.
آوازهی جمال تو مُلکِ جهان گرفت
دستِ غم تو دامن آخرْ زمان گرفت
از عکس طلعتِ تو توان یافتن حیات
وز پرتو جمال تو چون میتوان گرفت
ماریست طُرّهی تو که بر ماه حلقه زد
مرغیست خال تو که ز مهر آشیان گرفت
در هر زمین که طلعت او جلوهای نمود
آب و هواش رنگ گل ارغوان گرفت
جایی که عاشق تو برآورْد آهِ گرم
آنجا هوا ز مهر و محبت نشان گرفت
آیا چه بود حال «محمد» که صبحدم
آهی چنان کشید که در آسمان گرفت...
#صوفی_مازندرانی
آوازهی جمال تو مُلکِ جهان گرفت
دستِ غم تو دامن آخرْ زمان گرفت
از عکس طلعتِ تو توان یافتن حیات
وز پرتو جمال تو چون میتوان گرفت
ماریست طُرّهی تو که بر ماه حلقه زد
مرغیست خال تو که ز مهر آشیان گرفت
در هر زمین که طلعت او جلوهای نمود
آب و هواش رنگ گل ارغوان گرفت
جایی که عاشق تو برآورْد آهِ گرم
آنجا هوا ز مهر و محبت نشان گرفت
آیا چه بود حال «محمد» که صبحدم
آهی چنان کشید که در آسمان گرفت...
#صوفی_مازندرانی
مرا کسی که به سوی تو راهبر باشد
مگر فغانِ شب و نالهی سحر باشد!
کفن بسی بِه از آن پیرهن که در تنِ مرد
نه از ترشحِ خونابِ دیده تر باشد
چه سود از اینکه عتاب تو خندهآلود است؟
که زهر، کارگر است ارچه در شکر باشد
بپرس حال اسیری که در کمندِ غمت
ز طُرّهی تو بسی دلشکستهتر باشد...
#صوفی_مازندرانی
@sheroghazal124
مگر فغانِ شب و نالهی سحر باشد!
کفن بسی بِه از آن پیرهن که در تنِ مرد
نه از ترشحِ خونابِ دیده تر باشد
چه سود از اینکه عتاب تو خندهآلود است؟
که زهر، کارگر است ارچه در شکر باشد
بپرس حال اسیری که در کمندِ غمت
ز طُرّهی تو بسی دلشکستهتر باشد...
#صوفی_مازندرانی
@sheroghazal124
مرا کسی که به سوی تو راهبر باشد
مگر فغانِ شب و نالهی سحر باشد!
کفن بسی بِه از آن پیرهن که در تنِ مرد
نه از ترشحِ خونابِ دیده تر باشد
چه سود از اینکه عتاب تو خندهآلود است؟
که زهر، کارگر است ارچه در شکر باشد
بپرس حال اسیری که در کمندِ غمت
ز طُرّهی تو بسی دلشکستهتر باشد...
#صوفی_مازندرانی
@sheroghazal124
مگر فغانِ شب و نالهی سحر باشد!
کفن بسی بِه از آن پیرهن که در تنِ مرد
نه از ترشحِ خونابِ دیده تر باشد
چه سود از اینکه عتاب تو خندهآلود است؟
که زهر، کارگر است ارچه در شکر باشد
بپرس حال اسیری که در کمندِ غمت
ز طُرّهی تو بسی دلشکستهتر باشد...
#صوفی_مازندرانی
@sheroghazal124