند. سپس خسته و کسِل میشوند؛ شروع میکنند به این فکر که چگونه خودکشی کنند. و تمام تلاش آنان در زندگی این است که احساسی پیدا کنند تا چیزی جدید بتواند اتفاق بیفتد. ولی چه چیز “جدید” میتواند برایشان رخ بدهد؟ تمام چیزهایی که با آن مشغول هستیم چیزی جز اسباببازی و بازیچه نیستند.
#اشو
#سوترای_دل
تفسیر اشو از سخنان گوتام بودا از متن Prajnaparamita Hridayam Sutra
#برگردان: محسن خاتمی