عشق و نور
918 subscribers
284 photos
1.08K videos
16 files
490 links
بیداری معنوی با نرمین



لینک گروه سلام زندگی و صوتی های نرمین مختص مالک کانال

https://t.me/salamzendgi7

لینک تمام کنفرانسها


https://t.me/narminbgs
Download Telegram
هنگامی که نفْس تسلیم می شود،
دیگر نه رنجی باقی می ماند و نه اندوهی
زیرا نفس اساسا علت همه رنج هاست،

و وقتی که دیده شود که هر چه هست خداست، دیگر دلیلی برای شکوه و شکایت وجود ندارد.
وقتی که شکوه پایان می گیرد،
نیایش آغاز می شود.
نیایش، احساس سپاس است،
اعتماد به خداست.
در اعتماد به خداست که دعا می بارد. اعتماد کن و ببین.
اعتماد کردن بسیار مشکل است. ریاضتی سخت تر از این نیست که زندگی را آن گونه که هست ، بپذیری.

#اشو
اشـoshoـو:
در وجود خودت مستقل باش،
فقط به ندای درون خودت گوش بده.
لحظه ای که شروع به نشستن و ساکت کردن ذهنت کنی می توانی آن را بشنوی.... و این مشکل نیست.
و وقتی که می گویم این مشکل نیست، با مرجعیت مطلق آن را می گویم:
دشوار نیست!
اگر برای من رخ داده باشد، می تواند برای تو نیز رخ بدهد. تفاوتی وجود ندارد. تمام انسان ها این قابلیت بالقوه را دارند که خودشان را بشناسند.
و لحظه ای که خودت را بشناسی، آنگاه هیچکس نمی تواند فردیت تو را از تو بگیرد
حتی اگر تو را به قتل برسانند، فقط می توانند بدنت را بکشند و نه خودت را،

زمانی که سقراط را زهر می دادند، قاضی بزرگ به او گفت، "متاسفم که من باید با اکثریت همراهی می کردم. آنان همگی مایل بودند تا تو را بکشند.
و تو موجودی بسیار عجیب هستی.....
من سه انتخاب به تو دادم ولی تو نپذیرفتی."
قاضی اعظم احترام بسیاری برای سقراط داشت، ولی چه می توانست بکند؟ اکثریت تصمیم گیرندگان فریاد می زدند، "او باید کشته شود زیرا جوانان ما را فاسد می کند. او افکاری را به آنان می دهد که برخلافت سنت های ماست، برخلاف مذهب ماست. او آنان را نسبت به گذشته و سنت های ما بدبین و شکاک می سازد. او جوانان را وادار می کند تا واقعیت را برای خودشان کشف کنند و به باورها و دانسته های باستانی ما متکی نباشند. او سنت های ما را نابود می کند. ما این مرد را نمی خواهیم، این مرد باید ازبین برود."

ولی قاضی اعظم تمام موقعیت را درک می کرد.  زیرا در آن روزگار در یونان ایالت های شهری وجود داشت، آتن یک ایالت شهر بود و قوانین آتن در بیرون از آتن کاربرد نداشتند.
پس او گفت: "نخستین انتخاب ساده برایت این است که فقط از آتن خارج بشوی، درست در بیرون از خط مرزی و در آنجا می توانی مدرسه و مکتب خودت را داشته باشی. آنان که مایل به یادگیری باشند نزد تو خواهند آمد."
سقراط گفت: "این نشان خواهد داد که من از مرگ می ترسم.... و من روزی خواهم مرد، بقدر کافی سالخورده هستم. این مردم بسیار بی صبر هستند، من خودم خواهم مرد. بنابراین فرارکردن از آتن، فقط برای چند سال... وجودم از چنین فکری حمایت نمی کند.
من نمی توانم بر اساس ترس عمل کنم. ترجیح می دهم که مرگ را بپذیرم، زیرا شما فقط می توانید بدن مرا بکشید، ولی روح مرا نمی توانید ازبین ببرید.
و بدن به هرترتیب و هرلحظه ای خواهد مرد."
قاضی اعظم گفت: "انتخاب دوم تو این است که قول بدهی دیگر در مورد حقیقت حرف نزنی و دست از آموزش برداری؛ آنگاه می توانی در آتن زندگی کنی."
سقراط گفت: "آنگاه منظور از زندگی کردن در چیست؟ به نظر من حقیقت از زندگی والاتر است. زندگی می آید و می رود، حقیقت باقی می ماند. نه، نمی توانم این را بپذیرم."
قاضی اعظم گفت: "آنگاه آخرین انتخاب تو این خواهد بود که بتوانی بگویی از اینکه احساسات مردم را رنجانده ای متاسف هستی. یک عذرخواهی کفایت می کند که من به پشتیبانی از تو برخیزم و تو بتوانی از این عمل زشت مسموم شدنت نجات پیدا کنی."
سقراط گفت: "این ممکن نیست، زیرا من هیچ خطایی مرتکب نشده ام. نمی توانم بگویم که متاسف هستم. فقط می توانم بگویم که بی اندازه خوشحالم و مشکل عذرخواهی وجود نخواهد داشت. همگی شما برای زهر دادن من برای قرن ها محکوم خواهید شد. و یک نکته که مایلم تو بدانی این است که نام تو فقط به این سبب به یاد خواهد ماند که تو مرا به مرگ محکوم کرده ای، وگرنه هیچکس تو را به یاد نخواهد آورد."

این انسان با فردیت است، که برای زندگی خودش و برای بدن خودش نیز نگران نیست، کسی که ترس ندارد. او مرگ را با خوشحالی می پذیرد.
یک فرد تنها کسی است که می تواند از این حالت گدایی کردن خلاص بشود: وگرنه شما برای تمام زندگیتان یک گدا باقی خواهید ماند. و شما به نوعی ظریف پیوسته در حال گدایی هستید.


تا باور شما از خدا رها نشود،
نفس را نمی‌توان رها کرد.

شما نمی‌توانید از یک سایه یا بازتاب
بدون اینکه منبع و سرچشمهٔ ایجاد آن را نابود کنید، رها شوید.

تلقی شما از خدا کاملاً نفسانی است.

#اشو
ادامه 👇👇

پس مجبور هستی وقتی می‌خوابی با یک رادیوی روشن بخوابی که انواع تبلیغات و آهنگ‌هایی را که هزاران بار شنیده‌ای تکرار می‌کند، ولی تو نمی‌دانی چگونه آن را خاموش کنی
تو تمام روز را خسته هستی، بارها می‌خواهی از شرّ آن رادیو خلاص شوی، ولی نمی‌توانی، زیرا بلد نیستی چگونه آن را خاموش کنی

ذهن تو پیوسته روشن است
می‌گویند که ذهن چنان مکانیسم شگفت‌انگیزی است که از لحظه‌ی تولدت شروع به کار می‌کند و تا لحظه‌ای که روبروی مخاطبین بایستی کار می‌کند سپس ناگهان متوقف می‌شود، آنوقت اتفاقی برایش می‌افتد. وگرنه تا لحظه‌ی مرگ به کار ادامه می‌دهد
و مردمان بسیار کمی هستند که روبروی جمعیتی می‌ایستند؛ پس ذهن بدون مانع کارش را ادامه می‌دهد و تو را کاملاً  خسته و فرسوده و کسل و ناتوان نگه می‌دارد. و ذهن همیشه و همیشه همان چیزها را به تو می‌گوید که بارها تکرار کرده

چرا مردم اینهمه کسل شده‌اند؟

زندگی کسل‌کننده نیست
این را به یاد بسپار:
زندگی همیشه یک راز عظیم است، همیشه یک شگفتی و اعجاب است؛ همیشه تازه است؛ همواره خودش را تازه و جوان می‌سازد. برگ‌های جدید می‌رویند؛ برگ‌های کهنه فرو می‌ریزند؛ گل‌های تازه پدیدار می‌شوند؛ گل‌های کهنه ناپدید می‌شوند
ولی تو نمی‌توانی زندگی را ببینی، زیرا پیوسته توسط ذهن خودت کسل شده‌ای
ذهن همیشه چیزهایی را به تو می‌گوید که هزاران بار شنیده‌ای. تو بسیار خسته به‌نظر می‌رسی
به یک دلیل ساده که نمی‌دانی چگونه ذهنت را خاموش کنی

ذهن را نباید دور انداخت
ذهن را باید سرجای خودش نشاند؛ ذهن یک خادم زیباست، ولی یک ارباب بسیار زشت. تو افسار را در دست خودت بگیر و خودت ارباب باش

و نخستین کار و اولین قدم این است:
از ذهن فاصله بگیر. ببین که تو ذهن نیستی، فاصله‌ای ایجاد کن؛ هرچه فاصله بیشتر باشد، بیشتر ظرفیت خاموش کردن آن را خواهی داشت

و تو با یک معجزه‌ی دیگر برخورد می‌کنی:
وقتی ذهن را خاموش می‌کنی، ذهن نیز تازه و هوشمندتر باقی می‌ماند
زیرا ذهن روندی خسته‌کننده است
فقط فکر کن: از زمانی که متولد شده‌ای تا زمان مرگت ذهن مشغول کار است

ذهن باید سرجای درست خودش قرار داده شود، و وقتی به آن نیاز داشتی از آن استفاده می‌کنی؛ درست همانطور که در وقت نیاز از پاهایت استفاده می‌کنی. وقتی نیاز نداشته باشی از پاهایت استفاده نمی‌کنی. اگر وقتی روی صندلی نشسته باشی و شروع کنی به حرکت پاهایت به بالا و پایین، آنوقت مردم فکر می‌کنند تو دیوانه شده‌ای
و این درست چیزی است که در ذهن رخ می‌دهد و بازهم تو فکر می‌کنی که دیوانه نیستی!

یک هشیاری مراقبه‌گون به شناخت کلید می‌رسد. هرگاه بخواهد ذهن را خاموش کند، فقط می‌گوید، “حالا خفه شو!” و همین! و ذهن فقط ساکت می‌شود و سکوتی عمیق در درون حاکم می‌شود
و در این لحظات است که ذهن می‌تواند برای لحظاتی استراحت کند، وگرنه تمام فعالیت‌هایش بسیار خسته‌کننده خواهد بود

هرچیزی خسته می‌شود
حتی فلزات نیز دچار کوفتگی می‌شوند و ذهن تو از بافت‌های بسیار لطیف ساخته شده است، چنان لطیف که هیچ چیز لطیف‌تر از آن در جهان‌هستی یافت نمی‌شود. در جمجمه‌ی تو میلیون‌ها رشته‌های ریز و کوچک مشغول به کار هستند. اعصاب مغز چنان ریز هستند که در مقایسه، موهای تو در برابر آنها بسیار ضخیم هستند، میلیون‌ها بار ضخیم‌تر هستند. چنان پدیده‌ی لطیف؛ ولی ما نمی‌دانیم چگونه از آنها استفاده کنیم. اینها نیاز به استراحت دارند.

بنابراین، یک انسان مراقبه‌گر هوشمند‌تر و عاقل‌تر می‌شود
هر عملی که انجام بدهد، هنری در آن هست هرآنچه را که لمس کند به طلا تبدیل می‌شود. ذهن با مراقبه یک برکت است و بدون آن، یک نفرین.

مراقبه را به وجودت اضافه کن و آن نفرین ازبین می‌رود و خودِ آن نفرین به برکت تبدیل می‌شود
ذهن برکتی در لباس مُبَدّل است
تو هنر استفاده از ذهن و چگونگی چیرگی بر آن را نیاموخته‌ای
موضوع دورانداختن ذهن نیست؛ این کمکی نخواهد کرد. این کار تو را بیشتر توخالی و بی‌فایده‌تر می‌سازد
اگر مغز، اگر ذهن دور انداخته شود، تو فقط یک کَلَم cabbage خواهی بود. یا اگر واژه‌ی “کَلَم” را دوست نداری، پس گُلِ‌کَلَم cauliflower! و تفاوت زیادی بین کلم و گل‌کلم وجود ندارد. گل‌کلم همان کلم است با یک مدرک دانشگاهی! می‌توانی انتخاب کنی: می‌توانی کَلَم باشی یا گُلِ‌کَلَم، ولی انسان نخواهی بود. درواقعیت، تعداد بسیار معدودی از انسان‌ها، انسان هستند
انسان کسی است که ارباب ذهن خودش باشد.

لغت انگلیسی “انسان” Man از ریشه‌ی واژه‌‌ی سانسکریت Manas به معنی ذهن می‌آید. ارباب ذهن بودن معنای انسان‌بودن است
اگر ارباب ذهن خودت نباشی، انسانی در درونت وجود ندارد؛ فقط یک کامپیوتر عمل می‌کند، یک ماشین مشغول کار است، بدون هیچ اربابی
موقعیت چنین است. برای همین است که دنیا چنین پُرآشوب و چنان دیوانه شده است.

#اشو
دامّا پادا
هستی، همان خداست.
خدا نه آفریننده هستی
بلکه خوده هستی است
خدا از هستی مستقل نيست.

#اشو
گرجیف  همیشه  به  شاگردان  خود  می گفت:«وقتی پیکان آگاهی شما دوطرفه شود، وقتی آگاهی شما در هر دو طرف شروع به شکفتن کند، به روشن شدگی رسیده اید.»

او همیشه سعی کرد تا شاگردانش به این درجه از آگاهی برسند.

وقتی کسی را نگاه می کنید، سعی کنید در عین حال که او واعمالش را می بینید به خودتان هم نگاهی  بیندازید . با خود بگویید:« من در حال نگاه کردن هستم. من شاهدم »

در واقع نوک پیکان آگاهی و مشاهدهء شما هم به سوی شخص و هم به سوی خودتان اشاره رفته است.سعی کنید تا  در آن واحد از دنیای درون و بیرون خود مطلع باشید.

اگر بتوانید این کار را انجام دهید بین هر دو تعادل و هماهنگی ایجاد می کنید. اگر بتوانیددرهرموردی نه موافق و ‌نه مخالف متعصبی باشید،خواهیددیدکه دیگرچیزی برای فکر کردن  باقی نمیماند . همین کار برای شما تعادل را بوجود می آورد.

ُشو
#واگیان_تانترا
اشـoshoـو:
#خلاقیت حالت بسیار متناقضی،
از آگاهی و بودن است.
عمل از طریق بی عملی است،
همان چیزی که لائوتسه آن را
وی-وو- وی می خواند و اجازه می دهد چیزی از طریق تو به وقوع بپیوندد
انجام دادن نیست، امکان دادن است به صورت گذرگاه در آمدن است.
به طوری که کل هستی بتواند از طریق تو به جریان درآید.
تبدیل شدن به خیزران میان تهی است؛ فقط یک نی توخالی...
و آگاه بی درنگ چیزی اتفاق می افتد، زیرا خدا در ورای انسان پنهان است کافی است کمی راه را بر او باز کنی تا به درونت قدم بگذارد این خلاقیت است اینکه راه را به روی خدا باز می گذاری
خلاقیت یک حالت روحانی است.
به همین دلیل هم می گویم:
شاعر از روحانی هم به خداوند نزدیک تر است.
یک رقصنده حتی از شاعر هم به خدا نزدیک تر است.
یک فیلسوف از همه دورتر است زیرا هرقدر بیشتر فکر کنی دیوار نفوذ ناپذیرتر و ستبری بین خودت و کل هستی پدید می آوری، هرقدر افزون تر به تفکر بپردازی نفس خود را بیشتر تقویت می کنی، نفس چیزی نیست جز همه افکاری که در گذشته بر روی هم انباشته ای
وقتی تو نیستی خدا هست:
این خلاقیت است.
به طور ساده خلاقیت یعنی وقتی که تو در سکون مطلق به سر می بری،
معنی آن بی عملی ست، آرامش است. زیرا از آرامش است که عمل بسیار زاده خواهد شد.
اما این چیزی نیست که از تو جرقه بزند تو فقط یک وسیله هستی نغمه ای از طریق تو سروده خواهد شد
تو خالق آن نیستی این نغمه از ماوراء منشا می گیرد، همیشه از ماوراء می آید. وقتی تو آن را بیافرینی معمولی و تکرار است، چون کالای انباری می نماید
وقتی از طریق تو حادث شود.
زیبایی اثیری و خارق العاده ای دارد، چیزی از ناشناخته را با خود به دنبال دارد

#اشو
#کتاب_خلاقیت


تنبلی با بی عملی متفاوت است
وقتی تنبل هستی،  این یک احساس منفی است، احساس می کنی که هیچ انرژی نداری ،احساس کندی و بی حسی و خواب آلودگی داری. انگار مرده ای

اما وقتی در حالت بی عملی هستی سرشار از انرژی هستی و این حالت بسیار مثبت است. تو انرژی کاملی داری که می جوشد و سرریز  می کند. تو تابان و سرزنده هستی. تو خواب آلود نیستی بلکه بسیار هوشیاری
اما این امکان هست که ذهنت تو را فریب بدهد : ذهن می تواند تنبلی را به عنوان بی عملی توجیه کند. می تواند بگوید من یک استاد ذن شده ام ... اما تو هیچکس دیگری را فریب نمی دهی.
تو فقط خودت را فریب می دهی.
پس هوشیار باش

#اشو
ادامه 👇
پس مجبور هستی وقتی می‌خوابی با یک رادیوی روشن بخوابی که انواع تبلیغات و آهنگ‌هایی را که هزاران بار شنیده‌ای تکرار می‌کند، ولی تو نمی‌دانی چگونه آن را خاموش کنی
تو تمام روز را خسته هستی، بارها می‌خواهی از شرّ آن رادیو خلاص شوی، ولی نمی‌توانی، زیرا بلد نیستی چگونه آن را خاموش کنی

ذهن تو پیوسته روشن است
می‌گویند که ذهن چنان مکانیسم شگفت‌انگیزی است که از لحظه‌ی تولدت شروع به کار می‌کند و تا لحظه‌ای که روبروی مخاطبین بایستی کار می‌کند سپس ناگهان متوقف می‌شود، آنوقت اتفاقی برایش می‌افتد. وگرنه تا لحظه‌ی مرگ به کار ادامه می‌دهد
و مردمان بسیار کمی هستند که روبروی جمعیتی می‌ایستند؛ پس ذهن بدون مانع کارش را ادامه می‌دهد و تو را کاملاً  خسته و فرسوده و کسل و ناتوان نگه می‌دارد. و ذهن همیشه و همیشه همان چیزها را به تو می‌گوید که بارها تکرار کرده

چرا مردم اینهمه کسل شده‌اند؟

زندگی کسل‌کننده نیست
این را به یاد بسپار:
زندگی همیشه یک راز عظیم است، همیشه یک شگفتی و اعجاب است؛ همیشه تازه است؛ همواره خودش را تازه و جوان می‌سازد. برگ‌های جدید می‌رویند؛ برگ‌های کهنه فرو می‌ریزند؛ گل‌های تازه پدیدار می‌شوند؛ گل‌های کهنه ناپدید می‌شوند
ولی تو نمی‌توانی زندگی را ببینی، زیرا پیوسته توسط ذهن خودت کسل شده‌ای
ذهن همیشه چیزهایی را به تو می‌گوید که هزاران بار شنیده‌ای. تو بسیار خسته به‌نظر می‌رسی
به یک دلیل ساده که نمی‌دانی چگونه ذهنت را خاموش کنی

ذهن را نباید دور انداخت
ذهن را باید سرجای خودش نشاند؛ ذهن یک خادم زیباست، ولی یک ارباب بسیار زشت. تو افسار را در دست خودت بگیر و خودت ارباب باش

و نخستین کار و اولین قدم این است:
از ذهن فاصله بگیر. ببین که تو ذهن نیستی، فاصله‌ای ایجاد کن؛ هرچه فاصله بیشتر باشد، بیشتر ظرفیت خاموش کردن آن را خواهی داشت

و تو با یک معجزه‌ی دیگر برخورد می‌کنی:
وقتی ذهن را خاموش می‌کنی، ذهن نیز تازه و هوشمندتر باقی می‌ماند
زیرا ذهن روندی خسته‌کننده است
فقط فکر کن: از زمانی که متولد شده‌ای تا زمان مرگت ذهن مشغول کار است

ذهن باید سرجای درست خودش قرار داده شود، و وقتی به آن نیاز داشتی از آن استفاده می‌کنی؛ درست همانطور که در وقت نیاز از پاهایت استفاده می‌کنی. وقتی نیاز نداشته باشی از پاهایت استفاده نمی‌کنی. اگر وقتی روی صندلی نشسته باشی و شروع کنی به حرکت پاهایت به بالا و پایین، آنوقت مردم فکر می‌کنند تو دیوانه شده‌ای
و این درست چیزی است که در ذهن رخ می‌دهد و بازهم تو فکر می‌کنی که دیوانه نیستی!

یک هشیاری مراقبه‌گون به شناخت کلید می‌رسد. هرگاه بخواهد ذهن را خاموش کند، فقط می‌گوید، “حالا خفه شو!” و همین! و ذهن فقط ساکت می‌شود و سکوتی عمیق در درون حاکم می‌شود
و در این لحظات است که ذهن می‌تواند برای لحظاتی استراحت کند، وگرنه تمام فعالیت‌هایش بسیار خسته‌کننده خواهد بود

هرچیزی خسته می‌شود
حتی فلزات نیز دچار کوفتگی می‌شوند و ذهن تو از بافت‌های بسیار لطیف ساخته شده است، چنان لطیف که هیچ چیز لطیف‌تر از آن در جهان‌هستی یافت نمی‌شود. در جمجمه‌ی تو میلیون‌ها رشته‌های ریز و کوچک مشغول به کار هستند. اعصاب مغز چنان ریز هستند که در مقایسه، موهای تو در برابر آنها بسیار ضخیم هستند، میلیون‌ها بار ضخیم‌تر هستند. چنان پدیده‌ی لطیف؛ ولی ما نمی‌دانیم چگونه از آنها استفاده کنیم. اینها نیاز به استراحت دارند.

بنابراین، یک انسان مراقبه‌گر هوشمند‌تر و عاقل‌تر می‌شود
هر عملی که انجام بدهد، هنری در آن هست هرآنچه را که لمس کند به طلا تبدیل می‌شود. ذهن با مراقبه یک برکت است و بدون آن، یک نفرین.

مراقبه را به وجودت اضافه کن و آن نفرین ازبین می‌رود و خودِ آن نفرین به برکت تبدیل می‌شود
ذهن برکتی در لباس مُبَدّل است
تو هنر استفاده از ذهن و چگونگی چیرگی بر آن را نیاموخته‌ای
موضوع دورانداختن ذهن نیست؛ این کمکی نخواهد کرد. این کار تو را بیشتر توخالی و بی‌فایده‌تر می‌سازد
اگر مغز، اگر ذهن دور انداخته شود، تو فقط یک کَلَم cabbage خواهی بود. یا اگر واژه‌ی “کَلَم” را دوست نداری، پس گُلِ‌کَلَم cauliflower! و تفاوت زیادی بین کلم و گل‌کلم وجود ندارد. گل‌کلم همان کلم است با یک مدرک دانشگاهی! می‌توانی انتخاب کنی: می‌توانی کَلَم باشی یا گُلِ‌کَلَم، ولی انسان نخواهی بود. درواقعیت، تعداد بسیار معدودی از انسان‌ها، انسان هستند
انسان کسی است که ارباب ذهن خودش باشد.

لغت انگلیسی “انسان” Man از ریشه‌ی واژه‌‌ی سانسکریت Manas به معنی ذهن می‌آید. ارباب ذهن بودن معنای انسان‌بودن است
اگر ارباب ذهن خودت نباشی، انسانی در درونت وجود ندارد؛ فقط یک کامپیوتر عمل می‌کند، یک ماشین مشغول کار است، بدون هیچ اربابی
موقعیت چنین است. برای همین است که دنیا چنین پُرآشوب و چنان دیوانه شده است.

#اشو
دامّا پادا
اشـoshoـو:
#سوال_از_اشو

خلاقیت چیست؟
چگونه می توانم خلاق باشم؟

#پاسخ

خلاقیت با هیچ فعالیت خاصی سر و کار ندارد
با نقاشی، شعر، رقص، آواز،
با هیچ چیز خاصی پیوند ندارد. 
هرچیزی می تواند خلاق باشد.
این تویی که آن کیفیت را به این فعالیت می بخشی، فعالیت به خودی خود نه خلاق است و نه غیر خلاق.
تو می توانی به شیوه ای
غیر خلاق نقاشی کنی. یا آواز بخوانی.
همینطور می توانی به شیوه ای خلاق
کف اتاق را تمیز کنی یا آشپزی کنی.
خلاقیت کیفیتی است که تو برای آن فعالیت به ارمغان می آوری این یک نگرش است.یک رویکرد درونی است.
اینکه تو چطور به رخدادها و اشیاء نگاه می کنی.

بنابراین نخستین چیزی که باید به یاد بسپاری این است که:
خلاقیت را به هیچ چیز به خصوصی محدود نکنی.
این شخص است که خلاق است.
و اگر آدم خلاق باشد از هر کاری که از او سر بزند، حتی از راه رفتنش ، خلاقیت می بارد.
حتی اگر ساکت گوشه ای بنشیند و کاری هم نکند.
حتی بی عملی او نیز کاری خلاق خواهد بود.


#توکل_چیست؟

توکل چیزی است که در درون تو روی میدهد، مرجع بیرونی ندارد.

توکل، حالت آسودگی تو است.
توکل یعنی اینکه خودت باش.
کاری بر خلاف طبیعت خودت انجام نده

و آنگاه هر چه که روی بدهد
_عمل، بی عملی، هر دو_بگذار که روی بدهدبا تمام وجودت،عمیقا وکاملا واردش شو. 
       
#اشو
#کتاب_راز
هنگامی که نفْس تسلیم می شود،
دیگر نه رنجی باقی می ماند و نه اندوهی
زیرا نفس اساسا علت همه رنج هاست،

و وقتی که دیده شود که هر چه هست خداست، دیگر دلیلی برای شکوه و شکایت وجود ندارد.
وقتی که شکوه پایان می گیرد،
نیایش آغاز می شود.
نیایش، احساس سپاس است،
اعتماد به خداست.
در اعتماد به خداست که دعا می بارد. اعتماد کن و ببین.
اعتماد کردن بسیار مشکل است. ریاضتی سخت تر از این نیست که زندگی را آن گونه که هست ، بپذیری.

#اشو

مهندسی پرسید : " به نظر می‌رسد که حیوانات به قوانین خود علیرغم محیط آن‌ها و شرایط متغیر وفق پیدا می‌کنند. درحالیکه انسان قانون اجتماعی را به باد مسخره گرفته و با هیچ سیستم معینی مقید نمی‌شود . به نظر می‌رسد که او رو به انحطاط می‌گذارد درحالیکه حیوانات ثابت هستند. آیا اینطور نیست؟"
ماهارشی : (پس از مدتی طولانی). اوپانیشادها و متون مقدس می‌گویند موجودات انسانی فقط حیوان هستند مگر آنکه موجوداتی باشند که خویش واقعی را تجلی واقعیت بخشیده باشند. احتمالاً آن‌ها حتی بدتر هستند.

رامانا ماهارشی

‌هر چه که «من درون» به دنبالش است و به آن وابسته می شود. جایگزینی برای آن بودنی است که حس نمی کند. می توانید برای چیزی ارزش قائل شوید و از آن مراقبت کنید. اما اگر به آن وابسته می شوید بدانید که این «من درون» است. شما هرگز به چیزی به راستی وابسته نمی شوید مگر به اندیشه ای که «من»، «مرا» یا «مال» من در آن باشد. هر گاه به کلی پذیرای از دست دادن چیزی شوید به ورای من درون می روید و آن کسی که هستید، آن من هستمی که خودآگاه است پدیدار می گردد.
او گفت: «اکنون به این سخن حضرت مسیح (ع) پی بردم که گفت: «اگر کسی پیراهنت را گرفت بگذار کنت را هم بگیرد. پیش از این هرگز مفهوم آن را نفهمیده بودم.»
به او گفتم: «درست است! گفته حضرت مسیح (ع) به این معنا نیست که هیچ گاه نباید خانه خود را قفل کنید. منظور او این است که گاهی رها کردن چیز ها کاری بسیار نیرومند تر از دفاع کردن و چسبیدن به آن ها است.»
آن زن در چند هفته آخر عمر در حالی که بدنش رو به ضعف می رفت نورانی تر و نورانی تر می شد؛ گویی نور از درون او می درخشید. او بسیاری از اموال خود را به دیگران بخشید و برخی را هم به پرستاری داد که فکر می کرد انگشترش را دزدیده است. شادی آن زن با هر چیزی که می بخشید ژرف تر می شد. زمانی که مادرش به من تلفن زد تا بگوید که او فوت کرده گفت که دخترش پیش از مرگ، انگشتر خود را درون قفسه دارو در حمام پیدا کرده است.
آیا زن پرستار آن انگشتر را برگردانده بود. با انگشتر در تمامی این مدت آن جا بوده است؟ این رازی است که هیچ کس هرگز نخواهد دانست. تنها نکته ای که می دانیم این است که هستی سودمند ترین تجربه ای را که برای تکامل آگاهی تان لازم دارید به شما می دهد. از کجا می فهمید این تجربه ای ست که به آن نیاز دارید؟ از آن جا که این تجربه همانی است که این لحظه تجربه می کنید.

اکهارت تله
جهانی نو